۱۳۸۴ آذر ۳, پنجشنبه

جنگ نفت در تهران
در گرماگرم مبارزات انتخاباتی نهمين ريس جمهور جمهوری اسلامی کسانی که تحليل‌های‌شان از حاکميت شروع می‌شود و به حاکميت ختم می‌شود يکی از دلايلی که برای ورود به انتخابات و طرف‌داری از يکی از نامزدها به زيان ديگران را توجيه می‌کردند جلوگيری از يک‌پارچه شدن حاکميت بود. در همان موقع کسانی که مخالف شرکت در انتخابات بودند و تحريم يا تحريم فعال آن را تبليغ می‌کردند اين توجيه را با اين استدلال که حاکميت موجود يک‌پارچه شدنی نيست رد می‌کردند. امروز بعد از اين که برای سومين بار وزير پيشنهادی آقای احمدی‌نژاد از مجلس رای نياورد ديگر گمان نمی‌کنم کسی بر يک‌پارچه شدن حاکميت حتا اکنون که راست‌ترين نامزد موجود انتخاب شده است باور داشته باشد.
وحدت يا تفرقه چه در درون حاکميت چه در درون اپوزيسيون امری ذهنی نيست که با دوستی و رفاقت قابل حصول باشد امری عينی ست که از دل تضادهای واقعی و موجود در بين مردم و نيروهای تاثيرگذار حاصل می‌شود. جنگ منافع هر روز در در زنده‌گی روزمره در جريان است و در درون حاکميت و اپوزيسيون همين جنگ به شکل برخورد سياسی ادامه پيدا می‌کند.
در کشوری مانند ايران که طبقات و قشرهای اجتماعی هر روزه در حال جابه‌جايی هستند و ثروت به شکل جريان سيال مالی بهمن‌وار از سويی به سوی ديگر حرکت می‌کند هيچ وحدت و اتفاقی حاصل نمی‌شود مگر آن که جريانی مسلط بتواند جريان‌های ديگر را حول منفعتی مشترک تحت هژمونی خود در آورد مسلما اين وحدت نيز با قدرت‌گيری آن جريان و تغيير تعريف منافع درهم شکسته می‌شود.
دولت احمدی‌نژاد ماهيتا به دليل خواست‌گاه و پايگاه اجتماعی و طبقاتی‌اش از يک سو و حضورش در حاکميت از سوی ديگر توان ايجاد وحدت و يک‌پارچه‌گی در حاکميت را ندارد و حتا وحدت نسبی دوران خاتمی و وحدت بانسبه قوی‌تر دوران هاشمی را هم نمی‌تواند به‌وجود آورد.
نفت يکی از منابع اصلی ثروت در ايران است و جنگ برسرتصدی پست وزارت وزارت‌خانه‌ای که به نام آن منتسب است جنگی حقيقی بر سر منافعی واقعی است. اين جنگ به زودی دامنه‌دارتر می‌شود و سايربخش‌ها را هم تحت تاثير قرار می‌دهد.
تا چيزی برای تقسيم کردن وجود دارد هيچ دارودسته‌ی گانگستری هفت‌تيرهای خود را غلاف نمی‌کنند و شبی را آرام نخواهد خفت. آنان علاوه بر اين که هم‌واره بايد از نيروهای بيرونی بترسند بيشترين ترس‌شان از رفيق شفيق کنار دستی‌شان است که دست بر ماشه منتظر فرصتی مناسب است تا دخل او را بياورد و سهم خود را افزايش دهد.
جريان زنده‌گی به ما می‌آموزد به جای خيره شدن به حاکميت‌ها به جريان واقعی زنده‌گی و نيروهای موثر آن نگاه کنيم و اگر می‌توانيم به جای اصلاح حاکميت‌ها و خزيدن در شکاف‌بينشان به جهت‌دهی و سازمان‌دهی نيروهای بالنده‌‌‌ی مردمی بيانديشيم و تحليل خود را از مردم شروع کنيم و به مردم ختم کنيم.
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ آبان ۲۹, یکشنبه

سپاس بر ياران روشنی بخش در شب‌های بی‌روزن صبح
هم‌واره چنين انگاشته‌ام که نويسنده بيش از آنکه دارای حق باشد، دارای وظيفه است و از اين وظايف يکی اين است که به آدميان برای زيستن ياری رساند. اگر در کتاب‌های‌ خويش نور نهاده‌ام، از آن روی نيز بوده است که ديگری را مکدر نسازم. (کريستيان بوبن، نور جهان، پيروز سيار)
سعی کرده‌ام هميشه وقتی قلم به دست می‌گيرم يا بر روی دکمه‌های کيبورد می‌نوازم تا چيزی برای خوانده شدن بنويسم هميشه حال خوش داشته باشم و از زنده‌گی و شور زيستن بنويسم، از تلاش و مبارزه برای ساختن دنيايی انسانی.
آن که از درد و ياس و مرگ می‌نويسد صادق نيست که اگر بود همان را هم نمی‌نوشت کسی که به غايت مايوس است توان نوشتن‌اش نيست کسی که می‌نويسد به چيزی اميد دارد، هر چه باشد.
از اين که در تنهايی فرساينده نماندم و غم‌ام را به اشتراک گذاشتم خودخواهانه خوش‌حال هستم. داشتن دوستانی چنين نازنين و مهرورز در تنهايی نشستن را عادتی مازوخيستی می‌کند. اکنون سرشار از شور زنده‌گی به آفتابی که از پنجره روی گل‌های شمدانی کنار اتاق‌ام افتاده است لبخند می‌زنم و بوسه‌ای از اعماق دل بر دل‌های پاک و مهربان‌تان می‌فرستم و چون هميشه آرزو می‌کنم شادی، شادی ناب و خردمند هرگز جان‌تان را ترک نکند و سرخوش و شوخ در اين جهان ناعادلانه و بی‌رحم و شقی شعله‌های انسانيت فراموش شده را روشن نگه داريد تا هنگامی که تاريخ حيات انسانی آغاز شد مردمان خوش‌بخت آن روزگار به ياد آورند که چگونه در اين روزهای سياه نگذاشتيم شعله‌ی لرزان حيات انسانی خاموش شود.
دست تک دوستان نازنين و نازنين‌ترين‌ها را می‌بوسم و آرزو می‌کنم لب‌های‌تان هرگز بی‌لبخند نباشد و دل‌های‌تان هرگز از شور زنده‌گی تهی نشود.
تا نطر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ آبان ۲۴, سه‌شنبه

هجده سال و ده ماه و سيزده روز
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
دردی است غير مردن، کان را دوا نباشد
پس تو چگونه گويی کين درد را دوا کن.
مولوی
در آخرين ثانيه‌های بيست و پنجاه و يک دقيقه آخرين نفس‌های‌اش را کشيد و در اولين ثانيه‌های بيست و پنجاه و دو دقيقه برای هميشه خاموش شد.
هيجده سال و ده ماه و سيزده روز زنده‌گی کرد. هر چند وقتی به دنيا آمد شديدا بيمار بود و اميد چندانی به ادامه‌ی حيات‌اش نمی‌رفت اما يکی دو ساله که شد حال‌اش رو به بهبودی گذاشت و بعد آنقدر سالم و پرانرژی شد که کسی به خاطر نمی‌آورد از بدو تولد بيمار بوده است. گيرم کسی جز پدر و مادرش از بيماری مادرزاده‌ای او اطلاع نداشتند اما همان پدر و مادر هم فراموش‌شان شده بود که همان دقايق اول تولد هم کسی اميدی به زنده‌ماندن‌اش نداشت.
آنقدر سريع رشد کرد و شکوفا شد که باور نکردنی بود. در مدرسه هميشه شاگرد اول بود و در هوش و دانايی و کارايی نمونه بود. انديشه‌های انسانی بسيار والايی داشت. انقلابی و متفاوت، اهل اين زمانه نبود از همان‌ها بود که ديوژن با چراغ گرد شهر در جست‌وجوی‌اش بود و يافت نمی‌شد با اين حال چون نيلوفری زيبا و پاک که در دل لجنزار رويده باشد از رنگ و بوی مرداب پيرامون‌اش بی‌نصيب نمانده بود و آن بيماری مادرزادی نيز گاهی عود می‌کرد و روانه‌ی بيمارستان می‌شد اما در بدترين لحظات هرگز شور زنده‌گی در وجودش خاموش نشد تا اين که چهار سال پيش بيماری مهلکی به سراغ‌اش آمد و او با تمام وجود برای مقابله با آن بپاخواست اما دريغ و افسوس که بيماری حادتر از آن بود که قابل درمان باشد. يک سال بعد از بيمارستان مرخص شد و در چند سال گذشته هر چند بيماری دست از سرش برنداشته بود اما قرص‌های مسکن زنده‌گی را برای‌اش گيج و گنگ کرده بود و بيماری چون سرطانی لجوج در جان‌اش گسترده می‌شد اما تصور همه آن بود که دوباره سالم شده است.
ظهر روز جمعه‌ای در شهريور ماه گذشته با خبر شدم که حال‌اش به هم خورده است خودم را هراسان به بالين‌اش رساندم. با چشمانی گريان در آغوش‌اش کشيدم روی تحت‌خواب خوابندم‌اش و تا ظهر روز بعد بدون آن که پلک بر هم زنم کنارش نشتم و گريستم او به خواب می‌رفت و بيدار می‌شد و من مضطرب و نگران و نيمه مجنون فقط گريه می‌کردم و التماس می‌کردم زنده بماند. ظهر روز شنبه او را به بيمارستان بردم و ساعت يک ربع به يک از او آزمايش سرنوشت‌سازی گرفتند که ساعت يک پاسخ‌اش مشخص می‌شد و آن ربع ساعت بر من دنيايی گذشت و چند دقيقه به ساعت يک پاسخ آزمايش آمد! پاسخ مثبت بود و او هيچ شانسی برای زنده ماندن نداشت. اما من ناباورانه و با خوش‌بينی ابلهانه‌ای نمی‌خواستم نتيجه‌ی آزمايش را قبول کنم. وقتی او را رها کردم و سوار اتومبيل شدم تا به خانه بروم بغض‌ام ترکيد و آن‌چنان از ته دل گريستم که تمام ماشين به لرزه افتاد. اقيانوسی از ديده‌گان‌انم جاری شده بود و به جاری تمام انسان‌های روی اين کلوخ سرگردان گريستم. آنقدر گريه کردم که از حال رفتم و در حالتی بين خواب و بيهوشی او را ديدم که زنده و سرحال سر از بالين برداشته است و دارد به من لبخند می‌زند. آنچنان اين تصوير زنده و جان‌دار بود که هنوز باور نمی‌کنم رويايی بيش نبوده است.
از آن موقع تا اولين ثانيه‌های ساعت بيست و پنجاه و دو دقيقه شبی از شب‌های نيمه‌ی دوم آبان ماه که او برای هميشه خاموش شد به اندازه‌ی تمام عمرم گريستم و آه‌های جان‌سوز از سينه برکشيدم، پانزده کيلو وزن کم کردم و بيست سال پيرتر شدم و در تمام اين لحظات بيم و اميد در جان‌ام جريان داشت و هميشه در روياهای‌ام او را می‌ديدم که دوباره زنده و سرحال و شوخ و شنگ می‌خرامد و می‌خندد و می‌سازد و می‌آفريند. تلاشی فوق توان انسانی برای بهبودی‌اش کردم و تنها حرف پزشکانی که می‌گفتند؛ او اگر زنده بماند تا آخر عمر زنده‌گی سالمی نخواهد داشت و بخش مهمی از مغزش را از دست داده است و ديگر هرگز قابل ترميم نيست، مرا به رفتن‌اش راضی می‌کرد. او بايد می‌مرد تا پدر و مادرش از بند رها می‌شدند؛ از بند زنده‌گی با کودکی بيمار و افليج و نيمه انسان، و اين چنين مقدر شده بود که او بميرد تا دو انسان به طور مستقيم و چند انسان به طور غير مستقيم نجات پيدا کنند.
در آخرين ثانيه‌های بيست و پنجاه و يک دقيقه شبی از شب‌های آبان ماه هشتاد و چهار در حالی که در آغوش گرفته بودم‌اش و زار زار می‌گريستم و بر پيشانی‌اش بوسه می‌زدم و زير لب زمزمه می‌کردم "دوست‌ات دارم" آخرين نفس‌های‌اش را کشيد و در اولين ثانيه‌های بيست و پنجاه و دو دقيقه برای هميشه خاموش شد.
امروز به بيمارستان رفتم و وقتی ديدم قلب او در جسم زنی حامله که کودکی شش ماه را در بطن داشت می‌تپد از صميم قلب آرزو کردم کودک سالم و تن‌درست به دنيا بيايد و سال‌های سال زنده‌گی کند و به اين صرافت افتادم تمام تلاش‌های من برای زنده نگه‌داشتن او حتا، رضايت دادن به اين که بيمار و نيمه انسان زنده بماند، در واقع تلاش برای کشتن اين مادر و فرزند بود... پوزخندی زدم و به تنهايی و بی‌کسی خود معنا دادم.
باز بايد زنده‌گی کرد و زنده‌گی هزار بازی‌گری ديگر در پيش رو دارد...
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ آبان ۲۱, شنبه

مرگ بر مرگ، زنده‌باد زنده‌گی
جنايت‌کاران حرفه‌ای باز به نام خدا دست به عمل شيطانی زدند و ده‌ها زن و مرد و کودک را در امان به خاک و خون کشيدن و در اين ميان مصطفا عقاد کارگردان شهير آمريکايی سوری تبار و دخترش به قتل رسيدند. مصطفي عقاد را در ايران با "عمر مختار" و "محمد رسول الله" می‌شناسيم و اکنون او و دختر جوان‌اش که برای شرکت در مراسم ازدواج دوست‌شان به امان سفر کرده بودند قربانی جنايت تروريست‌ها شدند. جهان کنونی جهان تروريست‌ها ست ترويست‌هایی مانند بوش و الزرقاوی.
تمدن مدرنی که بر کره‌ی ماه گام می‌گذارد درنده‌خوتر از هميشه کمر به قتل بی‌گناه‌ترين انسان‌ها بسته است. ترويسم دولتی بوش و تروريسم اسلامی طالبانی چون دو تيغه‌ی قيچی در ظاهر رو به روی هم و در باطن حول يک محور به نابودی جهان مشغول‌اند. اين جنگ کثيف مانند اکثر جنگ‌ها بازنده‌ای جز مردم بی‌گناه ندارد. جنگی که غيرنظاميان و کودکان را در خيابان و مدرسه و هتل... مورد حمله قرار می‌دهد و کور و بی‌هدف فقط جنايت می‌کند.
امروز وظيفه‌ی همه‌ی آزادانديشان جهان است که قاطعانه و يک‌پارچه برعليه هر دو طرف اين جريان کثيف موضع بگيرند و به اين جنگ کثيف و بی‌منطق خاتمه دهند.
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ آبان ۱۳, جمعه

به دفاع از امید امیدی برخیزیم!
شب ۱۸ اکتبر ۲۰۰۵ امید امیدی٬ پناهنده ایرانی مقیم مالمو٬ با خوردن مقادیرقابل توجه ای قرص خواب آور در صدد برآمد که به حیات خود پایان دهد. امید زمانی دست به انجام این کار زد که از انتظار طولانی مدت برای رسیدگی به درخواست پناهندگی اش به ستوه آمده بود و در همانحال خبر جانگداز مرگ مادرش را از ایران گرفته بود. رنج و عذاب دوری از خانواده٬ همسر و سه فرزندش٬ بعلاوه برخورد غیرعادلانه نهادهای پناهندگی سوئد به درخواست پناهندگی وی٬ در کنار مرگ غم انگیز مادرش باعث شد که پیمانه صبر و تحمل امید پر شود و تصمیم به عمل نادرست خودکشی بگیرد. خوشبختانه امید با همکاری دوستان و نزدیکان بسرعت به بیمارستان منتقل شد و کادر پزشکی بیمارستان شهر مالمو موفق به نجات وی گردید. رویداد ناگوار شب ۱۸ اکتبر ما را برآن داشت که یکبار دیگر بر حق پناهندگی امید امیدی تاکید کنیم و از نهادهای ذیربط سوئدی اکیدا بخواهیم که این حق را برسمیت بشناسند. همچنین ما از همه سازمانهای بشر دوست و مدافع حقوق انسان می خواهیم که از حق پناهندگی امید به دفاع برخیزند.
امید امیدی ( متولد۱۹۶۱-۰۳-۲۶ و با شماره پرونده UN 04/8226 ) در تاریخ ۲۴ دسامبر ۲۰۰۲ از سوئد درخواست پناهندگی کرد. وی بدلیل انجام فعالیت سیاسی و تعقیب پلیسی رژیم سرکوبگر ایران مجبور شد که همسر و سه فرزند خود را ترک کند و به کشور سوئد پناهنده شود. در کشور سوئد نیز فعالیت سیاسی امید علیه جمهوری اسلامی با شدت ادامه یافت. با اینحال در تاریخ ۲۷ آوریل ۲۰۰۴ اداره مهاجرت سوئد به درخواست پناهندگی وی جواب منفی داد. در واکنش به این جواب٬ امید و وکیلش به اداره اتباع خارجیان سوئد شکایت کردند. اکنون بعد از گذشت حدود ۱۸ ماه و ارائه مدارک و اسناد فراوان از سوی امید٬ ایشان هنوز جوابی دریافت نکرده است. این در حالی است که دوری از خانواده اش فشار مضاعفی را چه به لحاظ مادی و چه به لحاظ روانی به امید تحمیل کرده است.
امید امیدی در کشور سوئد به کار مطبوعاتی نسبتا گسترده ای بر علیه رژیم ایران مشغول بوده است. او از طریق نوشتن مقالات متعدد در نشریات مختلف احزاب اپوزیسیون رژیم ایران٬ به افشاگری علیه جمهوری اسلامی پرداخته است. بعلاوه امید امیدی یک وبلاگ نویس فعال است که صاحب چند وبلاگ به زبان فارسی و سوئدی است. او عضو کانون وبلاگ نویسان ایران است. وبلاگ نویسها در ایران بدلیل نوشتن مطالب انتقادی علیه رژیم ایران بدفعات مورد پیگرد قرار داشته و تعدادی از آنها به این دلیل مجازات گردیده و در زندان بسر می برند. امید از طریق وبلاگ های خود نیز به مبارزه سیاسی علیه رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی ادامه داده است. او بدلیل انتشار چندین مقاله انتقادی شدید علیه اسلام و جمهوری اسلامی از سوی چندین مهاجم در تاریخ ۳ دسامبر ۲۰۰۴ مورد ضرب و شتم قرار گرفت و راهی بیمارستان شد. بعلاوه وی ازطریق نامه٬ تلفن و ارسال ای میل چندین بار از سوی عوامل رژیم ایران مورد تهدید قرار گرفته است که همه این موارد به پلیس گزارش شده است...
ادامه مطلب در اینجا
فدراسیون پناهندگان برای حمایت از امید پتیشنی تهیه کرده است . امضای پتیشن در اینجا
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

Home