۱۳۸۴ اسفند ۶, شنبه

اس‌ام‌اس‌بازها!
هر وسيله‌ی جديدی که در دنيا رايج می‌شود در ايران به يک پديده تبديل می‌شود و اکنون پديده‌ای که می‌توان آن را اس‌ام‌اس‌سيم ناميد در ايران ظاهر شده است. به سرعت برق و باد هر اتفاقی که می‌افتد سيل اس‌ام‌اس‌ها در هوا پرواز می‌کند. برای آشنايی بهتر با اين جو چند نمونه از آخرين اس‌ام‌اس‌هايی که اين روزها دريافت کرده‌ام را برای‌تان نقل می‌کنم. متاسفانه اس‌ام‌اس‌هايی که حاوی تحقير قومی است زياد است. پديده‌ای زشتی که بايد با آن مقابله شود و بهترين راه مقابله ترويج نکردن آن است. به هر حال چند نمونه از اس‌ام‌اس‌ها را اينجا نقل می‌کنم.
1. کاريکاتوريستی کون بدون سوراخ می‌کشد در قزوين به سه جرم دستگير می‌شه:
الف- تشويش اذهان عمومی
ب- نشر اکاذيب
ج- توهين به مقدسات
2. آرزو می‌کنم بتوانی ته دل مردم را ببينی و صدای دل‌شان را بشنوی و به دل‌شان آرامش بدهی درست مثل سنگ توالت!
3. صدای عشق: صدای پیانو نیست، صدای گیتار هم نیست، صدای عشق صدای قلب هم نیست، صدای عشق صدای فنر تخته...
4. عروس و داماد شب اول به چی فکر می‌کنن؟ 1٪ به همديگر 2٪ به بچه 3٪ به دوستای قديم و 95٪ به اين که چه جوری نشون بدن اولين بارشونه.
5. هفت به هشت می‌گه دومیلیون بهت می‌دم جات و با من عوض کن، هشت جواب می‌ده: من واسه مال دنیا لنگم و هوا نمی‌کنم.
6. جوان مجرد بی‌کار از بخت برگشته‌ای به امامزاده می‌رود و می‌شنود دختری دارد راز و نياز می‌کند: "خدایا شوهری خوب نصيبم کن." جوان خود را در بغل دختر می‌اندازد و می‌گويد: "خدایا هولم نده."
7. هشدار به مجردها: تا اطلاع ثانوی به دليل شيوع آنفولانزای مرغی قاطی مرغا نشيد.
8. عکس همسرتون را همیشه همراه داشته باشید و با هر مشکل بزرگی که برایتان پیش آمد به آن نگاه کنید تا بدانید مشکل بزرگتری هم هست.
9. به از حج برگشته‌ای می‌گن سفر حج چطور بود... می‌گه: خيلی سنگ خورد تو سرو صورتم ولی آخرش بوسيدمش.
10. valentine: v- victor of love. A-adoring u.L-love u. E-every thing 4 u.N-need u.T-thinking of u.I-I miss u.N-nothing but u.E- energy hastei hage mosalame mast!!!
11. عصر دوشنبه است برای غافلگیری اموات صلوات!
12. خبرگزاری ایسنا: شیرینی دانمارکی از این به بعد به شیرینی گل محمدی تغییر نام داد.
13. فرا رسیدن ماه مبارک را بر شما فجرآفرینان در بهار 57 جای شهدا بزودی اعلام می شود.(ستاد بحران تداخل محرم و دهه فجر)
14. پلیس راه مناطق کوهستانی و برف‌‌گير اعلام کرد: ماشین‌هایی که زنجیر ندارند سینه بزنند.
15. علاف اولی به علاف دومی می‌گويد: "بیا بریم نماز جمعه نماز بخونیم نفری 10000 تومان می‌دن" علاف‌دومی می‌گويد: "اگه ندادن چی؟" علاف اولی می‌گويد: "خب می‌گوزیم باطل می شه."
16. تو گزينش می‌پرسند: کدوم امام است که شلوار آبی می‌پوشيد، بلوز زرد و شال گردن قرمز؟ گزينش شونده پاسخ می‌دهد: والا اینایی که می‌گی به امام جواد می‌خوره.
17. شهادت جان‌سوز و جان‌گداز و جان‌کاه؛ جان اف کندی، جان تراولتا، جان وین، جان علی، جان نثار، جان مریم چشماتو وا کن سری بالا کن... را به همه‌ی جان‌داران جان عزيز تسليت عرض می‌کنيم. هيئت جانيان مقيم پايتخت
18. هموطن با اینکه جنگ تمام شده است اما به همت مديران و مسئولين شهيدپرور در باغ شهادت هنوز باز است! هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران
19. صاحب ايمانی در جبهه از کمر به پايين‌اش را از دست می‌دهند. می‌پرسند: "در چه حالی؟" می‌گويد: "احساس می‌کنم تا کون در بهشتم."
20. پیشاپیش آغاز سال 1385 را تبریک می‌گوییم! اتحادیه صنف بیکاران smsباز مقیم مرکز
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ بهمن ۲۴, دوشنبه

آزادی بيان و دشمنان‌اش!
اين که آن کارتون‌های کذايی ارزش هنری داشتند يا نداشتند؟ (که به نظر من نداشتند!) و يا اين که آيا ارتباطی بين جنجال بر سر انتشار آن‌ها و پيروزی حماس و موضوع ارسال پرونده‌ی ايران به شورای امنيت وجود داشت يا نداشت؟(که به نظر من داشت!) موضوع بحث من نيست. مسئله بحث قديمی "آزادی بيان" است. در اين وب‌لاگ بارها در مورد "آزادی بيان" گفت‌وگو کرديم. مدافعان "آزادی بيان" هم‌واره قيد "بی‌قيد و شرط" را جزء لاينفک آن می‌دانند و دشمنان‌اش سعی می‌کنند آزادی بيان را مقيد به قيدهايی کنند.
کم‌خطرترين دشمنان "آزادی بيان" کسانی هستند که مخالفت‌شان با آزادی بيان را بی‌پرده پوشی بيان می‌کنند و خطرناک‌ترين‌شان کسانی هستند که خود را در جبهه‌ی مدافعان "آزادی بيان" جا می‌زنند اما هر وقت آزمونی از پايداری‌شان به آزادی بيان پيش می‌آيد چهره‌ی واقعی خود را نشان می‌دهند و می‌شوند دشمنان درجه يک آزادی بيان و شگرد همه‌ی‌شان تقريبا يک‌سان است: اول "بيان بودن" بيانی را مورد ترديد قرار می‌دهند و بعد آن را می‌کوبند. به اين جمله دقت کنيد:
"که گفت که آزادی بيان جواز آزادی عمل هم هست؟ و مگر جای انکار است که تخفيف و تحريک دو عمل‌اند نه دو سخن؟"
شايد با دقتی رياضی‌وار بتوان گفت صددرصد مواردی که "آزادی بيان" مورد تهاجم قرار می‌گيرد متهم به "تخفيف" يا "تحريک" و يا هر دو است و اکنون قطب عالم روشن‌فکر دينی سرزمين گل‌وبلبل (که باندهای مافيايی قدرت با شعار مبارزه با مافيا به رياست جمهوری می‌رسند و پدرخوانده‌های بنيادگرا شيوخ اصلاحات می‌شوند) رگ گردن کلفت می‌کند و اشتلم راه می‌اندازد که وامصيبتا واسلاما که به احمد که ناموس مسلمانان است جسارت شده است و اين "بيان" نيست که "عمل" است!
به هر روی آقای عبدالکريم سروش نيز مانند هر دين‌دار ديگری نمی‌تواند مدافع آزادی بيان باشد. اصولا برای من مسلم شده است بين اعتقاد داشتن به وجود امری قدسی و اعتقاد به آزادی بيان تضادی حل ناشدنی وجود دارد. مهم نيست اين امر قدسی خدای در پس آسمان هفتم باشد يا استالينی تکيه‌زده بر تخت تزار!
اين شما و اين شرق يکشنبه 23 بهمن و رگ متورم گردن آقای سروش و گذر پوست به دباغ‌خانه!
پي‌نوشت: در وب‌لاگ ته‌وار عزيز چند تا از کاريکاتورها آمده اما از آن جلب‌تر فيلمي از مسيح است که لينک آن در ته‌وار آمده است! حالا مقايسه کنيد تحمل آنان را با تحمل فيلسوف و قطب روشنفکران ديني وطني!
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ بهمن ۱۵, شنبه

براتيگان با يک پرس قزل‌آلای شکم‌پر
عجب دهه‌ی بود دهه‌ی شصت ميلادی! يک پزشک آسمی با يک واليباليست خوش قد و بالا با چند خل مشنگ مثل خودشان چند تا تفنک اسقاط ورداشتند زدند به جنگل و از آن قاره‌ی بوگندو عطری تو فضا پخش کردند که گرداگرد اين کره‌ی گرد را پوشاند. بعد توی اروپا جوان‌ها ريختند توی خيابان کتاب درسی‌هاشان را به آتش کشيدند و نوازندن‌ها گيتارهاشان را روی سن خردن کردن و فيلم‌سازها به جای دوربين فيلم‌برداری در هر ثانيه 24 گلوله توی تاريکی سينما شليک کردند. اين شد که باب ديلون و گودار و رژی دبره و فوج فوج آدم حسابی ديگه سرشان را کردن تو کار دنيا و فيلسوف‌هايی مثل مارکوزه به افتخارشان کلاه از سر برداشتند. توی اين هيروويری يک جوان آس و پاس آمريکايی هوس صيد غزل‌آلا زد توی سرش و برداشت يه کتاب نوشت به نام "صيد قزل‌آلا در آمريکا[1]" بعد پول و شهرت بود که هوار شد روی سرش و شعرها و داستان‌های کوتاه‌اش که خوانده نشده از روی ميز صاحب انتشاراتی‌ها می‌رفت تو سطل آشغال، دست به دست می‌گشت.
چند وقت پيش پيام يزدانجو ترجمه‌ای از اين کتاب را برد نشر چشمه و حالا دارد دست به دست می‌گردد به تازه‌گی هم عليرضا طاهری عراقی مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه او را ترجمه کرد و بنام "اتوبوس پير[2]" سپرد دست نشر مرکز و حالا اين شبح بی‌پير بعد از بالا انداختن چند شات تکيلا برای اين که غم زن و بچه‌ی کارگرها و راننده‌های اعتصابی اتوبوس‌رانی را فراموش کند يک ضرب نشسته است اين داستان‌ها و آن ماجرای صيد قزل‌آلا را خوانده و به شما هم پيشنهاد می‌کند اگر آب يا حتا تکيلا دست‌تان است بگذاريد زمين و برويد سراغ ريچارد براتيگان.
حالا برای اين که يک شات با هم به سلامتی براتيگان و تفنگ کاليبر چهل و چهاری که خودش را قبل از پنجاه ساله‌گی باهاش از شر اين زنده‌گی سگی خلاص کرد بندازيم بالا يکی از داستان‌های "اتوبوس پير" را برای‌تان کپی می‌کنم:(ترجمه‌ي فارسي اتوبوس پير را مي‌توانيد از اينجا بخريد و اصل انگليسي‌اش را از اينجا)

آتش راديويی آرام
بزرگ‌ترين اقيانوس دنيا در شهر مونتری ايالت کاليفرنيا شروع می‌شود، يا شايد تمام می‌شود. بسته‌گی دارد به اين که آدم به چه زبانی حرف بزند. دوستم زنش قهر کرده. سرش را انداخته پايين و از در رفته بيرون و حتا يک کلمه نگفته خداحافظ. رفتيم و قدری شراب پورت برداشتيم و راه افتاديم طرف اقيانوس آرام.
يک ترانه‌ی قديمی هست که همه‌ی گرامافون‌های سکه‌ای آمريکا می‌نوازندش. آن قدر اين ترانه قديمی است که در ذره‌ ذره‌ی غبار آمريکا ضبط شده و روی همه چيز نشسته و صندلی‌ها و ماشين‌ها و اسباب‌بازی‌ها و چراغ‌ها و پنجره‌ها را تبديل کرده به ميليارد‌ها گرامافون که آن ترانه را دوباره در گوش دل‌های شکسته‌ی ما بخوانند.
نشستم در ساحل کوچکی که پشتش صخره‌های خارا بود و جلويش عظمت اقيانوس آرام، با همه‌ی گنجينه‌ی حرف‌هايش.
داشتيم با راديوی ترانزيستوری‌اش راک اند رول گوش می‌کرديم و بی‌دل و دماغ شراب می‌خورديم. هر دو حال‌مان گرفته بود.مانده بودم بقيه زنده‌گی‌اش را چه طور می‌خواهد سر بکند.
باز يک قلپ شراب خوردم. گروه "پسرهای ساحل[3]" داشتند توی راديو يک ترانه می‌خواندند درباره دخترهای کاليفرنيايی. از آن‌ها خوششان می‌آمد.
چشمهايش مثل قاليچه‌های پاره پوره‌ی خيش شده بودند.
مثل يک جور جاروبرقی عجيب سعی کردم دلداری‌اش بدهم. همه روضه‌های عهد بوقی را که به خيال خودمان برای کمک به دل‌های شکسته مردم می‌خوانيم، برايش از بر رديف کردم، اما کلمات به هيچ دردی نمی‌خورند.
تنها فرقش اين است که آدم صدای حرف زدن يک نفر ديگر را می‌شنود. وگرنه وقتی آدم کسی را که خيلی دوست دارد از دست می‌دهد و اخلاقش گه مرغی می‌شود، واقعا هيچ چيزی نيست که بشود به او گفت و خوشحالش کرد.
آخر سر راديو را آتش زد. يک خورده کاغذ دور و برش کپه کرد. و بعد کبريت کشيد به کاغذها. نشستيم و نگاه کرديم. تا آن موقع نديده بودم کسی راديو آتش بزند.
همان طور که راديو با ملايمت می‌سوخت، شعله‌ها آهنگی را که گوش می‌کرديم ريختند به هم. آهنگی که در فهرست 40 اثر برتر، شماره‌ی يک بود توی اين هير و وير شد شماره‌ی 13. ترانه‌ای که شماره‌ی 9 بود، وسط يک هم‌خوانی درباره‌ عشق و عاشقی شد شماره‌ی 27. آهنگ‌ها مثل پرنده‌های پر شکسته، از آسمان محبوبيت می‌افتادند. بعد ديگر آب از سر همه‌شان گذشت.
-----------------------------------------
[1] - ريچارد براتيگان Brautigan, Richard، صيد قزل‌آلا در آمريکاTrout Fishing in America، پيام يزدانجو، نشر چشمه
[2] - ريچارد براتيگان، اتوبوس پير و داستان‌های ديگر،(revenge of the lawn) عليرضا طاهری عراقی، نشر مرکز
[3] - beach Boys: يک گروه موسيقی پنج نفری اهل لوس‌آنجلس که در سال‌های دهه 1960 به موسيقی راک پرداختند. از ترانه‌های مشهورشان "دختران کاليفرنيا" (1965)

اين هم چند لينک مرتبط
دو شعر از ريچارد براتيگان
براتیگان و هزارتوی ذهن، فرهاد اکبرزاده،حاشيه‌اي بر: صيد قزل آلا در آمريكا اثر ريچارد براتيگان ترجمه‌ی پيام يزدانجو
شخصيت‌هاى داستان‌هاى ريچارد براتيگان
ویژه نامه شعر ريچارد براتيگان (1984-1935)
تصوير يك زناشويى از مجموعه توكيو ـ مونتانا ـ اكسپرس

تا نظر شما چي باشه؟
حس، شعري از براتيگان ترجمه‌ي روشنا، در ديلماج

........................................................................................

Home