۱۳۸۵ مهر ۷, جمعه

حکمت‌نامه
دريا پيوسته چنگ می‌اندازد،
ولی هرگز به خشکی دست نمی‌يابد.
×
هر تک ساعت چه شوری در دلم می‌اندازد.
زندگی کوتاه است، و روز چه دراز.
قلبم پيوسته ميل رفتن دارد.
نمی‌دانم آيا به اوج آسمان؟
می‌خواهد دور شود، دور.
حتی از خود.
پس، به آغوش معشوقه پر می‌کشد.
و بی خود از خود، در آستان او می‌آسايد.
رود پرچرخاب زندگی می‌کشد و می‌بردش.
و او هم‌چنان به يک جا چنگ می‌زند.
هر چه خواست، هر چه باخت،
در نهايت خود را فريفت.
×
چون سرنوشت به آزمونت کشيد،
بدان که خويشتن‌دارت می‌خواهد. پس، گردن بگذار.

ديوان غربی-شرقی، يوهان ولفگانگ فون گوته، محمود حدادی، نشر بازتاب‌نگار، ص 101

و اما نظر شما؟

........................................................................................

۱۳۸۵ مهر ۲, یکشنبه

باغ تفرج
پاييز را دوست دارم، تابستان تباهی بهار است و زمستان مرگ زنده‌گی. خورشيد تابستانی گرم نمی‌کند می‌سوزاند، بازار پر رنگ و بوی تابستان مکاره‌ی به ثمرنشسته‌گان است سروهای آزاده و بی‌باروبر جايی در آن ندارند. اما بهار فصل شکوفه‌ها و گل‌هاست فصل رنگ‌آرنگی و عطر بوی بدون رو و رياست و زمستان فصل مرگ و بی‌رنگی و يک شکلی است اما پاييز حکايت ديگری دارد؛ باغ تفرج است و بس ميوه نمی‌دهد به کس!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۵ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

آسمان و زمين، از انوشه تا کبرا

اين روزها انوشه انصاری نخستين ايرانی و زنی که تاکنون به فضا رفته است مدار اول جو را طی کرده و به زودی به ايستگاه سايوز می‌پيوندد. تله‌ويزيون ايران او را چون قهرمانی ملی که پرچمی از جمهوری اسلامی ايران و جلدی از قرآن به هم‌راه دارد و می‌رود تا به عنوان زنی مسلمان رسد به جايی که به جز خدا نبيند معرفی می‌کند.
اگر ماه يا مريخ ساکنان هوش‌مندی داشت که به پيش‌واز اين بانوی فضانورد می‌رفتند حتما با ديدن پرچمی که در دست دارد تصور می‌کردند زادگاه اين خانم جسور مهد آزادی زنان است! آيا آن انسان‌های فضايی می‌توانستند تصور کنند خانم انوشه انصاری پرچ کشوری را در دست دارد که زنان حتا حق رفتن به استاديوم ورزشی را ندارند!؟ می‌توانستند تصور کنند اگر اين بانوی محترم هوس کند به زادگاه‌يی که اينقدر عزيز می‌شماردش سری بزند و گوشه‌ی روسری‌اش به سوی رود بازداشت خواهد شد؟ می‌دانند اگر کشته شود او را نيمه انسان درنظر می‌گيرند و از حقوقی نصف يک مرد برخوردار است؟ می‌دانند در سرزمين او همين چندی پيش زهرا کاظمی زير شکنجه جان داده است؟ می‌دانند زنان هم‌وطن او دارند امضا جمع می‌کنند تا قوانين کشورشان در مورد زنان به سطح قوانين نيم‌قرن پيش دنيا برسد؟
خانم انوشه انصاری بسيار جسور است که دست يه اين سفر پرمخاطره زده است تا کره‌ی زمين را از منظره آسمان ببيند اما آيا وقتی روز شنبه اول مهر ساعت 5 و 13 دقيقه برفراز ايران می‌گذرد و ايستگاه فضايی‌اش چون ستاره‌ای پرنور در آسمان ايران طلوع می‌کند زنجير قطوری که به پای زنان ايران بسته شده است را نيز خواهد ديد؟ آيا در اين سفر فرصت می‌کند قرآنی را که به هم‌راه برده است بخواند؟
ايران سرزمين انوشه انصاری هم هست و هم نيست. "نيست" چون ايران سرزمين زيبا کاظمی است، ايران سرزمين کبرا رحمان‌پور است. ايران سرزمين زنان و مردانی است که روز سه‌شنبه بيست و هشت شهريور ساعت ۵ بعداز ظهر در ميدان ارک (۱۵ خرداد) گرد می‌آيند تا جلوی اعدام کبری رحمان‌پور را بگيرند؛ و "هست" چون ايران سرزمين زنان جسوری است که هر روز از صبح تا شام در حال مبارزه برای به دست‌آوردن هويت انسانی خود هستند. انوشه انصاری نماينده زنانی است که برای جسور بودن نياز نيست به فضا بروند پا که از خانه بيرون می‌گذارد با اژدهای هزارسری روبه‌رو هستند که که برای برداشت قدم از قدم بايد جسورانه با آن بجنگ‌اند و خسته و زخم‌خورده وقتی شام‌گاه به خانه می‌آيند تازه بايد جنگ ديگری را با شوهر، برادر و پدر و هر مذکر ديگری که قانون و عرف و شرع برآنان مسلط کرده است آغاز کنند.
اين روزها پيام خانم انوشه انصاری در زمين و فضا صبح تا شام پخش می‌شود اما آيا کسی نامه‌ی کبري رحمان‌پور را خوانده است؟

لينک‌های مرتبط:
مصيبت کبرا(اولين مطلبی که در مورد کبرا رحمان‌پور در تاريخ دوشنبه، 15 دیماه 1382) نوشتم.
نامه کبرا رحمانپور: به مردم ايران
سازمان ملل اعلام کرد بازداشت خانم کبری رحمانپور توسط دولت ایران "خودسرانه" است و خواستار "معافیت" او از اجرای مجازات اعدام شد.
کبرا باید آزاد شود! با تمام قوا برای نجات کبرا رحمانپور برخیزید!
اطلاعيه: توضيحي از سوي كمپين ”يك ميليون امضاء“
بيانيه کمپين دفاع از حق ورود زنان به ورزشگاه براي نمايش فيلم آفسايد
اولین بانوی جستجوگر خصوصی فضا و اولین سفیرفضایی
آخرين وضعيت انوشه انصاري
وب‌لاگ انوشه انصاری

و اما نظر شما؟

........................................................................................

۱۳۸۵ شهریور ۲۶, یکشنبه

خاموشی قناری‌ها
penlog_shargh_bastani.jpg
توقيف روزنامه‌ی شرق بار ديگر و برای هزارمين بار نشان دادن وجود آزادی حتا به‌صورت کم‌سو در حکومت ايران توهم است توهمی که سر بسياری را برباد داد. شرق که پدرخوانده‌ی قدرت‌مندی چون هاشمی رفسنجانی از آن حمايت می‌کرد و می‌کند نيز مجال نفس کشيدن پيدا نکرد و خرخره‌اش جويده شد.
روزنامه شرق تنها روزنامه‌ای است که اين روزها می‌خواندم اين روزنامه آنفدر حرفه‌ای و مدرن بود که بشود چيزی در آن برای خواندن پيدا کرد و اين چيز و چيزک را هم بستند!
کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران در مورد تعطيلی شرق و دو نشريه ديگر بيانيه‌ای صادر کرده است که توجه دوستان را به آن جلب می‌کنم. در اين بيانيه به اجرای حکم شلاق روزنامه‌نگاری به نام مسعود باستانی نيز اعتراض شده است. شلاق زدن روزنامه‌نگاران ماهيت خشن و غيرانسانی احکام قضايی حکومت ايران را بيش از پيش نشان می‌دهد. قوانينی که سنگسار و اجرای وحشيانه‌ی حکم اعدام جزء لاينفک آن است.
در مورد پن‌لاگ حتما لوگوی کنار صفحه توجه‌تان را جلب کرده است. طبق اطلاعيه شورای دبيران پن‌لاگ تمام اعضای پيوسته‌ی پن‌لاگ موظف شده‌اند يکی از دو لوگويی که من هر دوی‌اش را گذاشته‌ام در وب‌لاگ خود قرار دهند. اگر عضو پن‌لاگ هستيد توصيه می‌کنم حتما اين کار را انجام دهيد و اگر عضو پن‌لاگ نيستيد برويد عضو شويد. به هر حال، کم يا زياد، پن‌لاگ نهادی برای دفاع از آزادی بيان است و ای کاش تمام وب‌لاگ‌نويسان عضو آن بودنند.
اين روزها در زمينه‌ي وب‌لاگ‌نويسی خيلی کم کار شده‌ام هنوز دل‌ام برای روزهای پرکاری‌ام تنگ می‌شود برای تمام دوستان باوفا که هميشه هستند حتا وقتی شبح نيست و دوستان بی‌وفايی که يارخوشی‌ها هستند و به وقت سختی روزگار غيب می‌شوند برای همه دل‌ام تنگ شده است اما برای چيزی که خيلی خيلی دل‌ام تنگ شده است آزادی ست... دل‌ام برای آن نوع آزادی تنگ شده است که بتوان برابری را در آن فرياد کرد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۵ شهریور ۱۵, چهارشنبه

شير تو شيريسم!

× عکس رو ديديد؟ اين يکی مثل اون يکی تقلبی نيست خودم شخصا از روی گوگل گرفتم. به آن ستاره‌ی داوود که نشان اسرائيل و صهيونيسم است دقت کنيد فکر می‌کنيد اين تصوير هوای از کجاست؟ تله‌آويو؟ اورشليم؟ نه اين تهران است و آن جا هم نمايی هوايی از پارک ملت! بله مشاهده‌ی ستاره‌ی داوود در مرکز اسلام حتما برای شما هم ديدنی! اگر به اين شبح سرپا تقصير اعتماد نداريد خودتان سری به Google Erth بزنيد بيايد بالای تهران و شيرجه بزنيد روی پارک ملت کمی که نزديک بشيد جمال بی‌مثال ستاره‌ی داود را خواهيد ديد. حتما می‌گيد:"خب که چی؟" که هيچی ديدم جالبه براتون نمايش‌اش دادم بی شرح و بسط!
× همسر گران‌قدر سخنگوی دولت هم عجب کتاب با حالی نوشته! يک پاشو گذاشته روی جناح راست يکی رو جناح چپ و ترکمون زده به چپ و راست و ميانه حضرات! البته می‌گويند ميانه‌ها برای لحظاتی موفق شدند شکاف بين اين دولت و اون دولت را تماشا کنند و حظ وافر ببرند! از بين تمام حرفی که اين عليامخدره زده اين تقاضا برای ازاله‌ی لباس خاتمی از همه قشنگ‌تر و شيک‌تر بود. احتمالا هواداران جناب خاتمی در گردهمايی آتی اصلاح طلب‌های قبلی و حسرت‌خورهای فعلی برای کوری چشم دشمنان ايشان با گل‌های سفيد ضدخشونت دست و سوت می‌زنند و به صورت ريتميک و هم صدا می‌گويند:"خاتمی لخت‌ش قشنگه!"
البته به قول ظريفی از خانمی که هر شب، يا حداقل در شب‌های جمعه، به او "الهام" حادث می‌شود بيش از اين انتظار نمی‌رود!
× امشب قرار بود خبر فوق‌العاده‌ی کشف شگرفی در داخل کشور اعلام شود که از انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست هم مهم‌تره؛ اونم خبر کشف داروی ايدز در داخل کشور است! بعضی از معاندين به ديده‌ی هزل به اين ماجرای کشف داروی ايدز نگاه می‌کنند اما به کوری چشم دشمنان اسلام که تصور می‌کردند فراگيری اين بيماری در حوزه‌های علميه موجب تضعيف بيضه‌ی اسلام می‌شود با کشف اين دارو اين خطر مهلک هم برداشته می‌شود.
ضمنا نسرين هم می‌تواند نفس راحتی بکشد چون درست است که بهروز با ايدز از فرنگ برمی‌گردد اما دانشمندان ايرانی احتمالا با پول شوکت موفق به کشف داروی ايدز شده اند و مسئله را حل می‌کنند! دوستان خارج کشور از فهم اين پاراگراف آخر عاجزند! موضوع برمی‌گردد به سريال پربيننده‌ی نرگس که برای ديدن آن موضوع مهاجرت از ايران به خارج معکوس شده است و از خارج همه دارند مهاجرت می‌کنند به داخل تا اين سريال مشعشع را ببينند و با دو چشم خود مشاهده کنند از معجزات خاله‌ی بهار که صبح و ظهر و نصف شب در حال نماز خواندن است چگونه بچه‌ی نسرين يک شبه رستم‌وار ره يک سال پيموده است... بی‌خيال شيد خوابم گرفته خزعبل سر هم می‌کنم.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home