۱۳۸۴ بهمن ۸, شنبه

........................................................................................

۱۳۸۴ دی ۳۰, جمعه

وب‌لاگ‌کردی‌های آدينه
دل‌ام امروز برای وب‌لاگ‌گردی تنگ شده بود و من چون خيلی دلی هستم پس رفتم و گشتی دور و اطرف زدم و اين شد حاصلش:
1- زيتون بلاگفايی
زيتون مدتيه که برای مقابله با فيلترينگ رفته تو بلاگ‌فا چادر زده! (هيجان زده نشيد اين چادر با اون چادر حداقل يه تيرک فرق داره!)
- همانا که بهترین ِ شما بدترین شمایانند
و بدترین شما بهترین ِ ایشان!
(زیتون العابدین)

بقيه‌اش رو يا خونديد يا الان می‌ريد می‌خونيد!

2- اورانوس محور کائانت می‌شود.
اين هم از جملات نقض اين مرد اورانوسی:" زندگی گندش درنیامده. گند من زده بالا. حال خودم را هم به هم میزنم."

3- یک نعلبکی پر از انسانیت
کامران عزيز ظاهرا کتک مفصلی از عيال مربوطه يا عيال بعد از اين مربوطه خورده که زده زير همه چيز! همه چيز چيه معلومه ديگه "خانواده" کامران عزيز مقاله‌ی خودشو اينجور شروع می‌کنه:
"بحث در مورد خانواده و کارکرد آن در دنیای امروز که بر اساس سود سرمایه مدارانه تعیین می شود کم نبوده اما هیچگاه به خانواده به عنوان نهادی ارتجاعی نگاه نشده و باید این بزرگترین "تابو" هر چه زودتر شکسته و خرد شود. این نهاد که برای عوام خیلی طبیعی می نمایاند، عملکردی فوق جذاب برای سرمایه داری دارد و بزرگترین نقش را در حفظ وضع موجود به عهده گرفته و به خوبی هم نقش را بازی می کند."
4- سوسکی سر حال می‌شود.
سوسکی عزيز ما کاملا خوب و سر حال شده و توی اين روزا هم رای داده و از اون مهم‌تر اين که سينما هم رفته! يکی نيست بگه ديگه چی ادمس هم بجو!

5- صفر مطلق خون‌خوار می‌شود.
چی بگم وقتی خودش به اين زيبايی نوشته:
دارم به سلامتيت مي خورم عزيزم
جرعه
جرعه
خون دل ...

6- مسافری از هند
دوستانی که از سفر اونم سفر به سرزمين مروز و اسرارآميز هند لذت می‌برن حتما سری به "سفرنامه‌ی الکترونيک" مسافری از هندوستان بزنند بد نمی‌بينن شايد هم خوب ببينن!

7- آهنگ خوش آونگ خاطره‌های ما
موضوع حمله‌ي احتمالی آمريکا به ايران دل‌مشغولی بسياری از دوستان است و راوی "آونگ خاطره‌های ما" هم از جمله‌ی اين دوستان است که با نقل قصه‌ی از موسا و قوم يهود بحث خود را پرورانده است.
در آبنوس هم مقاله‌ی ترجمه شده از اکسپرسن منتشر شده.
گيسوی عزيز هم در همين مورد نوشته او نوشته‌ی خود را اينجوری شروع می‌کنه:
"این روزا هر وبلاگی و سایتی را که باز می کنی پراز اضطراب و دلهره ست همه نگرانند حق هم داریم تا به کی باید چوب حماقت سران قدرت طلب کشورمون را بخوریم که جز منطق زور و خشونت چیزی سرشان نمی شود."
8- دختر پر سر و صداي خليج
اگه مي‌خوايد انرژي بگيريد سري به اين دختر خليج پرسروصداي خوش سرو زبون بزنيد!

چند لينک ديگر
9- مصاحبه دکتر زرافشان با داشنجويان
10- چراغ های روشن برای آزادی اسانلو (وب‌‌لاگ سنديکای اتوبوس‌رانی)

و يک خبر تلخ
"محمود مشرف آزاد تهرانى" شاعر و مترجم مشهور به "م.آزاد" روز پنجشنبه به علت بيمارى سرطان روده و دستگاه گوارشی، درگذشت.
يه شعر چند وقت پيش‌ها شنيدم که فکر می‌کردم آقای شاملو سروده اما از آقای شاملو شنيدم که کار "م.آزاد"ه يه تيکه‌های‌اش يادم مونده که براتون می‌نويسم خودتون حدس بزنيد در مورد کيه:
کاسه‌ی سفالين قلب‌اش
گنجايش
دريای محبت خلق
را نداشت
در اشک و خون آمد
در منجلاب رفت

در جن و پري ديدم قابيل مطلب مفصلي با عکس و تفصيلات از م. آزاد منتشر کرده.
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ دی ۲۴, شنبه

دشواری‌های نويسنده بودن
... دشواری نويسندگان هيچ‌گاه تغيير نمی‌کند. نويسندگان هميشه در پی آنند که حقيقت را دريابند و وقتی يافتند می‌خواهند ببينند چگونه آن را بيان دارند تا به صورت جزئی از تجربه‌ی خواننده يا شنوده درآيد... تنها شکلی از حکومت که نويسنده‌ی خوب به وجود نمی‌آورد نظام فاشيستی است. زيرا فاشيسم دروغی است که آدم‌های قلدر بر زبان می‌آورند. نويسنده‌ای که دروغ نمی‌گويد نمی‌تواند در زير نظام فاشيستی کار کند و به زندگی ادامه دهد...[1] (ارنست همينگوی Ernest Hemingway)
مطلب قبلی در مورد شخصيت مجازی و حقيقی موجب سؤتفاهماتی شد. قصد ندارم در اين مطلب به رفع کامل اين سؤتفاهمات بپردازم فقط می‌خواستم بگويم آن نوشته در مورد موضوعی کاملا شخصی بود و تعميم دادن آن کار درستی نيست. به هر حال چيزی که واضح و مبرهن است دوستانی که مقالات سياسی، فرهنگی، اجتماعی... می‌نويسند که بسيار بالاتر از خط قرمزهای موجود است چاره‌ای ندارند جز اين که با نام مستعار بنويسند. آن‌ها بايد بين ننوشتن حقيقت، يا فروکاستن آن، و با نام مستعار نوشتن يکی را انتخاب کنند. نوشتن به نام مستعار در اکثر مواقع تحميلی است که از جانب حکومت‌های ديکتاتوری يا گروه‌های فشار موجود در جوامع سنتی به نويسنده‌گان تحميل می‌شود. و گرنه مسلما نوشتن با نام حقيقی حداقل از نظر کسب شهرت و يا حتا کسب درآمد مالی برای نويسنده امتيازاتی به هم‌راه می‌آورد که نوشتن با نام مستعار از آن بی‌بهره است.
بارها نوشته‌ام که نبايد مسايلی از اين دست موجب تفرقه و تشتت بين دوستان شود. نوشتن با نام مستعار يا حقيقی در نهايت انتخابی شخصی است و شرايط موجود آن را تحميل می‌کند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - بهترين داستان‌های ارنست ميلر همينگوی، ترجمه و با مقدمه‌ی احمد گلشيری، انتشارات نگاه، 1384، ص 93

تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ دی ۱۷, شنبه

سفرنامه‌ی پنجم
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است.
ای صبا! امشب‌ام مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است.
طمع خام بين، که قصه‌ی فاش
از رقيبان نهفتنم هوس است! (حافظ شاملو)
يکی از لذت‌های زنده‌گی اين است که آدم سال‌روز تولدش را فراموش کرده باشد و بعد ايميل و کامنت دوستان به او تبريک بگويد تولدش را...
چهار سال گذشت... با شادی‌ها و غم‌ها و فرازها و فرودهای بسيار و مسلما در پايان اين راه طول و دراز ديگر هيچ اثری از آن که چهار سال پيش برکيبورد می‌نواخت باقی نمانده است... در ديالکتيک تداوم و انفصال اين "شبح" ديگر آن "شبح" روز اول نيست گيرم در تداوم همان است...
به هر روی تصميم داشتم مفصل در مورد شخصيت‌ مجازی و نقش و تاثير و تفاوت‌ها و شباهت‌های‌اش با شخصيت‌ حقيقی بنويسم.
"شبح" بخشی از وجود نهفته‌ی "من" بود که در تاثير متقابل با دوستانی که "شبح" را می‌خواندند و نظر می‌دادند شکل گرفت و نمود و بروز پيدا کرد. "شبح" را دوست دارم اما اين موضوع که برای مدتی تمام شخصيت حقيقی مرا به زير سيطره‌ی خود در آورد نگران‌ام کرد. دنيای مجازی اينترنتی محلی برای بروز و ظهور بخش‌های نهفته‌ی وجود آدمی است که در دنيای حقيقی مجال بروز و ظهور کمتری ميابد اما خروج از تعادل ممکن است صدمات جبران ناپذيری به شخصيت حقيقی وارد کند. وقتی در دنيای ذهنی خود غرق می‌شويم ارتباط‌مان با دنيای حقيقی مخدوش می‌شود. دنيای ذهنی مانند اقيانوسی بيکران است که می‌توان در آن غور کرد و با قوس‌های عميق به کشف مرواريدهای غلتان نايل آمد اما اگر برای مدتی طولانی در اين دنيای ذهنی باقی بمانيم تمام شاخک‌های حسی‌مان را از دست می‌دهيم. ديگر بجای لذت بردن از تماشای مناظر طبيعی از خواندن توصيفات مناظر طبيعی لذت خواهيم برد، به جای لذت بردن از بوييدن گل‌های تازه شکفته محو عطر کلمات می‌شويم... در مسايل سياسی هم کم و بيش اوضاع چنين می‌شود به جای رجوع کردن به نبض پرتپش زنده‌گی و مبارزه‌ی روزمره‌ی مردم برای ساختن دنيایی بهتر و انسانی‌تر اسير منطق درونی بحث‌های سياسی می‌شويم. منطق درونی بحث‌ها و گفت‌وگوها بدون آن که به نقاط کرتيک آن توجه کنيم ما را با خود می‌برد...
حرف‌هایی که در آغاز پنجمين سال زنده‌گی "شبحی‌ام" از من شنيديد حاصل تجارب ملموس اين سال‌هاست. سال‌هايی که "شبح" خلق شد تا مرا از پيله‌ای که برگرد خود در دنيای حقيقی بسته بودم رها کند و به سرزمين‌های دور دست ببرد. وقتی "شبح" خلق شد تصور نمی‌کردم مرا اين‌قدر تا دور دست‌ها ببرد به سرزمين‌های نامکشوفی که پيش از آن هرگز نشانی از آن‌ها نشنيده بودم و اکنون با کوله‌باری از تجارب ناب به دنيای حقيقی‌ام بازگشته‌ام تا در مداری بالاتر به زنده‌گی رنگی تازه دهم و همه‌ی اين‌ها را مديون هم‌راهی‌های هم‌راهانی هستم که راهنمای‌ام بودم در اين سفر عجيب و حيرت‌انگيز. از همه‌ی شما دوستان نازنين که با لبخند‌های‌تان و با تشرهای‌تان با مهربانی‌ها و نامهربانی‌های دلسوزانه‌ی‌تان مرا ياری کرديد تا از هيچ دنيايی شکفت‌انگيز خلق شود تشکر می‌کنم.
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ دی ۱۱, یکشنبه

سال 2006 را با ترانه‌يي نو آغاز کنيم!
neroda.jpg
امروز نخستين روز سال 2006 ميلادی است. من به گاه‌شماری‌ که جزو لوازم برده‌گی مدرن است اعتقادی ندارم. هر روز روزی فرخنده است اگر گامی در رهايی انسان‌ برداشته شود؛ رهايی "خود" و رهايی تمام بشريت.
به مناسبت سال نوی ميلادی از ترانه‌ی نازنين ايميلی حاوی شعری زيبا از پابلو نرودا هم‌راه با تصاويری زيبا و موسيقی سحرانگيز دريافت کردم. متاسفانه موسيقی و تصاوير را نمی‌توانم در اين‌جا قرار دهم اما ترجمه‌ی شعر نرودا (که نمی‌دانم مترجم‌اش کيست) را به هم‌راه يکی از آن تصاوير زيبا به شما دوستان نازنين که بی‌گمان دوستان ترانه‌ی بسيار عزيز هم هستيد پيش‌کش می‌کنم. با آرزوی آن که بشر در اين سال اگر گامی به جلو برنمی‌دارد حداقل اندکی از سرعت جنون‌آسای‌اش به سقوط به اعماق گراندکانيون بکاهد و لحتی تامل کند و به "آزادی و برابری" بيانديشد.

مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شد
اگر سفر نکنيم
اگر مطالعه نکنيم
اگر به صدای زنده‌گی گوش فرا ندهيم
اگر به خودمان بها ندهيم

مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شد
هنگامی که عزت نفس را در خود بکشيم
هنگامی که دست‌ياری ديگران را رد بکنيم

مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شد
اگر بنده‌ی عادت‌های خويش شويم
و هر روز يک مسير را بپيماييم
اگر دچار روزمره‌گی شويم
اگر تغييری در رنگ لباس خويش ندهيم
يا با کسانی که نمی‌شناسيم سر صحبت را باز نکنيم
مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شد
اگر احساسات خود را ابراز نکنيم
همان احساسات سرکشی که
موجب درخشش چشمان ما می‌شود
و دل را به تپش در می‌آورد
مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شد
اگر تحولی در زنده‌گی خويش ايجاد نکنيم هنگامی که از حرفه يا عشق خود ناراضی هستيم
اگر حاشيه‌ی امنيت خود را برای آرزوی نامطمئن به خطر نياندازيم
اگر به دنبال آرزوهايمان نباشيم
اگر به خودمان اجازه ندهيم
برای يک‌بار هم که شده
از نصيحتی عاقلانه بگريزيم
بياييد زنده‌گی را امروز آغاز کنيم!
بياييد امروز خطر کنيم!
همين امروز کاری بکنيم
اجازه ندهيم که دچار مرگ تدريجی بشويم!
شاد بودن را فراموش نکنيم!

پابلو نروداتا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

Home