![]() |
۱۳۸۴ تیر ۶, دوشنبه ●
........................................................................................حرف اول زندهگی سراسر آزمون است، آزمونهای فردی و اجتماعی، اما در بعضی مقاطع میتوان کارنامه صادر کرد. اکنون يکی از آن مقاطع است. حرکتی که به نام دوم خرداد بهوجود آمد و بخشی از حکومت و مردم و اپوزيسيون را در خود جای داد سختترين شکست را در اين انتخابات متحمل شد. نشانههای اين شکست از فردای بعد از دومين انتخاب خاتمی نمايان شد. رای بالا اما متزلزل مردم به خاتمی آخرين شانسی بود که در مقابل اين جريان قرار گرفت و اينان از همان سوراخی گزيده شدند که جريان مقابلشان در دوم خرداد گزيده شد و آن چيزی نيست جز ارزيابی غلط رفتار مردم. جريان راست موسوم به انحصارطلب در انتخابات دوم خرداد روی مذهبی بودن و اعتماد داشتن مردم به روحانيت و مرجعيت سنتیشان حساب ويژه باز کرده بود و تصور میکرد در شهرستانها و روستاها از آنچنان پايگاهی برخوردار است که پيروزیاش تضمين میشود. همين اشتباه را دوم خردادیها مرتکب شدند و تصور کردند مردم عقد اخوت هميشهگی با آنها بستهاند. انتخابات شوراها و مجلس هفتم هم نتوانست چشم دوم خردادیها را باز کند. آنها تصور میکردند که تنها دشمنشان تحريم انتخابات است. فرمول اين بود اگر تعداد شرکت کنندهگان کم باشد، جناح راست برنده میشود. اگر تعداد شرکت کنندهگان زياد باشد، جناح ميانه (رفسنجانی) و اگر تعداد رایدهندهگان زياد باشد چپترين فرد ليست انتخاب میشود.[1] به عبارت ديگر رابطهی خطی بين تعداد شرکتکنندهگان و برنده شدن نامزدها برقرار است. کمترين مشارکت احمدینژاد را برنده میکرد و بيشترين مشارکت معين را. با همين تحليل بود که تمام انرژی خود را روی شکستن تحريم قرار دادند و البته بعضیها بعد از انتخابات هم از خواب بيدار نشدند عامل شکست خود را هنوز تحريم کنندهگان میدانند! اما طرفه اين که اپوزيسيون و نيرویهای موسوم به برنداز نيز دقيقا از همين سوراخ گزيده شدند. آنها هم فکر میکردند مردم هزار سال به اميد آنها مینشينند يا اين که انقلاب میکنند و اپوزيسيون متفرق و متشنج که هر روز سازی میزند را به قدرت میرساند! از فردای انتخاب دوم خاتمی ريزش مردمی که به اميد بهبود وضع زندهگیشان به او رای داده بودند شروع شد و در دومين انتخابات شوراهای شهر نمود مشخص پيدا کرد. از آن روز تا 27 خرداد اپوزيسيون نتوانست به هيچ وحدت و اشتراکی برسد و رهبری جمعی را شکل دهد. بعضیها انشعاب کردند و مشغول يکديگر شدند، بعضیها طرحهای غيرعملی و مبهمی مانند رفراندوم را مطرح کردند، بعضی دنبال شاهزادهی افسانهییشان افتادند و در اين ميان رهبر برجستهیی مانند هخا هم ظهور کرد! اما بزرگترين رفوزهی اين ماجرا روزنامهی شرق بود. اين روزنامه بهجای اين که مانند هر روزنامهی حرفهیی ديگر مستقل از جريانات سياسی به بسترسازی علمی، فرهنگی، سياسی بپردازد و سعی در انتشار اخبار و روشنگری داشته باشد. تبديل شد به ارگان کارگزاران و ناگهان در مرحلهی دوم با شعارهای ابلهانهی دموکراسی فرانسوی وارد ميدان شد و آقای قوچانی با نخوت، هر تازهبهدوران رسيدهیی، دونکيشوتوار سوار بر اسب چوبی به مقابلهی فاشيسم رفت و جمعی از روشنفکران و هنرمندان که متاسفانه زود آلت دست اين و آن میشوند را به دنبال خود کشاند تا کشور را از فاشيسم نجات دهد آن هم با رای دادن به موسولينی! و اکنون از ترس بريده شدن سرش مجبور است به جای اعلام عزا برای پيروزی فاشيسم پيروزی دموکراسی را جشن بگيرد.[2] حضور معين در انتخابات همانگونه که قبلا نوشتم تنها و تنها به انتخابات مشروعيت نسبی داد. نه فقط از حيث تعداد شرکت کنندهگان که از حيث تنوع نامزدها. امروز آچمز شدهاند اگر بگويند تقلب شده است که خب مجری انتخابات خودشان بودند اگر بپذيرند در انتخاباتی دموکراتيک بازنده شدهاند به قدرتی نامشروع مشروعيت بخشيدهاند.[3] در واقع کلاهی که خاتمی از آن صحبت میکرد همين بود. معين و خاتمی مشاطهگری کردند تا جريانی غيردموکراتيک در روندی غيردموکراتيک و با ابزاری غيردموکراتيک مشروعيت دموکراتيک پيدا کند. اگر خاتمی بعد از رد لايحهی دوقلوی اختياراتاش استعفا داده بود. حداکثر الان همينها که قدرت را گرفتهاند در قدرت بودند با اين تفاوت که ديگر همين مشروعيت اندک دموکراتيک را نداشتند. اميدوارم اين انتخابات برای همهی ما درس بزرگی باشد و آن درس اين است که زمان و تحولات و مردم منتظر کسی نمینشينند. مردم زندهگی میکنند و زندهگی تعطيل بردار نيست. فرصت بسيار کوتاه است. وضعيت بحرانی است. هرلحطه منتظر هستم دهانام زير پوتينی خورد شود و انگشتانام يکی يکی تا مچ خم شود و بشکند و جان خستهام زير خاکی که "عاشقترين زندهگان" در آن آرام گرفتهاند آرام بگيرد. با چشمی اشکبار و دلینگران برای چندمين بار مینويسم: اگر خرد جمعی ايرانيان به کار نيفتد و نتوانند حول خواستهيی مشخص بيرون از حکومت و ساختار سياسیاش به وحدت و يکپارچهگی برسد سرنوشت شومی انتظارمان را میکشد. دو سال پيش نوشتم: "مردم ما امروز وحدت اپوزيسيون... را میخواهد پس متحد شويد... وگرنه سرنوشتی بر شما حاکم خواهد شد که مرغان آسمان به حالتان خواهند گريست." -------------------------------------------------------------------------------- [1] - اعتراف میکنم هر چند صراحتا اين موضوع را ننوشتم اما باور من هم چنين بود. يعنی ارزيابی درستی از عمق بريدن مردم از جريان موسوم به دوم خرداد نداشتم. تصور من اين بود که رفسنجانی با رای پايين انتخاب میشود. [2] - قصد ندارم بيش از اين دستاندرکاران اين روزنامه را خفت بدهم. و اين کار را درشرايط فعلی شرافتمندانه هم نمیدانم. اگر از حق نگذريم روزنامهی شرق تا آنجا که به عنوان ارگان حزبی سياسی عمل نمیکند روزنامهی خواندنی خوبی است. مترجمين و نويسندهگان خوبی در آن مطلب مینويسند و نقش مفيدی در بالابردن سطح فرهنگی کشور دارد. اشکال عمدهاش همان توهم نقش رهبری طبقهی متوسط را بازی کردن است و اشکال اساسی ديگرش توجه نکردن به اقشار تهیدست اجتماع است و برنخوت روشنفکرانهی طبقهی متوسط تکيه داشتن است. [3] - در آخرين جملهی اولين نوشتهام در مورد انتخابات اخير نوشتم:"ظاهرا دوم خرداد قرار است به شکلی کميک در انتخابات رياست جمهوری جان به جان آفرين تسليم کند." آيا پشت سر هاشمی قرار گرفتن و بعد رياست جمهوری را تحويل احمدینژاد دادن مرگی کميک نيست؟! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ تیر ۴, شنبه ●
........................................................................................پيام اميد! ملول از همرهان بودن طريق کاروانی نيست، بکش دشواری منزل به ياد عهد آسانی! حافظ مبارزه شکست دارد و پيروزی، مهم اين است که بياموزی در هنگام شکست يا پيروزی رفتاری انسانی از خود نشان دهيم. بدترين کار در هنگام شکست اين است که به جان هم بيافتيم. امروز بيش از هر وقت ديگری به مهربانی و اتحاد و گذشت نياز داريم و پس از آن به نقدی همهجانبه از خود. میتوانيم چند روز ديگر که غليان احساسات فروکشيد نگاهی به گذشته بياندازيم و ببينيم چه گفتيم و کجای کار را اشتباه کرده ايم. مردم ستيز نشويد از موضع نخوت به مردم بیپناهی که در فقر و عقبنگهداشتهشدهگی به هر خار و خسی چنگ میزنند نگاه نکنيد. وقتی نوشتم:"چه بسيارند که چون من در انتخابات شرکت نمیکنند و من آنها را بسيار دور از خود میدانم و هستند کسانی که در انتخابات شرکت میکنند و حتا به کسی مانند احمدینژاد رای میدهند اما احساس نزديکتری با آنها دارم." منظورم همين ميليونها نفری بود که به احمدینژاد رای دادند و آنها عمدتا مردم تهیدست و تحقير شدهیی هستند که نمیدانند خورشيدشان کجا ست. جامعهیی که مردماش در فقر و گرسنهگی دستوپا میزنند و عدهیی با ماشينهای صد ميليونی جلوی چشمشان رژه میروند جامعهیی در حال انفجار است و اگر نيروهای حقيقی طرفدار مردم به فقر کشيده شده حضوری موثر و پررنگ در بينشان نداشته باشند کار به دست فريبدهندهگان مردم میافتد. نگران و وحشتزده نباشيد اتفاق خاصی نيافته است بهجز از پرده بيرون افتادن واقعيتی پشت پرده. نيرویی خارج از قدرت به قدرت نرسيده است، نيرويی که در هشت سال گذشته نيز قدرت واقعی را در دست داشت اکنون جلوی چشم آمده است و خود را عيان کرده است. دموکراسی بدون حضور آزادی بيان و قدرت نظارت مردمی همين آش شلهقلمکاری است که میبنيند. اعتبار اين انتخابات مانند ساير انتخابات گذشته است، يعنی بیاعتبار است. اين رئيس جمهور نماينده مردم ايران نيست مانند رئيس جمهورهای قبلی. چيزی عوض نشده است فقط اميدوارم توهم زندهگی کردن در کشوری دموکراتيک رنگ باخته باشد. در اين روزها بايد ايستاد و خود را نقد کرد و به افقهای جديد نگاه کرد. دوستانی که در داخل ايران هستند کاملا مراقب باشند اسير احساسات لحظهیی نشويد ما روزهای بسيار سختتری را ديدهايم. در سالهای شصت کم نبودند کسانی که در ياس و نااميدی خودکشی کردند يا مرگی تدريجی را برای خود فراهم ديدند. صبور و اميدوار و دلنگران چشمها را بگشاييم و ژرفانديشی را بياموزيم که تاريخ از اين بازیگریها بسيار داشته است. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ تیر ۲, پنجشنبه ●
........................................................................................معادلههای بیريشه ای کاش میتوانستم يک لحظه میتوانستم ای کاش بر شانههای خود بنشانم اين خلق بیشمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست و باورم کنند. ای کاش میتوانستم! (شاملو، با چشمها، مرثيههای خاک) دانشآموز که بودم در سالهای اول دبيرستان لبوفروشی سر کوچهی دبيرستانمان بود که عمو صدایاش میکرديم. معمولا عصرها وقتی به سراغاش میرفتيم تا لبوخوری کنيم؛ میگفتيم: "عمو يه لبو بده که دلتاش منفی باشه" و عمو از ما ياد گرفته بود که در معادلهی درجهی دوم وقتی دلتا منفی باشه معادله ريشهی حقيقی نداره به همين خاطر لبوی بیريشهی دلتا منفی بهمان میداد و ما وقتی ريشههای از تن لبو بيرون میکشيدم و نشاناش میداديم و میگفتيم: پس اين چيست؟ او میگفت: اين... اين چی میگفتين؟ و ما برای هزارمين بار میگفتيم اين ريشه موهوميه و عدد زير راديکالاش منفيه! دیشب که تا چهار صبح در خيابان سرگردان بودم داشتم با خودم فکر میکردم پاسخ اين معادلهی چند مجهولی چيست؟ جوانان سياهپوش با چهرههای تکيده يک سو بودند و جوانان خوشبرو روی آراسته سوی ديگر! وقتی آن جوانان آراسته شعار میداند "رئيسجمهور آسوپاس نمیخوايم"، "هاشمی قهرمان اميرکبير ايران" و آن جوانان سياهپوش میگفتند:"مرگ بر شاه، اکبر شاه"، "اميرکبير ايران ريده به کل ايران" میتوانستی اين جنگ فقر و غنا را ببينی. اشتهای بحث کردن با طرفدارهای رای دادن به هاشمی را نداشتم. قبلا مفصل با معينیهای طرفدار هاشمی بحث کرده بودم. اما فرصتی پيش آمده بود تا با جوانان سياهپوش بحث کنم. به آنها گفتم:"فکر کنيد کجای کار را اشتباه رفتيد که اکنون اينها جرات میکنند فقرتان را به رختان بکشند و آسوپاس خطابتان کنند؟" گفتم:"در زمان جنگ همينجور کلاه سرتان گذاشتند. دلالهای خريد اسلحه داشتند پول روی پول انبار میکردند و شما را به جبهه میفرستادند و بعد در عمليات نظامی تعداد زيادیتان کشته میشدند و وقتی به شهرها برمیگشتيد برای آن که سرتان گرم باشد و از فرماندهانتان انتقاد نکنيد سرگرم مبارزه با بدحجابیتان میکردند رزمندهگان دلير جبههها در شهر کارشان میشد بدوبيراه گفتن به مردم و روسری خانمها را جلو کشيدن" در چهرهی خيلیهاشان میخواندم که حرفهایام به دلشان مینشيد. خب از دلام برآمده بود. اما در بينشان مامورهای بيسيم به دست و کلت به کمر جوانی هم بودند که کاملا سيمای پيراهن سياههای فرانکویی را داشتند و البته همانها کار دستم دادند و اگر نيروی پليس به دادم نرسيده بود الان در خدمت دوستان نبودم! در بين کسانی که کنار ايستاده بودند و هياهوی جمعيت را تماشا میکردند جوانی بود که اعتقاد داشت بايد به احمدینژاد رای بدهيم تا اينها به جان هم بيفتند و فرسوده شوند و جوان ديگری بود که با ناراحتی میگفت: اگر مردم رای نداده بودند کار تمام بود. مردم به پيام بوش گوش ندادند وگرنه کار تمام بود و اينها رفتنی بودند. وضعيت اين است يک معادله و چهار پاسخ. 1- رای دادن به هاشمی و در کنار سرمايهدارها و رانتخوارها قرار گرفتن. 2- رای دادن به احمدینژاد و در کنار بخشهای محروم و البته فاشيست قرار گرفتن. 3- رای ندادن. 4- شورش کردن و مانع برگزاری انتخابات شدن. از آخرين پاسخ شروع میکنم. اگر اين معادله پاسخی داشته باشد همين پاسخ چهارم است. اين انتخابات نبايد برگزار شود بايد برسربرگزارکنندهگاناش خراب شود. اما آيا چنين میشود؟ آيا اين پاسخ ريشهای موهومی نيست؟ شورش و انقلاب کار تودههای مردم است هيچ قدرتی در جهان نمیتواند انقلابی به راه بياندازد يا از وقوع انقلابی جلوگيری کند. بر انقلابها میشود سوار شد و به انحراف کشيدش اما از وقوع آن نمیشود جلوگيری کرد. انقلاب سونامییی است که نه قابل پيشبينی دقيق است و نه قابل مهار. و البته هر انقلاب و شورش و اعتراضی که سرکوب يا منحرف شود باز هم گامی به پيش است. راه حل سوم وقتی معنا دارد که عملی شود وگرنه در نهايت رای ندادن برابر میشود با رای دادن به برندهی انتخابات. البته به هر حال اين گزينه بیفايده نيست چون موجب عقبنشينی حکومت برای جلب آرای بيشتر در دورههای بعد میشود. اين که اکنون اختلاف در درون حکومت اينقدر بالا گرفته است و برای جلب آرا دارند حرفهای عجيب و غريب میزنند حاصل همان دو تحريم گذشته است. رای دادن به احمدینژاد يعنی رای دادن به ديکتاتوری و فاشيسم و بزرگترين خسارتديدهگان فاشيسم همان محرومين به قدرت رسانندهی فاشيستها هستند. چه کسانی در آلمان و ايتاليا زيان اصلی را از نازيسم و فاشيسم بردند؟ اکثر سرمايهدارها جان و بخشی از سرمايههای خود را برداشتند و رفتند و اين تودههای فقير و متوسط بودند که يا توسط حکومت فاشيستی به قتل رسيدند يا توسط مخالفان حکومت فاشيستی. مرغهايی شدند کشته شده در عروسی و عزا. و اما رای دادن به هاشمی. دیشب آقای هاشمی در برنامهی بعد از خبر شبکهی دوم سيما حرفهای جالبی زد. راستاش را بخواهيد دلام غنج رفت. اگر کروبی گفته بود ماهانه پنجاه هزار تومان میدهم و مورد تمسخر قرار گرفته بود اکنون آقای هاشمی صبحت از ده ميليون تومان برای هر خانوار میکرد و بيمهی بيکاری و جويایکاريی حداقل 70 هزار تا 150 هزار تومان و مستمری برای آنان که نمیتوانند کار کنند حداقل 70 هزار تومان و بيمهی درمانی و مسکن و خوراک و تحصيل... خلاصه آنچنان بهشتی از ايران توصيف کرد که گمان کنم تا يک سال ديگر بايد مامور سر مرزهای ايران بگذارند تا مردم آمريکا و اروپا برای گرفتن تابعيت ايران هجوم نياورند. از آزادیهای سياسی سخن گفت و از آزادی فرهنگ و هنر و انديشه. خلاصه هر چه خوبان همه دارند حضرت ايشان به تنهایی دارند. خب حالا ما بياييم به مردم بگوييم بيايد برای دچار نشدن به فاشيسم احمدینژادی به فريب هاشمییی رای دهيد؟ فردا نبايد پاسخگو باشيم؟ بعدا نمیتوانيم بگوييم اگر احمدینژاد آمده بود بدبختتر از اين بوديم. کسی که نيامده است و آزمون نداده است نمیتواند محکوم باشد اما ما محکوم میشويم به فريب مردم. مردم فراموش نمیکنند اين آش هاشمی-احمدینژاديی را همين روشنفکران و هنرمندان و سياستمدارانی که يک شب مصدقی میشوند و شب بعد هاشمییی برایشان پختهاند و فراموش نمیکنند اينها بودند که با هشت سال فرصتسوزی کار را به جایی رساندند که هاشمی و لومپنهای طرفدارش بشوند پرچمدار آزادی! به هر حال همانطور که میبينيد اين معادله ريشهی حقيقی ندارد و تنها ريشهی راديکالی آن موهومی است و زير راديکال منفی است. اين که مردم انقلاب میکنند يا نمیکنند بحثی تحليلی است اما اين که به مردم میشود گفت انقلاب کنيد و مردم هم انقلاب کنند بحثی سادهلوحانه است. وقتی نيروهای مترقی و انقلابيون متشکل و مورد اعتماد مردم نباشند، و فضا انقلابی باشد، عرصه برای ظهور و بروز فاشيسم محيا میشود و من در اين هر سو بنبست آرزو میکنم زودتر از آن که دير شود معجزهیی اتفاق بيفتند و اين تشکل و اعتماد شکل بگيرد و موتور انقلاب استارت بخورد. دخترم که در دور اول هيچ حرفی برای رای دادن نزد و مانند بقيه اعضای خانواده رای نداد. دیشب بی مقدمه گفت: "من میخوام رای بدم." قاطعانه نگفت و زير چشمی داشت مرا میپاييد تا واکنشام را بسنجد. گفتم: "خودت بايد تصميم بگيری. اخلاقی نيست که من از رابطهی عاطفهیمون برای عمل سياسی-اجتماعیات مايه بذارم." مدتی سکوت بينمان گذشت و گفت: "حالا ببينم چی میشه" و حالا شايد شما هم از من بپرسيد: "بلاخره چه میکنم؟" و من در پاسخ میگويم: راستاش را بخواهيد برای من مهم نيست روز جمعه چه کار کنم دارم روی اين فکر میکنم که از روز شنبه چه بايد کرد؟ و پاسخاش را میدانم بايد بايستيم خود را نقد کنيم و يکبار ديگر راه آمده را ارزيابی کنيم و گامی به جلو برداريم. شايد جهان را نتوانم نجات دهم اما شرافت انسانیام را که میتوانم. نه! من به طاعون آری نخواهم گفت. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۳۱, سهشنبه ●
........................................................................................همين جا است که بايد جهيد! انقلابهای بورژوايی، از نوع انقلابهای قرن هيجدهم، با سرعت تمام از يک کاميابی به کاميابی ديگر میرسند. آثار دراماتيک هر يک از اين انقلابها بيش از ديگری است. آدمها و اشياء غرق نور و آتشاند، و روز، روز از خود بیخودی است. اما، اين همه دوامی ندارد و طولی نمیکشد که اين شور و شوقها به نقطهی اوج خود میرسد؛ و جامعه به دورانی طولانی از پشيمانی در حالتی فرو میرود که هنوز فرصت نيافته است کاميابیهای دورهی توفان و التهاباش را با آرامش و سنجيدهگی جذب و هضم کند. انقلابهای پرولتاريايی، بر عکس، مانند انقلابهای قرن نوزدهم، هماره در حال انتقاد کردن از خويشاند، لحظه به لحظه از حرکت باز میايستند تا به چيزی که به نظر میرسد انجام يافته است دو باره بپردازند و تلاش را از سر گيرند، به نخستين دودلیها و ناتوانیها و ناکامیها در نخستين کوششهای خويش بیرحمانه میخندند، رقيب را به زمين نمیزنند مگر برای فرصت دادن به وی تا نيروی تازه از خاک برگيرد و به صورتی دهشتناکتر از پيش رويارویشان قد علم کند، در برابر عظمت و بیکرانی نامتعين هدفهای خويش بارها و بارها عقب مینشينند تا آن لحظهای که کار به جایی رسد که ديگر هرگونه عقبنشينی را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال فرياد برآورند که "رودس همين جا است، همين جا است که بايد جهيد! گل همين جا است، همين جا است که بايد رقصيد!" کارل مارکس، هيجدهم برومر لوئی بناپارت، ترجمهی باقر پرهام، نشر مرکز، ص 17 تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۲۹, یکشنبه ●
........................................................................................گشودن جبههی جديد حدود دو ماه پيش وقتی هنوز درست و حسابی بحث انتخابات بالانگرفته بود در مطلبی به نام "خبرهای پراکنده نتيجههای واحد" نوشتم: "به نظر میرسد در نهايت اوضاع آنچنان پيش برود که تز رسوای انتخاب بين "بد" و "بدتر" رقابت را بين هاشمی و نمايندهی جناح راست نشان دهد. خلاصه در نهايت خواهند گفت دعوا بين رهبر و هاشمی است و برويد دماغتان را بگيريد و چشمتان را ببنديد و به رفسنجانی رای بدهيد تا روی جناج راست را کم کنيد..." اکنون میبينيد که دقيقا اين وضع پيش آمده است و عدهیی راه افتاده اند و میگويند برويد به هاشمی رای بدهيد تا احمدینژاد انتخاب نشود. اينها مانند آن دزدی که در کوی و برزن میدويد و میگفت:"ای دزد، ای دزد" تا کسی به او شک نبرد میخواهند به جای آن که به نقد خودشان و دولت و مجلس و شورای شهرشان بپردازند که موجب شدند احمدینژاد در تهران 900 هزار رای بياورد (گيرم با تقلبی که باز هم مسئول آن دولت خاتمی است که مسئول برگزاری انتخابات است.) و کروبی رئيس مجلس اصلاحات رقيب اصلی معين شود (يا برعکس) و مهرعليزاده معاون آقای خاتمی فقط نقش رایشکن و آخرليستنشينی را ايفا کند، شکست سنگينشان را به گردن کسانی بياندازند که در انتخابات شرکت نکردند! جالب است! اين که بيست و دو ميليون نفری که در چهار سال پيش به خاتمی رای دادند اکنون از اين جناح قطع اميد کردهاند و حاضر شدهاند به هاشمی و احمدینژاد رضايت بدهند اما زير بار شعارهای توخالی و وعدههای غيرعملی و رفتار سياسی غيرمسئولانهی جناح خاتمی نروند تقصير عملکرد غلط آنها و سيل روشنفکران و ملی-مذهبی و توده-اکثريتیهای حمايتکنندهشان نيست و مقصر کسانی هستند که آنها را نقد میکردند و نشان میدادند که راهی که آنان در آن گام گذاشتهاند سرانجام به احمدینژاد و در بهترين حالت به هاشمی ختم میشود و اصولا تنها زمان میخرند برای جمهوری اسلامی و موجب میشوند دوام و بقای اين نظام روزبهروز وضعيت فلاکتبارتری را برای کشورشان رقم بزند. دولت خاتمی که برگزاری مفتضحانهی انتخابات مجلس هفتم را در کارنامهی خود داشت نتوانست آخرين انتخابات دولت هشت سالهی خود را بهگونهیی برگزار کند که حداقل کروبی و معين به درست برگزار شدناش معترف شوند. اکنون هم معين هم کروبی به تقلب و دخالت نظاميان در انتخابات اشاره کردهاند. معين میگويد: "من اعلام مى كنم آنچه به وقوع پيوست اقدامى غيرقانونى براى محروم كردن يك كانديدا از حق خود بود. من اعلام مىكنم اين روند تهديدى براى جامعه مدنى و انسداد راه اصلاحات است."(شرق) و تصور نکنيد جناب معين از سه ميليون رای دهندهاش میخواهد که به خيابانها بريزند و مانند آنچه که مثلا در گرجستان گذشت به تقلب در انتخابات اعتراض کنند و تا برگزاری انتخابات تحت نظارت سازمانهای بينالمللی برگزار نشود به خانههایشان نروند او چه میکند؟ از زبان خودش بشنويم:"من چون گذشته تنها شكوه به خداوند خواهم برد و با شما مردم سخن خواهم گفت."(شرق) (گویی خدا و مردم از خاتمی کم شکوه شنيدهاند که حال بايد پای درد و دل آقای معين بنشينند!) البته منظور من اين نيست که اگر معين از رایدهندهگاناش بخواهد به خيابانها بريزند آنها خواهند ريخت. مسلما چنين کاری نمیکنند و البته منطقی هم نيست که بکنند. آنها میخواهند با کمترين هزينه بزرگترين نتايج را به دست آورند. اگر قرار باشد هزينهی به خيابان ريختن را بپردازند که ديگر برای معين و مجاهدين انقلاب اسلامی اين کار را نخواهند کرد يا برای ماهانه پنجاههزارتومان مستمری! به هر حال در آخرين يادداشتی که در مورد انتخابات، همين چند روز پيش، نوشتم، يادآور شدم که:"اگر روزنامهی شرق و طيف اصلاحطلبان عملگرا (تئوريک) به هاشمی روی آوردند برای آن بود که به درستی میدانستند فقط هاشمی است که بهطور بالقوه میتواند پروژهی اصلاحات رژيم را جلو ببرد." در واقع بايد گفت رفتار خاتمی و اصلاحطلبان فضای سياسی را به آنجا کشاند که ديگر بالاترين سطح اصلاحطلبی در رفسنجانی نمود پيدا میکند. اگر اصلاحطلبان (در تداوم راسترویهای گذشتهشان که تمام پتانسيل آزاد شده در دوم خرداد را به هرز برد.) بهجای شعارهای تند و تيزمانند: زيربار نرفتن حکم حکومتی و مشارکت با نهضت آزادی و ملی-مذهبیها، از رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی حمايت میکردند رفتاری صادقانهتر و متناسبتر با قدرت و ظرفيت خود انجام داده بودند. در آن صورت مطالبات مردم، چه اصلاحطلبانه و چه انقلابی، در بيرون از حکومت شکل میگرفت و وابسته به امواج حکومتی باقینمیماند. اما اينها نمیخواهند اين وضعيت پيش بيايد چون میخواهند هميشه وضعيت را به گونهیی نگهدارند که مردم در دور باطل چپ و راست رژيم گرفتار باقی بمانند. به هر حال از اين که معين انتخاب نشد خوشحال هستم چون انتخاب معين موجب کاهش پتانسيل انقلابی از يک سو و رشد بناپارتيسم و نظامیگری از سوی ديگر میشد. مگر پديدهیی به نام احمدینژاد حاصل دور دوم رياست جمهوری خاتمی نبود؟ و حرف آخر همان حرف آخر "حرف آخر" است (با تغيير نام و زمان): "به هر حال ديگر مهم نيست در انتخابات شرکت بکنيد و به رفسنجانی رای بدهيد يا آن که در انتخابات شرکت نکنيد، در هر دو صورت بيست و هفتم خرداد عمر دوم خردادیها تمام شد. بايد از هم اکنون به دنبال گشودن جبههی جديدی باشيم. جبههیی که بايد در هشت سال گذشته بهخصوص پس از بريدن کامل مردم از حکومت در دو انتخابات پيشين گشوده میشد که متاسفانه به دليل تعلل و ضعف اپوزيسيون گشوده نشد." جبههی که از هم اکنون بر سر تقلب در انتخابات گشوده شده است. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۲۸, شنبه ●
........................................................................................محک تجربه اين متن را با سرانگشتانی آلوده نشده به مهر انتخابات مینويسم. هر چند همانگونه که قبلا گفتم شرکت کردن و شرکت نکردن در انتخابات برای من ملاک مزدور بودن يا مزدور نبودن و انقلابی بودن و انقلابی نبودن نيست. اما میخواهم با اطمينان بگويم در انتخابات شرکت نکردم و بسيار خوشحال هستم که شرکت نکردم. در اين سالها ياد گرفتهام فکر کنم و تصميم بگيرم و بعد از راستروها و چپروها ناسزا بشنوم. اهل مد روز نيستم. مسئوليت تصميم و کار خودم را هم به عهده میگيرم. اين از حرف اول و اما... هنوز نتايج کامل انتخابات اعلام نشده است و درگيری بين شورای نگهبان و وزارت کشور ادامه دارد و ظاهرا برای اعلام تعداد شرکت کنندهگان و ترتيب اسامی به اجماع نرسيدهاند. چيزی که مسلم است نتايج انتخابات غافلگيرکننده است. همه غافلگير شدهاند. اين از ويژهگیهای جوامع ديکتاتوری و بسته است که رفتار مردم را نمیتوان پيشبينی درستی کرد زيرا عقيده و نظر مردم در زندهگی سياسی اجتماعی بروز پيدا نمیکند تا بتوان سمت و سو و جهتاش را تشخيص داد. به هر حال تحليل نتايج بهدست آمده را به فرصتی ديگر واگذار میکنم. هدفام از انتشار اين مطلب پرداختن به موضوعی بود که در چند وبلاگ طرفدار معين و اصلاحطلبها ديدم. متاسفانه همانطور که انتظار میرفت اين دوستان شکست سنگينشان در شهری مانند تهران را دارند به گردن کسانی میاندازند که موافق شرکت نکردن در انتخابات بودند. در اين بين هستند کسانی که اصولا سياست برایشان خالهبازی است و دنبال اغراض شخصی و خالهزنکیها و عمومردکیهایشان هستند آنها از هر فرصتی برای خودنمایی و تفرقهاندازی استفاده میکنند و سعی دارند ما را به جان هم بياندازند با آن گروه کاری ندارم و شفای عاجل برایشان آرزو میکنم. روی سخنام با دوستان صادقی است که برای معين تبليغ میکردند و اين روزها خيلی زحمت کشيدند و اکنون وقتی میبينند در تهران آقای احمدینژاد رای اول را آورده است و معين حتا دوم هم نشده ناراحت هستند و نمیدانند ناراحتی خود را سر چه کسی خالی کنند و بعد ديواری کوتاهتر از کسانی که انتخابات را تحريم کردند پيدا نمیکنند. به اين دوستان میگويم خسته نباشيد اما بياييد با هم کمی کپ بزنيم. تا ببينيم مقصر کيست؟ من چند سوآل مطرح میکنم جواب را خودتان پيدا کنيد: 1- چه بر سر 8 سال توسعه سياسی که قدرت اجرایی دست اصلاحطلبان بوده است و نيمی از اين مدت مجلس و شورای شهر هم به اين گروه و جناح سپرده شد، آمده است که احمدینژاد در تهران 700 هزار رای میآورد و نفر اول میشود؟ 2- وقتی مردم با اکثريت قابل توجه شورای شهر را به دوم خردادیها سپردند چه شد؟ شورای شهر در آن چهار سال چه کرد برای مردم تهران؟ شهردارشان چه کرد؟ در حافظهی مردم چيزی مانده است؟ آيا مردم به دليل حرف من و چند نفر ديگر که انتخابات شوراها را تحريم کرديم به نمايندهگان نهضت آزادی و مشارکت و کارگزاران رای ندادند يا به دليل نارضايتی از عملکرد شورای شهر دوم خردادی؟ 3- من و تو که به تآتر شهر میرويم و به فرهنگسرا میرويم تا مراسم 8 مارس بگيريم يا "تانگو در پاريس" را ببينيم فرق شورای شهر "آبادگرانی" و "مشارکتی" را میفهميم اما آيا مردمی که زير خط فقر زندهگی میکنند و اصلا رفتن به تآتر و سينما و فرهنگسرا در سبد خانوارشان وجود ندارد هم متوجه اين فرق هستند؟ آيا برای آنها فرق میکند که در تآتر شهر را گل بگيرند يا نه؟ مردمی که بيکاری، هزينههای سرسامآور زندهگی اعتياد و فقر و فحشا کمرشان را خورد کرده است آيا میآيند دوباره در انتخابات شرکت کنند تا ما در تآترمان بسته نشود؟! 4- فراموش کردهايد کروبی رئيس مجلس اصلاحات بود؟ فراموش کرديد مهرعليزاده معاون رئيسجمهور خاتمی بود؟ فراموش کرديد در اين ماههای حساس خاتمی به جای ايجاد وحدت در جبههی دوم خردادیها به دلقکبازی و حوک گویی روی آورد؟ يعنی عملکرد هشت سالهی اصلاحطلبان و رئيس جمهور و رئيس مجلس و وزيرانشان تاثيری که روبرگرداندن مردم و پيروزی احمدینژاد نداشت و بعد تحريم چند وبلاگنويس موجب پيروزی احمدینژاد شد؟ فکر نمیکنيد اصلاحطبان و شرکایشان در اپوزيسيون نمیخواهد انتقاد را از روی خودشان بردارند و به سمت دوستان شما که صادقانه و پيگيرانه سعی کردند نشان بدهند اگر پشت سر اين اصلاحطلبان بيفتيد سرانجام يا از هاشمی سر در میآوريد يا از احمدینژاد بگيرند؟ 5- آيا بهتر نيست به جای افتادن در دام تفرقهاندازان که اتحاد و توافق ما را نمیخواهند بنشينيم و فکر کنيم و حرف بزنيم و تحليل کنيم که چه اتفاقی افتاده است و راهکارهایمان برای آينده چيست؟ آيا نبايد رومانتيسيسم و عوامزدهگی را کنار بگذاريم و خردمندانه سخن بگويم و تحليل کنيم و از حرفهای احساساتی سانتیمانتاليزه بپرهيزيم؟ اميدوارم به جای آن که نوک حملهی خود را به سوی دوستانمان بگيريم و سعی کنيم جو بدبينی و شکست را تبليغ کنيم و ياس و نااميدی را گسترش دهيم معقولانه و فعالانه سعی در تحليل نتايج انتخابات بکنيم. (چنانچه بعد از ارسال نظر با پيام فيلترينگ روبهرو شديد به آن توجه نکنيد. به احتمال قوی نظر شما منتشر شده است میتوانيد يک بار ديگر روی نظرخواهی کليک کنيد و از ارسال نظر خود مطمئن شويد.) تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۲۵, چهارشنبه ●
........................................................................................حرف آخر چيزی که مسلم است، و بعيد میدانم وقايع چند روز آينده تغييری در آن ايجاد کند، اين است که روز جمعه 27 خرداد انگشت اشارهام جوهری نخواهد شد و هيچ مهری در شناسنامهام نخواهد خورد. در بين دوست و آشنا و فاميل و همکار کسانی هستند که انتخاب خود را کردهاند و در انتخابات شرکت نخواهند کرد و کسانی هم هستند که شرکت میکنند و به نامزدهای مختلف رای میدهند. اما شرکت کردن يا نکردن و يا حتا به نامزدی خاص رای دادن يا ندادن ملاک من برای دوری و نزديکی با آدمها نيست. چه بسيارند که چون من در انتخابات شرکت نمیکنند و من آنها را بسيار دور از خود میدانم و هستند کسانی که در انتخابات شرکت میکنند و حتا به کسی مانند احمدینژاد رای میدهند اما احساس نزديکتری با آنها دارم. عاملی که مرا با ديگران همجبهه میکند هدف و انگيزه و ميزان آگاهی و تحليل و نگرش طبقاتی آدمهاست نه شکل ظاهری و صوری عملشان. من به افقهای دوردستتری نگاه میکنم به بالارفتن شعور و فهم سياسی خودم و مردم. انتخابی درست اما با شعور و فهمی پايين در نهايت ثمر بخش نيست و انتخابی نادرست اما فکر شده، گيرم بر اساس تحليلی نادرست، سرانجام نکویی را رقم میزند. آن که فکر میکند و عمل میکند اشتباه هم میکند اما آن که فکر نکرده عمل میکند هرگز درست رفتار نمیکند چون رفتاری که از نظر شکلی درست است اگر از محتوای آگاهانه برخوردار نباشد گمراه کننده است. به هر حال دليل محوری من برای شرکت نکردن در اين انتخابات اين است که بايد سمت سو و جهتگيری را از جناحهای درون حکومتی به بيرون از حکومت منتقل کرد. تشکيل اتحاديهها، انجمنهای صنفی و احزاب سياسی و تجمعهای غيرحکومتی و آموختن اين مسئله که حق گرفتنی است مرکز ثقل استدلال من برای رای ندادن است. اگر متشکل حقی را از قدرت طلب کنيم به آن دست خواهيم يافت اما اگر تشکل و سازماندهی نداشته باشيم و دل به اين خوش کنيم که با شرکت کردن در انتخابات میتوانیم جناحی خوشخيمتر را، در ساختار قدرت، قدرتمندتر کنيم و بعد آن جناح حقی را به ما تنفيذ کند در دور باطلی اسير میشويم که در هشت سال گذشته تجربهاش کردهايم. خاتمی حاصل قهر مردم از نظام در دوران هاشمی بود و اين که اکنون معين با دخالت رهبری امکان حضور در رقابتهای انتخاباتی را پيدا کرد و شعارهایی را میدهد که در هشت سال درون قدرت بودن نمیداد ثمرهی تحريم دو انتخابات پيشين است. وقتی در دور دوم انتخابات رياست جمهوری به خاتمی رای داديم آن هم بيشتر از دوم خرداد چه شد؟ ديديم که خاتمی به جای اين که راديکالتر شود راستتر شد. دست از پیگيری لايحهی اختيارات رياست جمهوری برداشت و هر روز اينجا و آنجا بيشتر از پيش حرفهایاش را پس گرفت. جناح قدرتگرفته در انتخابات رياست جمهوری و مجلس ششم و شوراهای شهر و روستا درست مانند جناح مقابلاش عملکردی طلبکارانه از مردم پيدا کرد. جناح راست میگفت: تکليف شرعی داريد و بايد به ما رای بدهيد و جناح موسوم به چپ میگفت: تکليف مدنی داريد و بايد به ما رای بدهيد! چيزی که از ديالوگ جناح خاتمی حذف شد اين عمل و احساس بود که بايد برای جلب و يا حفظ آرای مردم کاری کرد. به قول معروف بالش نرم زير سرشان رفت و با خود فکر میکردند هر عملی که انجام دهند چون "بدی" هستند که بايد با "بدتر" مقايسه شوند پس نيازی به "خوب" شدن ندارند. مردم مستاصل هميشه بين "بد" و "بدتر" مجبور هستند يکی را انتخاب کنند. يا بايد از گرسنهگی بميرند يا به همين نان خشک کپکزده قناعت کنند. اما انتخابات شوراها چون سيلیی محکمی بر گوش جناح قدرتگرفته و حاشيهنشيناناش (نهضت آزادی و ملی-مذهبیها) فرود آمد. مردم به صورت چشمگيری دست رد به سينهیشان زدند و گرسنهگی را بر سقزدن آن نان خشک کپکزده که حالا مقداری خشخاش ملی-مذهبی هم به آن اضافه شده بود ترجيح دادند و اين کار را در انتخابات مجلس هفتم هم تکرار کردند. پيام شرکت نکردن مردم در دو انتخابات پيشين اين بود که ديگر حاضر نيستند بين "بد" و "بدتر" يکی را انتخاب کنند. آنها که مهر "بدتر" را بر پيشانی داشتند سعی کردند رنگ عوض کنند و ظاهر "بد"ها را بهخود بگيرند. به پوسترها و شعارهای تبليغاتی قالیبافها و لاريجانیها نگاه کنيد؟ آنها که سعی کردند همچنان نقش "بد" را بازی کنند. به دلقکهای ميدان تبديل شدند. کروبی را اين روزها ديدهايد؟ خاتمی هم که به بزلهگویی مشغول است و دارد میگويد کلاه سرم گذاشتن و بعد از رياست جمهوری میخواهم مفصل بخوابم! و در اين ميان معين و هاشمی ظهور کردند. هاشمی اعلام کرد من همان هاشمی هستم که بودم. گيرم بزککردهتر، کفشهای قرمز فائزه را اکنون پدر به پا کرده است. اما برنامههای اقتصادی همان برنامههاست، البته اين برنامهها تفاوتی با برنامههای خاتمی يا حتا يزدی و سحابی ندارد. بازار آزاد، رهنمودهای صندوق بينالمللی پول، برنامهی توسعه و همان چيزهایی که کم و بيش شاه دنبالاش بود به اضافهی چاشنی توسعه سياسی که کارتر به آن اضافه کرد و شاه توان اجرایاش را نداشت و به خاک سياه نشست. اکنون هاشمی میخواهد همان راه را برود که البته به همان خاکی خواهد نشست که شاه نشست. و اما معين! وقتی معين نامزد شد هيچ شانسی برای پيروزی نداشت[1]. رهبر و جناح مخالف هاشمی به سه دليل معين را وارد بازی کردند. اول چون هيچ شانسی برای موفقيتاش نمیديد دوم برای اين که ميزان آرا را بالا ببرد و از کابوس سکوت مرگبار دو انتخابات پيشين اندکی رها شوند و سوم کاهش آرای هاشمی و کم کردن احتمال پيروزی او. طرفداران هاشمی هم دوست داشتند معين در صحنه باقی بماند چون تحليل آنها هم اين بود که معين رای زيادی به سمت خود نمیکشاند اما موجب مشروعيتبخشی بيشتری برای انتخابات میشود. تمام اين تحليلها بر اساس در نظر گرفتن رای آن بيست سی درصد مردمی است که هنوز نسبت به رژيم چسبندهگی دارند و در واقع رایشان بين جناحهای مختلف رژيم شناور است، البته ضريب اين شناوری هم زياد بالا نيست. هاشمی و نامزدهای سمت چپاش تا معين حداکثر ده درصد میتوانستند رای آن هفتاد، هشتاد درصد رای دهندهی جدا از رژيم را به سمت انتخابات متمايل کنند و اين خطرناک نبود و موجب بالاتررفتن آرا هم میشد. اما معين بازییی را شروع کرد که پارامترهای موجود را بر هم زد.[2] معين از خاتمی عبور کرد. شعارهایی را مطرح کرد که خاتمی در خواب هم از شنيدنشان وحشت داشت. در کنار بازی راديکالنمایی معين حرکت پارادوکسيکال رژيم هم به سود معين تمام شد. رژيم مجبور است تنور انتخابات را گرم کند. راديو تلهويزيون هم فعالانه وارد ميدان شد و نه تنها امت هميشه در صحنه و شهيدپرور که ملت دگرانديش و خارج از نظام را هم به شرکت در انتخابات فراخواند. قاليباف و هاشمی هم انصافا نقش مهم و موثری را بازی کردند آنها دايرهی بازی را وسيعتر کردند غافل از اين که هر چه اين دايره وسيعتر شود بر رایدهندهگان معين افزوده خواهد شد. جناح راست با تحليل نادرست تصور میکرد مردم از جناح دوم خردادی بريدهاند و اگر در رایگيری شرکت کنند به نامزدهای آنها که حالا شکل و شمايل اصلاحطلبی هم بخود گرفتهاند رای خواهند داد اما نمیدانستند که مردم هرگز به طور جدی به جناح دوم خرداد روی نياورده بودند که از آن ببرند. مردم اميدی به تحول رژيم ندارند اگر در انتخابات شرکت کنند و به معين رای بدهند عمدتا به اين دليل است که معين را مختل کنندهی جمهوری اسلامی میدانند نه اصلاح کنندهی آن. پيروزی معين شکست اصلاحطلبان است. اگر روزنامهی شرق و طيف اصلاحطلبان عملگرا به هاشمی روی آوردند برای آن بود که به درستی میدانستند فقط هاشمی است که بالقوه میتواند پروژهی اصلاحات رژيم را جلو ببرد. (که البته بنا به دلايلی او هم نمیتواند اين کار را بکند و اين پروژه محکوم به شکست است.) اکنون نظر سنجیها نشان میدهد که معين از قاليباف جلو افتاده است و بعيد نيست حتا از هاشمی هم جلو بزند.[3] حالتی که اکنون محتمل شده است به دور دوم کشيده شدن انتخابات است و اگر انتخابات با هاشمی و معين به دور دوم برود آن وقت شانس پيروزی معين به شدت افزايش میيابد. زيرا بسياری از تحريم کنندهگان برای شکست هاشمی به صحنه میآيند و به معين رای خواهند داد. اما مهم انتخاب شدن يا انتخاب نشدن معين نيست مهم اين است که اگر انتخاب شود چه خواهد کرد؟ آيا میتواند چهار سال مردم را سربگرداند برای دادن لايحه اختيارات؟ آيا میتواند با اين مجلس و شورای شهر کابينهيی قوی معرفی کند؟ (اصلا چنين کابينهیی دارد؟ اگر دارد زمان خاتمی کجا بود؟) آيا میتواند زير بار حکم حکومتی نرود؟ آيا میتواند بگويد مصوبات مجلس هفتم را اجرا نمیکنم؟ آيا مجلس هفتم که بازی را حداقل برای چهار سال ديگر از دست رفته میبيند شروع نمیکند به تصويب قوانينی که اجرا کردنشان توسط معين او را بیحيثيت خواهد کرد؟ سناريوی محتمل ديگر اين است که در صورت پيروزی معين شورای نگهبان وارد شود و با ابطال صندوقهای رای، هاشمی را برنده کند. بايد ديد تضاد جناح راست و رهبر با هاشمی و کارگزاران آنقدر حاد شده است که رهبر برای بار دوم با حکم حکومتی وارد شود و جلوی ابطال صندوقها را بگيرد و معين را رئيس جمهور کند؟ به هر حال ديگر مهم نيست در انتخابات شرکت بکنيد و به معين رای بدهيد يا آن که در انتخابات شرکت نکنيد در هر دو صورت بيست و هفتم خرداد عمر دوم خردادیها تمام میشود. بايد از هم اکنون به دنبال گشودن جبههی جديدی باشيم. جبههیی که بايد در هشت سال گذشته بهخصوص پس از بريدن کامل مردم از حکومت در دو انتخابات پيشين گشوده میشد که متاسفانه به دليل تعلل و ضعف اپوزيسيون گشوده نشد[4]. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - تنها شورای نگهبان بود که میترسيد اشتباهی که در دوم خرداد مرتکب شد و خاتمی را به عنوان نخودی وارد بازی کرد تکرار شود به همين دليل با رد صلاحيت میخواست نفس راحتی بکشد. البته در بينش شورای نگهبان اصولا مردمسالاری جای ندارد و هيچ احساس خطری از عدم حضور مردم در انتخابات نمیکنند. [2] - شايد طراح اين بازی جديد همان مغزی باشد که سعيد عسگر سعی در از کار انداختناش کرد و موفق نشد. [3] - هر چند پخش شدن اين خبر جناح راست را از پيروزی معين میترساند و به هاشمی رو میآورند. هم اکنون بسياری از کسانی که میخواستند به نامزدهای سمت راست هاشمی رای بدهند دارند نظرشان را عوض کردهاند و میخواهند از ترس برنده شدن معين به هاشمی رای بدهند. [4] - مهمترين بخشی که قصد داشتم بنويسم و ديدم نوشتار جداگانهیی را میطلبد و میشود به بعد از انتخابات موکولاش کرد همين بخش است. بررسی وضعيت مردم و جنبش در آستانه و بعد از انتخابات شوراهای شهر و روستا و مجلس هفتم تا اکنون بسيار مهم است و از روی آن میتوان وظايف پيشروی خود را ارزيابی کنيم. پس از نوشتن نظرتان ممکن است با پيغام فيلترينگ مواجه شويد. توجه نکنيد پيامتان درج میشود. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۲۳, دوشنبه ●
........................................................................................زرافشان را آزاد کنيد! ![]() دانشجو بودم، سالهای دانشجويی من سالهای نکبتباری بود که قبلا در موردش نوشتهام. فضای تيره و تار بعد از انقلاب فرهنگی بر دانشگاه سايه انداخته بود. تنها نوای حاکم، کوکوی جغد شومی بود که بر ويرانههای سرزمينی که گورستان ما شده بود لانه داشت. کم کم خود را باز میيافتيم. سه چهار نفر که شديم. باز توانستيم با هم کتاب بخوانيم و شبنامه بنويسيم و در روزهایی مانند 16 آذر مخفيانه پخش کنيم. در همين حال و هوا دوستی گفت: دفتر وکالت ناصر زرافشان را پيدا کرده است. زرافشان را از کتابهایاش میشناختيم و ما که عاشق دانستن بوديم مشتاقانه به سویاش رفتيم و او مشفقانه در آغوشمان کشيد. وقتی دستان نحيفام در دستان سترگ و قدرتمند او جا گرفت آنچنان به گرمی فشرد و در آغوشام کشيد که هرگز گرمای پرمهر وجود جانشيفتهاش را فراموش نمیکنم. پس از آن ديگر زياد ديدار و گفتوگو ميسر نشد. تا اين که سالها بعد پيش شاملوی بزرگ ديدماش با همان انرژی و عشق... و اکنون او دارد مانند بابی ساندز قطره قطره شيرهی جاناش را در کالبد فسردهی ما میچکاند تا شعلهی آزادی بی سوختبار نماند. به چهرهی نگران زويای نازنين که نگاه میکنم تنام میلرزد من که هنوز سرمست چند ديدارم، او با غم نبود پدر در حالی که میداند ذره ذره پشت ميلهها دارد آب میشود چه میکند؟ اکنون اين سوی ميلهها، در زندانی بزرگتر، چشمها و قلبهای نگران، مقابل در زندان اوين میبارد و میتپد و آزادی اين انسان صادق و صميمی و نيکانديش را فرياد میکند. روز سهشنبه ساعت 4 بعد از ظهر همه آنجا خواهند بود. بابی ساندز و ده شمعی که در مقابل آن ماده سگ انگليسی تاچر قطره قطره آب شدند نيز همراه ما خواهند بود. از اسپارتاکوس تا عزت ابرهيمنژاد همه با ما خواهند بود. محوطهی کوچک جلوی زندان اوين اکنونی مکانی به وسعت آزادی است. از خاوران تا جنگلهای بوليوی، هر جا انسانی برای آزادی به خاک افتاده است، اکنون در ميدانگاه جلوی زندان اوين خلاصه شده است. زرافشان را آزاد کنيد آزادی را نمیتوان به بند کشيد. انگشت اشارهی تاريخ جای آزادیخواهان و دربندکنندهگان آزادی را نشانه رفته است. انگشت را نبينيد به ماه بنگريد. فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین مردم آزادهی ایران سازمانهای مدافع حقوق بشر! ناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می گذراند و در خطر جدی مرگ قریبالوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده میشود. ما از همهی مردم٬ نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست میکنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصنکنندگان٬ از ساعت ٤ تا ٦ بعد از ظهر روز سه شنبه ٢٤/٠٣/٨٤ در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند. کانون نویسندگان ایران چند لينک مرتبط: عکس از پناهجو تومار حمايت از خواستههای زندانيان اعتصابی را امضا کنيد من در شمارهی 28 امضا کردم. هما زرافشان و على اشرف درويشيان/تحصن در برابر زندان اوين براى رسيدگى به وضعيت دكتر ناصر زرافشان سخنرانی خانم زویا زرافشان دختر ناصر زرافشان وکیل قتلهای زنجیره ای در حمایت ازاعتصاب غذای ناصر زرافشان فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین (از طريق زيتون) لينکهای جديد تجمع مقابل زندان اوين در حمايت از ناصر زرافشان نامه به دکتر معين همراه با تجمع خانواده دکتر زرافشان و جمع کثيري از فعالان و متقدان سياسي، فرهنگي در مقابل زندان اوين، با حضور تني چند از دانشجويان فعال سياسي مقيم انگلستان، تحصني سه روزه، همراه با اعتصاب غذا در مقابل سفارت جمهوري اسلامي ايران در لندن برگزار گرديد. به نام انسان، به نام آزادی، آزادی را آزاد کنيد. امروز؛جلوي در اصلي اوين تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۲۱, شنبه ●
........................................................................................![]() و اين هم بيانيهی پنلاگ در بارهی انتخابات. بيانيهی کانون وبلاگنويسان ايران – پنلاگ دربارهی انتخاباب رياست جمهوری ايران مردم ایران در آستانهی گزینش دیگری ایستادهاند، گزینشی که با هیچ کدام از معیارهای انتخابات آزاد و دمکراتیک همخوانی ندارد. نامزدهای این انتخابات همگی در طیف سیاسی و اندیشهای حکومت اسلامی قرار دارند و توسط شورای نگهبان و رهبر حکومت تاييد شده اند. خرد و وجدان شهروند ایرانی برای گزینش آزاد سرنوشت خویش در این انتصابات به سخره گرفته شده است. بنابراین کانون وبلاگ نویسان ایران در انتخاباتی که: - آزادی بیان و نشر و اندیشه در آن جرم به شمار میآيد. - حقوق دمکراتیک شهروند ایرانی و وجدان و خردش پایمال می شود - از نامزدي نیروهای دگراندیش و بیرون از حکومت اسلامی جلوگیری میشود شرکت نمیکند و همگان و بهويژه وبلاگنويسان را به شرکت نکردن در اين نمايش رسوا فرامیخواند. کانون وبلاگ نویسان ایران توضيح: برای صدور اين بيانيه اين سوآل از اعضای پنلاگ پرسيده شد:" آيا با انتشار بيانيه توسط پنلاگ در مورد نهمين انتخابات رياست جمهوری ايران و پيشنهاد شرکت نکردن در اين انتخابات موافقيد؟" 78 پاسخ مثبت دادند و 22 درصد پاسخ منفی. ![]() فردا در مقابل دانشگاه تهران زنان ايرانی برای اعتراض به قانون اساسی گرد هم میآيند. پنلاگ همبستهگی خود را با اين اعتراض اعلام کرده است. اين نوع اعتراضات در واقع آغاز عصر جديدی در عرصهی سياست ايران است. مردم آموختهاند چشم از قدرت بردارند و به خود بازگردند و مطالبات خود را مستقيم طلب کنند. اعلام همبستگی با فراخوان عمومی برای اعتراض به "نقض حقوق زنان در قانون اساسی" کانون وبلاگنويسان ايران-پنلاگ در راستای پشتيبانی از همهی جنبشهای آزادیخواه و برابریطلب حمايت خود را از گردهمايی زنان و مردان آزادانديش ايرانی در برابر دانشگاه تهران اعلام میدارد. زنان بيش از هر گروه ديگری در ايران مورد انواع فشارها و آزارهای اجتماعی و حقوقی قرار دارند واين بار میخواهند فرياد اعتراض خود به قانون اساسی ايران را که آشکارا حقوق زنان در آن ناديده گرفته شده است به گوش همگان برسانند. اين حرکت نقطهی عطفی در مبارزات زنان ايرانی برای دستيابی به حقوق بنيادی و اوليهی شان است. اين گردهمايی اعتراضآميز روز يکشنبه 22 خرداد ساعت 5 تا 6 بعد از ظهر در برابر در اصلی دانشگاه تهران برگزار میشود. کانون وبلاگنويسان ايران اميدوار است که همهی زنان و مردان آزادانديش ايرانی در اين گردهمايی شرکت كنند. کميسيون زنان کانون وبلاگنويسان ايران- پنلاگ سايت زنان ايران تريبون فمنيستی ![]() در حالی که عدهیی دوره افتادهاند و برای شرکت در انتخابات گلوپاره میکنند. نويسندهگان و شاعران و دوستداران آزادی بيان مقابل در زندان اوين تجمع کردهاند تا برای آزادی ناصر زرافشان و ساير زندانيان سياسی در بند کاری بکنند. آنها میخواهند دوربين گزارشگرانی را که برای تهيه خبر به ايران آمدهاند به سوی خود بگردانند. و نشان دهند انتخاباتی در کار نيست هر چه هست. فريب و دروغ است. کمیته اعتصاب غذا: بیانیه دوم / پیام آغاز اعتصاب غذا نظر شما چيه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۸, چهارشنبه ●
........................................................................................شاديت مبارک باد! ![]() برای ديدن عکسها اينجا کليک کنيد! ايران يک، بحرين صفر دگر بار دگر بار ز زنجير بجستم از اين بند و ازين دام زبونگير بجستم من از غصه چه ترسم؟ چو با مرگ حريفم ز سرهنگ چه ترسم؟ چو از مير بجستم. مولوی، ديوان شمس تبريزی اين جا ايران است و تمام خانهها و خيابانها صحنهی پرشور انتخابات. مردم دوباره بهانهیی پيدا کردهاند و به خيابانها ريختهاند؛ میرقصند و پایمیکوبند همديگر را در آغوش میگيرند میبوسند و میبويند و آزادیشان را جشن میگيرند. ايران صحنهی بروز احساسات مردم عليه حکومتی است که در طول حيات واپسگرایاش نفس شادی مذموم بود و نشانی از غيرخودی بودن داشت و اکنون به دريوزهگی افتاده است و سردارهایشان عکس جوانانی را پوستر تبليغاتی کردهاند که پيش از اين اگر با چنين آراستهگی مشاهده میشدند توسط نيروهای تحت امر همين سردارها مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند. رئيس جمهوری که ملقب به "خالیبند" شده است در پايان دولت بیاختيار و بیکفايتاش به ورزشگاهی رفته است که زنان از حضور در آن محروم هستند و در اين مسابقه نحوهی فروش بليت مسابقات به شکلی بوده است که در حد ممکن افراد کنترل شده داخل ورزشگاه بروند تا حکومتيان از تعرض مصون بماند. و اکنون تکههای پاره شدهی پوسترهای تبليغاتی نامزدهای رنگوآرنگ "رایآریگيری"(به قول آرمين عزيز) است که در هوا موج میزند و چهرهی تراشيدهی نامزدهاینخراشيده است که در روی بيلبوردها با ترقه و رنگ و لنگه کفش تزئين میشود! اميدوارم اين شور، اين حساس خالص برای رهایی، روزی متشکل و هدفمند آزادی و برابری و آبادی را جشن بگيرد و اين مردم شايستهی زندهگی در دنيايی بهتر، از اين وضعيت خفتبار رهایی يابند. پینوشت: دیشب من هم بعد از انتشار مطلب بالا با اهل و عيال و فک و فاميل به دريای خروشان مردمی شاد پيوستم. از جواديه تا الهيه از پونک تا هفتحوض را گشتيم. وقتی به ميدان آزادی رسيديم ديگر سروصداها خوابيده بود اما از ميدان آزادی تا ميدان انقلاب تمام راه از شيشههای شکسته و پوسترهای تبليغاتی نامزدها فرش شده بود. وقتی ما در جواديه بوديم نيمه شب و خبر زيادی نبود فقط گروههای کوچکی اينجا و آنجا جلوی ماشينها را میگرفتند و از سرنشينان اتومبيلها میخواستند که بوق بزنند و برقصند. اما در هفت حوض جمعيت زيادی آمده بودند و دختر و پسر با هم میرقيصدند وجه قالب در همه جا شادی و پایکوبی و مهربانی مردم به هم ديگر و فضای صميمی و دوستانه. در يکی از بزرگراهها چند لباس شخصی با اسپری اشکآور چند جوان که صورت خود را نقاشی کرده بودند را مصدوم کردند و از صحنه گريختند. پليس اصولا ديده نمیشد از آن پليسهای گردن کلفت ويژه که اصلا خبری نبود. زنان هم بالاخره توانستند به ورزشگاه بروند خبر مفصلاش را پرستوی عزيز نوشته است. اينها همه ثمرات شرکتنکردن مردم در دو انتخابات پيشين است. هشت سال دولت خاتمی نخواست يا نتوانست اين در را بگوشايد و اکنون که زنان ديگر چشم اميد خود را از گرفتن حق و حقوقشان از دولت و جريانی که کارش فقط حايل بودن بين مردم و ساير بخشهای حکومت بود برداشتهاند و به نيروی اعتراض خود اميد بستهاند درها يکی يکی به رويشان گشوده خواهد شد. خلاصه شبی بود شاد و سرخوش. اميدوارم اين شادیهای استثنا به قاعده تبديل شود. بايد از دوستان همراه بخصوص جوان شجاع و بامزهیی که اين عکسها کار اوست تشکر کنم. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۷, سهشنبه ●
........................................................................................جنبش زنان و بازگشت به خود ![]() پس از آن که در انتخابات شوراها مردم به جريان موسوم به اصلاحطلب "نه" گفتن و سايهی آنان از روی سر مردم برداشته شد اکنون کمکم شاهد ثمرات حذف يا تضعيف اين جناح از حکومت هستيم. در هشت سال گذشته در دوران طلایی اصلاحات و بعد در سکون و افولاش تمام تلاش اصلاحطلبان اين بود که خود را نمايندهی مردم معرفی کنند و هر جا اقشار مختلف مردم میخواستند حقوق خود را مطالبه کنند آنان را با هزار حيله و فريب به خانههایشان میفرستادند و میگفتند: "شما آسوده باشيد ما حقوقتان را خواهيم گرفت!" اما اکنون ديگر اين سايه برداشته شده است و مردم تصميم گرفتهاند بدون نماينده با قدرت حاکم روبهرو شوند. ديگر برای آنها فرقی نمیکند "احمدینژاد" رئيسجمهور باشد يا "معين" آنها آموختهاند که هر کس رئيس جمهور باشد اگر آنها در خانههایشان بنشينند و احقاق مطالبات خود را به جنگ جناحهای درون نظام بسپارند پشيزی دريافت نخواهند کرد و فقط بايد هزينه کنند و قربانی بدهند. بعد از دانشجويان، کارگران نخستين قشری بودند که متوجه شدند بايد چشم از جناحهای درون حاکميت بردارند و خود دستبهکار شوند و حقوقشان را مطالبه کنند. اعتراض به "خانه کارگر" و برهم زدن کارزار (کمپين) تبليغاتی "خانه کارگر" به سود آقای رفسنجانی در اول ماه مه و نشان دادن اين که اين خانه، خانهی کارگر نيست و باشگاه سرمايه است نخستين گام مهم برای اين جدایی بود و تشکيل سنديکای کارگران در شرکت واحد گام مهم ديگری و اين گامها پرشتابتر از آنچه میتوان تصورش را کرد برداشته خواهد شد. کارگران به جای چشم دوختن به نوالهی ناگزيری که حکومت جلویشان پرتاب میکند برای به دست آوردن حقوق خود به اتحاد و همبستهگی با ساير کارگران جهان میانديشند. زنان که بيشتر از هر قشری در اين سالها حقوق خود را از دست دادهاند و مورد بيشترين آزار و فشار اجتماعی بودند و از آنسو نيز بيشترين بار مبارزه را چه در زندهگی روزمره و در کوی و برزن چه در حرکتهای سازمان يافته بردوش کشيدهاند اکنون اين جداسری را آغاز کردهاند. روز يکشنبه ساعت 5 تا 6 بعدازظهر مقابل در اصلی دانشگاه تهران زنان تجمع میکنند تا نسبت به نقض حقوق زنان در قانون اساسی اعتراض کنند. سايت تريبون فمينيستی ايران و سايت زنان ايران نام تشکلهای حمايت کننده در اين گردهمآيی اعتراضی را درج کرده اند. اميد میرود تمام زنان و مردان آزادانديش به اين حرکت اعتراضی بپيوندند. راهکار عملی که دوستان در جستوجوی آن هستند همين است. احقاق حق خارج از حاکميت و مستقل؛ اجازه دهيم جناحهای درون حاکميت با هم بر سر اين که چه کسی بهتر حق ما را میدهد دعوا کنند ما کاری به اين دعواها نداريم و حق خود را طلب میکنيم از هر کس که قدرتی دارد. آنچه اصالت دارد حقوق ما ست نه صاحبان قدرت که میخواهند قطرهچاکانی اين حقوق را به حلق خشکمان بچکانند. ما باران میخواهيم ما سيل میخواهيم ما توفان میخواهيم ما سرزمينی آزاد و آباد و برابر میخواهيم. پینوشت منبع عکسها: 1- نگاهی اجمالی به وضعيت زنان ايران در سال 1383، همبستگی جوانان. (با کمی تغيير و اضافه شدن تصاوير نمايندهگان زن مجلس هفتم!) 2- تريبون فمينيستی 3- نيکآهنگ کوثر تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۵, یکشنبه ●
........................................................................................![]() قصهی مجتبا سميعنژاد قصهیی نيست که کسی نشنيده باشد. او را دستگير کردند بدون آن که جرمی مرتکب شده باشد و تنها مشکلی که با اين جوان داشتند پافشاری او بر حقوق اوليهاش بود. طبق اظهارت آقای ابطحی بلاهایی که بر سر مديار رفته است از آنچه در مورد پروندهی مشهور به پروندهی وبلاگنويسان به بيرون درز کرد بسيار دردناکتر است. آنچه بر مديار گذشت برای زهره چشم گرفتن از ساير وبلاگنويسان بود اما میبينيد که ماجرا برعکس شده است و حتا وبلاگهای که در مورد مسايل سياسی نمینويسند هم به دفاع از مجتبی سميعینژاد پرداختهاند. تا کنون حرکتهای گستردهی خوبی برای دفاع از مجتبا سميعینژاد صورت گرفته است و موضوع او که میرفت مورد بايکوت قرار بگيرد و از آنجا که وابسته به جناحهای درون حکومت نبود در موردش کمتر صبحت میشد اکنون تبديل به موضوعی جهانی شده است و اين به همت وحدت و دوستی و انسجام در بين وبلاگنويسان بوده است که اميدوارم روزبهروز اين انسجام و وحدت شکلی آگاهانهتر و عميقتر پيدا کند و اسير مسايل حاشيهیی کودکانه نشود. پنلاگ تا کنون چندين بيانيه در مورد مديار منتشر کرده است و در آخرين آن از همهی وبلاگنويسان خواسته شده است تا روز محاکمهی مديار در 31 خرداد را به روز دفاع از آزادی بيان تبديل کنيم. توسط چند وبلاگنويس و روزنامهنگار نيز وبلاگی به نام مجتبی سميعینژاد تاسيس شده است تا مسئلهی دفاع از او به شکلی منسجم و متمرکز پیگيری شود. اميدوارم همهی وبلاگنويسان در اين حرکت جمعی شرکت کنند. آخرين پاراگراف بيانيهی اخير کانون وبلاگنويسان ايران-پنلاگ در مورد مديار با جملهیی تمام میشود که اميدوارم بهزودی شاهد تحققاش باشيم: "به اميد آن که روز 31 خرداد روز همبستگی برای دفاع از آزادی بيان شود و بتوانيم دستگاه قضايی را به تبرئهی مجتبی و پذيرش جهانشمولی وبلاگها وادار کنيم." تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۴, شنبه ●
........................................................................................امروز قدر پند عزيزان شناختم دوستان عزيز! مطلبی چند ساعت پيش نوشتم که در مورد موضوع مهمی بود اما با عجله نوشته شده بود و بهخصوص در اين شرايط موجب سوتفاهماتی میشد به همين دليل موقتا آن را حذف کردم تا در فرصت ديگری پختهتر و جامعتر در مورد آن بنويسم. از دوستانی که نظر گذاشتن معذرت میخواهم نظراتشان محفوظ است و وقتی آن مطلب را متشر کردم. نظرات آنان نيز منتشر خواهد شد. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۳, جمعه ●
........................................................................................چيستان انتخاباتی گفتيم اکنون که تنور انتخابات رو به سردی گرايده است و در اين شهر و ديار هر چند جام جمشان صبح تا غروب بر تنور فوت میکند اما هيچ دود و دمی از تنور بلند نمیشود ما به وظيفهی ملی و مذهبی و به قول بامداد عزيز آريایی-اسلامیمان عمل کنيم و جايزهیی طرح کنيم و چيستانی! به دوستانی که پاسخ چيستان را درست بگويند 5 سکهی طلا بعلاوه ماهانه پنجاه هزارتومان وجه نقد و مقداری هوای تازه در دولت رفاه و يک دور هواپيماسواری مجانی بر روی قالیچهی حضرت سليمان و تماشای مجانی فيلمهای آروارههای اسيلبرگ و بينوايان ويکتور هوگو و بهخاطر پسرم هرگز جايزه میدهم. البته اين وعده را همان اندازه جدی بگيريد که وعدههای انتخاباتی را جدی میگيريد! عجايب صنعتی ديدم در اين دشت که حکمی شش بود و هشت میگشت نهادم پرسشی اندر ميانه که دانی حال و روز اين زمانه و اما چيستان: آن چيست که در "راست" هست اما در "چپ" نيست در "معين" است اما در "مهرعليزاده" نيست در خيلیها هست اما در اين هشت تن آل ولايت نيست در پنجتاشان هست و در سهتاشان نيست. پاسخ:؟ راهنمایی: مشابه اين چيستان در زبان عامه اين است که از فرهنگ کوچهی شاملو (ص 655 کد 2951) ديدهام: آن چيست که در سار هست اما در مار نيست در زمين هست اما در زمان نيست در باغ است اما در راغ نيست؟ پاسخ: سيب (حروف س و ی و ب) بخش جنبی مسابقه آن چيست که ارغوان قبائی دارد بيرون و درون شهر جائی دارد گرد است و مدور است و تاجی بهسرش باريک چو دمب موش پائی دارد؟ احتمالا حدس زدهايد منظور يکی از نامزدهای به قول آرمين عزيز انتخابات قهوری است اما اشتباه میکنيد اين چيستان را هم از کتاب کوچه صفحهی 653 کد 2937 انتخاب کردهام و پاسخاش میشود: چغندر! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱۱, چهارشنبه ●
........................................................................................موقعيتهای شبحی غمام مدد نکرد: چنان از مرزهای تکاثف برگذشت که کس به اندوهناکیی جان پر دريغام ره نبرد. نگاهام به خلاء خيره ماند گفتند به ملال گذشته میانديشد. از سخن بازماندم گفتند مانا کفگير روغن زبانیاش به ته ديگ آمده. اشکی حلقه به چشمام نبست، گفتند به خاک افتادن آن همه سروَش به هيچ نيست. بیخود از خويش صيحه بر نياوردم، گفتند در حضور متظاهر مهر است اما چون برفتی خاطر بروفتی. احمد شاملو، مدایح بیصله شما چه میگوييد؟ |
|