۱۳۸۵ مهر ۲۸, جمعه

بازگشت "وب‌لاگ‌گردی‌های آدینه!"
پی‌نوشت:
7- نمایشگاه نقاشی‌ یک دختر محکوم به اعدام در تهران
در وب‌لاگ پویا این خبر هولناک را خواندم این هم نشانی و تاریخ برگزاری نمایشگاه حتما می‌روم و بعد مفصل در موردش می‌نویسم.

1- کیانوش سنجری نویسنده‌ی وب‌لاگ چرک‌نویس و عضو کانون وب‌لاگ‌نویسان ایران بازداشت شد!
کیانوش ظاهرا رفته بوده از تجمع و درگیری منزل آخوندی که به "آیت‌الله بروجردی" معروف شده خبر تهیه کنه، برای وب‌لاگش، که به تیر غیب دچار می‌شه و بازداشتش می‌کنن. این روزها سنجری چه می‌کشه هیچ‌کس نمی‌دونه به‌خصوص خدا که از خجالت رفتار نایبین‌اش پشت آسمون هفتم قایم شده و پایین بیا هم نیست و با خودش می‌گه اگه برم زمین سروسامانی به اوضاع بدم یا مثل دوهزار سال پیش یه بچه به ناف‌ام می‌بندند یا گردنمو به جرم کفر و ارتداد می‌زنن! خلاصه از آنجا که "تحمیق" مردم فقط باید در انحصار یک عده باشه و این بروجردی بخت برگشته بدون مجوز از "اداره کل تحمیق و تخدیر" شعبه دایر کرده بوده ریختند دکان‌اش را بسته اند و بیچاره خلق‌الله را تا می‌خورده‌اند زده‌اند و به قولی سه نفر هم در این میان کشته شده است و هنوز بسیاری دربندند و دود این آتش به چشم کیانوش ما هم رفته است و او با سرنوشتی نامعلوم معلوم نیست کجاست! کانون وب‌لاگ‌نویسان ایران-پن‌لاگ طی بیانیه‌ای از همه وب‌لاگ‌نویسان خواسته است به این موضوع اعتراض کنند که ما هم اطاعت امر کردیم و اعتراض نمودیم!
ضمنا گزارش‌گران بدون مرز نیز طی بیانیه‌ای به بازداشت چند روزنامه نگار طی روزهای گذشته اعتراض کرده است. چون بیانیه‌ی گزارشگران خودش گویای مطلب هست من دیگه چیزی نمی‌گم خودتون بخونین!
2- رنگ سمندر...خط و خال مار
شری عزیز خودمان، یه متن نسبتا طولانی از ماجراهای خودش و رئیس‌اش نوشته (حالا خدا بخیر کنه چوب تو ماتحت رئیس وراجش نکن!) و زده به کاسه ‌کوزه‌ی خدا و آخرت! در این ماه‌های پرفیض و در شب قدر آته‌ایست شدن دیگه واقعا نوبره! اما به هر حال خودتون حتما تا حالا رفتین خوندین و اگه احیانا نرفتین و نخوندین تشریف ببرین بخونین. ضمنا نظرخواهی‌اش هم خیلی پر و پیمونه!
شراگیم نازنین مطلبشو اینجور تموم می‌کنه:" نه آنقدر احمقمم که دلم را به مزخرفاتی که به نام دین و مذهب رایج است خوش کنم و نه انقدر ابله که با ضرس قاطع بگویم که بعد از مرگ هیچ خبری نیست...نمیدانم و میدانم که این ندانستنم دردی را از من دوا نخواهد کرد." باید به این دوست عزیزم بگم در این جمله اول که با عوض کردن "احمق" و "ابله" خواستی توازن بدی به جملات بهتر بود با تغییر "ابله" به "دانا" این‌کار را انجام می‌دادی و می‌نوشتی! "... نه انقدر "دانا" که با ضرس قاطع بگویم که بعد از مرگ هیچ خبری نیست " انوقت می‌شد برای دردت چاره پیدا کرد فقط کافی بود داناتر بشی و من در جبین این پسر خوش‌قیافه‌ی خوش‌فکر می‌خونم که حتما به این دانایی می‌رسه. حالا اجالتا یه نسخه برات می‌پیچم! کتاب: "همه میمیرند" سیمون دوبوار برای این که به مضرات جاودانه‌گی پی‌ببری و هی امروزتو خراب نکنی به امید یه روز موهوم! که می‌ترسم خرس دنیا و خر آخرت بشی! برای این که بفهمی چه آدم‌های دانایی زنده‌گی پس از مرگ را قبول نداشتن توجهتو به این نقل قول از انیشتن جلب می‌کنم:"بیان معنای "حقیقت علمی" کاری است بس دشوار؛ همچنین معنای کلمه‌ی "حقیقت" هم بسته به آن‌که صحبت از یک واقعیت تجربی یا یک قضیه‌ی ریاضی و یا یک نظریه‌ی علمی باشد فرق می‌کند. از "حقیقت مذهبی" هیچ مطلب روشنی دستگیر من نمی‌شود."مقالات علمی انیشتین، ترجمه مصاحب، سال اتشار به فارسی 2536 شاهنشاهی ص 102 بد نیست به این جمله انیشتن که توی همون کتاب و همون صفحه آمده هم توجه کنی:"اهمیت سنن و روایات فرقه‌های مذهبی در نظر من صرفا از جنبه‌ی تاریخی و روانشناسی آن‌ها است؛ و برای من، جز این جنبه، دارای هیچگونه معنا و ارزش دیگری نیست." باید اعتراف کنم که پای انیشتین را که وسط کشیدم می‌خواستم نقل قول دیگری از او نقل کنم اما پیداش نکردم و نخواستم نقل به مضمون کنم و بدون مدرک حرف زده باشم اون باشه طلبت! یه جز این نسخه، که امیدوارم افاقه کنه، ماندانای عزیز نویسنده‌ی وبلاگ چندگانه هم براش پیچیده که اونم خوبه کتاب:"خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجايگاهی" نوشته‌ی "جوليان جينز" این کتاب را چند پزشک بسیار حاذق که اکثرا جراح مغز و اعصاب هستند ترجمه کردن. برخلاف نظر ماندای عزیز به نظر من ترجمه‌ی آن هم بدک نیست البته موضوع پیچیده است. خسرو پارسا یکی از این دکتر جراح مترجم‌هاست که عمرش دراز باد! راستی وقت کردید حتما سری به ماندانا و چندگانه‌اش بزنید جای باصفایی است.

3- مردها هرگز آدم نمی‌شوند مگر عاشق زنی شوند که سیب را تجره کرده باشد.
این جمله‌ی حکیمانه بر حاشیه‌ی نقاشی‌یی زیبا در وب‌لاگی دل‌نشین به نام "غرور صورتی" حک شده است. من تازه فهمیدم چرا "آدم" نشدم! دعا کنید یه روز آدم‌شم!
حالا از نقاشیه که بگذریم زیرش هم یه شعر نوشته که بسیار بر دل من نشست: شعره اینجوری شروع می‌شه:
و تو
آن جویباری که می خزد
از تنگنای شب
آوازه خوان و زلال
آنگاه که ماه را مدهوش تر از هر شب ِ دیگر
تنگ در آغوش می کشد.
و من
آن ماه ام
در آغوش ِ تو
که می درخشد
انعکاسم در آسمان ِ شب.

خلاصه جانم برای‌تان بگوید این "غرور صورتی" حق داره مغرور باشه حتا پررنگ‌تر از صورتی چون کارش خیلی درسته و وب‌لاگش خیلی عالیه! حتما حتما برید سربزنید و کلی عکس و نقاشی و شعر و متن خوب خوب بخونید و کیفور شید واسه دنیای ما هم یه فاتحه خیرات کنید!

4- زنستان بدون فیلتر تا اطلاع ثانوی!
این ماجرای فیلترینگ در ایران هم دیگر دارد ابعاد مشخره و مضحکی به خودش می‌گیرد. حالا ما را فیلتر می‌کنید حق دارد! دیگه چرا زنستان را فیلتر می‌کنید؟ اما خب فعلا زنستان داره توی یه نشونی دیگه در میاد که کوش شیطون کر چشمش کور هنوز فیلتر نشده. خب بروبچ داخل کشور برید زنستان بدون فیلتر میل بفرمایید!

5- به سفر خاتمی فریبکار به بریتانیا و مهمانداران او اعتراض کنیم!
حتما ماجرای آن که می‌خواست پسرش مطرب بشود و سرانجام به دلیل زیاده روی در اسباب مطربی آخوند شد را شنیده‌اید! اگر هم نشنیدید بپرسید بهتون می‌گم ما که از این روا نداریم از این چیزا تعریف کنیم! به هر حال این جناب خاتمی هم به قول بروبچ امروزی اند رو هستند! هشت سال مملکت‌داریشون منجر به انتخاب رئیس جمهور شبیه‌سازی شده، شد حالا راه افتادن آمریکا و اروپا ماله دست گرفتن به ماله کشی مشغول هستند. خلاصه طبق اون چیزی که اینجا نوشته برنامه‌ای برای اعتراض به این سفر ترتیب داده شده به این شرح" چهارشنبه 1 نوامبر 2006 ، ساعت 4:30 بعد از ظهرمکان:Chatham House, 10 St James’s Square, London SW1Y 4LE
نزدیکترین ایستگاه قطار Green Park /Piccadilly Circus"
ما که دستمان از دیار فرنگ و شهر لندن کوتاه ست شما نایب الزیاره باشید!
6- بالا رفتیم ماست بود پایین آمدم بازم ماست بود وب‌گردی ما "راست" بود! البته این "راست" با آن "راست" راست‌راستکی فرق دارد و راست‌اش را بخواهید به معنای "چپ" است!

. اما نظر محترم شما

........................................................................................

۱۳۸۵ مهر ۲۰, پنجشنبه

دوره ی نیک نامی
گفتم آهن دلي كنم چندی
ندهم دل به هيچ دلبندی
سعديا دور نيكنامی رفت
نوبت عاشقی است يكچندی
سعدی
و اما نظر شما

........................................................................................

۱۳۸۵ مهر ۱۳, پنجشنبه

ای نسيم سحری
مادر بزرگ من، دم مرگش، گفت:
- در سينه‌ام ابيات نابی شکفته است
عمران کجاست؟!

امروز، روی خاکش
روئيده چار بوته‌ی نازک
مانند چار مصراع،
از يک دو بيتی ناب!
تهران-16/12/54
عمران صلاحی، ناگاه يک نگاه، انتشارات دارينوش
وغ‌وغ موبايل‌ام به نشانه‌ی آمدن اس‌ام‌اس‌ که بلند شد گفتم حتما جوکی يا نکته‌ی نغزی آمده است در خواندن‌اش عجله نکردم تا سر ظهر و صرف ناهار در اتاق دربسته به مناسبت ماه رمضان اس‌ام‌اس‌های‌ام را چک می‌کردم که خبر درگذشت عمران صلاحي را خواندم. چند روز پيش هم خبر درگذشت مسعود کيميايی برای‌ام اس‌ام‌اس شده بود گفتم اين هم مثل اون جعليه! عمران که سنی نداره تازه داره می‌ره تو شصت سال! چند سالی بود از او خبر نداشتم. اما اين‌بار بی‌خبری خوش‌خبری نبود...
حضورش هميشه شادی باد. آن چنان مودب و جدی شوخی می‌کرد که نمی‌دانستی بايد بخندی يا نه. يک بار پيش آقای شاملو بوديم عمران يک لطيف تعريف کرد که مدت مديدی به آن خنديديم. حکايت را يک بار به مناسبتی در لينجا نوشتم اما خب يه بار ديگه تعريف می‌کنم.
می‌گويند روزی کرد مومن و متدينی مرد و رفت بهشت. زير سايه درختی نشسته بود که ديد چند غلمان غلچماق آمدند و شروع کردند با مته کتف‌های مرد را سوراخ کردن. فرياد مرد به آسمان رفت و گفت: چه می‌کنيد؟ گفتند: داريم برايتان بال نصب می‌کنيم. بال‌ها نصب شد و مرد خونين و مالين و از نفس افتاده زير درخت به جا ماند که به از مدتی چند غلمان ديگر با مته‌های ضعيف‌تر آمدند که چون مرد بسيار مومن بوده است جمجمعه‌اش را سوراخ کنند و برای‌اش حاله‌ی نور نصب کنند. مرد فرياد زد نمی‌خوام ديگر نمی‌گذارم سوراخ‌ام کنيد... اصلا اگر بهشت اين است می‌خواهم مرا به جهنم ببريد! ماموران معذور گفتند: اما قربان در آن‌جا چوب بر کون مبارک فرو می‌کنند. و مرد فرياد زد بکنند لااقل سوراخ‌اش موجود است!
يادش به‌خير انسان نازنينی بود و وقت رفتن‌اش نبود اين چکرچيان هميشه مغموم.

تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home