![]() |
۱۳۸۴ فروردین ۵, جمعه ●
........................................................................................طنزهای نوروزی: کنفرانس جراحانبرتر دوست عزيزی داستانی از عزيزنسين چند شب پيش برایام تعريف کرد که گفتم شما را شريک آن کنم که بیمناسبت با اين روزهای ما نيست. البته احتمالا آنچه دوستام از حافظه از عزيزنسين نقل میکرد با متن اصلی تفاوتهای داشت اما مسلما نقل قول من با تعريف دوستم تفاوتهای بسياری دارد. و اما اصل ماجرا: در کنفرانس بينالمللی جراحان، زبردستترين جراحان کشورهای مختلف جمع شده بودند و کارهای برجستهی خود را به نمايش میگذاشتند. جراحی دختر جوان بسيار خوشاندامی را روی سن آورد و تحسين جمعيت را وا داشت سپس جراج رو به جمعيت کرد و گفت: "اين خانم مادربزرگ من است که با جراحی پلاستيک به اين سن و سال ديده میشود." کف زدن حظار تمامی نداشت. جراح بعدی مرد قویهيکلی را روی سن آورد که راحتتر از رضازادهی خودمان وزنهیی را بالای سر برد. بعد جراح رو به جمعيت کرد و گفت: "ايشان کارگر راهآهن بودند که زير قطار رفت و دو نيم شد او را زنده نگه داشتم و با پيوند اعضا مجددا به زندهگی برگشت و همانطور که میبينيد از اولاش هم بهتر شده است." نخست چند تک دست از جمعيت مبهوت به هوا خواست و سپس دست زدن حظار تمامی نداشت. جراح بعدی از کشور ترکيه آمده بود و با خود مرد نحيفی را روی صحنه آورد. همه منتظر بودند که ببينند جراح حاذق ما چه کرده است با شوهای قبلی که ديده بودند احتمالا حدس میزدند که آن مرد مفلوک از چرخ گوشت رد شده است و جراح او را به اين شکل سرپا نگه داشته است. جراح پشت ميز خطابه رفت و گفت: "من لوزههای اين مرد را عمل کردهام." صدای هو جمعيت داشت بلند میشد و چند تک صدا که "آقا ما را مسخره کردی" شنيده میشد که جراح با خونسردی ادامه داد:" لازم به ذکر است که ايشان روزنامهنگار است." حضار قانع نشده بودند و تک صداهای "خب يعنی چی؟ روزنامهنگار باشه..." شنيده میشد و جراح که خود را نباخته بود و ظاهرا به جايزه اول هم چشم دوخته بود ادامه داد:"در کشور ما روزنامهنگارن حق ندارند دهان خود را باز کنند لذا من لوزهی ايشان را از مقعدشان عمل کردم!" تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۳۰, یکشنبه ●
........................................................................................بهار در راه مبارک باد! جویاش پر از صنوبر و کوهاش پر از سمن باغاش پر از بنفشه و راغاش پر از بهار منوچهری درست همين الان به وقت تهران میشه 16 و 3 دقيقه و 24 ثانيه، خورشيد به نقطهی اول برج حمل وارد شد و سال تحويل شد البته از نظر تقويمی چند ساعتی تا روز اول فروردين که در ايران باستان نوروز عام گفته میشد(نوروز خاص 6 فروردين بود.) مانده است. وضعيت سمبليک جالبی پيش آمده است در حالی که سال نو شده است اما هنوز در سال کهنه بهسر میبريم گويا کهنهگی نمیخواهد دست از سرمان بردارد سال نو را به هم تبريک میگوييم و روز نو و نوروز را انتظار میکشيم و به هم نويد میدهيم چيزی ديگر به آمدناش نمانده است. شاد باشيد که ما (آزادیخواهان) شادترين مردم جهان ايم زيرا شادی را همهگانی و جهانی میخواهيم. همين ديگه بهار دراهتان مبارک باد. عيد ديدنی؟ ۱۳۸۳ اسفند ۲۸, جمعه ●
........................................................................................ستايشهای عاشقانه در آغاز تاريکی بود و سپس باز تاريکی بود و جرقههای گاه و بیگاه و تو که: شعله بودی و شمع ستاره بودی و ماه سکوت بودی و سکوت اشک بودی و نوازش و عشق بودی و عشق و همين چی میشه گفت؟ ۱۳۸۳ اسفند ۲۶, چهارشنبه ●
........................................................................................رقص آتش و صدای رعد ايران دیشب در شب آخرين چهارشنبهی سال در آتش و دود و انفجار و رقص و موسيقی تا نيمههای شب نخفت. صحنههایی که در تهران شاهدش بودم يا از دوستان و آشنا شنيدم صحنههای تکان دهندهیی بود. دختران و پسران جوان خيابانها را بسته بودند و صدای پخش صوت ماشينهایشان را با آخرين ولوم باز کرده بودند و میرقصيدن و هرازگاه صدای انفجارهای عظيم که بیشباهت به حملههای هوایی نبود شنيده میشد و حجم عظيمی از دود به هوا میرفت. دی شب تهران شبی بدون حکومت را تجربه کرد. شبی که طبقات مختلف مردم به خيابان ريختند تا به دور از هر قاعدهیی شبی استثنایی را به صبح آورند. من که خویی آنارشيستی دارم هرگز از نبود حکومتها به هراس نمیآيم. اما از حاکميت رجالهها و لمپنها بيش از حکومت هر ديکتاتوری میترسم. دیشب بخش وسعی از شهر دست مردم بود اما سايهی شوم لمپنها هم در گوشه و کنار ديده میشد و حضور لمپنها صدای پای فاشيسم است. مردم ايران روزهای سرنوشتسازی را پيش رو دارند روزهایی که در نبود انسجام و همدلی تبديل به فاجعه میشود. از چاهی به چاهی ديگر سقوط خواهيم کرد. و اين مردم که سالها بدترين مصايب را ديدهاند و پشت سر گذاشتهاند ديگر تحمل مصيبت ديگر را ندارند. انقلاب پيشرو نياز به سازماندهی دارد و از آن سوی اقيانوسها هيچ انقلابی را نمیتوان سازماندهی. اگر انقلابی که در دستور کار قرار دارد درک و سازماندهی نشود باز بر مدار فاجعه خواهيم لغزيد. اتحاد و انسجام و تشکيل هستههای مردمی در محلات و در بين جوانان برای مقابل با ناامينی و هرجومرج بايد در دستور کار قرار بگيرد. ايران روزهای نامشخصی را در پيش رو دارد اما يک چيز مسلم است هر اتفاقی که در روزها و ماههای آينده بيفتد تنها چيزی که میتواند در مواقع بحرانی به داد مردم برسد تشکيل همين هستههای مردمی است. جوانان بايد بتوانند در محلات و در کارخانهها و محل کارشان هستههای مقاومت تشکيل بدهند و در مواقع بحرانی کنترل محلات و کارخانهها را به دست گيرند. اگر فعاليت مجازی موجب میشود از حضور واقعی و فيزيکیتان کاسته شود اين برای شما و جامعه سم است وقتی شما در حال کليک کردن هستيد رجالهها و لمپنها در حال حاکميت در محلات هستند و همينها فردا برایتان حکومت لومپنها را تشکيل میدهند. زندهگی پرطبل و سرزنده در جريان است نبض زندهگی را در دست گيريد و برای آيندهی روستا و شهر و محله و کشوری که در آن زندهگی میکنيد برنامه و فکر داشته باشيد. هر جا انديشه حضور ندارد جهل فرمانروایی میکند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۲۵, سهشنبه ●
........................................................................................سميعینژاد سينی از هفت سين سفرههای نوروزی "ارتداد" سخيفترين عنوان مجرمانهای است که در حقوق ايران وجود دارد. صدور حکم اعدام برای انسانی فقط و فقط به دليل اعتقاداتاش. چه چيزی جهانشمولتر از آزادی انديشه است. آزادی بيان را شايد بشود به دلايلی گيريم واهی محدود کرد اما انديشه را چگونه میتوان محدود کرد؟ محتبا سميعینژاد دوست وبلاگنويس ما که هرگز در وبلاگاش "من نه منم" مشی ضد مذهبی هم نداشت به "ارتداد" متهم شده است. پروندهی او را از پروندهی ساير وبلاگنويسهای در بند يا در انتظار محاکمه جدا کردهاند و به دادگاه انقلاب فرستادهاند تا به جرم "مرتد بودن" محاکمه شود. اگر مديار مرتدد است پس "بالای جهنم برای من پست" است. باشد که با تمام توان به اين حکم اعتراض کنيم. دوست داشتم امروز دربارهی چهارشنبه سوری و رقص آتش و دود بنويسم... از نوروز... از بهار بسيار زيبایی که اين روزها شاهدش هستيم و درختان پرشکوفه و ارغوانی که زودتر از موعد شکوفه دادهاند اما مگر اين سوز سرمای نابههنگام زمستانی امان میدهد؟! "سکه"ها را از سر سفرهی هفتسينمان برداريم و با عکسی از "سميعینژاد" هفتسينمان را زينت دهيم. بايد به جهانيان با صدای رسا اعلام کنيم حساب ما را از حاکمان سرزمينمان جدا کنند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۲۱, جمعه ●
........................................................................................"زندهگی" با "ه" زندهتر است. "- زندهگی را فرصتی آنقدر نيست که در آئينه به قدمت خويش بنگرد يا از لبخنده و اشک يکی را سنجيده گزين کند." احمد شاملو، مدايح بیصله در نظرخواهی وبلاگ زيتون عزيز بحث مختصری در گرفت در مورد شيوهی نگارش کلماتی مانند "حتا" و "کبرا" و ... و يا "نسبتا" يا "نسبتن". (در اين مورد میتوانيد به مجلهی اینترنتی گذرگاه مقالهی: چرا "حتی" و نه "حتا"؟ نوشتهی محمود صفریان مراجعه کنيد.) در ادامهی آن بحث سرانجام اين پرسش مطرح شد که چرا مینويسم "زندهگی" و نه "زندگی" که قرار شد در مجالی در اين مورد بنويسم و اکنون اين آن مجال اولين بار نوشتن "زندهگی" بدون حذف "ه" را در نوشتههای شاملوی بزرگ ديدم و بعد علاقهمند شدم بيشتر بدانم که به آدينه رسيدم و نوشتههای ايرج کابلی؛ هر چند توضيحاتی که از اين بزرگواران شنيدم قانعام کرد؛ اما همان روز اول که "زندهگی" را به اين شکل ديدم فهميدم که به هر حال از آن پس اينگونه خواهم نوشت و اين دو دليل داشت يکی اين که در کودکی بارها اين اشتباه را کرده بودم و "زندهگی" و ساير کلمات شبيه آن را آنگونه که آموزش رسمی میخواست ننوشته بودم و ترکه خورده بودم! (ما را با ترکه کتک میزدند در روستایی که دوران ابتدایی را گذراندم.) دوم اين که حس زنده بودن از اينگونه نگارش "زندهگی" میبارد در حالی که "زندگی" چيزی کم دارد. خوشبختانه در سايت Linguism مقالات متعدد و خوبی در اين باره نوشته شده است و دوستان علاقهمند میتوانند بروند بخوانند. از جمله اين مقالهی آقای کابلی که مقالهی بسيار خوب و دقيقی است:"بيحوصلهگى يا بيحوصلگى؟" که من قبلا در مجلهی آدينه خوانده بودم. اما به هر حال مختصر و کوتاه در اين مورد چند جملهیی مینويسم که اميدوارم مفيد واقع شود و شاهد تغيير چهرهی زندهگی در وبلاگستان باشيم. دو واژهی "انسان" و "زنده" را در نظر بگيرد. هر چند هر دو واژه هستند و به چيزی اشاره دارند اما از نظر نوشتن و خواندن تفاوتی با هم دارند. "انسان" به صامت ساکن "ن" ختم میشود. اما "زنده" به "کسره" ختم میشود و شکلی که در انتهای آن میبينيم هر چند شبيه همان شکلی است که مثلا در انتهای "ده" (به معنای روستا) يا "ده" (عدد 10) میبينيم اما اساسا ربطی به آن ندارد و صرفا نشان دهندهی حرکت حرف ماقبل آن يعنی "د" در اين جا است. حالا اگر بخواهيم از اين واژهها اسم يا صفت نسبی بسازيم يا بايد به انتهای آنها "يای اسمساز" يا "يای نسبت" اضافه کنيم. "انسان" به سادهگی میشود:"انسانی" اما وقتی میخواهيم همين کار را با "زنده" انجام دهيم دچار مشکل میشويم سعی کنيد اين واژه را بخوانيد:"زندهی" میبينيد که ممکن نيست يا دشوار است. (هر چند در بعضی از لهجههای فارسی مانند لری "زندهگی" به صورت "زندهی" تلفظ میشود.) به همين دليل بايد صامتی بين اين دو مصوت قرار داد تا بتوانيم آن را بخوانيم. بياييد صامتی مانند "ج" را انتخاب کنيم. آنوقت واژهیی ساخته میشود که قابل خواندن است: "زندهجی" هر صامت ديگری به جای "ج" قرار دهيد میتواند به عنوان ميانجی بين "کسره" پايانی "زنده" و "ی" مياجی شود و کلمهی جديد را خواندنی کند اما فارسی زبانان برای اين منظور از صامت "گاف" استفاده میکنند و میگويند:"زندهگی" اين که چرا از ميان صامتهای مختلف فارسیزبانان صامت "گاف" را انتخاب کردهاند برمیگردد به شمزبانی آنان و آن از اينجا ناشی میشود که در فارسی ميانه که زمان ساسانيان رواج داشت واژههایی مانند "بنده" و "خانه" به صورت "بندگ" و "خانگ" نوشته میشد و طبيعتا وقتی میخواستند "ی" به آن اضافه کننده فرقی نمیکرد و حرف "ی" را به آن اضافه میکردند و واژهیی مانند "بندگی" يا "خانگی" را میساختند. اما چون واژههایی مانند "بندگ"، "جامگ"، "خانگ"... ديگر استفاده نمیشد و از سوی ديگر هر واژهیی اعم از فارسی يا عربی يا ترکی و بعدها حتا اروپایی اگر به کسره ختم میشده است برای جمعبستن با "ان" يا "يای نسب" يا "يای اسم ساز" يا "يای مصدری" از صامت ميانجی "گاف" استفاده میشد و طبق سنت قبلی همهی اين واژههای جديد بدون حرف "ه" که اساسا در واژههای فارسی ميانه وجود نداشت نوشته میشد اين تصور به وجود آمد که "ه" تبديل به "گاف" شده است. با دقيقتر شدن مطالعه در اين زمينه ريشه تاريخی موضوع کشف شد و افسانهی "تبديل "ه" به "گاف"" کنار گذاشته شد اما جسارت اين که "ه" احيا شود و حذف نگردد وجود نداشت. به بهانهی اين که زمانی بيش از هزار و چهار سد سال پيش واژههایی مانند "همگ"، "خستگ"، "بندگ" وجود داشته است حالا بايد اگر میخواهيم خوشمزهگی کنيم و شامپانزهگیمان بگيرد بايد اين "ه" را حذف کنيم. در حالی که حذف اين "ه" موجب میشود که ميانجی بودن "گاف" فراموش شود و عدهیی تصور کنند ساسانيان به اين ميمون میگفتهاند "شامپانزگ" جالب است بدانيد در سال 1363 اتحاديهی نويسندهگان افغانستان طی مصوبهی کميسيون تخصصی که برای هماهنگ کردن "روش املای زبان دری" تشکيل شده بود حذف نشدن "ه" را مصوب کرد. (شرح کاملتر را میتوانيد در سايت زبانآموزی بخوانيد.) به هر حال نوشتن اين "ه" در همه جا از "زندهگان" تا "مردهگان" از "آزادهگی" تا "بندهگی" موجب میشود شکل کلمات مفقود نشود و آموزش زبان فارسی به کودکان و غيرفارسیزبانان بسيار سادهتر و قابل فهمتر شود. پس زنده باد زندهگی! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۱۸, سهشنبه ●
........................................................................................8 مارس مبارک و پرثمر باد آزادی، همواره، دستکم آزادی کسی است که ديگرگونه میانديشد. روزا لوگزامبورگ شيوهی زندهگییی که اکنون در بخشهای وسيعی از کرهی زمين گسترده شده است نسبت به شيوههای گذشتهی زندهگی انسانی نقاط ضعف و قوت بسياری دارد. رهایی زنان از بسياری از قيودی که در شيوههای گذشته بر آنان تحميل میشد و عملا نيمی از انسانها را به انسان درجه دو تبديل میکرد يکی از نقطه قوتهای شيوهی کنونی زندهگی نسبت به شيوههای گذشته است. اگر چه شرط لازم رهایی زنان، در حد و حدود فعلی، شيوهی توليد اجتماعی و رشد تکنولوژی است شرط کافی آن مبارزاتی است که زنان و مردان بسياری در طول قرنها انجام دادهاند. اين مبارزات که در زندهگی روزمره و در حيات سياسی اجتماعی هر روز ابعاد وسيعتری پيدا میکند موجب شده است زنان به بسياری از حقوقی که در طول تاريخ مردسالارانه پايمال شده بود دست پيدا کنند. هر چند انسانها چه مرد چه زن همچنان اسير شيوهی توليد مبتنی بر استثمار و ازخودبيگانهگی هستند اما زنان طی مبارزات بیوقفهی خود توانستند در بسياری از بخشها از ستم مضاعف و استثماردوگانه رهایی پيدا کنند درست است که در پيشرفتهترين کشورها هنوز اين مبارزه نتوانسته است بسياری از خواستهها را عملی کند اما دستآوردهای بهدست آمده به شکل انکار ناپذيری موثر و اميد بخش است. ما در سرزمينی زندهگی میکنيم که زنان هنوز موجود درجه دو محسوب میشوند و دستآورد مبارزاتی آنان در صد سال گذشته به تارج رفته و آنچه رشته بودند پنبه شد اما در سالهای اخير مجددا اين زنان جامعه ايران هستند که بار اصلی آزادی و رهایی مردم ايران را به دوش میکشند. زنان کارگر، کارمند، خبرنگار، فيلمساز، وبلاگنويس... جسورترين اعضای جامعه را تشکيل میدهند. زنان ايرانی هر روز صبح که پا از خانه بيرون میگذارند تا به سر کار بروند درگير مبارزهیی بیوقفه هستند و عصر که به خانه باز میگردند اين مبارزه را با همسر و برادر... خود ادامه میدهند تا بتوانند شخصيت انسانی خود را حفظ کنند. نگاهی گذرا به وبلاگهایی که توسط زنان ايرانی نوشته میشود جای هيچ انکاری باقی نمیگذارد که اين زنان هستند که در خط مقدم حضور دارند. مهم نيست از زندهگی خصوصی خود مینويسند يا از عشقهای ممنوعشان يا از کودکان اسير نظام پدرسالارشان يا به طور مشخص از آزادی سخن میگويند مهم اين است که از هر چه مینويسند تلاش میکنند خود را بازيابند و به حقوق انسانی خود دست پيدا کنند. زنان در طی سالهای گذشته در کشورمان به گونهی غير قابل تصوری تحقير و مورد تعدی قرار گرفتهاند. در حقوق و قوانين، در فرهنگ و هنر، در کار، در کسب دانش، در کوچه و خيابان همه جا زنان به عنوان شهروند درجه دو و سه نگريسته شدهاند. با اين حال تلاش و مبارزهی روزمره زنان سبب شده است که جامعه زنان ايرانی رشد حيرت انگيزی داشته باشند. بازار کار ايران امروز ديگر بدون زنان تصور ناپذير است. برای يک لحظه تصور کنيد زنان مجبور باشند به خانه بروند و از کار خود دست بکشند. بیشک تمام اقتصاد کشور فلج میشود. اکنون فاصلهی بين رشد نقش زنان در اقتصاد و فرهنگ و سياست و هنر... و قوانين ايران آنچنان زياد است که بیشک با هيچ اصلاح و هيچ حرکت گام به گامی نمیشود اين خلا را پر کرد. 8 مارس را به تمام زنان و مردانی که در انديشه و در عمل روزمرهی خود، در کار و خانواده و کوچه و خيابان عميقا به برابری زنان و مردان در تمام زمينهها بیهيچ حصر و استثنایی اعتقاد دارند تبريک میگويم. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۱۶, یکشنبه ●
........................................................................................قتل در مقابل قتل دومين جلسهی محاکمهی کبرا رحمانپور برگزار شد و مينا دختر مقتول با اصرار و ابرارم قتل اين عروس جوان را خواستار شد و راضی به رضايت نشد. اين دادگاه نيز مانند بسياری از دادگاههای که در کشور تشکيل میشود پيش از آن که محاکمهی طرفين دعوا باشد محکمهیی برای قوانين و سيستم قضایی کشور است. همه حتا قاضی پرونده که انشای رای کرده است میدانند که مجازات اعدام برای کبری مجازاتی ناعادلانه و غيرمنصفانه است اما قوانين غلط که به هبچوجه تناسبی با زندهگی امروز ندارد موجب میشود که دست دادگاه بسته باشد. طبق قوانين مينا میتواند کبرا را به قتل برساند فقط به اين دليل که مينا دختر مقتول است! نظر جامعه، جرمشناسی، کارشناسان همه و همه پوچ است اين مينا خانم يک تنه میتواند در روز روشن و جلوی چشم اجتماع کبرای 23 ساله را، که سه سال از عمر خود را در زندان بوده است و از 18 سالهگی به دليل فقر مجبور به ازدواج با مردی 65 ساله، برادر مينا، شده است، به قتل برساند و مجوز اين قتل خونسردانه را قوانين جاری کشور به مينا میدهد. به راستی کدام يک جرم بزرگتری مرتکب شده اند کبرا يا مينا؟ کبرا در شرايط روحی نامتعادل و در حالی که قدرت تصميمگيری نداشته است با مادرشوهر هتاک و متفرعن 75 سالهاش درگير میشود و طی نزایی پيرزن به قتل میرسد کبرای 18 ساله که به اميد نجات از فقر و فاقهیی که اسيرش بود با پيرمرد 65 سالهیی ازدواج کرده بود در يک لحظه به قاتلی که شديدترين نوع مجازات يعنی اعدام انتظارش را میکشد تبديل میشود. مينا دختری از خانواده نسبتا ثروتمند اکنون با خونسردی حکم قتل کبري را امضا میکند و حاضر به رضايت نيست و سه سال تلاش برای راضی کردن او بیثمر بوده است. سوآل اينجاست اگر داشتن دليل برای کشتن انسانی کفايت میکند کبرا هم برای کشتن مادرزناش دلايلی داشته است هم طور که مينا هم برای کشتن کبرا دليل دارد. مسئله دلايل کبرا و مينا نيست مسئله اين است که کشتن انسانها عملی مذموم است حال خواه قتل پيرزنی توسط کبرا يا قتل کبرا توسط مينا؛ ماهيت هر دوی اين اعمال قتل است زيرا از کينه و عداوت شخصی سرچشمه میگيرد و اين از حکم اعدام که در بعضی از کشورها هنوز وجود دارد بسيار عقبماندهتر است. توجه داشته باشيد که در کشورهای پيشرفتهی قضایی که هنوز حکم اعدام وجود دارد (هر چند بیشک طی سالهای آينده اين کشورها هم به اکثريت عظيم کشورهای پيشرفتهیی که حکم اعدام در آنها لغو شده است خواهند پيوست.) اين حکم توسط اجتماع تنفيذ میشود نه توسط شخصی کينهجو. اجتماع درست يا نادرست تصميم میگيرد جان انسانی را بگيرد اما در قوانين ايران حتا اگر تمام افراد اجتماع رای به اين بدهند که مجازات اعدام برای کبرا که به عروس سياهبخت مشهور شده است سنگين است. يک نفر که معلوم نيست اين حق ماورای طبيعی را از کجا آورده است میتواند کبرا را به قتل برساند! مسلما کبرا مجرم است و تا کنون 3 سال از بهترين سالهای عمرش را در زندان گذرانده است و حتا در صورت رضايت مينا باز هم بايد سالهای ديگری را در زندان بگذراند اما به قتل رساندن او با هيچ منطق و احساسی جور در نمیآيد. سيستم قاضی ارتجاعی و عقبماندهی ايران بايد به صورت بنيادی و انقلابی تغيير پيدا کند اما تا آن روز ما میتوانيم از طريف مجامع بينالمللی بر حکومت ايران فشار وارد کنيم تا نتوانند حکم اعدام کبرا را اجرا کنند. میدانيد در اين سالها چه کبراهایی اعدام شدند؟ با امضای اين تومار و اين بيانيه و پيوستن به ساير حرکتهای اعتراضی جلوی اجرای اين حکم ناعادلانه را بگيريم و خواستار حذف مجازات اعدام از قوانين جزایی کشور شويم. پینوشت: برای اين که به سيستم قضایی بسيار نامتعادل و ناعادلانهی کشور توجه بيشتری شود به خبر ديگری که در صفحهی حوادث امروز روزنامهی شرق درج شده است توجه کنيد. مردی پسرعمهی جوان خود را به دليل اين که مشکوک به ارتباط با همسرش بوده است با نقشهی قبلی و با 37 ضربهی چاقو به قتل میرساند. قاتل چون نمیتواند مدرکی دال بر اتهام ارتباط نامشروع ارائه دهد توسط قاضی به اعدام محکوم میشود اما قضات ديوان عالی کشور متهم را از قتل عمد تبرئه میکنند و به قتل غيرعمد و پرداخت ديه محکوم میکنند. اول اين که اين کار موجب هرجومرج میشود و هر کس میتواند بدون محاکمه کس ديگری را به قتل برساند و دوم اين که اتهام داشتن رابطهی نامشروع و زنا به هيچوجه ثابت نشده است. به هر حال از اين که محمدعلی اعدام نمیشود و قتل ديگری به قتلهای سازماندهی شدهی حکومتی اضافه نمیشود اعتراضی وجود ندارد اما به اين سيستم قضایی ناعادلانه و غيرمتجانس اعتراض جدی وجود دارد و بیشک با هيچ اصلاح و تغيير موردی نمیتوان اين قوانين عقبمانده را بهبود بخشيد و بايد از ريشه و بنياد تغيير کند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ اسفند ۱۳, پنجشنبه ●
........................................................................................مادران در زنجير در آستانهی 8 مارس بايد خبر دستگيری نجمه اميدپرور نويسندهی وبلاگ طلوع آزادی را بشنويم. نجمه اکنون با فرزندی که در بطن خود دارد به همراه همسرش محمدرضا نسبعبداللهی نويسندهی وبلاگ "وبنگار" بازداشت شده است. استرس و فشاری که روی نجمه است بیشک تاثيرات مخبری بر فرزندش برجای خواهد گذاشت و اين ديگر تنها جنايت بر عليهی "آزادی بيان" نيست که مستقيما نشان از کودک آزاری دارد. 8 مارس امسال را به روز جهانی مبارزه برای آزادی مادران زندانی تبديل کنيم. مادرانی که فرزندان خود را در زندان به دنيا میآورند و در زندان بزرگ میکنند. انسان موجودی اجتماعی است و کل نظام اجتماعی نسبت به سرنوشت جنينها و نوزادان و کودکان مسئول است. برخورداری از دوران برداری بدون استرس حق طبيعی و جهانشمول مادران و کودکان در بطنشان است. بر اين حق پافشاری کنيم و آزادی نجمه اميدپرور را، علاوه بر اين که اصولا جرمی مرتکب نشده است به خاطر جنين در بطناش هم که شده، مطالبه کنيم. تا نظر شما چی باشه؟ |
|