۱۳۸۵ آذر ۸, چهارشنبه

بدایع شکوهمند زن و زمین
دخترک قالی می‌بافت
و چنین می‌خواند:
"قلب رنگینم را
روز از روزن انگشتانم
روی قالی می‌بافم
و شب از عشق تو گر می‌گیرم."
و جوان،
مهره را می‌پیچاند
و چنین می‌گفت:
"دل رنجورم را
روز در دستانم
روغن‌آلوده به آهن می‌پیچم
و شب از دوری تو می‌میرم."
زندگی راه خودش را می‌رفت
و به عشاق نمی‌اندیشید.

سعید سلطانی طارمی، بدایع شکوهمند زن و زمین،انتشارات رئشنگران و مطالعات زنان

شما چه بگویید؟

........................................................................................

۱۳۸۵ آذر ۴, شنبه

عاشقانه‌های بی‌ماخذ
تماشای فیلم در دستگاه ویدیو را به اندازه‌ی تماشای فیلم در سینما دوست ندارم و هیچ چیز جای تآتر را نمی‌گیرد می‌دانی چرا؟ چون دستگاه ویدئو دکمه‌ی بازگشت و پخش دوباره دارد سینما را هم می‌شود به امید دوباره دیدن ندید اما تآتر یگانه است مثل زنده‌گی؛ آن‌چه روی صحنه اتفاق می‌افتد دیگر تکرار شدنی نیست بار دیگر هم که به تماشای‌اش بیایی همه چیز عوض شده است، حس و حال بازیگران، تماشاگران... پس باید همان لحظه که روی صحنه اتفاقی می‌افتد به آن دل بسپاری وگرنه از دست‌اش می‌دهی برای همیشه از دست‌اش می‌دهی. داشتم آلبوم عکس‌های‌مان را ورق می‌زدم، چقدر زیبا بودی در آن عکس که من مغرورانه با برقی از شادی در چشم‌های‌ام کنارت ایستاده بودم... اما چیزی از آن لحظه یادم نمی‌آید انگار دارم به آلبوم دیگری نگاه می‌کنم تو را و خودم را نمی‌شناسم کی هستند این زوج خوش‌بخت؟ به عکس دیگری می‌رسم، در کوه هستیم، عکسی سیاه و سفید است، دخترک روی قلم‌دوش من است و تو پشت سرمان هستی جوری که فقط یکی از چشم‌های‌ات در عکس دیده می‌شود و دست پسرک را در دست داری، از همان یک چشم‌ات خوش‌بختی می‌بارد... چقدر سرمستیم؟! و چقدر بازی‌گوش؟! اصلا یادم نمی‌آید، کجا بود آن کوه؟ کجاست آن سرمستی و شکوه؟ می‌بینی زنده‌گی دکمه‌ي بازگشت ندارد هر لحظه را که با کاهلی از دست می‌دهیم دیگر به دست نمی‌آید... حالا دخترک آن‌قدر بزرگ شده است و من آن‌قدر ناتوان که دیگر نمی‌توانم قلم‌دوش‌اش بگیرم و تو برای آن که به صورت پسرک نگاه کنی باید گردن را تا آن آنجا که جا دارد به عقب خم کنی... حسرت نمی‌خورم به حال آن کوهی که احتمالا هم‌چنان بدون تغییر باقی مانده است، ما زنده‌ایم و زنده‌گی در جریان... در گذشته نمی‌توان زنده‌گی کرد و آینده نیز فقط در ذهن ما جریان دارد؛ زنده‌گی، همین است که هم‌اکنون دارد زیر سرانگشتان‌ام سر می‌خورد، همین است که هست مثل مسیر اشک‌هایت که گاهی به جانب گوش می‌گراید و در گیسوان آشفته‌ات محو می‌شود و زمانی راه چانه را پیش می‌گیرد اما هر بار یگانه است، مثل سایه‌ات روی شن‌های مواج کویر در آن شب بی‌مهتاب که منبع هر سایه‌یی "زهره" بود و لاغیر و من عالمانه درباره "زهره" و این که تنها شی آسمانی به‌جز ماه و خورشید است که سایه ایجاد می‌کند وراجی می‌کنم...
به کاهلی سر را پایین انداختن، بوها را استشمام نکردن، صداها را نشنیدن، طمع‌ها را نچشیدن و مورمورشدن تن در نوازش بعد کرختی را احساس نکردن عمر به فنا دادن است... همین لحظه درست همین لحظه را باید دریافت و چون عسل سر کشید با تمام سلول‌ها در جریان تند تمام موی رگ‌ها زنده‌گی را باید نوشید قطره قطره چشید و سرمست شد و این راز مگوی جاودانه زیستن است رازی که در گوش حافظ‌ها و شاملوها و آن چوپان نی‌نواز کوه‌های گم‌نام و دخترک دبیرستانی شرم‌زده... نجوا شده است.
عاشق باشیم و یگانه زنده‌گی کنیم مانند صدای ریزش باران در ناودان که یگانه است.

و اما نظر دوستان؟

........................................................................................

۱۳۸۵ آبان ۱۰, چهارشنبه

روز و روزگار در ایران این روزگار
1- چند روز قبل رئیس‌جمهور قاطع و مردمی ج.ا.ا. گفت: "کی می‌گه دو تا بچه کافیه؟ تا می‌توانید بچه‌دار شوید که حالا حالاها جا داریم!" بعد برای این که یه چیزی نگفته باشه و امکانشو فراهم نکرده باشه چهار روز را تعطیل رسمی اعلام کرد به عبارت دیگر به اندازه‌ی یک ماه شب جمعه نقدا و فی‌المجلس به مسلمین ایرانی هدیه داد و صبح روز پنچم ماموران سرشماری را به درب منازل ارسال کرد تا نتیجه‌ی اطاعت امر کردن‌اش را ببیند اگر کار طبیعت اینقدر قانون‌مند نبود حتما منتظر نه ماه و نه روز و نه ساعت نمی‌شد و اثر انگشت بچه‌های رئیس‌جمهور فرموده را هم ثبت می‌کرد! افسوس که این شبح سراسر تقصیر در این زمان کوتاه فرصت ازدواج پیدا نکرد و از فیض آن شب‌های عزیز محروم ماند اما به اهالی متاهل وب‌لاگ‌ستان توصیه می‌شود از هم‌اکنون برای نه ماه دیگر زایش‌گاه رزرو کنند که احتمالا بی‌ماما نمانند هر چند فکر می‌کنم این از محافظه کاری ماست وگرنه خود رئیس جمهور قاطع و مردمی حتما تا آن‌موقع به اندازه‌ی کافی زایشگاه احداث خواهند کرد! برای مطالعه در خصوص خواص ازدیاد نفوس مسلمین به این کتاب مستطاب مراجعه فرمایید! "رساله نکاحیه: كاهش جمعيت ضربه‌اي سهمگين بر پيكر مسلمين"
2- ظاهرا تنور انتخابات خبرگان و شورای شهر خیال گرم شدن ندارد که ندارد! چس‌ناله‌های رفقای کاسه‌ی داغ‌تر از آش هم تصور نکنم افاقه کند و این تنور گرم شود. بیشتر احتمال داده می‌شود این تنور مانند تنور نوح بجوشد و توفانی به پا کند! به هر روی حتما همین روزها مانند شب‌های چارشنبه‌سوری قاشق‌زن‌ها چادر به سر کشیده به در وب‌لاگ‌های‌تان می‌آیند و قصه‌ی "بد" و "بدتر" راه می‌ندازند. هر چند از بخت بدشان هر چه می‌گذرد آن "بد"هاشان هی "بدتر" می‌شوند! "بدتر"‌های دورهای قبلی که از ترسشان باید به "بد"ها رای می‌دادیم حالا شدن اون "بدهایی" که باید از ترس "بدتر"ها به اینا رای بدیم. اما اگه کمی عجله نکنید تو انتخابات بعدی این "بدتر"ها می‌شن "بده" و یه "بدترتر"هایی جاشونو می‌گیره! به این هم می‌کویند سیاست ترتر! با این تفاوت که فتحه را باید کسره خوند!
3- در مورد ننوشتن و بدنوشتن و کم‌نوشتن و زرمفت(دوستان فتحه بخوانند و دشمنان کسره!) نوشتن شبح شایعات گوناگونی وجود دارد اما حضرت عباسی دلیل اصلیش اینه که بدجوری افتادم تو کاسبی و پول‌درآوردن و نمی‌دونید چه کیفی داره به خودم قول دادم تا آخر امسال یه پرادو بخرم تا شاید بختم بازشه! آخه شنیدم پرادو ماشین ریش‌تراشی داره! به هر حال اولش می‌خواستم حداقل هفت بند بنویسم اما دیدم بهتره برم هفت قرون کاسبی کنم وگرنه پرادو که هیچی پراید هم گیرم نمی‌آد!

تا شما چی بگید؟

........................................................................................

Home