![]() |
۱۳۸۴ خرداد ۸, یکشنبه ●
........................................................................................افشای فساد حکومتی حقی جهانشمول است. ![]() قفس اين زمزمه اين غريو اين بهاران اين قفس اين قفس اين قفس ای امان! شاملو، در آستانه لينکهای مرتبط بيانيهی کانون وبلاگنويسان ايران-پنلاگ برای آزادی فوری و بدون قيد و شرط اکبر گنجی فراخوان گزارشگران بدون مرز به وزرای امور خارجهی ٢٥ کشور اتحاديه اروپا و خاويار سولانا برای نجات جان اکبر گنجي مانيفست جمهوریخواهی نوشتهی اکبر گنجی Akbar Ganji goes on hunger strike : "No one should be imprisoned - not even for a second - for expressing an opinion." پینوشت: لينکهای مرتبط برای آزادی فوری و بدون قيد و شرط اکبر گنجی Ganji and the unbearable truth سنگ صبور خسنآقا سه نهاد ديكتاتوري منحل بايد گردند پارسا نوشت شما عزيزان نيز باين اقدام جمعی بپيونديد حرفهای الکترونيکی سارا رهايش کنيد. دموکراسی فرزند جسارت است, سيمين آزاد پيام آوران سگال اين بار دوشنبه ولی کمی رنگی ملحدان چشمها را بايد شست زندانی سياسی آزاد بايد گردد پژواک خاموش حقوقدان ديروقت برای دفاع از آزادی! که در این دیار به هیچ انگاشته میشود! صفحهی اول از یادداشتهای یک مرغ دریایی بلاگنوشتهای صادق جم گزارش به خاک ايران دستنوشت يک سوال ساده sarina آرمين گيلهمرد سينما آنلاين جوان مبارز محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد؛ از زبان و دل ما بين که، در آن کار بماند؛ خرقهپوشان همهگی مست گذشتند و گذشت، قصهی ما است که بر هر سر بازار بماند. حافظ "تحريم انتخابات رياست جمهوری گامی به سوی دموکراسی و جامعهی باز" اکبر گنجی. اکبر گنجی اعتصاب غذای نامحدود خود را آغاز کرده است. درخواست او اين است که برای مداوا به بيرون از زندان برده شود و اين تنها درخواست کسی است که طبق قوانين هيچ کشور مدرنی جرمی که مستحق زندان باشد مرتکب نشده است. جرم گنجی اين است که گوشهیی از اسرار و رازهای مگوی قتلهای زنجيرهیی را افشا کرده است. اين افشاگری حتا مخفيانه و به صورت انتشار شبنامه هم نبوده است.(که اگر اين گونه هم بود باز جرم محسوب نمیشد.) اين افشاگری در روزنامههای رسمی که دارای مجوز قانونی انتشار هستند صورت گرفته است. دفاع از اکبر گنجی دفاع از شخص خود او نيست. دفاع از عقايد و نظرات او نيز نيست و حتا دفاع از گذشته و عملکرد او نيز نيست. دفاع از گنجی دفاع از آزادی بيان است. دفاع از حق بنيادی و جهانشمول جريان آزاد اطلاعات است. دفاع از گنجی دفاع از حقوق زندانيان است. گنجی بیدفاع در زندان است و رئيس جمهور بذلهگو اين روزها هر جا میرود متلک میگويد و سرخوش و سبک بال از کلاهی که سرش رفته و از خواب خوش بعد از رياست جمهوریاش حرف میزند و موزهی هدايای رياست جمهوری افتتاح میکند و فراموش میکند در اين موزه گلولهیی که قلب عزت ابراهيمنژاد را شکافت و پيراهن خونينی که بر دستان احمد باطبی پرچم شد و لباس زندان اکبر گنجی که به دليل نپوشيدناش زير مشت و لگد قرار گرفت خالی است. از اکبر گنجی دفاع کنيد اگر میخواهيد نشان دهيد مردمی نيستيد که لايق چنين حکومتی باشيد. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۵, پنجشنبه ●
........................................................................................دو سرمقاله يک سودا ماجرای رد صلاحيت معين و پا در ميانی آقای حداد و خاتمی و حکم حکومتی يا توصيه رهبری و تاييد صلاحيت معين بحثهای زيادی را موجب شده است. دکتر معين که قبلا در شعارهای تبليغاتیاش نرفتن زير بار حکم حکومتی را عنوان کرده بود اکنون بقایاش را مديون حکم حکومتی يا حداقل توصيهی فراقانونی رهبر است و امروز دور هم جمع شدهاند تا ببينند زير بار اين خفت بروند و بمانند يا نروند و بروند! چيزی که در اين ميان مهم است، اين است که چرا برخلاف گذشته که اصراری بر ماندن اصلاحطلبها نبود همه دارند اصرار میکنند که معين و مهرعليزاده در صحنه باقی بماند. اين "همه" آنقدر گسترده است که حسين شريعتمداری و محمد قوچانی را پشت يک ميز نشانده است و دارند حرف واحدی را تکرار میکنند. حسين شريعتمداری در کيهان مینويسد: "چه تفاوتي مي كند كه تدبير رهبر معظم انقلاب، به لحاظ فقهي، يك «حكم حكومتي» تلقي شود و يا تصحيح نظر شوراي نگهبان؟! آنچه مهم است و در آن كمترين ترديدي نيست، اين كه رهبر بزرگوار انقلاب، غيبت آقاي دكترمعين و سليقه خاص وي و حاميان صادق ايشان از عرصه رقابت هاي انتخاباتي را نمي پسنديده اند و راضي به دور بودن آقاي دكترمعين از رقابت هاي انتخاباتي نبوده اند.[1]" از سوی ديگر محمد قوچانی، در شرق[2]، که از همکار مطبوعاتی خود در کيهان بسيار باهوشتر و زيرکتر و باسوادتر است برای نرم کردن دل معين تاريخچهی حکم حکومتی را بيرون میکشد و نشان میدهد که " گرچه حكم حكومتى به عنوان امرى فراقانونى در عالم تئورى مورد نقد اصلاح طلبان قرار گرفته است اما در عمل نتايج آن عمدتاً به سود اصلاح طلبان پايان يافته است." در واقع دارد به معين میگويد آن حرف قبلیات که گفته بودی زير بار حکم حکومتی نمیروی حرف خام و نسنجيدهی بود؛ زيرا:"بديهى است از نگاهى اصولگرايانه نمى توان به حكم حكومتى به عنوان راهكارى اجرايى نگاه كرد اما از نگاهى عمل گرايانه و در شرايطى كه قدرت بى نظير نهادهايى مانند شوراى نگهبان سبب انسداد راه شده است عملاً استفاده از راه حل هايى مانند گفت وگو و تفاهم گرچه ممكن است اصولگرايانه نباشد اما عين اصلاح طلبى است." و بعد به معين يادآور میشود که فراموش نکند که او انقلابی نيست و اطلاحطلبی هم يعنی ماکياوليسم و گربهی مرتضا علی بودن و با چهار دستوپا بهزمين آمدن: "اصلاح طلبى برخلاف انقلابىگرى رفتارى مسالمت آميز، سازش جويانه و مبتنى بر رعايت قواعد بازى است." چه شده است که شريعتمداری و قوچانی که متعلق به دو جناح مختلف حکومت ايران هستند معين را تشويق به ماندن میکنند آيا منافع مشترکی دارند؟ راز خواستنیشدن معين نزد رهبر و شريعتمداری و قوچانی و رفسنجانی را بايد در حرف حجاريان جست که حداکثر رای معين را 9 درصد ارزيابی کرد. درواقع چه کسی بدش میآيد رقيبی در صحنه داشته باشد که بازندهبودناش از پيش رقم خورده است و فقط حضورش موجب تزئين سفرهی میشود که برای مدعوين ديگری چيده شده است؟ هر چند قوچانی در آغاز سرمقالهاش ادعا میکند میخواهد "صادقانه اندكى در تحليل وضع موجود و راه برون رفت از آن به معين كمك" کند اما میتواند نشان داد موضوع چيز ديگری است. آخرين جمله تکليف را روشن میکند:"اگر همه صداها معين را به تاريخ بخوانند و قهرمان بخواهند او بايد به آينده نگاه كند و يك سياستمدار اصلاح طلب باقى بماند. حتى اگر رئيس جمهور نشود، نام او به عنوان يك «نامزد» خوب رياست جمهورى باقى خواهد ماند." "نامزد" خوب نامزدی است که "بازی" را به هم نمیزند هر چند میداند "قواعدبازی" به نحوی تنظيم شده است که او بازندهی بازی باشد. حاميان آقای رفسنجانی که به هر حال با نزديک شدن به اين ايشان احساس خفت دستابليسبوسی به آنها دست داده است میخواهند با جملاتی مانند اين که:"بديهى است از نگاهى اصولگرايانه نمىتوان به حكم حكومتى به عنوان راهكارى اجرايى نگاه كرد اما... راه حل هايى مانند گفت وگو و تفاهم گرچه ممكن است اصولگرايانه نباشد اما عين اصلاح طلبى است." با بازی کردن با واژهی "اصولگرایی" که منتسب به جناح رقيب است بگويند: "اصلاحطلب"ها که نبايد اينقدر تنزهطلب باشند ما که "اصولگرا" نيستيم با هر وسيلهيی که بتوانيم به قدرت نزديک بشويم و يا در قدرت بمانيم اين کار را خواهيم کرد پس ادای "اصولگرا" بودن و سر حرف ماندن را در نياوريد که اصول ما بیاصولی است. اما اين تنها هدفی نيست که از تشويق ماندن معين در صحنه و زيرحرفخودزدن توسط آقای قوچانی دنبال میشود هدف اصلی چيز ديگری است. نکتهی مهم اين است که قرار است شيخ بزرگ در نمايشی دموکراتيک رئيس جمهور شود نه مانند دو دور قبلی که بر صندلی رياست جمهوری در حالی تکيه زدند که رقيبهای نمايشی حضرت ايشان هم اعلام میکردند ما فقط آمديم تا انتخابات معنا داشته باشد وگرنه ما هم به آقای هاشمی رای میدهيم! قوچانی هيچ قصدی در پوشاندن قصد خود ندارد و به روشنی مینويسد:"حضور معين عملاً به نماد تكثر در انتخابات رياست جمهورى تبديل شده است و همه نامزدهايى كه مى خواهند در يك رقابت آزاد برنده شوند، بايد او را به ادامه حضور تشويق كنند." و اين "همهی نامزدها" در واقع يک نامزد بيش نيست. نامزدی که برای يافتن ناماش نياز به حل جدول کلمات متقاطع نيست. خلاصه مسئله ساده است معين بايد بماند تا روش و منش زيرحرفخودزدن و دستقدرتبوسی تطهير شود و بازی انتخابات نيز شکلی دموکراتيکتر به خود بگيرد و از هم اکنون هم مدال نامزد خوب بازنده را هم در سينی طلا آمده کردهاند تا بر يقهی کت دکتر معين نصب کنند و اين البته از کلاهی که خاتمی صحبتاش را کرد برازندهتر است. و سرانجام اين که درستترين راهنمایی و مشاورهی که قوچانی در اين سرمقاله به معين داده است اين جمله است:"سرنوشت معين را كسانى مشخص ميكنند كه مىخواهند در انتخابات شركت كنند، نه كسانى كه میخواهند انتخابات را تحريم كنند." اين حرف کاملا درست است معين و قوچانی و شريعتمداری و احمدینژاد همه اجزای نظامی هستند که برچيده شدناش سرنوشت تمام آنان را رقم خواهد زد و تحريم انتخابات تيشهیی است که به ريشه میزند. در عوض دکتر معين اگر کمی زيرک باشد پيام نهفته در حرف آقای قوچانی را درمیيابد و برای اين ماندناش از پدرخوانده امتيازی طلب میکرد و مثلا پست وزارت آيندهی خود در کابينهی اصولگرای اصلاحطلب جناب آقای هاشمی بهرمانی را تضمين میکرد. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - کيهان، حسين شريعتمداری، "حاميان صادق دكتر معين (يادداشت روز)" پنج شنبه 5 خرداد 1384- 17 ربيع الثاني 26 -1426 مه 2005 [2] - شرق، سرمقاله "انتخاب دشوار مصطفى معين رئيس جمهور يا قهرمان؟" محمد قوچانی، پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۴ - - ۲۶ مى ۲۰۰۵ تمام نقل قولها از اين پس از اين سرمقاله است. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۴, چهارشنبه ●
........................................................................................رئيس جمهور آينده مجری قانون کدام مجلس است؟ در مورد انتخابات حرف و بحث زياد است. سعی میکنم طی چند يادداشت نظرات خود را بهصورت فشرده بيان کنم. برای اين که بحث ساده باشد و دلايل مختلف آن را پيچيده نکند مورد به مورد به آن میپردازم و در نهايت جمعبندی میکنم. پيشاپيش از دوستانی که با نظرات خودشان موضوع را روشنتر میکنند تشکر میکنم. شرکت در انتخابات به طور کلی يک بحث است و شرکت در انتخاب رئيس قوهی مجريه بحثی ديگر. میتوان در انتخابات پارلمان شرکت کرد و اگر حتا يک نماينده هم به پارلمان بفرستيم باز آن يک نمانيده میتواند حرف و نظر ما را بيان کند. (مگر آن که کل پارلمان را فاقد مشروعيت بدانيم و نخواهيم در پارلمانی که غيرقانونی تشکيل شده است عضو باشيم.) اما انتخاب مدير اجرایی به چه معنایی است؟ رئيسِ جمهوری چه چيز را بايد اجرا کند؟ رئيس جمهور در تمام نظامهای دموکراتيک مجری قانون است و پارلمان قانونگذاری میکند. اگر در نظامی انتخابات پارلماناش فاقد وجاهت قانونی باشد و به اصطلاح مشروعيت يا حقانيت نداشته باشد رئيس جمهور میشود مجری قوانينی که فاقد وجاهت قانونی است و مشروعيت ندارد. فرض میکنيم اين انتخابات کاملا آزاد و دموکراتيک است و تمام فعالين سياسی به عنوان نامزد حضور دارند و در فضایی کاملا آزاد نامزدها تبليغ میکنند و در انتخاباتی نظارت شده و با کمترين تقلب ممکن رئيس جمهوری انتخاب میشود. (فرض محال که محال نيست) اين رئيس جمهور بايد با چه نهادهایی کار کند؟ کابينهاش بايد از چه پارلمانی رای اعتماد بگيرد؟ کدام برنامه چهار ساله و کدام سند چشماندز بيست و پنج ساله را میخواهد اجرا کند؟ حکم رئيس جمهور توسط چه رهبری بايد تنفيذ شود؟ رهبری که توسط کدام مجلس خبرگان انتخاب شده است؟ اين رئيس جمهور چگونه میتواند طبق سوگندی که میخورد بر کار قوهی قضاييه نظارت داشته باشد تا از قانون اساسی عدول نکند؟ قوهی قضاييهیی که رئيساش اعتراف دارد خودش بر آن اشراف ندارد؟! شرکت در اين انتخابات نه تنها به اين انتخابات غيرقانونی صحه میگذارد بلکه ساير انتخابات غيرقانونی گذشته را هم مشروعيت میبخشد. حتا در چارچوب اصلاحطلبی و اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول داشته باشيم و فقط و فقط انتخابات مجلس هفتم را غيرقانونی و غيررقابتی (حتا برای جناحهای درون نظام) بدانيم باز نبايد در اين انتخابات شرکت کنيم تا مجری قوانينی نباشيم که از سوی اکثريت مردم نمايندهگی نمیشود. مديرعامل شرکتی که سهامداران و هيئت مديرهاش غيرقانونی هستند چگونه میتواند قانونی باشد؟ شرکت در اين انتخابات در بهترين حالت مثل اين میمانند که با وسواس و دقت بگرديم انسان شريف و پاک و درستی را پيدا کنيم و بعد رئيس باند قاچاق مواد مخدر کنيم! مطالب قبلی در اين مورد: چرا در انتخابات رياست جمهوری شرکت نمیکنم؟ منطق لوچ ساير مطلب سياسی تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۳, سهشنبه ●
........................................................................................پراکندهنويسیها 1- ماجرای پر آب و تاب انتخابات ![]() کارتونی از نيکآهنگ کوثر اعلام زودهنگام و عجولانهی اسامی تاييد صلاحيت شدههای نهمين انتخابات رياست جمهوری اسلامی توسط شورای نگهبان و رد صلاحيت معين و مهرعليزاده و اعلمی... و بعد نامهنگاری آقای حداد به رهبر و رهبر به شورای نگهبان برای قبول صلاحيت معين و مهرعلیزاده بحثهای جديدی را به راه انداخته است بعضی از دوستان معتقد هستند تمام اينها بازیهای از پيش تعيين شده است. راستاش را بخواهيد من اينگونه فکر نمیکنم اينها همه نشانهی آشفتهگی و جنگ قدرت در حکومت ايران است. اين جنگ قدرت آن قدر واقعی و عينی است که حتا اين که شورای نگهبان زير بار حرف رهبر نرود دور از انتظار نيست.البته بسيار بعيد است.(اين نکته که نيکآهنگ عزيز به آن اشاره کرده است که شورای نگهبان زودتر رای خود را اعلام کرد تا در فرصت قانونی امکان تجديد نظر وجود داشته باشد قابل تامل است. ) به هر حال واضح بود که سود اصلی از اين رد صلاحيت را آقای هاشمی میبرد و اين چيزی نيست که آقای خامنهیی را خوشحال کند. پس بايد نسبت به آن واکنش نشان میداد که داد. اما اين سوآل که شورای نگهبان چرا اين حماقت را کرد؟ دو پاسخ دارد که هردو به نسبتی درست است يکی اين که خب چون احمق هستند و قبلا هم اينگونه حماقتها را مرتکب شدهاند و دوم اين که شورای نگهبان روی اين که اصلاحطلبها عملا هيچکاری نمیکنند و خاتمی در نهايت انتخابات را برگزار میکند و اينها هم ريسکی نمیکنند حساب باز کردهاند. خب آدم عاقل(خب توجه داشته باشيد که در راه اول شورای نگهبان احمق بود و در اين راهحل عاقل اين به دليل نسبی بودن حماقت است و تناقضی در کار نيست!) وقتی میبيند رقيباش را بدون هيچ هزينهیی میتواند حذف کند چرا نکند؟ توجه داشته باشيد مشارکت عمومی و شرکت گسترده در انتخابات در قاموس شورای نگهبان هيچ معنای ندارد. آنها ديدی روشن و ايدئولوژيک به مردم دارند و آن همان است که از قرآن آموختهاند. "اکثرهم لايعقلون" 2- قوی زيبا ![]() دیشب داشتم مجلهی زنان را میخواندم. مصاحبهی شهلا شرکت با خانم مسيح علینژاد توجهام را جلب کرد. مصاحبهی بسيار خوبی بود با عکسهایی جالبی از حسين سربخشيان. از مصاحبه قسمت کوتاهی که خيلی به دلام نشست را اينجا نقل میکنم. البته توصيه میکنم کلشو بخونيد چون خيلی جالب و روان نوشته شده. راستی اين خانم پر شر و شور وبلاگ هم داره. پويان "آرزويت در زمينهی حرفهایات چيست؟ قلهای كه در ذهنت داري چيست؟ ○ میدانی، من عادت نكردم اول قلهای را تصور كنم بعد برای رفتن به آن تلاش كنم. هميشه با اكيپ كوهنوردیمان هم كه میرفتيم كوه، اعضای گروه غر میزدند كه: «پس كی ميرسيم؟» و هميشه اين براي من سؤال بود كه به كجا ميخواهند برسند؟ پس همين راهي كه داريم ميرويم چي؟ ظاهراً هيچكس از خودِ راه لذت نميبرد همهاش ميگفتند: «پس كي ميرسيم؟» يكي از داداشهاي من ميگويد: «مسيح دختر اكنون است، همهاش از لحظه لذت ميبرد، از لحظه استفاده ميكند و به لحظه تكيه ميكند.»" 3- لبخند تلخ ![]() رفته بودم به شاهين سر بزنم ببينم در مورد ردصلاحيت ريبل و چی نوشته و چه عکسی از ما که جناب شبح باشيم چاپ کرده(هر چند اين عمل شاهين قابل بخشش نيست و ممکن است از نظر امنيتی برای من خيلی خطرناک باشد!) که با خبر تصادف آلپر و اسد که در وبلاگ حنيف نوشته شده بود روبهرو شدم. برای اين دوستان از صميم قلب آرزوی سلامتی میکنم. (اسد نوشته آلپر از بيمارستان مرخص شده و رفته خونه.) 4- از مجتبا چه خبر؟ ![]() تو روزنامهی شرق نوشته بود. امروز قراره مجتبا سميعینژاد بره دادگاه انقلاب کسی خبر داره نتيجه چی شد؟ تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ خرداد ۱, یکشنبه ●
از فيلترگذشتهها (مصطفا معين قيچی شد!) شورای نگهبان اسامی نامزدهای از فيلترگذشته را منتشر کرد! اينها تنها نامزدهای از فيلتر گذشتهاند. 1- احمدینژاد 2- لاريجانی 3- محسن رضایی 4- قالیباف 5- مهدی کروبی 6- هاشمی رفسنجانی مصطفی معين و يزدی رد صلاحيت شدند. خب اين را میشد حدس زد. در مورد يزدی که رد صلاحيتاش قابل انتظار بود اما در مورد معين بايد گفت شورای نگهبان بهترين خدمت را به اصلاحطلبان کرد. حالا بايد ديد دوستانی که تز "انتخاب بين بد و بدتر را داشتند" چه میخواهند بکنند؟ دوستانی که اعتقاد داشتند تحريم انتخابات حرکتی انفعالی است. آيا خود نيز منفعل خواهند شد؟ يا بوگير دست میگيرند و دنبال بد و بدترهای باقیمونده میگردند؟ حالا بايد ببينيم آقای خاتمی که برگزاری انتخابات مفتضح مجلس هفتم را در کارنامهی خود دارد اين آخرين برگی که به کارنامهاش میافزايد چه رنگی خواهد بود؟ اکنون خواهيم ديد آقای کروبی که با ژست لری کلهشق که جلوی شورای نگهبان میايستد وارد عرصهی انتخابات شد، چه خواهد کرد؟ آيا استعفا میدهد؟ يا تا انتها در اين شوی مسخره باقی میماند و دلقکوار نقش شيخ اصلاحات را بازی میکند؟ به هر حال انتخاب بين "بد و بدتر" دارد تبديل میشود به انتخاب بين "راست و راستتر" و انتخاب بين يکی از "جانی"ها: لاریجانی يا رفسنجانی تا نظر شما چی باشه؟ ●
........................................................................................در ستايش شراب گفتم به خيامخوانی نيشينم تا غم ايام از ياد برم نوروزنامه تورق کردم که به فصلی در منفعت شراب رسيدم گفتم شما را هم در اين بادهگساری شريک کنم که به قول خيام شراب "بخيل را سخی" کند ما که شراب ناخورده سخیايم! حکايت اندر منفعت شراب[1] ![]() دانايان طب چنين گفتهاند چون جالينوس و سقراط و بقراط و بوعلی سينا و محمدزکريا که هيچچيز در تن مردم نافعتر از شراب نيست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی و خاصيتاش آن است که غم را ببرد و دل را خرم کند و تن را فربه کند و طعمهای غليظ را بگدازد و گونهی رو سرخ کند و پوست تن را تازه و روشن گرداند و فهم و خاطر را تيز کند و بخيل را سخی و بددل را دلير کند و خورندهی شراب را بيماری کم کند و اغلب تندرست باشد... و گروهی زيرکان شراب را محک مرد خواندهاند و گروهی ناقد عقل و گروهی صراف دانش و گروهی معيار هنر و بزرگان شراب را صابونالهم خواندهاند و گروهی مفرحالغم و هر که پنچ قدح شراب ناب بخورد آنچه اندر او است از نيک و بد از او سر آيد و گوهر خويش پديد کند و بيگانه را دوست گرداند و اندر دوستی بيفزايد و اگر خود او را همين خاصيت است که دوستان را به هم بنشاند بسيار است... و در بهشت نعمت بسيار است و شراب بهترين نعمتهای بهشت است و اگر نبودی ]ايزد آن را[ به خود مخصوص نکردی هر چند نعمتهای دو جهانی به تقدير و ارادت اوست چنانک در محکم کتاب خود ياد فرموده است که وسقيهم ربهم شرابا طهورا و ديگر جای میفرمايد و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما، مردمان را منفعت بسيار است در وی وليکن بزه او از نفع بيشتر است. خردمند بايد که چنان خورد که مزهی او بيشتر از بزه بود تا بر او وبال نگردد و اين چنان باشد که با رياضت کردن نفس خود را به جائی رساند که از اول شراب خوردن تا آخر هيچ بدی و ناهمواری از او در وجود و گفتار و به کردار الا نيکوئی و خوشی. چون بدين درجه رسد شراب خوردن او را زيبد و فصيلت شراب بسيار است. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - نوروزنامه، عمر بن ابراهيم خيام نيشابوری، به کوشش علی حصوری، نشر چشمه چاپ دوم ص 83 تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه ●
........................................................................................عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد. ![]() پینوشت2: برگزيدهی برگزيدهگان از ميان نامزدههای وبلاگنويسبرتر آزادی بيان تا کنون اين دوستان با شمارش آرایشان به نام مجتبا سميعینژاد موافقت کردهاند: خورشيد خانم شبنم فکر قاصدک زيتون نيکآهنگ کوثر وب نامه روزنامهنگارنو شبح مديار نويسندهی وبلاگ اشغال شدهی مننهمنم که پس از آزادی کوتاه مدت خود وبلاگ جديدی به نام استيجه را نوشت آخرين پستاش اين شعر حافظ است: نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد؛ ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد! خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد. و به راستی که مجتبا يک تنه دارد بار وبلاگستان را به دوش میکشد تا سيه روی نشويم. او دليرانه پای حرفاش ايستاده است و ذرهیی حاضر به کوتاه آمدن نيست. من غبطه میخورم به پایمردی اين دوست جوان. راستاش را بخواهيد ته دلام دوست داشتم کوتاه بيايد و توبهنامهیی بنويسد و تعريف و تمجيدی از شاهرودی و مرتضوی بکند و به خانه بازگردد و ما هم نفس راحتی بکشيم... اما او ظاهرا پا را در يک کفش کرده و به چيزی کمتر از مجازات بازداشتکنندهگان غيرقانونیاش رضايت نمیدهد. خبرگزاري كار ايران از قول وکيل مجتبا نوشته است:" وي همچنين با اشاره به اعتراض موكلش نسبت به درج خبري در يكی از روزنامههای صبح مبنی بر اينكه عدهای از رييس قوه قضائيه درخواست عفو او را كرده بودند, گفت: مجتبي سميعينژاد, معتقد است كه گناهي مرتكب نشده است كه رئيس قوه قضائيه او را مورد عفو قرار دهد, درخواست موكلم آزادي او و برخورد با قضات متخلف پروندهاش است." نمیخواهم از مجتبا قهرمان بسازم هر چند اين مردم تحقير شده اکنون بيش از هر زمانی به قهرمان نياز دارند اما امروز و هميشه ما بيش و پيش از قهرمان نياز به آگاهی داريم و حداقل آگاهی اين است که برخواستههای خود پا بفشاريم. مقصود من از نوشتن اين مطلب سه چيز بود اول اعلام خبر خوش شکسته شدن اعتصاب غذای مجتبا که توسط مادر گرانقدرش اعلام شده است و دوم پافشاری بر روی اشاره مکرر و چندينبارهام در مورد دليل امضا نکردن نامه به شاهرودی و تقاضای بخشش برای مجتبا کردن و سوم مسئلهیی است که دوست عزيزمان علیداده در "يه گاز سيب سرخ" مطرح کرده بود و من آن را در وبلاگ خورشيد خانم عزيز ديدم و بالافاصله به آن لينک دادم و پيشنهاد جديدی به آن اضافه کردم. پيشنهاد من اين است که نامهیی به امضای نامزدهايی که توسط گزارشگران بدون مرز به عنوان وبلاگنويسانبرتر آزادی بيان شناخته شدهاند نوشته شود و درخواست شود رای داده شده به آنها به نام مديار نويسندهی وبلاگ استيجه که خود نيز يکی از نامزدهاست اختصاص پيدا کند و مجتبا سميعینژاد به عنوان وبلاگنويسبرتر آزادی بيان انتخاب شود. اين مسئله همانطور که عليداده و خورشيد خانم به آن اشاره کردهاند آزادی مجتبا را محتملتر میکند. به هر حال من پيشنهاد میکنم نامهیی به اين مضمون به گزارشگران بدون مرز نوشته شود: مسئولين محترم انتخاب وبلاگنويسبرتر مدافع آزادی بيان در گزارشگران بدون مرز سلام، ضمن تشکر از اجرای چنين طرح مفيد و خوبی ما تعدادی از وبلاگنويسان ايرانی که نامزد انتخاب به عنوان وبلاگنويسبرتر هستيم پيشنهاد میکنيم کليه آرای ما را به نفع مجتبا سميعینژاد نويسندهی وبلاگ استيجه منظور کنيد. بیشک اين وبلاگنويس شجاع را که در دفاع از آزادی بيان متحمل هرگونه رنجی شده است و اکنون بیگناه در زندان بهسر میبرد شايستهترين فرد برای کسب چنين عنوانی میدانيم. اميدواريم دريافت اين عنوان موجبات آزادی مجتبا سميعینژاد را فراهم آورد. با احترام... اميدوارم تمام نامزدها با امضای اين نامه موافقت کنند و هر چه زودتر نامه را ارسال کنيم. پینوشت: از همهی دوستانی که به من رای داده بودند تشکر میکنم و اميدوارم آنها هم با اين کار من موافق باشند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه ●
........................................................................................ای بس که نباشيم و جهان خواهد بود ![]() امروز 28 ارديبهشت (18 مه) 957 سال از روزی که غياثالدين ابوالفتح عمر بن ابراهيم خيام در نيشابور به دنيا آمد میگذرد. جالب است که اين رياضیدان و ستارهشناس و گاهشمار برجستهی ايرانی که در پزشکی نيز تبحر داشت در عين حال شاعری جهانی نيز هست. در واقع او را بيش از رياضيات در شعر میشناسند. اما مقام برجستهی او در رياضيات و گاهشماری غير قابل انکار و صرفهنظرکردی است. دو سال پيش در چنين روزی مطلبی دربارهی حکيم عمر خيام نوشتم، چند لينک دربارهی اين شاعر و دانشمند نيز در آن مطلب آوردهام که ديگر اينجا تکرار نمیکنم. تصميم داشتم از خيام رياضیدان و انديشههایی که در کتاب "رساله فی شرح ما اشکال من مصادرات اقلیدس" بيان کرده است که میتوان به روشنی بنيادهای هندسهی نااقليدوسی را در آن مشاهده کرد بنويسم اما خب دل و دماغاش نيست پس همان به که خيام شاعر را به ياد آوريم و چند رباعی از او زمزمه کنيم: آن مايه ز دنيا که خوری يا پوشی معذوری اگر در طلباش میکوشی باقی همه رايگان نيرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی * * * چون نيست حقيقت و يقين اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست هان تا ننهيم جام می از کف دست در بیخبری مرد چه هشيار و چه مست * * * گاوی ست در آسمان و ناماش پروين يک گاو دگر نهفته در زير زمین چشم خردت باز کن از روی يقين زير و زبر دو گاو مشت خر بين چند لينک مرتبط: کتابخانهی دیجیتال بانیتک (فايل تکست رباعيات خيام) درج (مجموعهی کاملی از اشعار خيام) بزرگداشت خيام نيشابوری تاريخ تقويمهای شمسی و قمری (شبکه فيزيک-هوپا) Rubaiyat of Omar Khayyam تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه ●
........................................................................................پاشنهها را وربکشيد مجتيا منتظر است. ![]() مجتبای عزيز، مديار دوستداشتنی اعتصاب غذا کرده است حتما خبرش را شنيدهايد. هر کاری در دنيای مجازی لازم بود انجام داديم. بيانيه نوشتيم، تومار تهيه کرديم، لوگوی آزادی او را بر سردر وبلاگهایمان قرار داديم، حتا بعضها مان نام وبلاگهایمان را هم تغيير داديم، توجه سازمانهای جهانی را به موضوع جلب کرديم و نگذاشتيم مجتبی سميعینژاد تنها بماند مسلما به اين تلاشمان ادامه خواهيم داد اما اين تنها و حداکثر کاری است که در دنيای مجازی قادر به انجاماش هستيم. بايد به فکر تلاشهایی در دنيای واقعی و غيرمجازی باشيم. مجتبا دارد گرسنهگی میکشد، مجتبا کتک خورده است، و اينها همه در دنيای واقعی اتفاق افتاده است. او "مديار"ی مجازی نيست او انسانی با گوشت و پوست و استخوان است دارای پدری و مادری چشم انتظار و دوستانی نگران و اشکبار برای او ديگر چه میتوانيم بکنيم؟ من عادت ندارم کاری را بخواهم که خودم قادر به انجاماش نيستم و اکنون کاری را میخواهم پيشنهاد بدهم که خودم به دليل تفاوت سنی و مسايل ديگر قادر به انجاماش نيستم. مسلما اگر اکنون جوانی بيست و چند ساله بودم و دوستیام با مجتبا توجيه غيرسياسی میتوانست داشته باشد حتما خودم نيز اين کارها را انجام میدادم. به هر حال پيشنهاد عجيب و غريبی ندارم. توصيه میکنم به صورت گروههای چند دهنفری به خانهی مجتبا برويد با گل و شيرينی از پدر و مادر او دلجویی کنيد تا احساس تنهایی نکنند و با ديدن دوستان فرزندانشان دلشان شاد شود. خبر اين ديدارها به مجتبا هم خواهد رسيد و روحيه او را تقويت میکند. میتوانيد به صورت گروهی پيش آقای محمد سيفزاده وکيل مجتبا برويد و اعلام آمادهگی کنيد که حاضر به همکاری برای رهایی مجتبا هستيد. با مشورت با وکيل مجتبا میتوانيد نسبت به اعلام شماره حسابی برای گردآوری پول برای هزينههای مورد نياز يا تامين وجه ضمان اقدام کنيد. توجه داشته باشيد مجتبا خواستههایی را مطرح کرده است او میخواهد کسانی که غيرقانونی او را بازداشت کردهاند و کتک زدهاند مورد پیگرد قرار گيرند. خواست شما نمیتواند نه چيزی بيشتر و نه چيزی کمتر از اين باشد. با همين قوانين موجود مجتبا بیگناه است و بازداشت کنندهگاناش مجرم پس در چارچوب مبارزات علنیتان با تکيه بر همين قوانين آزادیاش را بخواهيد. اما چيز مهمتری را که نبايد فراموش کنيم اين است که اين حرکت يعنی حضور علنی برای آزادی مجتبا حرکتی سياسی نيست. (البته اين که انسانی بدون اين که منفعتی داشته باشد و حتا زيان محتملی هم انتظارش را بکشد صرفا برای آزادی و رنج نکشيدن انسان ديگری که حتا از نظر فکری و عقيدهتی و سياسی... با او هيچ همبستهگی ندارد اقدام کند. از نظر اين روزوروزگار که نفعپرستی شخصی محور تمام پيشرفتهای بشری شمرده میشود امری است محال و مشکوک! ) هدف فقط يک چيز است. آزادی مجتبا و البته اين آزادی به هر بهایی خواسته نمیشود که اگر قرار بود بهایی بيش از خواست اجرای قانون پرداخت شود خود مديار میتوانست بهجای اعتصاب غذا روی دست و پای قاضی و قاضیالقضات بیافتد و التماس کند تا او را رها کنند. پس به خواست مجتبا احترام بگذاريم و کاسهی داغتر از آش نشويم به مجيزگویی با چپروی و شعار سرنگونی دادن نيفتيد. حالا من هر چه بگويم ذهنی است. خودتان که راه بيفتيد و قرار مدار بگذاريد و حرکت کنيد با مسايلی روبهرو میشويد که آنوقت بايد در موردش انديشيد. اميدوارم اين حرفهای مرا حرفهای دوستی که دارد باصدای بلند فکر میکند و نگران دوست ناديدهیی است که اکنون گرسنه و تنها در گوشهی سلول افتاده است تلقی کنيد و پاشنهها را وربکشيد و راه بيافتيد خود راه میگويد چسان بايد رفت. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۴, شنبه ●
........................................................................................کسوف در سرزمين آفتاب تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهانگيری غم لشکر نمیارزد؟ به عادت هميشهگی سری به "سرزمين آفتاب" زدم تا چاق سلامتی بکنم و مزهی بپرانم و احتمالا "کتک میآيدی" بشنوم که ديدم هالهی عزيز کرکره را پايين کشيده است و "سرزمين آقتاب" را تعطيل کرده است. حس اولام بهت بود و، حس بعدیام حسرت. اما وقتی به نظرخواهیام سرک کشيدم پيامی ديدم که بهت و حسرتام را به ترس و وحشت تبديل کرد. در اين اوضاعی آشفته که مرزها مخدوش شده است و دوستیها رنگ باخته است و عدهیی پشت ناخ به هم میسايند تا بر آتش اختلافات بدمند میترسم هاله را شهيد اعلام کنند و پشت کرکرهی پايين کشيدهاش خيمه بزنند و اختلافات شخصیشان را و دشمنیهای ديرينه را بيرون بکشند و هر کس زير علميی برای هالهی شهيد سينه بزند و عدهیی شلهزردپز و شلهزردخور صيحهکشان سر برسند و به خونخواهی هاله برخيزند و انگشت اشاره را سوی اين و آن بگيرند و قاتل برای اين شهيد به خون غلتيده دستوپا کنند و از اين ميان به هيت و ويزيتی برسند. میخواستم عنوان اين يادداشت را بگذارم "غروب خورشيد در سرزمين آفتاب" دلام نيامد و عنوان "کسوف در سرزمين آفتاب" را برگزيدم و آرزو کردم به راستی اين غيبت به کوتاهی کسوفی زودگذر باشد. هالهی عزيز با اين کارش فقط خودش را از ما نگرفت و يا حتا فقط "روری" و "رستم" را هم از ما نگرفت او "ما" را از "ما" گرفت. اگر خواهشام ثمربخش بود تا به ثمر رسيدناش هزاران بار تکرارش میکردم... نمیدانم اين نوشتهی آشفته و پريشان را چگونه تمام کنم، با حافظ شروع کردم به حافظ ختم میکنم: ز سر غيب کس آگاه نيست قصه مخوان! کدام محرم دل ره در اين حرم دارد؟ تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه ●
........................................................................................شيخ دارو را سر کشيد! وحشی بافقی قطعهی مشهوری دارد که بعضی از ابيات آن مثل سائر شده است و حتما شما اين بيت آن را زياد شنيدهايد: آن قاطر چموش لگد زن از آن من، آن گربهی مصاحب بابا از آن تو![1] نيازی به گفتن ندارد که اين قطعه دربارهی حرفهای برادر بزرگی است که مشغول تقسيم ارث پدر با برادر کوچکتر خود است. (قبلا متن اين قطعه را اينجا (دميدن از سر گشاد سورنا) نقل کرده ام) بعد از شنيدن "کلاه بودن" رياست جمهوری توسط آقای خاتمی و "داروی تلخ بودن" آن توسط آقای رفسنجانی فوری به ياد اين قطعه افتادم ابياتی که در وصف آقای خاتمی بود از خاطرم گذشت اما با خودم گفتم:"شبح! چوب به مرده زدن از آداب جوانمردی بهدور است. پس اين سيدخدازده را رها کن و به شيخ سرانجم آمده بپرداز" حاصل اين شد که از پی میآيد: "زيباتر، آنچه ماند ز آقا، از آن تو! بد، ای برادر! از من و، اعلا از آنِ تو!" اين جام تلخ پر ز مکافات از آن من وان وعدهی شراباً طهورا از آن تو اين بچههای گرد و قلمبه از آن من تابوتهای خالیی پر ز سخايا از آن تو اين پستههای دهان بستهی گريان از آنِ من آن نخلهای سربريدهی خرما از آن تو آب سياه بیبهای سوزان از آن من جوی شير و حوری برنا از آن تو اين پرچم سه رنگ لرزان از آن من آن چوب خوشتراش چرببالا از آن تو اين رایهای پارهپارهی صندوق از آن من آن افتخار شهروندی دانا از آن تو -------------------------------------------------------------------------------- [1] - کتاب کوچه حرف آ مادهي 2985؛ احمد شاملو، آيدا سرکيسيان؛ تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۲۰, سهشنبه ●
........................................................................................وحدت "آری" اما دروغ گفتن برای وحدت "خير"! شايد هيچ جملهیی در سياست مشهورتر از اين نباشد "هدف وسيله را توجيه میکند." اين جمله خلاصه و جوهرهی سياست ماکياوليستی است. مهم نيست شما خود را چپ معرفی کنيد يا راست اگر به گرفتن قدرت سياسی به هر قيمتی نظر داشته باشيد ماکياوليست هستيد. مهم نيست جوان باشيد يا پير، مذهبی باشيد يا لائيک،... راه و روش ماکياوليستها يکسان است. دروغ گفتن برای آنها هم هدف است هم استراتژی. اين روش تازه اختراع نشده است هميشه بوده است. برای اين که از تاريخ درس بگيريم نگاهی به گذشته بکنيم و ببينيم چه جريانهایی در بين آنهایی که خود را از پيروان مارکس میدانستند و مذهبیهايی که خود را راديکال و مترقی میدانستند يا ناسيوناليستهايی که خود را وطنپرست میدانستند... اين شيوه را در انقلاب بهمن به کار بستند و اين بلای مخوف را بر سر مردم آوردند. در سال 57 و سالهای پس از آن اين تئوری ماکياوليستی وجود داشت که "ما میدانيم خمينی مرتجع است اما عکس او را تا ماه بالا میبريم تا شاه را سرنگون کنيم و بعد در بين آنها نفوذ کنيم و قدرت را به دست گيريم" از شما میپرسم کسانی که اعتقاد دارند "دين افيون تودههاست" و حتما اعتقاد دارند که آخوندها و کشيشها و خاخامها و مغها... قاچاقچيان مواد مخدر هستند. پس چگونه است که اين قاچاقچيان را مبارزان مردمی و ضدامپرياليست برمیشمارند؟ کسانی که "علی" را مظهر درستی و عدل و صداقت میدانند چگونه آقای شاهرودی را "آزاده" میخوانند؟ و میگويند: "آقای شاهرودی بسمالله بچههای وبلاگستان ياعلی" آيا باور کنيم بعد از مدتها که مجتبا در زندان است و هيچ برای او نکردهاند ناگهان خوابنما شدهاند و در آستانهی انتخابات رياست جمهوری به فکر او افتادهاند و دارند دست آقای شاهرودی را میبوسند تا دوستی را نجات دهند؟ خط فکری اينها مشخص است: دروغ بگوييد با شياطن دست بدهيد تا در قدرت سياسی سهيم شويد. دروغگویی برای اينها استثنایی ناشی از اشتباهی تاکتيکی نيست قاعدهیی استراتژيک است. به بازیگران کار نداشته باشيم بازی را بشناسيم. هر کس گفت "دروغ" بگوييم تا به فلان هدف برسيم. يا جوان زندانی را وسيله قرار دهيم تا تنور انتخاباتمان را گرم کنيم يا حزب و دارو دستهیمان را مشهور کنيم يا تسبيح بچرخانيم تا بين جوانان مذهبی جا باز کنيم... ماکياوليست است. اما راه و روش ما چه بايد باشد: "در همه حال راست گفتن." بايد ياد گرفته باشيم که قدرت سياسی اگر آگاهی پشتاش نخوابيده باشد سلاح برندهیی است که نخست سر خودمان را خواهد بريد. "انقلاب" يا "اصلاح" بدون رشد آگاهی و ترويج حقيقت فاجعه است؛ فاجعهیی که ما در همين عمر کوتاهمان يک بار انقلاباش را تجربه کرديم يک بار جنبش اصلاحطلبانهاش را و ديديم که هر دو بنبست بود. آخرين پاراگراف "مانيفست کمونيست" با اين جمله آغاز میشود:"کمونيستها از مخفی داشتن آراء و نظرات خود بيزارند." و اين در حالی است که آخرين جملهی پاراگراف قبلاش چنين است:" کمونيستها، در همه جا برای وحدت و توافق احزاب دموکرات کشورهای سراسر جهان کوشش میکنند." جمع اين دو حرف اين است: وحدت "آری" اما دروغ گفتن برای وحدت "خير"! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه ●
........................................................................................يارب! اين نو دولتان را بر خر خودشان نشان ![]() "رئيس قوه قضاييه با اين سخنان اخيرش نشان داد كه جدا از انديشهها و افكار و روابط و سيستمي كه در او قرار دارد، انسان آزادهاي است و از گفتن و شنيدن حرف حق ابايي ندارد." از شما میپرسم نويسندهی پاراگراف نقل شده را چهگونه بايد ارزيابی کنيم؟ آيا او آنقدر نادان است که نمیداند همين آقای شاهرودی مزور که زمانی "هاشمی عراقی" بود و قرار بود بعد از پيروزی در جنگ بر عليه عراق رهبر عراق شود و اکنون نامزد جانشينی رهبری ايران شده است و يک شبه از "عراقی" به "شاهرودی" تبديل شد در آغاز تحويل گرفتن قوهی قضاييه گفت:"من ويرانهیی را تحويل گرفتم!" و حالا بايد ديد در پروندهی شش هفت سالی که در قوهی قضاييه بودهاند چه کردهاند؟ چه کسی با حکم قضایی روزنامهها را بست؟ پروندهی زهرا کاظمی چه شد؟ قاضی قاتل عاطفه چه شد؟ و هزار پرسش ديگر و اکنون وقتی اينان به دلايل جناياتشان پروندهیشان در سازمان ملل مفتوح است و تحت فشار بينالمللی مجبور به آزادی چند تن از زندانيان شده اند. ناگهان وبلاگاستان را دارند عرصهی چاپلوسی برای آقای شاهرودی میکنند! اگر بپذيريم که نويسندهی آن پاراگراف نادان نيست تنها شق باقی مانده اين است که دروغ میگويد و سياهبازی میکند. نادان يا دروغگو ايشان تبليغاتچی آقای معين در وبلاگاستان جناب آلپر هستند.(البته بیچاره آقای معين که با داشتن چنين دوستانی نياز به دشمن ندارد.) آقای شاهرودی خوب اينها را شناخته است. صبح زود در اوين آدم میکشد و شب در تلهويزيون آنچنان حرف میزند که "آزاده"اش بخوانند! ماجرا چيست؟ مجتبا سميعینژاد چندی پيش دستگير شد و گروهی از وبلاگنويسان و کانون وبلاگنويسان ايران–پنلاگ سريعا نسبت به دستگيری او واکنش نشان دادند و آزادی بیقيد و شرطاش را خواستار شدند و توماری هم برای ارسال به سازمان ملل و ساير نهادهای بينالمللی مدافع آزادی بيان تهيه کردند. بعد همين آقايان آمدند گفتند اصلا مديار کيست؟ مجتبا سميعینژاد چه کاره است؟ اين کمونيستهای مشکوک چرا از او دفاع میکنند؟ و اکنون که اين مبارزات در حال به نتيجه رسيدن است. هماينان برای ميوهچينی از راه رسيدهاند و دارند آقای شاهرودی را بزرگ میکنند و او را آزاده میخوانند... مجتبا سميعنژاد بهزودی آزاد خواهد شد چون هزينهی زندانی بودن او برای اين رژيم سراسر ريا و تزوير بيش از فايدهی آن است. مجتبي آزاد خواهد شد چون ما تمام جهانيان را خبر کرديم که او در زندان است و آزادیاش را خواستهايم و اين نظامی که پایاش لب گور است مجبور است به خواست ما و نهادهای بينالمللی گردن نهد. اميدوارم مديار عزيز پس از آزادی کسانی را که برای تبليغات رياست جمهوریشان او را وسيله قرار دادند رسوا کند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه ●
........................................................................................187 شمع روشن نه عادلانه نه زيبا بود جهان پيش از آن که ما به صحنه برآييم. شاملو به تاريخ امروز توجه کرديد: 05/05/05. روزهایی که تاريخشون اينجوری جور میشه برام روزای مخصوصی هستن يه جورایی دوستشون دارم اما امروز برام روز بسيار مخصوصيه، روزی برای فکر کردن و دوستداشتن امروز روز مارکس است. در 05/05/1818 کارل مارکس به دنيا آمد. با خود فکر میکردم اگر بخواهم سه ويژهگی مهم که مارکس را در چشم و دل من جا داده است شماره کنم کدام ويژهگیها را برمیشمارم. اولين واژهیی که در ذهنام تداعی شد "نبوغ" بود. عمق و گستردهگی مارکس کمنظير است. بسياری عميقاند اما محدود. در حوزهیی خاص بسيار میدانند اما گامی آنسو ترک هيچ نمیدانند عامی عامی. و برخی از همه چيز چيزکی میدانند. اقيانوسی پهناور به عمق بند انگشتی... اما مارکس عميق و گسترده بود. در مورد مسايل مختلفی نوشته است اما در مورد هر چه که نوشته است عميق نوشته است. بحث را به ريشهها به عميقترين ريشههایاش رسانده است. اما موضوع فقط مربوط به نبوغ و گستردهگی دانش و عميق بودن مارکس نيست چيزی که او را زيبا و برازنده میکند سادهگی او ست. مارکس علیرغم پيچيدهگی عجيب ذهن و انديشهاش انسان بسيار سادهیی ست. دل عاشقپيشه دارد و چيزی که نوشتههایاش را خواندنی میکند شور و شوق انسانی ست که در آنها موج میزند. جوانی که در بيست و پنج سالهگی در فلسفه دکتر گرفت در هيجده سالهگی عاشق و شيدای دختری اشرافزاده که چهار سال از او بزرگتر بود شد. عشقی که سر به رسوایی زد و جنی ارث و ميراث خانوادهگی را پس زد و با کارل ازدواج کرد. عقل و عشق، نبوغ و سادهگی دو تصوير متفاوت از مارکس است. و اينها همه به شکل افراطی در مارکس وجود داشت. همين ديالکتيک و همين تصوير دوگانهی هملتی او را چنين زيبا و خواستنی کرده است. مارکس سيزده سال بعد از ازدواجاش در نامهیی به جنی همسر دلبندش مینويسد:"آن جا تو در برابر من ايستادهای، عظيم چون زندهگی. من تو را در آغوش میگيرم و میبوسم و پيش پایات زانو میزنم و به گريه میگويم:"خانم. من شما را دوست دارم." و عشق من به تو، عظيمتر از عشقی است که تاجر ونيزی احساس میکرد... کدام يک از مفتريان و دشمنان بد دهان من تا به حال مرا به خاطر بازی در يک تآتر دست دوم عاشقانه سرزنش کرده است؟ با اين همه، اين امر حقيقت دارد. اگر اين اراذل شعور داشتند، در يک سمت "روابط توليد و روابط اجتماعی" را ترسيم میکردند و در سمت ديگر مرا که به پای تو افتادهام؛ و زيرش مینوشتند:"به اين تصوير نگاه کنيد و به آن يکی.[1]"(جملهی آخر از هاملت شکسپير است.) مارکس جانشيفته حتا در غامضترين مباحث فلسفی ناگهان عنان اختيار را به کف میگيرد و هر جا پای بی عدالتی و ظلموجور به انسان در ميان است ناگهان سخنان مارکس از پايينترين لايههای مباحث انتزاعی و تئوريک به سطحیترين لايهها بالا میآيد و از دل فيلسوفی خشک که با منطقی رياضی به مسايل نگاه میکند جوانی خروشان و معترض با مشتی گره کرده بيرون میجهد، ديگر برای او بحثی آکادميک مطرح نيست انگشت اشارهاش را مستقيم رو به هدف میگيرد و فرياد میکشد. او باری تبين جهان نيامده است او برای تغيير جهان آمده است. برای آوردن شاهد مثالی برای حرفهایام دستام را دراز میکنم و کتابی از کتابهای مارکس را، به تصادف، از قفسهی کتابخانهی کنار ميز کامپيوترم برمیدارم و صفحهیی را میگشايم، کتاب دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844، آن را میگشايم، بخش مالکيت خصوصی و کمونيسم. کل اين کتاب بحثهای غامض و پيچيدهی فلسفی است و اين بخش نيز هم اين گونه است برای درک آن بايد با مباحث فلسفی آشنا باشيم و چندين بار پاراگرافی را بخوانيم تا منظور مارکس را متوجه بشويم اما حالا در ميان اين بحثها پاراگرافی را نقل میکنم:"مالکيت خصوصی آنچنان ما را احمق و يکجانبه کرده که اشيا فقط زمانی از آن ماست که ما مالکاش باشيم و سرمايهی ما باشد و يا مستقيما به تصاحب ما در آمده باشد، ما خورده باشيم، ما نوشيده باشيم، ما پوشيده باشيم و ما در آن اقامت گزيده باشيم، و به طور موجز هنگامی که ما از آن استفاده کرده باشيم، هر چند خود مالکيت خصوصی تمام اين واقعيتيافتهگیهای مستقيم تملک را فقط به عنوان وسيلهی حيات دربر میگيرد و زندهگيی که اين واقعيتيافتهگیها به عنوان وسيله در خدمت آن هستند، زندهگی مالکيت خصوصی، کار و تبديل آن به سرمايه است.[2]" میبنيد چگونه خون در رگ کلمات جاری است؟ شايد بگويد اين دستنوشتهها مربوط به مارکس جوان است که هنگام نوشتنشان بيست و شش سال بيشتر نداشته است. پس اجازه بدهيد کتاب ديگری بردارم کاپيتال چطور است؟ "کالا در بدو امر چيزی عادی و آسان فهم بهنظر میرسد ليکن تحليل ما نشان داد که وی چيز بسيار بغرنج و پيچيده و پر از تردستیهای مابعدطبيعی(متافيزيک) و ريزهکاریهای لاهوتی است. تا موقعی که کالا از لحاظ ارزش مصرف مورد توجه است هيچ چيز اسرارآميزی در آن نيست خواه آن را از لحاظ اينکه بهوسيلهی خواص خود احتياجات انسان را برمیآورد بنگريم و يا از آن جهت که اين خواص محصول کار انسانی است مورد دقت قرار دهيم. کاملا محسوس است که انسان در نتيجهی کوشش خود صورت مواد طبيعی را بهنحوی تغيير میدهد که برای وی مفيد تواند بود مثلا وقتی از چوب ميزی ساخته میشود شکل چوب تغيير میکند ليکن با وجود اين تغيير ميز بچوبی خود باقی میماند و در عداد اشياء محسوسه عادی بهشمار میآيد ولی همين که بهصورت کالا درآمد به شی محسوس غير قابل لمس تبديل میگردد. از اين لحظه ديگر ميز تنها با پايههای خود برزمين قرار نمیگيرد بلکه در برابر کالاهای ديگر بهسر تکيه میکند و آنگاه از سر چوبين خويش هزاران افکار عجيب بيرون میريزد که در مقابل آنها بهرقص در آمدن ميز خودغريب بهنظر نمیرسد.[3]" نبوغ، طنز زيرکانه، ژرفکاوی و شوريدهگی و سرزنده بودن به نوشتههای مارکس ويژهگی کمنظيری داده است و همين ويژهگی است که او را نزد استاد و دانشجو، فيلسوف و کارگر، عاقل و عاشق،... خواستنی و خواندنی کرده است. نامی که هم در آکادميکترين فضاهای دانشگاهی شنيده میشود هم در دورافتادهترين چوبههای داری که برای آزادیخواهان برپا شده است. شراب قرمز بر جام میريزم و به سلامتی تمام آزادیخواهان از اسپارتاکوس تا شما که دلتان برای آزادی و برابری و نجات انسان میتپد به ياد و نام مارکس سر میکشم: نوش! -------------------------------------------------------------------------------- [1] - کارل مارکس، فرانسيس وين، شيوا رويگريان، ص 26 [2] - دستنوشتههای اقتصادی فلسفی 1844، کارل مارکس، حسن مرتضوی، ص 175 [3] - سرمايه، کارل مارکس، ايرج اسکندری، ص 103 -------------------------------------------------- مطالب سالهای پيش در همين روز سال 83: آغاز پايان تاريخ سال 82: ليلی از زبان مجنون سال 81: پنجم می 1818 تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۴ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه ●
........................................................................................از کارگران بياموزيم. ![]() امسال اول ماه مه رنگ و بو و جلای ديگری داشت. کارگران در تهران وقتی ديدند قرار است مورد سؤاستفادهی کمپين تبليغاتی کارگزاران حکومت قرار بگيرند با اعتراض و فرياد مراسم را ترک کردند و به خيايانها آمدند و مراسم سخنرانی آقای رفسنجانی که قرار بود کانديداتوری خود را برای رياست جمهوری اعلام کند برگزار نشد. در سنندج و چند شهر ديگر مراسم کاملا مستقل از حکومت و با شعارهای راديکال برگزار شد. کارگران سنندج نگفتند:"کردها متحد شويد!" حتا نگفتن:"کارگران ايران متحد شويد!" گفتند و نوشتند:"کارگران جهان متحد شويد!" کارگران بايد بياموزند که وطن ندارند و وطن واژهی جعلی است برای استثمار آنها. آيا سرمايه وطن دارد؟ سرمايه برای خودش اصلی طلائی دارد: "وطنات آنجاست که سودت بيشتر است." اما نوبت به کارگران که میرسد هزار واژهی فريبا برایاش میتراشند تا دسته دسته و گروه گروه و تکه تکه شوند. کارگران آموختند که بايد از حکومت و جناحی از آن جدا شوند و به طبقهی قدرتمند جهانی خود اتکا کنند. آنها برای رهایی دوستان دربندشان ديگر پشت در اتاق "بد"یی از ميان "بدتر"ها آبرو گرو نمیگذارند، به اتحاديههای نيرومند جهانیشان رو میآورند. امسال فضای عمومی وبلاگستان هم رنگ و بوی اين روز بزرگ را گرفته بود و کاش ما وبلاگنويسان از کارگران بياموزيم که برای استيفای حقوقمان به اتحاد بينالمللیمان بيانديشيم و دنبال تربچهها و پيازچهها نباشيم. اين چرخش جامعه و مردم از حکومت به سمت خود، از نتايج به بارنشستن تحريم انتخابات در انتخابات شوراها و مجلس هفتم است. مردم جلوتر از برخی روشنفکران، هميشه جا ماندهی،شان دارند خارج از حکومت، خارج از جناحی از حکومت متشکل میشوند. حرف خودشان را میزنند برای گرفتن طبيعیترين حقوقشان زير عبا و ردای اين شيخ و آن مکلا پنهان نمیشود. از ما که میگوييم "انتخابات را تحريم کنيد"؛ میپرسند: "راهکار عملیتان چيست؟" پاسخ بسيار ساده است: بايد ياد بگيريم که حقوق خود را با زبان خودمان و با اعمال قدرت بگيريم. با زبان ديگران و با تکيه به بخشی از حکومت نمیتوان به حقی رسيد. میگويند با دزدهای "بد" متحد شويم تا دزدهای "بدتر" کمتر بچاپانندمان! میگوييم: اينگونه "دزدی" را قانونی کردهايم. بيايد راهکار عملی عليه "دزدی" پيدا کنيم. ديروز روز جهانی کارگر بود و امروز روز خودخواندهی معلمان در ايران. ديروز کارگران، با پيوستن به دريای بیکران کارگران جهان، جهت نگاه خود را از سوی حکومت به سمت خود چرخاندند و امروز معلمان بايد چنين کنند تا بتوانند حقوق از کف رفتهیشان را بستانند. بگذاريد تنها بازیگران بازی انتخاباتشان خودشان باشند، مهم نيست چه کسی داروی تلخ سر میکشد، يا کلاه بر سر میگذارد؛ مهم نيست ذوب در ولايت باشد يا ذوب در انقلاب اسلامیشان برای ما مهم اين است که حق خود را بشناسيم و ديکته کنيم مطمئن باشيد "بدترين"شان هم که رئيس جمهور شود مجبور است به خواست ما گردن نهد و اگر ما حقوق خود را نشناسيم و برای گرفتناش تلاش نکنيم "بهترين"شان هم که رئيس جمهور شود کمترين حقی را برای ما قايل نيست و هميشه کمتر از آنچه دادهايم خواهيم ستاند. چند لينک مرتبط: بيانيهی کانون وبلاگنويسان ايران- پنلاگ به مناسبت روز جهانی کارگر چند لينک و خبر در مورد روز جهانی کارگر قطعنامه اول مه(روز جهانی کارگر) ۲۰۰۵ - سنندج سرود انترناسيونال ترجمهی احمد شاملو کارگران میهنم، شعری از ح. مقدم در بادبان عکسهايی از تظاهرات اول ماه مه در سنندج سنگ صبور از کارگران میگويد. زيتون از روز کارگر میگويد. گزارش فعال کمیته اقدام کارگری (ایران) از تظاهرات اول ماه مه گزارش مراسم اول ماه می روز جهانی کارگر در سینما فردوسی روز جهانی کارگر گرامی باد! (وبلاگ ترديد) طبقه کارگر و حزب پيشتاز تا نظر شما چی باشه؟ |
|