۱۳۸۴ اردیبهشت ۹, جمعه


عيد سرخ کارگران مبارک باد.
(برای اطلاع از آخرين خبرها به نظرخواهی مراجعه کنيد.)
در مورد تاريخ‌چه‌ی روز کارگر و در مورد کارگران و اين که چرا به عنوان طبقه‌ی اجتماعی نقشی تعيين کننده و سرنوشت‌سازی در شيوه‌ی توليد سرمايه‌داری و تغيير آن ايفا می‌کنند قبلا نوشته‌ام.
روز يک‌شنبه روزجهانی کارگر است در بسياری از کشورهای جهان اين روز تعطيل رسمی است و کارگران به راه‌پيمایی و برگزاری مراسم مختلف برای اين روز می‌پردازند.
در ايران امروز کارگران وضعيت بسيار ناهنجاری دارند زير خط فقر زنده‌گی می‌کنند و از طبيعی‌ترين حقوق خود محروم‌اند. قانون کار نيم بند موجود اجرا نمی‌شود. حق اعتصاب ندارند، حق تشکيل اتحاديه‌ی آزاد ندارند و کوچک‌‌ترين و صنفی‌ترين اعتراض آنان با گلوله و زندان پاسخ داده می‌شود.
اگر تمام روزهای سال در مورد وضعيت کارگران و حقوق‌شان بنويسم پر بی‌راه نرفته‌ايم اما حال که معمولا از اين کار غافل هستيم حداقل در اين روزها و در روز کارگر در مورد کارگران و حقوق‌شان و وضعيت‌ معيشتی‌شان و مبارزات و اعتصابات‌شان بنويسيم.
نمی‌دانم چه مراسمی قرار است اجرا بشود و اميدوارم "پدرخوانده" که سرنخ بعضی از محافل کارگری را در دست دارد روز اول ماه مه را تبديل به تبليغات "داروی تلخ‌نوشی‌اش " نکند.
کارگران در يکی دو سال گذشته موفق شده‌اند راه خود را کم‌وبيش از احزاب و اتحاديه‌های رژيم ساخته جدا کنند و نمود مستقلی پيدا کنند. مهم‌ترين کاری که در روز يک‌شنبه پس‌فردا می‌تواند صورت بگيرد اين است که کارگران سر کار حاضر نشوند. و سعی کنند در مراسم غيردولتی و حکومتی شرکت کنند و خواسته‌های خود را بيان کنند. چند خبر در اين مورد را فهرست‌وار نقل می‌کنم:
1- بزرگداشت اول ماه می روز جهانی کارگر در دانشگاه تهران (ورود برای عموم آزاد است.)
2- در تظاهرات و تجمعات اول مه در کشورهاى مختلف شرکت کنيد. (نام شهر‌های مختلف جهان که ايرانيان هم‌راه با ساير کارگران به تجمع در اول مه مه می‌پردازند.)
3- يک سند ارزشمند تاريخي پيام اتحاديه کارگران ايران به کارگران آذربايجان بمناسبت اول ماه مه – ده ارديبهشت ١٣١٠
4- كارگران ايران خودرو روز كارگر در سركار حاضر نخواهندشد.
5- اول مه: خبرى ميشود؟! مصطفى صابر (در اول مه همانقدر اتفاق خواهد افتاد که ما برايش تلاش کنيم.)
6- اول ماه مه چگونه به‌وجود آمد؟ (روزالوگزامبورگ)
7- اول ماه مه ، روز جهانی کارگر بر تمامی کارگران ، زحمتکشان و مُزد بگيران جهان مبارک باد.(مطلبی خواندنی با عکس‌های ديدنی از جی‌لندنی)
8- تهدید به راهپیمایی از سوی کارگران استان کرمانشاه
9- نماينده كارگران خراسان : حقوق كارگران به ريال است ، هزينه‌‏هايشان به دلار!
10- روز جهانی کارگر روز اعتراض (سياهکل)
11- کميته‌ی اقدام کارگری.
12- روز همه‌ی ما (آرش سرخ)
13- روز کارگر (در وب‌لاگ مهرداد)
14- اول ماه مه، روز کارگر گرامی باد. (سرزمين آفتاب)
15- ?What Are the Origins of May Day ترجمه‌ی انگليسی لينک 6 با تشکر از هاله‌ی عزيز
16- اول ماه مه روز آزمون طبقه کارگر از دستگيرى و محاکمه: تا به گلوله بستن (جلال حسينى و محمد عبدى پور)
17- مظفر محمدی:پیش به سوی یك اول ماه مه قدرتمند! (ايران تريبون)
18- اول ماه مه امسال زنان کارگر پيشتازان مبارزه برای جهانی نوين. (سايت 8 مارس)
19- گزارش مراسم اول ماه می روز جهانی کارگر در دانشگاه تهران مراسم روز جهاني کارگر در دانشگاه تهران (نسل سوم- نشریه دانشجویان علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی)
20- روز کارگر رو تبريک ميگم به همه ی کارگرای وطنی و غير وطنی:) (آوای زمين)
21- من روز کارگر را به کارگران خسته ایران تبریک می‌گویم! (خسن‌آقا)
22- زندگی... (شعری از هزار حرف ناگفته)
23- طرحی زيبا از آرمين گيله‌مرد.
24- روزجهاني كارگرگرامي باد. (بامداد با طرحی ديدنی)
25- کارگران جهان، لطفا مرا ببخشید!
----------
لطفا اگر در ايران باره مطلبی نوشتيد يا خبری داشتيد اطلاع دهيد تا اضافه کنم.تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ اردیبهشت ۷, چهارشنبه


سنگ‌های روی يخ و کلاه رياست‌جمهوری
وقتی دوستان داغ‌تر از آشی که رای‌دهنده‌تر از رقبای داخل حکومت شده‌اند را می‌بينم يا نوشته‌های‌شان را می‌خوانم دچار رقت قلب می‌شوم! در انتخابات مجلس هفتم که يادتان هست ديگر "بدی" نمانده بود و همه "بدتر" بودند و اين‌ها هنوز داشتند بين "بد" و "بدتر" شير را يا خط می‌کردند!
اين دوستان سمبل ضرب‌المثلی قديمی هستند که به اين جور اشخاص می‌گويند "سنگ روی يخ!" سنگ‌های روی يخ تصور می‌کنند جای محکمی دارند اما با نخستين تابش آقتاب يخ‌ها آب می‌شوند و سنگ‌ها غرق‌آب!
آقای خاتمی امروز هنگام دريافت درجه‌ی دکترای افتخاری‌اش حرفی زد که بسيار تامل برانگيز است و شايد تامل‌برانگيزترين حرف او در تمام عمرش باشد! هنگامی که قرار بود ردای مخصوص را بپوشد و عمامه را بردارد و کلاه استادی سربگذارد ردا را پوشيد اما کلاه را برسرنگذاشت. بعد هنگام سخنرانی گفت: تشکر می‌کنم که "کلاه" سرم نگذاشتيد! چند"کلاه" سرم گذاشته بودن که يکی شو چند ماه ديگه از سر برمی‌دارم و تعجب می‌کنم که چند نفر در صف ايستاده‌اند تا اين "کلاه" را سرشان بگذارند!
بايد گفت بله آقای خاتمی سر همه‌مان کلاه گذاشتن آن هم چه کلاهی غورباغه را رنگ کردند و جای قناری قالب زدند بی‌چاره غورباغه که ديگر نه غورباغه است و نه قناری! و بی‌چاره‌تر کسانی که هنوز صدای غورباغه را همان نوای قناری می‌پندارند!
و بايد گفت آقای خاتمی عزيز در دور دوم انتخابات رياست جمهوری ياد مبارک‌تان هستند که برای اين که اين "کلاه" را سرتان بگذارند چه اشک و ناله و آه و دودی راه انداختيد!؟
آقای خاتمی عزيز! اگر دور دوم نامزد نمی‌شدی شايد نامکی از تو باقی می‌ماند اما حالا داری روغن ريخته را نذر مسجد می‌کنی؟ دور از جان‌تان آن گربه‌یی نيستيد که دست‌اش به گوشت نمی‌رسيد و می‌گفت: "بو می‌ده"؟ حالا بعد از اين که آخرين شيره‌ی پست رياست جمهوری را کشيدی و برای از دست ندادن‌اش حتا حاضر شدی انتصابات مجلس هفتم را برگزار کنی يک دفعه عارف و سالک شدی و داری حرف از "کلاه" و اخ بودن اين جيفه‌ی دنيا‌ و چرک کف‌دست می‌زنی؟
آنان که "کلاه‌گذارند" و آنان که "کلاه‌بردار" هر دو از يک قماش‌اند و تو روزی "کلاه‌گذار" بودی و اکنون "کلاه‌بردار" گيرم اين همه بر خودر روا داشته باشی.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ اردیبهشت ۵, دوشنبه


و اما چرا کارگران؟
برای عزيزترين‌ام، پسرم.
هم اکنون که اين متن را می‌خوانيد اگر به اطراف خود توجه کنيد پيرامون خود را انباشته از اشيا و چيزهایی می‌یآبيد که بخشی از نيازمندی‌های ما را مرتفع می‌کنند حال خواه چای داخل ليوان‌مان باشد يا دستگاهی که موسيقی برای‌مان پخش می‌کند که يکی نياز جسمان را مرتفع می‌کند و ديگری نياز روح‌مان. اکثر اين اشيا را کالا می‌ناميم و ثروت اجتماعی که در آن زنده‌گی می‌کنيم همين توده‌ی عظيم کالاست. ما اين کالاهای پيرامون‌مان را از راه مبادله به دست آورده‌ايم. يعنی چيزی داده‌ايم و در عوض آن‌ها را ستانده‌ايم. کالاها دارای ارزش مصرف هستند يعنی نيازی از نيازهای ما را برآورده می‌کنند اما هر چه که نيازی از ما را برآورده کرد کالا نيست. هوای که تنفس می‌کنيم و پونه‌ی خودرویی را که از کنار جوی می‌چينيم تا قاتق نان‌مان کنيم کالا نيستند زيرا برای به وجود آمدن‌شان کار انسانی صورت نگرفته است. البته هر چه با کار انسانی به دست آيد نيز کالا نيست مادری يا پدری که برای خانواده غذا طبخ می‌کند کالا توليد نمی‌کند. هر چند غذایی که سر سفره می‌آورد هم حاصل کار انسانی است هم ارزش مصرف دارد. ضمنا شئی که با کار انسانی به دست می‌آيد اما هيچ‌گونه ارزش مصرفی ندارد و بايد دور انداخته شود نيز کالا نيست. پس کالا چيست؟
کالا چيزی است که شرط لازم آن داشتن ارزش مصرف است و شرط کافی آن اين که ارزش مبادله داشته باشد و بتوان با دادن آن به ديگری کالای ديگری به دست آورد. اما هر مبادله‌یی با نسبتی قابل انجام است. يک کيلوگرم موز با ايکس کيلوگرم آهن يا ايگرگ مقدار سی‌دی موسيقی يا زد ليتر شير قابل معاوضه است. پس اين چيست که يک کيلو موز را با مثلا دو ليتر شير برابر می‌کند؟ چه چيزی در درون موز و شير ثابت است که می‌توان گفت چون آن چيز در يک کيلو موز دو برابر يک ليتر شير است پس می‌توان يک کيلو موز را با دو ليتر شير معاوضه و مبادله کرد؟
اجازه دهيد از هندسه مثالی بزنم. وقتی می‌گوييم مساحت اين شکل هندسی که از به هم وصل شدن تعدادی خط مستقيم تشکيل شده است دو برابر آن شکل هندسی هم‌سان ديگر است، چه مقياس واحدی برای سنجش برابری يا دوبرابری اين دو شکل داريم. گيرم يکی ستاره‌ی داوود است و ديگری مربع يا مستطيل يا شکل هندسی نامشخصی که از وصل شدن خط‌های راست به‌وجود آمده است. اگر خاطرتان مانده باشد در مدرسه برای فهم مساحت می‌آمديم و آن دو شکل را به مثلث‌های هم‌اندازه‌ی به اندازه‌ی کافی کوچک تقسيم می‌کرديم بعد تعداد مثلث‌ها را می‌شمرديم. حالا می‌توانستيم معادله‌ی برابری را بنويسم. مثلا مساحت شکل "الف" دو برابر شکل "ب" است زيرا شکل "الف" از 20 مثلث و شکل "ب" 10 مثلث تشکيل شده است.(بديهی است تمام اين مثلث‌ها قابل انطباق و نسبت به اشکال هندسی مورد بحث به اندازه‌ی کافی کوچک هستند. البته مساحت خود آن مثلث‌ها را به "عبارتی" و اکسپرسيونی تحويل می‌کنند که کاملا انتزاعی است و با شکل قابل مشاهده‌ی آن متفاوت است: نصف قاعده ضرب ‌در ارتفاع و سرانجام به اين معادله می‌رسند که مثلا مساحت شکل الف "20" سانتی‌متر مربع و مساحت شکل "ب" 10 سانتی‌متر مربع است.)
از بحث خود دور نشويم وقتی می‌گوييم ارزش يک کيلو موز با ارزش دو ليتر شير برابر است. چيزی مانند آن مثلث‌ها بايد در اين دو کالا وجود داشته باشد که اين مقايسه را ممکن کند. آيا آن چيز خاصيت و ارزش غذایی و به طور کلی ارزش مصرف اين دو کالاست؟ مثلا يک کيلو موز دو برابر يک ليتر شير ارزش غذایی دارد؟! يا دو برابر خوش‌مزه‌تر است؟! تازه فراموش نکنيد يک کيلو موز با ايکس ليتر اسيد سولفوريک يا ايگرگ عدد گوش‌واره يا مثلا دو ساعت تماشای فيلم هوانورد (aviator)... معادل قرار می‌گيرد پس چه چيزی در اين‌ها مشترک است که قابل مبادله و سنج‌شان می‌کند؟ آن مثلث‌ها در اين‌جا چيست؟
برای رسيدن به پاسخ بايد از انتزاع کمک بگيريم. اگر هندسه‌ی دوران مدرسه يادتان مانده باشد پس حتما فيزيک دبيرستان را هم در خاطر داريد. يک نقطه می‌گذاشتيم و می‌گفيتم اين اتومبيلی است که با سرعت v در حرکت است و بعد می‌خواستيم بدانيم در زمان t چه مسافتی را طی می‌کند و آن‌گاه از معادله‌یی که رابطه‌ی اين سه مفهوم را برقرار می‌کرد استفاده می‌کرديم:مسافت(m) = سرعت(v) ضربدر زمان(t) اين کارها يعنی انتزاع کردن تمام خصوصيت اتومبيل و فقط نگه‌داشتن اين خاصيت‌اش که شئی در حال حرکت است. مدل اتومبيل، رنگ آن، ابعادش، وزن‌اش همه را کنار می‌زديم و فقط به اين که شی در حال حرکت است توجه می‌کرديم. اکنون هم بايد همين کار را کنيم يعنی تمام خصوصيات کالا را از آن بگيريم و به مخرج مشترک تمام کالاها برسيم تا به ابزار سنجش آن‌ها دست پيدا کنيم. و باز سوآل را تکرار می‌کنيم. چه چيز در تمام کالاها يک‌سان است آيا چيزی به جز کار انسانی که اين اشيا را قابل مصرف يا در معرض مبادله قرار داده است خواهيم يافت.
آن‌چه يک کيلو موز را با دو ليتر شير برابر می‌کند اين است که کار اجتماعا لازم برای توليد يک کيلو موز برابر است با کار اجتماعا لازم برای توليد دو ليتر شير. اگر يک قطعه الماس برابر با هزاران کيلو موز است به اين دليل است که برای به دست آوردن يک قطعه الماس بايد هزاران برابر کار اجتماعا لازم صورت بگيرد. فرض کنيد که دستگاهی اختراع شود که از يک سو بتوان شن و ماسه داخل آن ريخت و از سوی ديگر الماس بيرون بيايد الماسی که با الماس حاصل از استخراج معادل تفاوتی نداشته باشد و قابل تشخيص نباشد آيا آن وقت باز اين رابطه‌ی مبادله برقرار است؟ مسلما آن وقت احتمالا بايد يک مشت الماس بدهيد تا يک عدد موز بگيريد!
"پيکره‌ی کالاها، ترکيبی از دو عامل است: ماده‌ی طبيعی و کار." پس در تحليل نهایی کالا کار تجسم يافته است. کالا نيروی کار کارگران است که شی شده است. اگر به اولين جملات اين مطلب نگاهی دوباره بياندازيد با اين جمله روبه‌رو می‌شويد:"ثروت اجتماعی که در آن زنده‌گی می‌کنيم همين توده‌ی عظيم کالاست." و در اجتماعی که در آن زنده‌گی می‌کنيم توليد سرمايه‌داری حکم‌فرماست پس در اين اجتماع و در اين شيوه‌ی توليد ثروت يعنی نيروی کار و کارگران ثروت بنيادی اين جامعه‌ هستند. توجه داشته باشيد در شيوه‌های توليد پيشين کالا ثروت نبود. ذخاير طلا و نقره ثروت جوامع را تشکيل می‌داد اما "ثروت اجتماعاتی که در آن‌ها توليد سرمايه‌داری حکم‌فرماست به شکل توده‌ی عظيم از کالا جلوه‌گر می‌شود."[1] البته ناگفته پيداست ارزش مصرف علی‌الاصول مستقل از کليه‌ی اشکال اجتماعی و شيوه‌های توليدی حاصل کار انسانی است اما کالا حاصل کار انسان خاصی است که کارگر می‌ناميم. کارگر انسانی است که نيروی کارش را مانند ساير کالاها می‌فروشد يا به عبارت ديگر نيروی کارش را چون کالایی با کالاهای ديگر مبادله می‌کند. و اين کار را آزادانه انجام می‌دهد. درست مانند هر مبادله‌ی ديگری. اما کار انسانی در اين شيوه‌ی توليد از خود انسان بيگانه می‌شود. انسان تبديل به کالا می‌شود و حاکميت کالا جوامع بشری را زير سيطره‌ی خود در می‌آورد. انسان بيگانه شده از خود و از ساير انسان‌ها و از انسان به عنوان نوع جامعه‌یی را پدپد می‌آورد که بنيادش از خود بيگانه‌گی انسان‌ها ست. اما تازه تمام اين‌ها در صورتی است که اين مبادله عادلانه و آزادانه صورت بگيرد. اگر شما به جای اين که دو ليتر شير بدهيد و يک کيلو موز بگيريد سر طرف مقابل کلاه بگذاريد ييا مجبورش کنيد ک ليتر شير بدهيد و يک کيلو موز بگيريد در چارچوب نظام سرمايه‌داری که بنيادش بر بتواره‌گی کالا و از خودبيگانه‌گی انسان است دست به استثماری مضاعف زده‌ايد. نيروی کار کارگر را گرفته‌ايد اما آنچه به او داده‌ايد "برابر" با ارزش مصرفی نيست که بتواند نيروی کار را برای کار روز بعد تجديد کند. و کارگران بااجبار تن به اين مبادله‌ی نابرابر مي‌دهند. اين اتفاقی است که در کشور ما برای کارگران می‌افتد. وقتی صحبت از "آزادی" و "برابری" می‌شود برای عده‌یی منظور "برابری" در مبادله و "آزادی" در انجام مبادله است. يعنی کار کارگر را "برابر" ارزش‌اش بپردازيد. يعنی با زور يا تزوير کلاه سرش نگذاريد اما برای من "آزادی" و "برابری" يعنی "آزادی" انسان از فروش نيروی کار، لغو بی‌گانه‌گی انسان يعنی لغو کالا شدن نبروی انسانی يعنی جامعه‌یی بدون کالا بدون بت‌واره‌گی بدون انسان کالا شده بدون کارگر.
به هر حال چند روز ديگر اول ماه مه روز جهانی کارگر است. اگر حتا به مبادله‌ی "برابر" و "آزاد" نيروی کار و پرداخت دست‌مزد عادلانه‌ی به او اعتقاد داريد اين روز را به روز اعتراض به حقوق پايمال شده‌ی اکثريت انسان‌های جامعه قرار دهيد. انسان‌هایی که خود تبلور ثروت اجتماع هستند اما فقيرترين‌اند و هر چه بيشتر توليد می‌کنند به نسبت فقيرتر می‌شوند. اميدوارم پی‌به‌جوهره‌ی اين شيوه‌ی توليد بيگانه‌کننده‌ی انسان ببريد و روز اول ماه مه را به روز مبارزه برای لغو کار مزدوری و تبديل نيروی کار به کالا و به روز نجات انسان از برده‌گی سرمايه تبديل کنيد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] کاپيتال مارکس با اين جمله آغاز می‌شود. سرمايه، کارل مارکس، ترجمه‌ی اسکندری
تا نظر ما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ اردیبهشت ۲, جمعه


خبرهای پراکنده نتيجه‌های واحد
1- حکومت نظامی در اهواز
عرب‌های ساکن شهرهای جنوبی کشور مانند تمام مرزنشينان در کشورهای هم‌سايه و به‌خصوص در بحرين که تا همين چند دهه پيش بخشی از ايران محسوب می‌شد خويشاوندانی دارند و به شکل قانونی يا غير قانونی در رفت و آمد هستند و هنوز ازدواج برای مستحکم‌تر شدن روابط فاميلی در بين‌شان رواج دارد. نگاهی به وضعيت عرب‌های ساکن اهواز در محلات "كوت عبدالله"، "لشگرآباد" و در شهرهای ديگر، در حميديه، شادگان، ماه‌شهر(معشور) نشان می‌دهد که آنان در فقر مطلق به‌سر می‌برند و اين در حالی است که پسرعموها و دخترعمه‌های‌شان در بحرين و حتا بصره وضعيت معيشتی بسيار بهتری دارند.
مردم محروم و فقير خوزستان علی‌رغم ثروتی که در زير پای‌شان نهفته است و علی‌رغم کار شبانه روزی باز بايد به چشم شهروند درجه دو نگريسته شوند. قشر متفرعن ساکن ساير شهرهای ايران با تحقير اعراب و پخش برنامه‌های موهن تله‌ويزيونی از اين مردم زحمت‌کش و سخت‌کوش چهره‌یی واژگونه ارائه می‌دهند. راستی اين سرزمين آريایی! برای آنان چه داشته است؟
چرا بايد با پخش نامه‌یی که تکذيب هم شده است چنين شورشی به پا شود و چندين انسان به جان آمده کشته شوند؟ اگر اکثريت عرب‌های خوزستان در فقر و بی‌کاری و عقب‌نگه‌داشته‌گی به‌سر نمی‌بردند باز اين اتفاقات می‌افتاد؟ اعراب ايرانی از ايرانی بودن چه نسيبی برده‌اند؟ برای کسی که نيروی کارش را می‌فروشد تا دوباره آن را تجديد کند و برای فروش در روز بعد عرضه کند چه فرقی می‌کند که خريدار ايرانی است يا عرب يا انگليسی و آمريکایی... او يا می‌داند و می‌تواند به اين برده‌گی مزدی خاتمه دهد يا سعی می‌کند نيروی کار خود را به قيمت بهتری بفروشد و عده‌یی می‌خواهند با حرف‌های دهان پر کن دين و قوميت و مليت و تاريخ دوهزار پانصدساله و وحدت و ... اراجيفی از اين دست ريالی، سنتی، شلينگی، ديناری... از دست‌مزدش را چپاول کنند.
درگيری‌ها و شورش در اهواز و خوزستان از جنس همان شورش‌های است که گاه و بی‌گاه در گوشه‌يی از کشور از خراسان تا يافت‌آباد از اراک تا خلخال از خيابان کارگر شمالی در تهران تا کوت عبدالله در اهواز در جريان است شورش برای حق زنده‌گی انسانی. شورش برای نان، برابری، آزادی و احترام به شخصيت انسانی.
امروز راه‌پيمایی وحدت برگزار می‌کنند و بر روی اين آتش خاکستر می‌پاشند تا روزی ديگر شعله‌ی فروزان‌اش پاپه‌های حکومت تزويرشان را از بنياد بسوزاند.
2- پاپ جورج دبيلو بوش سوم انتخاب شد!
جوزف راتزينگر پس با بالا رفتن دود سفيد از دودکشی از دودکش‌های پر‌شمار واتيکان و شنيدن جمله‌ی Habemus Papam از زبان کاردينالی از کاردينال‌های پرشمار واتيکان به مقام پاپی رسيد و از اين به بعد او را بنديکت شانزدهم خواهند خواند.
اين پاپ‌ که دويست و شصت و پنجمين پاپ واتيکان است بر اريکه‌ی قدرت همان پاپ‌هایی تکيه می‌زند که ژوردانو برونو را شمع‌آجين کردنند و ژاندارک را در آتش سوزاندند و گاليه را وادار کردند که بگويد زمين به گرد خورشيد نمی‌گردد!
عالی‌جناب بنديکت شانزدهم از قديم‌ترين کاردينال‌های موجود در کالج کاردينال‌هاست و ظاهرا تنها يا از معدود کاردينال‌هایی است که در دوران سال‌های پرشمار حکومت ژان پل دوم بر واتيکان از منتخبين او نيست و انتخاب سريع او به پاپی نشان از اجماع موجود در بين کاردينال‌ها دارد که البته ممکن است به اين دليل باشد که پای ايشان بر لب گور است و آفتاب‌شان بر سر بام.
به هر حال آن چه از خبرهای اين سو و آن سو شنيده می‌شود اين است که حضرت پاپ جزو راست‌ترين و محافظه‌کارترين کاردينال‌های موجود است و هر چند نام بنديکت شانزدهم يادآور بنديکت پانزده است، که در دوران جنگ جهانی اول به پاپ صلح‌طلب مشهور بود، اما انتخاب او در راستای اهداف بوش و جنگ‌طلبان آمريکایی قلمداد می‌شود.
به هر حال آنچه را که برای آينده‌ی نزديک واتيکان می‌توان پيش‌بينی کرد اين است که به‌زودی پاپی از آمريکای لاتين يا حتا آفريقا به حکومت وايتکان منسوب خواهد شد.
بالافاصله بعد از فوت ژان پل دوم اس‌ام‌اسی روی موبايل‌های داخل ايران منتشر شد که حاوی اين پيام بود: درگذشت ژان پل دوم را به تمام پل‌های جهان تسليت باد. امضا سی‌وسه پل اصفهان.
3- بازار گرم انتخابات و تنور سرد آن.
هر چند اميدی به گرم شدن تنور انتخابات که هم‌واره محلی برای سوزاندن آمال مردم ايران برای زنده‌گی انسانی بوده است نيست اما بازار آن اين روزها گرم شده است و خريد و فروش رای قيمت‌های شيرينی پيدا کرده است.
با ورود رفسنجانی به مبارزه‌ی انتخاباتی وضعيت نيروهای درگير دست‌خوش تغيير شده است و در روزهای آينده تغييرات وسيع‌تری به چشم خواهد خورد. اگر خطی بکشيم که احمدی‌نژاد و قالی‌باف در راست‌ترين قسمت آن قرار داشته باشد و معين و يزدی در چپ‌ترين آن هاشمی در ميانه قرار دارد و حضور او بيش از همه به حاشيه‌ی دست راست‌اش ولايتی و حاشيه‌ی دست چپ‌اش کروبی آسيب می‌رساند به نظر می‌رسد در نهايت اوضاع آن‌چنان پيش برود که تز رسوای انتخاب بين "بد" و "بدتر" رقابت را بين هاشمی و نماينده‌ی جناح راست نشان دهد. خلاصه در نهايت خواهند گفت دعوا بين رهبر و هاشمی است و برويد دماغ‌تان را بگيريد و چشم‌تان را ببنديد و به رفسنجانی رای بدهيد تا روی جناج راست را کم کنيد و از آن‌سو هم می‌گويند برای اين که هاشمی برنده نشود و قلب آقا نشکند در انتخابات شرکت کنيد و به فلانی رای بدهيد! اما صادقانه و درست‌ترين حرف همان است که از رهبر تا خاتمی همه می‌گويند شرکت در اين انتخابات بدون توجه به اين که به چه کسی رای می‌دهيد موجب توقيت نظام جمهوری اسلامی می‌شود. به همين دليل من هم به تمام کسانی که علاقه‌مند به تداوم جمهوری اسلامی هستند توصيه می‌کنم دعواهای جناحی را کنار بگذارند و در انتخابات شرکت کنند و دست به انتخاب اصلح بزنند! به آن‌هایی هم که دل به اين نظام نبسته‌اند و خود را جزیی از آن نمی‌دانند می‌گويم حواس‌شان باشد که اين دعوا و اين انتخاب دعوا و انتخاب آنان نيست. هر جناح و هر کسی که بر سر کار بيايد اگر مردم اعتراضات خود را ابراز کنند جناح و شخص انتخاب شده را مجبور می‌کنند به آن‌ها تمکين کند و اگر قرار باشد که با رای دادن خيال‌شان راحت شود که کارشان تمام شده است و بايد بروند در خانه بنشينند آن می‌شود که پس از دوم خرداد شد.
به هر حال آن‌چه را از هم اکنون می‌توان پيش‌بينی کرد انتخاب شدن رفسنجانی با رای پايين است.
4- اکوادور به آمريکا و صندوق بين‌المللی پول نه گفت.
هر وقت در گوشه و کنار دنيا مردم از ديکتاتوری به ستوه می‌آيند و شخصی که به غرب و آمريکا نزديک است را برسرکار می‌آورند دستگاه تبليغاتی غرب اين خبر را در صدر اخبار خود قرار می‌دهند و از انقلابات مخملی و صورتی حرف می‌زند و طرفه اين که انقلاب به سود غرب هميشه مخملی و صورتی است و انقلاب برعليه منافع غرب و آمريکا خونين و اين خود نشان می‌دهد که حکومت‌های وابسته به غرب که اين روزها ژست ليبرال و دموکرات را به خود گرفته‌اند خون‌ريزتر از حکومت‌هایی هستند که از سوی غربی‌ها ديکتاتور لقب می‌گيرند.
دولت وابسته به صندوق بين‌المللی پول و واشنگتن در اکوادور سقوط کرد مردم گرسنه‌ی اکوادور پی به دروغ‌های تبليغاتی لوسيو گوتيرز بردند و به خيابان‌ها ريختند و به دولت ليبرآل نه گفتند. هر چند اکنون معاون گوتيه‌رز، پالاسيو سوگند رياست جمهوری خورده است اما بی‌شک شورش و قيام مردمی سرنوشت تازه‌ی برای اکوادور رقم خواهد زد.
لوسيو گوتيه‌رز (لوسيو گوتی‌يررس) که روزی هوگو چاوز اکوادور ناميده می‌شد با خيايت به مردم و نزديک شدن به آمريکا و بوش مورد نفرت عمومی قرار گرفت.
مقاله‌ی"بومی‌های اکوادور رو در رو با چالش پروتستان‌های اوانژليک" نوشته‌ی لوران ترانيه، ترجمه‌ی محمد زاهدی در لومند ديپلماتيک اطلاعات مفيد و جامع‌یی در مورد اکوادور و تحولات آن در اختيارتان قرار می‌دهد.
اوضاع جهانی نشان می‌دهد که لحاف آمريکایی باری پوشاندن تمام جهان کفايت نمی‌کند و وقتی سر آمريکا را می‌پوشاند پای‌اش از آن بيرون می‌افتد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۳۱, چهارشنبه


وب‌لاگ‌‌گردی‌ی گاه و بی‌گاه
وقتی وب‌گردی برای تمام فصول را راه انداختم ديگر نيازی به نوشتن سلسله مطالب "وب‌‌لاگ‌گردی‌های آدينه" نديدم. امشب به سرم زد که باز وب‌لاگ‌گردی‌نويسی کنم!
1- قبلا در مورد تئوری بازی‌ها مختصر چيزهایی اينجا و آنجا نوشتم. همان‌طور که می‌دونيد تئوری بازی‌ها در رياضيات متولد شد و بعد در دوشاخه‌ی کاملا متمايز يعنی سياست و روان‌شناسی ادامه پيدا کرد. در مورد تئوری بازی‌های اريک برن در روان‌شناسی قبلا نوشته‌ام باز هم خواهم نوشت مطلب جالبی در وب‌لاگ مهراد عزيز ديدم به نام "تئوری بازی، ریاضیات رفتار" که خواندش را به دوستانی که به اين توری زيبا و شيرين علاقه دارم توصيه می‌کنم. البته اگر يک روز خيلی سرحال بودم حتما در اين باره خواهم نوشتن البته نه به‌خوبی مهرداد عزيز.
2- اين روزها مصادف است با سی‌ام سال اعدام نه نفر از مبارزان و آزادی‌خواهانی که در زندان اوين تيرباران شدند. انسان‌هایی که تنها جرم‌شان اين بود که سلطه‌ی سرمايه و شاه که آورده بودندش تا نفت را ببرند و بردندش تا مردم به قدرت نرسند را باور نکردند. سهيل آصفی در "آزادی بيان" در مطلبی با عنوان:" سهیل آصفی:9 سند، 9 نام، 9 یاد... ترجمان عشق عمومی!" در مورد اين 9 ستاره‌ی فروزان نوشته است.
بیژن جزنی، حسن ضیاءظریفی، کاظم ذوالانوار، عزیز سرمدی، مشعوف (سعید)کلانتری، عباس سورکی، مصطفی جوان خوشدل، محمد چوپانژاده، احمد جلیل افشار.
3-
اين چهره‌ی معصوم حجت زمانی است. دو برادر او قبلا اعدام شده‌اند و حال حکم اعدام او صادر شده است. 29 ساله است و جرمی به جز آزادانديشی... اگر در مورد او بيش‌تر می‌خواهيد بدانيد به وب‌لاگی که چند تا از دوستان وب‌لاگ‌نويس‌مون تهيه کردن سر بزنيد ما راستی برای امضای توماری که قصد دارد از طريق سازمان‌های بين‌المللی جلوی اين اعدام را بگيرد دليل بيشتری لازم است؟
4- هزار حرف ناگفته چهل تا دليل آورده که چرا در انتخابات رياست جمهوری شرکت نمی‌کنه! به علی عزيز خسته نباشيد می‌گم که خيال همه‌مون رو راحت کرد که ديگه دنبال دليل نگرديم!
علی عزيز يه خبر هم نوشته که خيلی متاسفم کرد. پدر هستی عزيز فوت کرده و دليل غيبت طولانی هستی نازنين در اين روزهای گذشته همين مسئله بوده. متاسفانه وب‌لاگ هستی عزيز فيلتر بود و نتونستم بهش سر بزنم و تسليت بگم.
5- لرد عزيز وب‌لاگ‌ستان زير پل ميرداماد تصميم عاقلانه‌یی گرفته که منجر به کار احمقانه‌یی شده!(البته دور از جونش) توضيح اضافه هم ممنوع!
6- مونس عزيز از رسم جالبی نوشته:" فلسفه جشن اين بوده که حدودا تا ۱۸۰ سال پيش، ساعت کاری صنفهای مختلف از طلوع تا غروب آفتاب بوده. بعد ديدن اين طوری کلاه داره سرشون ميره، اومدن گفتن از سومين دوشنبه ماه آوريل به بعد فقط تا وقتی که ساعت کليساها ۶ بار زنگ بزنه کار ميکنن و به همين دليله که اسم اين روز را گذاشتن Sechseläuten به معنی شش زنگ." برای اين که مشمول حق کپ‌رايت نشم بقيه‌شو نمی‌چاپم خودتون بريد بچاپيد!
7- تنور انتخابات را گروهی می‌خواهند گرم کنند و گروه ديگری مشغول سرد کردن اون هستند حالا با يخ و آب و باد گرفته يا بی‌ادبی می‌شه با ادرار کردن در تنور. دوست عزيزی که در نظرخواهی مطلب قبلی نوشته بود:"بهم کمک کنين تا بتونم پا بگيرم" وب‌لاگی درست کرده به نام "پناه نسل بی‌پناه" که داره اونجا کارای بد بد می‌کنه تو تنور انتخابات!
8- "از آنجايی که بمناسبت ختنه سوران بچه پادشاه مغرب تعداد زيادی زندانی مورد عفو رهبری قرار گرفتند و از زندان آزاد شده اند(منبع خبر) پيشنهاد ميشود هر چه زودتر تعدادی از ذوب شدگان در ولايت را دراز کرده مجددا و از بيخ ختنه کنند شايد زندان ها يه خورده خلوت شوند." اينو ملاحسنی از کانادا می‌گه! برای اين که از منبع خبر باخبر بشين سری به ملا بزنيد نه در کانادا که همين بغل.
9- رضا ناظم آخرين منيمالش رو از يه جای کش رفته!
برا جفتي كه قراره صداشو بشنوه
پرنده آواز ميخونه
برا دفاع از خونه ای كه داره
پرنده آواز می‌خونه
برا تفنگ يه شكارچی ام
پرنده آواز می‌خونه

برای اين که بدونيد از کجا خب بريد سری به ناظم عزيز بزنيد و از ساير منيمال‌هاش هم لذت ببريد! و تازه متوجه بشيد از جایی کش نرفته و مال خود خودشه! ضمنا سری هم به ميان‌برهای سی ثانيه‌اش بزنيد که پشيمون نمی‌شيد.
10- و حرف اول و آخر اين که به پن‌لاگ سر بزنيد و عضوش بشيد! پن‌لاگ خانه‌ی تمام کسانی است که به آزادی بيان عشق می‌ورزند. اونجا دور هم جمع هستيم تا از آزادی بيانمون دفاع کنيم. تنهامون نذاريد!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۲۷, شنبه


شورش در اهواز
روز سيزدهم فروردين مطلبی نوشتم با عنوان "سياست در تعطيلات" همان‌طور که از محتوای مطلب برمی‌آمد يادداشت طنزی بود به بهانه‌ی دروغ سيزده يا آوريل. در نظرخواهی اين مطلب دوست ناشناسی کامنتی قرار داد که به نظر نمی‌رسيد به خبر روز ام‌روز تبديل شود. اين کامنت نامه‌ی محرمانه‌یی بود با امضای آقای ابطحی شايد محتوای طنز مطلب و عجيب بودن مفاد نامه موجب شد توجه جدی به آن نشود. و اما متن نامه:

رئيس دفتر جمهورى اسلامی ايران
دفتر رئيس جمهور
بسمه تعالی
رياست محترم سازمان برنامه و بودجه کشور جناب آقای دکتر نجفی
با سلام
پيرو سياستهای مد نظر گرفته شده و مصوبات شورای امنيت ملی در خصوص تغير ساختار جمعيتی اعراب خوزستان و توزيع مطلوب آنان در ديگر نقاط کشور لازم است بندهای مصوب ذيل الحاق و به واحدهای تابعه ابلاغ و ارسال گردد.
1- ترتيبی اتخاذ گردد که جمعيت اعراب خوزستان نسبت به فارسی زبانان بومی و مهاجر در ظرف و در حداکثر ده سال به يك سوم برسد.
2- جهت افزايش حضور و مهاجرت ديگر اقوام بويژه اقوام آذری به استان خوزستان علاوه برتسهيلات مصوب بخشنامه 416-3-ب-2/971/5-7 مورخ 14/4/1371 تسهيلات بيشتری مد نظر گرفته شده که متعاقباً اعلام ميگردد.
3- لازم است بنحوی عمل شود که پديده مهاجرت قشر تحصيل کرده آنان به ديگر استانها به ويژه تهران، اصفهان و تبريز افزايش يابد.
4- سعی شود ضمن محو کليه نشانها دال بر وجود اين قوم از قبيل تغير نامهای باقيمانده محلات، روستاها، خيابانها، مناطق،.....از واژه های فارسی استفاده شود.
5- در عين تاًکيد بر محرمانه بودن موضوع لازم است جهت هرچه عملی ترشدن اجرای مصوبات از افراد عرب زبان مطمئن بعنوان وسيله استفاده گردد.
6- کليه مصوبات جديد در خصوص توزيع دانشجويان، کارمندان: معلمان، نيروهای نظامی انتظامی و کشاورزان در ديگر استانها پيوست ميگردد.
سيد محمدعلی ابطحی
رونوشت:
1- وزارت اطلاعات.
2- وزارت کشور
3- وزارت مسکن وشهر سازی
4- وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

امروز اخبار ساعت بيست و سی شبکه‌ی دوم تله‌ويزيون سراسری ايران اعلام کرد که انتشار نامه‌ی مجعولی موجب اعتراض مردم اهواز شده است که منجر به يورش به ادارت دولتی و بانک‌ها شده است. به محض شنيدن خبر به اين صرافت افتادم که احتمالا منظور همين نامه است. دفتر آقای خاتمی اين نامه را تکذيب کرد اما جالب است که اين تکذيب اکنون و پس از آن‌که انتشار نامه موجب ناآرامی در اهواز و احتمالا ساير شهرهای استان خوزستان شده است تکذيب شد در صورتی که مدتی است حداقل در سطح اينترنت منتشر شده است و من تکذيبيه‌‌یی از آن نديدم.
به هر حال آن‌چه مرا واداشت اين مطلب را بنويسم تذکر اين نکته است که ناديده گرفتن مسايل مليتی و قومی و زبانی می‌تواند فاجعه‌بار باشد. اين که مرزهای سياسی چقدر واقعی است، اين که زبان و نژاد و قوميت و مليت چقدر می‌تواند نقطه‌ی اتکا باشد يک بحث است و اين که اين مسايل به‌طور واقعی در جهان امروز يا حداقل در بخشی که ما زنده‌گی می‌کنيم چه وزن و اهميتی دارد بحث ديگری است. چه کسی تصور می‌کرد در قلب اروپا انسان‌های هم‌ديگر را بکشند که تو صرب هستی و تو کروات و تو مسلمان... اما اين اتفاق افتاد و مانند شمشير دموکلس برفراز سر همه‌ی ما می‌چرخد.
به هر حال اخبار ناآرامی‌ها و شورش در اهواز و احتمالا ساير شهرهای استان خوزستان به‌زودی در سطح وسيع‌تری منتشر می‌شود و آن‌گاه شايد بتوانيم تحليل درستی داشته باشيم اما آن‌چه مسلم است موضوع قوميت‌ها و مليت‌ها و گويش‌کننده‌گان به زبان‌های مختلف مسئله‌ی مهمی است و با پاک کردن صورت مسئله نمی‌توان آن را حل کرد.
-------------------------
پی‌نوشت:
- در بخش‌های خبری بعدی موضوع ناآرامی‌ها و شورش مردم در اهواز در شبکه‌های تله‌ويزيونی ايران سانسور شد. چند بخش خبری را که نگاه کردم هيچ مطلبی در اين باره گفته نشد. اما اخباری که شنيده می‌شود حاکی از چند کشته در شهر اهواز است.
- تکذيبيه‌ی آقای ابطحی در وب‌‌نوشت: شایعه­ی بخشنامه­ی ضد عرب من!
بايد ديد ايشان در مورد کشتن مردم اهواز چه می‌گويند. ظاهرا تا کنون حداقل دو نفر کشته شده است.
پ‌نوشت2:
-امروز دوشنبه 29 فروردين وزارت ارشاد فعاليت شبکه‌ی الجزيره را به دليل پخش اخبار مربوط به شورش اهواز و ساير شهرهای استان خوزستان ممنوع اعلام کرد و دفتر اين خبرگزاری را در تهران بست.
واکنش آقای ابطحی به شورش در استان خوزستان: نامه من به وزیر اطلاعات
-حوادث تلخ دو روز گذشته در اهواز که به دنبال انتساب یک نامه جعلی به من بود را حتماً شنیده اید. عین نامه ام به وزیر اطلاعات را روزنوشت می­کنم:

تا نظر شما چی باشه؟


منطق لوچ
بحث بر سر انتخابات رياست جمهوری آن‌قدر لوث شده است و حرف‌ها آنقدر تکراری است که اشتها برانگيز نيست هر چه می‌خواهيم بگوييم در انتخابات مجلس هفتم و شورای شهر گفتيم اما شايد گفت‌وگو در مورد منطق اين بحث‌ها مفيد باشد و به ما کمک کند تا اصولی را برای تحليل و بررسی بيابيم. به هر حال طی چند ياداشت به اين موضوع خواهم پرداخت اميدوارم دوستان در نظرخواهی کمک کنند تا بحث سازنده و مفيدی داشته باشيم.
اصالت مخالف
در بحث‌های مربوط به عمل سياسی (که انتخابات نمونه‌ی مشخص آن است) منطقی حاکم است که می‌شود آن را اين‌گونه فرموله کرد:"عملی که منافع ذهنی و عينی "مخالف" يا "رقيب" يا "دشمن" را تامين می‌کند زيان عينی برای عمل‌کننده دارد" اين فرمول را با جابه‌جا کردن "منافع" و "زيان" به اين شکل نيز می‌توان فرموله کرد:"عملی که زيان ذهنی و عينی "مخالف" يا "رقيب" يا "دشمن" را تامين می‌کند منافع عينی برای عمل‌کننده دارد."
برای باز کردن اين فرمول اول بايد منظور از منافع/زيان، "ذهنی" و "عينی" مشخص شود. منظور از "منافع/زيان عينی" منافع/زيان واقعی است که شخص يا جريانی در پروسه عمل به دست می‌آورد يا از دست می‌دهد. مثلا شخصی در معامله‌یی صد تومان به دست می‌آورد يا صد تومان از دست می‌دهد. منافع يا زيان ذهنی يعنی آن منافع يا زيانی که جنبه‌ی عينی ندارد اما موجب خوش‌حالی يا ناراحتی کسی می‌شود. شما معامله‌یی انجام می‌دهيد و تصور می‌کنيد صد تومان سود برده‌ايد يا زيان کرده‌ايد اما ممکن است عملا سود و زيان‌تان چيزی ديگری باشد که بعدا مشخص می‌شود. برای آن که بحث مشخص جلو برود دو مقوله‌ی ذهنی و عينی را از هم جدا می‌کنيم و به صورت مجزا بررسی می‌کنيم. نخست فرمول يک:"عملی که منافع/زيان ذهنی "مخالف" يا "رقيب" يا "دشمن" را تامين می‌کند زيان/منافع عينی برای عمل‌کننده دارد "
پايه‌ی اين منطق بر اين فرض استوار است که "مخالف" يا "رقيب" يا "دشمن" هميشه منافع و زيان خود را درست تشخيص می‌دهد و اين اصالت دادن به طرف مقابل است و حرکات انفعالی در چنين بستری جريان دارد.
در بحث‌های انتخاباتی يکی از استدلال‌های موافقين شرکت در انتخابات اين است که تحريم انتخابات فلان جريان را خوش‌حال می‌کند يا حتا آن جريان دارد برای تحريم انتخابات به شکل موزيانه‌یی تبليغ می‌کند. در انتخابات پيش‌رو می‌گويند آقای رفسنجانی يا جناج راست از اين که انتخابات تحريم شود خشنود هستند زيرا می‌دانند آنان که اهل تحريم انتخابات‌اند اگر در انتخابات شرکت کنند به جناح رقيب رای می‌دهند پس بهتر است شرکت نکنند تا دعوا در بين طرف‌دارن نظام حل و فصل شود. اين حرف‌ها ترجمه‌ی کلمه به کلمه‌ی فرمول نخست است.
برای آن که با مثالی موضوع را مشخص‌تر مطرح کنيم به اتفاقات سال 76 و انتخابات دوم خرداد نظر می‌اندازيم.
پس از آن که آقای رفسنجانی موفق يه معامله با جناح راست نشد و نتوانست برای چهارسال ديگر رياست جمهوری خود را تمديد کند با اين تحليل که مي‌تواند از جناح رانده‌شده که به جناح چپ معروف بودند به عنوان مترسک استفاده کند و جناح راست از ترس گرگ به شغال راضی شود از خاتمی حمايت کرد و موجبات رياست جمهوری او را فراهم آورد. آيا درست بود که در آن موقع بگوییم چون رفسنجانی خوش‌حال خواهد شد که خاتمی انتخاب شود به خاتمی رای ندهيم؟!
اين که رای دادن به خاتمی درست بود يا نادرست از زاويه‌ی ديگری بايد تحليل شود نه از زاويه ديد رقيب يا دشمن. تحولات بعدی نشان داد که رفسنجانی اشتباه می‌کرد و اتفاقاتی افتاد که از کنترل خاتمی خارج بود و خاتمی آن‌گونه که او مي‌انديشيد نتنها شش ماه بعد استعفا نداد که برای هشت سال رئيس جمهور باقی‌ماند.
اما در صورتی که منافع واقعی دشمن و رقيب هم تامين شود باز نبايد به صرف حاصل شدن منفعتی برای دشمن از انجام عملی صرف‌نظر کرد. فرمول بعدی‌مان اين است:"عملی که منافع/زيان عينی "مخالف" يا "رقيب" يا "دشمن" را تامين می‌کند زيان/منافع عينی برای عمل‌کننده دارد ". مبنای اين تز اين است که منافع يا زيان طبقات و گروه‌ها و اشخاص صلب هستند و خطوط مشترک ندارند. اين بنا به کلی نادرست است. ممکن است دو گروه و طبقه و قشر کاملا متخاصم در محدودهايی داری منافع يا زيان مشترک باشند.
نتيجه:
هر عمل‌کننده‌ی هم‌واره در تمامی تحليل‌ها چيزی را که بايد در نظر بگيرد منافع يا زيان خودش است. اين که از عمل ما چه کسی سود می‌برد و چه کسی زيان می‌برد فقط درصورتی که در تحليلی ديالکتيکی و پيچيده سود و زيان آينده و درازمدت را ترسيم کند قابل اعتنا است. با ساده‌سازی‌های اسکولاستيکی فقط به تبليغات پروپاگاندی و عوامانه می‌رسيم. تحليل عميق متکی به تحليل همه‌ی نيروهای درگير است.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۲۴, چهارشنبه


آزادی بيان بدون مرز
در اين روزگار که به صاحبان عضله يا زيبایی و در تمام عرصه‌های هنری و ورزشی و آش‌پزی و کدوکاری... جايزه‌ی به‌ترين و برترين می‌دهند اين که جايزه‌يی هم به برترين‌های مدافع آزادی بيان تعلق بگيرد به‌خودی خود فرخنده است و حال که نهادی مترقی و حرفه‌یی مانند خبرنگاران بدون مرز اين کار را می‌کند به لطف آن افزوده می‌شود.
چند وقت پيش که خبرنگاران بدون مرز طی بيانيه‌یی موضوع را اعلام کرد طی يادداشتی به نام "به‌ترين وب‌لاگ مدافع آزادی بيان" نظر خودم را در اين مورد نوشتم که ديگر نيازی به تکرار آن‌ نيست. از اين که دوستان خوبم لطف کردند و مرا نامزد دريافت اين جايزه کردند از همه‌ی آن‌ها تشکر می‌کنم. متاسفانه نام کسی که من با ارسال ايميل به خبرنگاران بدون مرز به عنوان بهترين وب‌لاگ مدافع آزادی بيان معرفی کرده بودم در ليست نيست. حدس می‌زنم خود او نامزدی‌اش را نپذيرفته باشد. زيرا قبول نامزدی يکی از مراحل انتخاب بوده است. همين احتمال را برای نبودن نام‌های ديگری که شايسته‌گی زيادی برای اين عنوان داشتند و نام‌شان در فهرست نيست می‌توان حدس زد.
به هر حال فهرستی که در پی می‌آيد فهرست نهایی معرفی شده از سوی خبرنگاران بدون مرز است. برای آن که به وب‌لاگ مورد نظر خود رای بدهيد اينجا را کليک کنيد.
اين هم ليست دوستان:
استيجه
اکنون
پنجره‌ی التهاب
خورشيد خانم
روزگار ما
روزنامه نگار نو
زيتون
سردبير خودم
سرزمين آفتاب
شبنامه‌ها
شبح
شبنم فکر
طنين سکوت
فانوس
قاصدک
وب نامه
وب نگار
اميد معماريان
نيک آهنگ کوثر

به هر حال مهم‌ترين اتفاق در فضای وب‌لاگ‌ها در سال گذشته تشکيل کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران – پن‌لاگ بود. اميدوارم همه‌ی دوستانی که به آزادی بيان عشق می‌ورزند و به آن اعتقاد دارد با پيوستن به پن‌لاگ به‌طور متمرکز و متشکل در راه بسط و گسترش و نهادينه کردن "آزادی بيان" بکوشند.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۲۲, دوشنبه


چرا در انتخابات رياست جمهوری شرکت نمی‌کنم؟
"همان‌گونه که بيشتر حقوق‌دانان می‌دانند، شاهدان عينی چه بسا مرتکب اشتباه می‌شوند... هرگاه رويدادی دال بر تعبييری دل‌خواه باشد. اين تعبيير، غالبا، مجال می‌يابد آن‌چه را که واقعا مشاهده شد تحريف کند." پوپر
خورشيد خانم عزيز در وب‌لاگ‌اش مطلبی نوشته است تحت عنوان "چرا به معين رای ميدم؟" شايد در وهله‌ی اول لزوم شرکت نکردن در انتخابات آن‌قدر مشخص و روشن باشد که نقد آن نوشته کاری عبث جلوه کند اما گفت‌وگو و تعامل هرگز عبث نيست آن دختر نوزده‌ساله‌یی که روزی به خاتمی رای داد تا زنده‌گی بهتری داشته باشد امروز که بيست‌وهفت ساله شده است بايد بداند چه بر او گذشت و چرا در سيکلی معيوب امروز وقتی می‌خواهد از نامزد مورد نظرش دفاع کند کلی بايد مقدمه‌چينی کند و خود را محق شنيدن ناسزای ديگران بداند آن دختر نوزده ساله در سال 76 با عشق و حرارت و افتخار از کانديدای مورد نظرش دفاع می‌کرد و امروز با شرمنده‌گی و دل‌شوره اين کار را می‌کند و تازه دارد شهامت هم به خرج می‌دهد. با اميد به اين که بتوانم نوری بر تاريکی‌های موجود بتابانم و بگويم چرا در اين انتخابات شرکت نمی‌کنم.
در لايحه‌ی دفاعيه‌یی که خورشيد خانم به منظور دفاع از تصميم‌اش برای شرکت در انتخابات پيش‌رو نوشته است تاريخ فراموش شده است اما اين فراموش‌کاری و وارونه‌سازی نه از سربی‌صداقتی که از ناتوانی برای يافتن راه‌حل سرچشمه می‌گيرد.
اجازه دهيد از آخر ماجرا را پی‌بگيرم. انتخابات شورای شهر و روستا در اسفند هشتاد و يک هر چند آزادترين انتخابات ده‌های اخير بود و نيروهای حاشيه‌ رژيم مانند نهضت آزادی هم در آن حضور داشتند و دايره گزينش آن بسيار فراختر از انتخابات قبلی بود اما با تحريم گسترده‌ی مردم روبه‌رو شد. چرا؟ پاسخ‌اش را می‌توانيم از زبان خورشيد خانم بشنويم:
"برای اولين بار بعد از دوم خرداد نشستم خونه و نرفتم رای بدم... دلم می‌خواست به چهار پنج نفر خاص رای بدم. اما پيش خودم فکر کردم حتی اگه اينا رای هم بيارن هيچ فايده ای نداره چون وقتی آدم قدرت اجرايی نداشته باشه به درد لای جرز هم نمی خوره. بيچاره‌ها خودشونو گذاشتن سر کار."
فراموش نکنيم وقتی خورشيد خانم اين حرف‌ها را می‌زند رياست جمهوری، اکثريت قاطع مجلس و اکثريت مطلق شورای شهر دست جريان موسوم به دوم خرداد بوده است و خورشيد خانم به درستی به اين نتيجه می‌رسد که "وقتی آدم قدرت اجرايی نداشته باشه به درد لای جرز هم نمی‌خوره." چه شده است که اکنون تصور می‌کند معين بدون مجلس، بدون شورای شهر، بدون مطبوعات فعال، بدون پشتوانه‌ی بيست ميليونی می‌تواند کاری انجام بدهد و قدرت اجرایی داشته باشد؟
معين وقتی رياست جمهوری با او بود، وقتی مجلس با او بود وقتی قشر وسيعی از مردم با او بودند نتوانست در وزارت‌خانه‌یی دوام بياورد حالا چگونه انتظار داريد يک تنه بار رياست جمهوری را بکشد تازه در زمانی که آن اتفاق و اتحاد موجود آن سال‌ها هم در جريان موسوم به دوم خرداد وجود ندارد؟
اين از نکته‌ی اول اما اشتباه و فراموش‌کاری ديگر خورشيد خانم اين است که در انتخابات مجلس هفتم ديگر هيچ بد و بدتری وجود نداشت و شرکت در انتخابات يعنی انتخاب تصادفی يکی از بدها به هر حال مردم اگر شرکت هم می‌کردند کم و بيش همين مجلس با همين ترکيب انتخاب می‌شد و من نمی‌دانم خورشيد خانم اگر در انتخابات مجلس هفتم شرکت می‌کرد می‌خواست به چه کسی رای بدهد؟
موضوع ديگری در سخنان خورشيد خانم پس و پيش شدن زمان اتفاقات است. مثلا او می‌گويد:"روی صحنه رفتن تئاتر "زائر" حميد امجد" و جالب است که اين تآتر حدود يک سال پيش روی صحنه رفت و بعد از آن امجد بی‌شيروشکر را کار کرد يعنی بعد از اين که شورای شهر و مجلس دست جناح راست بود! و همين آقای امجد در جشنواره‌ی تآتر فجر از دست‌اندرکاران بود و البته موجب نارضايتی تآتری‌ها هم شد. مطبوعات هم که خيلی قبل‌تر از انتخابات شورا و مجلس هفتم قلع‌وقمع شد بود و وضع کتاب و سينما هم کم‌وبيش مانند سال‌های اول دور دوم رياست جمهوری خاتمی است. اتفاق‌هايی مانند مارمولک در سينما در همين مجلس و شورای شهر افتاد. نوشته‌یی ده ماه در ايران نبودی پس بايد بگم اگه الان در خيابان‌های تهران راه بری از پوشش خانم‌ها حيرت می‌کنی! از نظر اعدام در ملاعام و سنگ‌سار و شلاق و... که اوضاع خيلی بهتر از قبل است. در اوج قدرت دوم‌خردادی‌ها اعدام در ملاعام و حتا سنگ‌سار صورت گرفت اما اکنون نتوانستند افسانه نوروزی را اعدام کنند نه به دليل اين که از آقای ابطحی ترسيدند چون از چيز ديگری می‌ترسد که در ادامه می‌گويم چيست. خلاصه اوضاع اکنون هيچ فرقی با يکی دو سال آخر منتهی به انتخابات شورای شهر و روستا نکرده است مطمئن باش اگر شورای شهر و مجلس از دوم‌خردادی‌ها بود اوضاع از اين که هست بدتر بود که بهتر نبود. حداقل فايده‌ی تشکيل مجلس توسط جناح راست بروز اختلافات درونی اين جناح بود. بعضی از دوستان می‌گفتند رژيم اگر يک‌دست شود سايه‌ی ديکتاتوری‌اش سنگين‌تر می‌شود و من همان موقع گفتم اين رژيم يک‌دست شدنی نيست.
خورشيد خانم عزيز موضوعی که از ديد تو پوشيده مانده است اين است که تمام آن‌چه تو و نسل تو به دست آورده‌ايد کار خودتان بود. خودت را در سال 76 بياد بياور دختر نوزده ساله‌یی که در جمهوری اسلامی بزرگ شده است و خاطره‌یی از سرکوب وحشيانه‌ی سال‌های آغازين 60 ندارد و حالا می‌خواهد مهر خود را بر تحولات کشورش بکوبد او نيامده است تا بين بد و بدتر يکی را انتخاب کند او آمده است تا زنده‌گی‌اش را تغيير بدهد و بعد چه کسی او را سرکوب و مايوس کرد؟ کسی به‌جز خاتمی و جريان دوم خرداد و حزب مشارکت؟ چرا دشمنان خودت را فراموش می‌کنی چرا تصور می‌کنی آن‌چه دست آورد خود تو و نسل تو بود به کسانی که با لبخند و حقه‌بازی و شارلاتانيسم آن را از تو ربودند تعلق دارد؟
در مورد بد و بدتر هم می‌شود بسيار صحبت کرد اما می‌خواهم بپرسم تا کجا دايره‌ی اين انتخاب را تنگ می‌کنی؟ اگر به معين و کروبی هم اجازه فعاليت ندادند آن‌وقت باز اين تز بد و بدتر کاربرد دارد؟ شايد بگویی "نه آن‌ها هم بد هستند" و من می‌گويم خب از نظر من هم اين‌ها همه بد هستند و بد و بدتری ندارد می‌بينی آن منطق لوچ است و نقطه‌ی واحدی را نمی‌بيند. اگر اين که راه‌حل ديگر چيست و بايد بين بد و بدتر يکی را انتخاب کرد اصل و منطق تو باشد بين احمدی‌نژاد و لاريجانی و ولايتی بالاخره می‌شود بد و بدتری پيدا کرد آن‌وقت چه کنيم؟ بروی به يکی از يه کمی کمتر بدتر از آن يکی رای بدهيم؟
موضوع چندان پيچيده نيست. تا وقتی مردم قدرت و اراده‌ی خود را به حکومت تحميل نکنند وضع همين است می‌خواهد هر کس رئيس‌جمهور يا حتا رهبر باشد. اگر تصور می‌کنيد می‌توانيد رای بدهيد و بعد در خانه‌ها بنشيند و اتفاقی خواهد افتاد اشتباه می‌کنيد اگر هم قرار است رای بدهيد و بعد برای حمايت از منتخب‌تان به خيابان‌ها بريزيد و قدرت خود را ديکته کنيد که خب اکنون برای برگزاری انتخابات آزاد اين کار را بکنيد وگرنه دوباره همان بلایی سرتان می‌آيد که خاتمی آورد. خاتمی هرگز اجازه نداد بيست ميليون مردمی که به او رای داده بودند برای حمايت از او به خيابان‌ها بيايند و همين موضوع موجب شد رفته رفته انرژی مردم تحليل برود و تخليه بشود و اين بزرگ‌ترين خيانت خاتمی بود و خيانت بزرگ‌تر معين و امسال او اين است که می‌دانند هيچ کار و عملی نمی‌توانند انجام بدهند اما باز به صحنه می‌آيند تا آخرين پتانسيل‌ها را نابود کنند. البته آنان به حکم وظيفه‌ی عقيده‌تی و ايدئولوژيک خودشان رفتار می‌کنند. آنان بنيانگذار و شيفته‌ی جمهوری اسلامی هستند و تمام اين کارها را برای حفظ اين نظام انجام می‌دهند.
چيزی از فرياد مردم هراس‌ناک‌تر است سکوت آنان است. روزی اين سکوت شکسته خواهد شد آن‌چنان بهمن عظيمی در راه است که تا سه لايه آن‌سوی اپوزيسيون را هم خواهد شست و برد چه برسد به جناح‌های درون رژيم.
مبارزه‌ی تلبيغاتی معين تکرار کاريکاتوری دوم خرداد است و به قول مارکس:"تاریخ، بی‌عیب و نقص است و زمانی که شکل پوسیده‌یی را به گور می‌برد از مراحل بسیاری می‌گذرد. آخرین مرحله‌ی زنده‌گی یک شکلٍ جهانی-تاریخی، مرحله‌ی کمدی آن است. خدایان یونان که پیش از این در تراژدیٍ پرومته در زنجیر ٍ آیسخیلوس زخم کشنده‌یی بر داشته بودند، می‌بایست یک‌بار دیگر در گفت‌وشنودهای لوسین به مرگی کمیک بمیرند. چرا سیر تاریخ چنین است؟ برای آن‌که نوع بشر بتواند با شادی با گذشته وداع کند."
و ظاهرا دوم خرداد قرار است به شکلی کميک در انتخابات رياست جمهوری جان به جان آفرين تسليم کند.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۱۹, جمعه


آزادی بيان؛ دوستان و دشمنان‌اش
azam_ziba.jpg rashedan_mortazavi.jpg
"اشتباه نگيريد؛ آری! او به چيزی از همه‌ی جوانب‌اش می‌نگرد و شما می‌انديشيد که او اهل راستين معرفت است. اما او تنها می‌خواهد بها را کاهش دهد- او می‌خواهد آن را بخرد!" نيچه
زيبا کاظمی خبرنگار و عکاس ايرانی-کانادایی برای تهيه خبر و گزارش به زادگاه‌اش آمد و جسم خرد شده‌اش برای هميشه زير خاک سردی قرار گرفت که آن را سبز می‌خواست. او خبرنگار بود و به ضرورت حرفه‌یی‌اش و به ندای درونی وجدان و شرافت انسانی‌اش عمل می‌کرد و او را کتک زدند و شکنجه کردند و کشتند. قاتلين زهرا کاظمي دشمنان "آزادی بيان" هستند اما آنان تنها دشمنان "آزادی بيان" نيستند "آزادی بيان" دشمنان بی‌شماری دارد.
شخصی به نام نيما راشدان چندی پيش مطلبی در گويا نوشت تحت عنوان "دکتر اعظم دروغ می‌گويد" نوشته‌ی ايشان را از زوايای مختلف می‌توان بررسی کرد. ف.م.سخن پاسخ خوبی به آن مقاله داده است و من خود را بی‌نياز به دوباره‌نويسی مطالب ايشان می‌بينم اما نکته‌ی در خورد تامل ديگری در نوشته‌ی آقای راشدان است که بايد بيشتر به آن پرداخته شود. تمام نگرانی و ناراحتی آقای راشدان اين است که چرا سردبيران نشريات ايرانی مطالب مربوط به دکتر اعظم را سانسور خبری نکرده‌اند و اين کار آنان را نشان از غيرحرفه‌یی بودن اين نشريات برمی‌شمارد. او حتا کارش را به جایی می‌رساند که سايت فارسی بی‌بی‌سی و آقای بهنود را هم بابت انتشار حرف‌های دکتر شهرام اعظم ملامت می‌کند. موضوع از چه قرار است:
پزشکی به نام دکتر شهرام اعظم به کانادا رفته است و پناهنده‌گی سياسی گرفته است و ادعاهایی را مطرح کرده است. او مدعی شده است پزشک بيمارستان بقيه‌الله بوده است و روزی که جسم نيمه جان زيبا کاظمی را به بيمارستان بقيه‌الله آوردند او به عنوان پزشک کشيک در بيمارستان بوده است و زهرا کاظمی را معاينه کرده است و آثار شکنجه و حتا تجاوز جنسی را در او مشاهده کرده است. اين خبر انعکاس وسيعی در جهان داشته است و حالا آقای راشدان با رگ گردن ورم کرده دارد بالا و پايين می‌پرد تا بگويد "دکتر اعظم دروغ می‌گويد" اگر او سعی می‌کرد با نشان دادن تناقضات صحبت‌های دکتر اعظم يا با ارائه‌ی شواهد و دلايلی کذب بودن سخنان دکتر اعظم را نشان بدهد کاری در جهت روشن‌گری موضوع انجام می‌داد و جای انتقادی نداشت اما عمل آقای راشدان چيز ديگری است او با حرص و جوش قسم می‌خورد که در زندان‌های ايران کسی را شکنجه نمی‌کنند و با روش‌های پيچيده از متهمين بازجویی می‌کنند اين را هم می‌شود ناديده گرفت اما چيزی را که نمی‌توان ناديده گرفت انتقاد و سرزنش سايت‌های خبری و روزنامه‌ها و رساناهایی است که اين خبر را منتشر کرده‌اند. سروته حرف آقای راشدان اين است که اين خبر را نبايد منتشر می‌کرديد. اين دشمنی آشکار و مستقيم با آزادی بيان است.
"آزادی بيان" و نشر عقايد و اخبار وقتی در جامعه‌یی رواج پيدا کند و جريان آزاد اطلاعات وجود داشته باشد آن‌وقت کسانی که نان استبداد و خفقان را می‌خورند مانند حبابی بر روی آب می‌ترکند و محو می‌شوند. مرتضوی و محکومين‌اش در واقع عناصر پديده‌ی واحدی هستند. پديده‌یی که آلترناتيو کنترل شده پرورش می‌دهد. اميدوارم از اين حرف من برداشت تئوری توطئه نکنيد و به صورت سيستمی به آن بنگريد.
آزادی نسبی و کنترل شده مخالفين نسبی و کنترل شده به وجود می‌آورد مخالفينی که از اين بخت و اقبال برخوردارند که علنی باشند و با نام و عکس‌شان مطلب بنويسند و مشهور شوند و اسم و رسمی به هم بزنند و البته ممکن است در اين ميان ماهی و حتا سالی به زندان بيفتند و يک شبه به قهرمانان آزادی‌خواهی تبديل شوند. اما وقتی فضای سياسی باز می‌شود آن‌وقت است که بازی‌گران بسياری وارد صحنه می‌شوند. نقش‌ها عوض می‌شود و ماجرا ديگرگون می‌شود. چيزی که آقای راشدان را نگران و ناراحت می‌کند اين است. اين که اطلاعات جريان شفاف خود را پيدا کند. اين که سردبيرها جای خالی مرتضوی‌ها را پرنکنند و اجازه بدهند هر حرف و خبری منتشر شود تا خواننده‌گان خود از اين ميان حقيقت را استخراج کنند.
اين که دکتر اعظم راست می‌گويد يا چقدر راست می‌گويد و چقدر ناراست چيزی است که می‌توان با تحقيق و بررسی روشن کرد اما در چه صورت راست يا دروغ بودن حرف‌های ايشان روشن می‌شود؟ غير از اين که اين حرف‌ها بايد زده شود و منتشر شود و خبرنگاران با مصاحبه‌ها و بررسی مسئله سعی در روشن شدن‌اش بکنند؟
به نظر من هم اين که به زهرا کاظمی تجاوز جنسی شده باشد بسيار بعيد و عجيب است اما ضمنا تجربه نشان داده است در جمهوری اسلامی کارهای بسيار بعيدتر و عجيب‌تر هم اتفاقا افتاده است. يادم می‌آيد وقتی موضوع سقوط اتوبوس نويسنده‌گان به دره توسط دوستان حاضر در آن اتوبوس نقل می‌شد همه‌ی ما به موضوع به ديده‌ی ترديد نگاه می‌کرديم. چه کسی باور می‌کرد سيستم اطلاعاتی کشوری دست به عملی چنين مضحک و احمقانه بزند اما ديديم که زده بود.
همه‌ی ما بايد ياد بگيريم و بياموزيم و برای‌مان درونی شود که "آزادی بيان" آن هم بدون قيد و شرط و غل و زنجير، بدون سردبير سانسورچی پايه‌یی‌ترين خواست دموکراتيک‌مان باشد و تحت هيچ شرايطی از اين خواست کوتاه نيایيم.
زيبا کاظمی جان خود را بر سر "آزادی بيان" گذاشت و افرادی مانند گنجی و باطبی در زندان هزينه‌ی آزادی نسبی به وجود آمده را می‌پردازند و تعدادی لاشخور هم از جنازه‌ی اين آزادی روبه‌موت ارتزاق می‌کنند و نام و نان به هم می‌زنند.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۱۸, پنجشنبه


دروغ سيزده نبود!
وقتی روز سيزده فروردين مطلب:"سياست در تعطيلات" را نوشتم بسياری از دوستان تصور کردند با دروغ سيزده يا اول آوريل ديگری روبه‌رو هستند. حق داشتند در سه سال گذشته سه شوخی نوروزی به دوستان هديه دادم که کم‌وبيش کارساز بود اما اين‌بار شيوه‌ی ديگری در پيش گرفتم و مطلب کاملا مستند و درستی را به نحوی مطرح کردم که همه تصور کنند دروغ سيزده است و البته کمی هم خوش‌شانسی آوردم مثلا وقتی خبر مرگ پاپ را می‌نوشتم پاپ هنوز زنده بود اما همان شب مرد.
به هر حال هر چند از نظر امنيتی کار خطرناکی است اما تصميم گرفتم بخشی از نوار ضبط جلسه‌ی بسيار محرمانه‌ در حضور آقای رفسنجانی را اين‌جا منتشر کنم.
برای گوش دادن به صبحت آقای هاشمی اينجا را کليک کنيد.
----------------------------------------------
برای خواندن ساير طنز‌های شبحی اينجا را کليک کنيد!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۱۶, سه‌شنبه


نسبيت صد ساله شد.
"تلاش برای کسب بصيرت و فهم بيش‌تر يکی از هدف‌های مستقلی است که بدون آن برای فرد متفکر داشتن نگرشی آگاهانه و مثبت نسبت به زنده‌گی غيرممکن خواهد بود." آلبرت انيشتن[1]
امسال را سال جهانی فيزيک ناميده‌اند. صد سال پيش در هياهوی آغاز قرن بيستم يکی از کارمندان اداره‌ی ثبت اختراعات آلمان سه مقاله نوشت که حداقل دو تای آن‌ها دگرگونی اساسی در فيزيک و بينش انسان نسبت به جهان پديد آورد. در يکی از اين مقاله‌ها تئوری نسبيت خصوصی مطرح شد و در مقاله‌ی ديگر سنگ‌بنای فيزيک کوانتوم بنا نهاده شد.
از ارستو تا نيوتون و از نيوتون تا تمام جامعه‌ی علمی و فلسفی جهان تا قبل از انيشتن و ارائه‌ی نظريه‌ی نسبيت تصور می‌‌کردند "زمان" و "مکان" و "جرم" کميت‌های ثابتی هستند.
تجربه‌ی زنده‌گی روزمره و آزمايشات دقيق علمی تا اواخر قرن نوزدهم اين تصور را تاييد می‌کرد. يک متر هميشه يک متر است، در کره‌ی زمين يا ماه يا خارج از که‌کشان، و يک ثانيه هم يک ثانيه است. جسمی را می‌توان حرارت داد، سوزاند و دود کرد اما جرم آن را نمی‌توان کم و زياد کرد. آن‌قدر همه‌ی اين‌ها بديهی به نظر می‌رسد که تصور خلاف آن به فکر هيچ کس نرسيد. هنوز با اين که صد سال از ارائه‌ی تئوری نسبيت می‌گذرد تصور شهودی ما اين است که اين مقوله‌ها مطلق هستند. شايد لازم باشد کمی‌توضيح بدهم.
اگر شما يک کيلوگرم سيب بخريد و به خانه بيايد و سيب‌ها را وزن کنيد و ببنيد يک کيلوگرم نيست و مثلا کمتر است حتما به فروشند يا اگر خوش‌بين باشيد به ترازوی خودتان يا فروشنده شک خواهيد کرد و هرگز نخواهيد گفت:"دليل نمی‌شه اگر سيب در دکان ميوه‌فروشی يک کيلو بوده در همه جا يک کيلو باشه."(توجه داشته باشيد از جرم صحبت می‌کنيم و نه وزن. اگر يک کيلوگرم سيب را با ترازوی دو کفه‌یی در دکان ميوه‌فروشی (برای احتياط در خلا) بکشيد و بعد برويد در کره‌ی ماه بکشيد فرقی نمی‌کند جرم ثابت است. اما مسلما وزن‌شان به شدت متفاوت خواهد بود.) يا مثلا اگر به دوست‌تان بگوييد: "يک ساعت ديگر بيا فلان جا" و او ده دقيقه ديرتر از يک ساعت شما بيايد و بگوييد "يک ساعت من طولانی‌تر از يک ساعت توست" مسلما حرف او را جدی نمی‌گيريد. به هر حال انيشتن نشان داد که تمام اين حرف‌ها را بايد جدی گرفت. او نشان داد برخلاف نظر نيوتون و سايرين "زمان" مطلق نيست و حتا "مکان" و فاصله‌ی اشيا از هم هم مطلق نيست و "جرم" نيز کميتی نسبی است.
تئوری نسبيت خصوصی سنتز دو اصل فرض گرفته شده اما متضاد است. در واقع همان‌گونه که تمام بنای هندسه بر پنج اصل فرض گرفته شده استوار است نسبيت خصوصی بر دو اصل استوار است و سنتز اين دو اصل است.
اصل اول از دير باز توسط فلاسفه و دانش‌مندان پذيرفته شده بود و دلالت بر هم‌ارز بودن حرکت مستقيم الخط يک‌نواخت و حالت سکون دارد. اين اصل با تجربه روزمره‌ی ما هم سازگار است. کسانی که سوار قطار شده‌اند حتما اين تجربه را دارند که در ايست‌گاه راه‌آهن وقتی قطار به آرامی شروع به حرکت می‌کند و شما از پنجره داريد به قطار ديگری نگاه می‌کنيد متوجه نمی‌شويد قطار شما دارد حرکت می‌کند يا قطار روبه‌روی پنجره‌ی‌تان دارد بر خلاف جهت حرکت شما حرکت می‌کند. در واقع اگر شما در موشکی باشيد که به اندازه‌ی کافی از اجرام و ستاره‌ها دور باشد و به بيرون از موشک هيچ دست‌رسی نداشته باشيد به هيچ وسيله‌یی نمی‌توانيد متوجه بشويد که موشک شما در حال سکون است يا دارد با سرعت يک‌نواخت حرکت می‌کند. مثلا فضانوردان در خارج از جو در حالی که فضاپيمای‌شان با سرعت بسيار زياد اما ثابت و مستقيم در حال حرکت است از فضاپيما بيرون می‌آيند و به ساده‌گی آن را تعمير می‌کنند. زيرا سرعت نسبی است و سرعت فضاپيما نسبت به هوانورد صفر است.
اصل دوم حتا از اصل اول هم ساده‌تر است طبق اين اصل سرعت نور در همه حال در خلا برابر با کميتی ثابت است. چيزی در حدود 300 هزار کيلومتر در ثانيه.
حالا بيايد با هم اين دو اصل را در مقابل هم قرار دهيم و نسبيت خصوصی را از دل آن بيرون بکشيم.
باز گرديم به موشک مورد نظرمان. فرض کنيد شما در داخل آن موشک هستيد طبق اصل اول اگر هر آزمايشی را که انجام دهيد متوجه نمی‌شويد ساکن هستيد يا حال حرکت ايد. (مدتی روی آن فکر کنيد و آزمايش‌های مختلف را از نظر بگذرانيد می‌توانيد در نظرخواهی هم آزمايش مورد نظرخود را بنويسد تا نشان دهم که امکان ندارد آزمايشی را بتوانيد طراحی کنيد که بدون ارتباط با خارج و جسم يا شی ديگر موفق شويد متحرک بودن موشک خود را نشان دهيد.) حال فرض می‌کنيم که شما ما را نمی‌بنيد اما ما شما را می‌بينيم. موشک شما مانند قطار مستطيل شکل درازی به طول 300 هزار کيلومتر است که دارد نسبت به ما با سرعت 150 هزار کيلومتر در ثانيه از سمت راست به سمت چپ حرکت می‌کند. اگر شما در منتها عليه سمت راست گلوله‌یی مثلا با سرعت 100 هزار کيلومتر در ثانيه به آن سوی موشک شليک کنيد چه می‌شود؟ از نظر شما که در داخل هستيد گلوله بعد از سه ثانيه طول 300 هزار کيلومتری موشک را طی می‌کند و به سمت مقابل اثابت می‌کند. اما از نظر ما که ناظر بيرونی هستيم چه می‌شود؟ ما می‌بينيم که موشک دارد با سرعت 150 هزار کيلومتر در فضا جا به جا می‌شود. پس در مدت اين 3 ثانيه که گلوله در راه است تا به ديوار مقابل برخورد کند موشک و آن ديوار 450 هزار کيلومتر تغيير مکان داده اند. در واقع گلوله از نظر ما که از بيرون نگاه می‌کنيم 750 هزار کيلومتر جابه‌جا شده است اما با سرعتی که حاصل جمع سرعت گلوله و موشک است يعنی 250=100+150 خب اگر آن مسير 750 هزار کيلومتری را به اين 250 تقسيم کنيم باز می‌رسيم به عدد 3 ثانيه.
حال فرض می‌کنيم شما چراغ‌قوه‌یی را درست از همان‌جایی که گلوله را شليک کرديد روشن کنيد. فوتون‌های نور درست مانند گلوله به سمت ديوار مقابل شليک می‌شوند و از نظر شما يک ثانيه بعد به ديوار مقابل برخورد می‌کنند. اما ما اوضاع را چگونه می‌بينيم حتما درس خود را فوت آب شده‌ايد و می‌گوييد: "اين که کاری نداره در مدت اين يک ثانيه موشک 150 هزار کيلومتر جابه‌جا شده پس مسافتی که نور طی کرده می‌شه 450 هزار کيلومتر و از نظر ما نور با سرعت 450=300+150 کيلومتر در ثانيه حرکت کرده که باز می‌رسيم به همان يک ثانيه!" با اين حرف شما اصل دوم را نقض کرديد. قرارمان اين بود که هميشه و همه جا سرعت نور ثابت باشد. حالا بياييد يه جور ديگری مسئله را حل کنيم تا اصل ثابت بودن نور به هم نخورد. از نظر من نور پس از يک و نيم ثانيه به ديوار مقابل برخورد می‌کند خب در واقع ديوار در حال حرکت است پس از نظر شما هم بعد از يک و نيم ثانيه نور به ديوار مقابل برخورد می‌کند. اگر اين را بپذيريد آن‌وقت اصل اول را نقض کرديد! چون کافی ست برای اين که متوجه بشويد ساکن هستيد يا متحرک چراغ قوه‌یی را روشن کنيد اگر نور چراغ بعد از يک ثانيه به ديوار مقابل برخورد کرد متوجه می‌شويد ساکن هستيد و اگر در کمتر يا بيشتر از يک ثانيه برخورد کرد متوجه می‌شويد در حال حرکت‌ايد.
چگونه می‌شود هم اين دو اصل ساده را قبول کرد هم اين مشکل را حل کرد؟ مسئله را انيشتن اينگونه حل کرد[2] که گفت:"کی گفته زمان مطلقه! از نظر من که ناظر بيرونی موشک هستم نور در مدت 1.5 ثانيه مسير را طی می‌کنه و از نظر تو که داخل موشک هستی در مدت يک ثانيه! در واقع يک ثانيه تو هر چند از نظر خودت يک ثانيه است و اگر نبض‌ات را اندازه بگيری يا تخم مرغ را آب‌پز کنی يا ساعت شماطه‌دارت را نگاه کنی ثانيه‌ها را داری می‌شمری اما هر يک ثانيه‌ی تو برای من يک‌ثانيه و نيم طول می‌کشه و ما زمان مطلق نداريم. با همين استدلال می‌شه نسبی بودن مکان و با استدلال ديگری نسبی بودن جرم را نشون داد."
مثال معروف برای نسبی بودن زمان، دوقلوها ست. اگر دو تا دوقلوی يک‌سان را در نظر بگيريم که يکی در آن موشک کذایی باشه و يکی در روی زمين بعد از بيست سال که دوقلوی سوار موشک برگرده می‌بيند برادر يا خواهرش که در روی زمين مانده است 35 ساله‌ شده است!
برای اين که نسبی بودن "زمان" و "مکان" و "جرم" را متوجه بشويد بايد روی اين مسئله خوب فکر کنيد و ناگهان که موضوع برای‌تان حل شد جهان جديدی جلوی چشم‌تان گشوده می‌شود. جهانی که بديهی‌ترين چيزها در آن واژگونه می‌شود. ديگر ما با فضایی که اجرامی در آن چيده شده‌اند و زمانی که ثابت است و خدا آن را کوک می‌کند روبه‌رو نيستيم.
اميدوارم اگر فرصتی شد در مورد نسبيت عمومی و کوانتوم و حتا اون يکی مقاله‌ی انيشتن که اتفاقا خيلی بامزه و انيشتن در موقع هم‌زدن چای فکرش به ذهن‌اش رسيده هم صحبت کنيم. خوش‌حال می‌شم اگه در مورد مطلبی هم که نوشتم نظرتون را بدين و اگر نکته‌ی يا بحثی يا سوآلی دارين در نظرخواهی بنويسيد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - فيزيک و واقعيت، نوشته‌ی آلبرت آينشتاين، ترجمه‌ی محمدرضا خواجه‌پور، مقاله‌ی وظيفه‌ی اخلاقی اهل علم. ص 206
[2] - ناگفته نماند که درست است که انيشتن گل را زد اما پاس‌های خيلی خوبی به او داده شده بود. از جمله دو فيزيک‌دان به نام مايکلسون و مورلی (Michelson-Morley) طی آزمايشاتی که انجام داده بودند نشان داده بودند سرعت نور ثابت است و به ناظرها بسته‌گی ندارد و لورنس(H.a.Lorentz) هم فرمول رياضی اتساع زمان و انقباض طول و تغيير جرم را به دست آورده بود. فرمول لورنس که بدون کم و کاست چند سال بعد توسط انيشتن در نسبيت خصوصی به کار گرفته شده در مورد زمان چنين است: تی(t) مساوی است با تی‌صفر(t.) تقسيم بر راديکال يک منهای وی‌دو(v به توان دوم) تقسيم بر سی‌دو(c که همان سرعت نور باشد به توان دوم)
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۴ فروردین ۱۳, شنبه


سياست در تعطيلات
رسم نانوشته‌یی در سياست سرزمين گل و بلبل‌مان است که اتفاقات سياسی مهم در تعطيلات بی‌سروته نوروز می‌افتد؛ مرگ مشکوک حاج احمد آقا، ترور حاج سعيد و مرگ مرموز دکتر نوربخش در همين ايام تعطيلی و نزديک به تعطيلی اتفاق افتاد اما امسال در اين روزهای تعطيلی اتفاقات بامزه‌یی افتاد که چون مدتی چيزی ننوشتم، تا تعطيلات‌تان را خراب نکنم، يک جا به سمع و نظر شما می‌رسانم.
1- اين روزها بازار انتخابات گرم است و قرار است تنورش نيز گرم شود. حکومت ايران به اين نتيجه رسيده است که خود را خلع لباس کند و مکلا‌ها را به جای معم‌ها بنشاند. رئيس مجلس که به سلامتی مکلا شد ظاهرا قرار است رئيس "جمهور" هم مکلا شود. جناح هميشه راست مکلاهای خود را معرفی کرده است اما جناح گاه چپ و گاه چپ‌اندرقيچی دو نامزد معم دارد که بلاتکليف هستند يکی "شيخ" بزرگ (حضرت ايشان در روزنامه‌ی جامعه "عالی‌جناب" بودند و در روزنامه‌ی شرق "شيخ" شده‌اند!) و يکی بهشتی معرب، جناب کروبی. شيخ مدتی با مشاوران خود مشورت کرد و هر کاری کرد که ريش بتراشد و کلاه بر سر بگذارد نشد که نشد و دليل آن هم اول اين بود که ريشی برای تراشيدن نداشت و دوم اين که عفت نگذاشت! اين که حضرت شيخ چه تصميم گرفت در ادامه و در بند مستقلی خواهد آمد. جناب کروبی اما ظاهرا دارد حرف مشاوران‌اش را گوش می‌کند و قرار است حرف‌های تند تند بزند تا بلکه دادگاه ويژه‌ی روحانيت همان جور که به يوسف اشکوری لطف کرد و او را مکلای ساک به دست کرد ايشان را نيز خلع لباس کنند و مکلا شود و بعد در انتخابات شرکت کند. حالا اين را که از سر مزاح گفتيم اما اخبار شنيده شده حاکی است که حاج آقا کروبی يا فکری به حالا نعلين و لباده و عبا و عمامه‌اش بکند يا از انتخابات به سود معين کناره‌گيری کند.
2- ابتکار شيخ بزرگ اما بسيار شنيدنی است از اين که اولين کسی هستم که اين خبر مهم درگوشی را منتشر می‌کنم در پوست خودم نمی‌گنجم. خواهش می‌کنم معرفت داشته باشيد و اگر اين خبر را جایی نقل کرديد منبع خبر را فراموش نکنيد. هر چند احتمالا تيتر روزنامه‌ی شرق فردا اين خواهد بود. (البته احتمالا صفحه‌ی اول روزنامه‌ی شرق در مورد مرگ پاپ باشه چون پاپ مرده اما هنوز خبرش را منتشر نکردن منتظر هستند دود از دودکش واتيکان بالابره!) دق مرگ‌تان نمی‌کنم و خبر را واگو می‌کنم. هاشمی با پلتيک بسيار بديعی بار ديگر فائزه را جلو انداخته است و قرار است فائزه به عنوان کانديدای رياست جمهوری معرفی بشود. لابی‌های آقای رفسنجانی با شورای نگه‌بان هم به نتيجه رسيده است و آن‌ها هم موافقت کرده‌اند البته قرار شده است معاون اول رئيس جمهور از جناح مورد علاقه‌ی شورای نگه‌بان انتخاب شود که هنوز اين مسئله قطعی نشده است. جالب است بدانيد که رئيس تبليغات رياست جمهوری فائزه، شخص مشهور و معروفی در سياست و کتابت و وب‌لاگ‌نويسی است گيرم نوع ديگرش وب‌لاگ‌نويس است. او اصولا به سياست‌مدارن زن علاقه دارد و کتاب "سه زن" و "خانم" را و چند کتاب زنانه‌ی ديگر ايشان هم که معرف حضور همه‌ هست. به زنان هر دو رژيم هم نزديک بود و اگر قرار است آدم به رژيمی نزديکی کند همان به‌تر و هوش‌مدانه‌تر که با زنان آن رژيم نزديکی کند. اما جالب‌تر اين که فائزه اين‌بار هم قرار است با "ستون‌"اش بيايد همان ستون روزنامه‌ی زن. اما از اين "ستون" تا آن "ستون" يک جناب مرتضوی و يک دست لباس زندان هست. می‌گويند آقای مرتضوی بعد از اين که شنيده است صاحب "ْستون" با چشم و ابرو غمزه‌یی آمده است و به پيش‌نهاد فائزه جواب مثبت داده است آقای مرتضوی عکس "صاحب ستون" را با لباس زندان به وسيله‌ی ايميل هری‌پاتری به ديار فرنگ روانه کرده است و فقط نوشته است "آسيد سياست اشکنک دارد سرشکستنک دارد قرار بود لباس زندان را قاب کنی بزنی تو اتاق خواب‌ات چی شد؟ خوشی تو ديار فرنگ زده زير دلت!؟" حالا خودتون فردا يا حداکثر پس‌فردا خبرها را در روزنامه‌ها و وب‌لاگ‌های شرقی و غربی خواهيد خواند پس وراجای‌های شبحی به کارتان نمی‌آيد.
3- اما سياست فقط رژيم و حواشی‌اش نيست که در تعطيلات خبرساز می‌شود. در اپوزيسيون هم خبرهای فرخنده‌یی افتاده است. خانم آذر ماجدی با خواهرشوهرش آشتی کرد و انشعاب حککا به خوبی خوشی تمام شد. دوباره حزب وزن‌های بورژوازی را به خود آويزان کرد و شد حزب قبلی که نيمی وزنه‌ی بورژوازی بودن و نيمی چپ سنتی! و کارگران هم به فرخنده‌گی اين خبر تمام تعطيلات بی پايان نوروزی را اعتصاب کردند و سر کار نرفتند و از فردا دوباره سر کار می‌روند. خبر پايان اعتصاب و سر کار رفتن کارگران را فردا می‌توانيد در سايت روزنه بخوانيد.

چند خبر و اتفاق مهم ديگه هم افتاده بود که بماند برای بعد. اگر تا چند روز آينده اين خبرها به بيرون درز پيدا کرد يک عده می‌گويند: "شبح اطلاعاتی است" وگرنه اين اطلاعات محرمانه يا فوق محرمانه را از کجا آورده بود اگر هم به بيرون درز پيدا نکرد و منتفی شد حتما خواهند گفت: "شبح دروغ‌گوست و دروغ گفته" پس به هر حال اين شبح بخت برگشته يا خائن است يا دروغ‌گو!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home