۱۳۸۳ بهمن ۱۱, یکشنبه


جنگ! هميشه نه!
وقتی می‌گويم مخالف "اعدام" هستم ديگر چون و چرا و اگر و مگر و ماده و تبصره برای‌اش نمی‌گذارم. اعدام تحت هر شرايطی و هر انگيزه و هر "هر" ديگری غلط است و من مخالف آن هستم. ساير اصول بنيادی که به آن رسيدم هم همين‌طور است. مانند "آزادی بيان"، "حقوق کودکان"،... و "جنگ". من مخالف جنگ هستم هر جنگی! "جنگ رهایی‌بخش" و "جنگ دفاعی" و ... هر جنگی در جهان بايد متوقف شود. موشک و بمب و توپ و تفنگ بايد به موزه‌ها سپرده شود. پس هر وقت بشنوم جنگی در جایی صورت گرفته است و کسی دارد برسر کسانی بمب می‌ريزد و کشوری را اشغال می‌کند بدون آن که طرف‌های درگير چه کسانی هستند اصل جنگ و کشتار را محکوم می‌کنم. در جنگ هيچ نعمتی نيست که سراسر نکبت است. اين از حرف اول‌ام.
شايد بگوييد با ديدی رمانتيک برعليه جنگ می‌نويسم. راست می‌گوييد اگر بخواهيم کشته شدن انسان‌ها را ملاک قضاوت خود قرار دهيم بايد مدافع حمله‌ی نظامی آمريکا به ايران باشيم. کشته‌هایی که ما طی يک‌سال در تصادفات راننده‌گی، زلزله، انفجار قطار، ريزش کوه، آتش گرفتن مدرسه، قتل‌های ناموسی... در کشورمان داشته‌ايم بيش از هر جنگی بوده است و مسلما در اولين سالی که حکومتی تااندازه‌یی کارآمد برسرکار بيايد جبران تمام اين‌ها می‌شود. حکومتی که سيستم حمل‌ونقل جاده‌یی را اصلاح کند و ميزان مرگ و مير و تصادفات را 50 درصد کاهش بدهد از مرگ 13 هزار نفر در سال جلوگيری کرده است. آيا مردم عراق 13 هزار کشته طی حمله‌ی آمريکا داده اند؟
اما بحث در اين نيست. صادق‌ترين مدافعين حمله‌ی آمريکا به ايران به اين خيال خوش دل‌سپرده‌اند که آمريکا حکومت ايران را فلج می‌کند و بعد مردم می‌توانند انقلاب کنند و قدرت را به‌دست بگيرد اين خيالی خوش بيش نيست. آمريکا برای حاکميت مردم به جايی لشکر نمی‌کشد که اگر حکومتی که دنبال منافع ملی هم باشد (اگر اصولا قايل به چنين منافعی باشيم.) در ايران برسرکار باشد منافع آمريکا و جهان سرمايه‌داری از آن‌چه اکنون است بسيار کمتر خواهد بود. کدام وضعيت بهتر است حکومت ديکتاتوری که نيروی کار را استثمار می‌کند و منابع زيرزمينی را به يغما می‌برد و مستقيم و غيرمستقيم ارزش اضافه‌ی توليد شده را به کام سرمايه‌داری جهانی می‌ريزد يا حکومت دموکراتيکی که توسط مردم کنترل می‌شود و نمی‌تواند به استثمار مضاعف بپردازد و درجه‌ی استثمارش در حد ساير کشورهای سرمايه‌داری است؟
آمريکا برای تسهيل انقلاب به ايران حمله نمی‌کند اگر روزی به ايران حمله کند برای جلوگيری از انقلاب است. آمريکا مجبور است بين "بد" و "بدتر" يکی را انتخاب کند يا حکومت ايران را به حکومتی باثبات در چارچوب سرمايه‌داری جهانی تبديل کند و انقلاب پيش‌رو را به عقب بياندازد؛ يا منتظر انقلابی باشد که شايد برای هميشه ايران را از نظام سرمايه‌داری خارج کند. آمريکا از اين فاجعه می‌ترسد. آمريکا از انقلاب وحشت دارد زيرا انقلاب حتا وقتی شکست می‌خورد خواسته‌ها و حقوقی را ايجاد می‌کند که پرداخت‌اش برای سرمايه‌داران دشوار است.
به هر حال تغيير حکومت‌ها از بالا و توسط ديگران هرگز منافع درازمدتی برای مردم هيچ‌کشوری فراهم نياورده است تنها و تنها تغيير از پايين و توسط خود مردم می‌تواند تغييرات وسيع در زنده‌گی اجتماعی ايجاد کند.
دو نکته:
1- در اين متن کوتاه به اين موضوع که آيا آمريکا به ايران حمله می‌کند يا نه اشاره نشده است. اين بحث ديگری است.
2- وقتی صحبت از آمريکا يا جامعه‌جهانی سرمايه‌داری يا... می‌کنم مسلما اين نکته را از نظر دور ندارم که ما با کليت واحدی روبه‌رو نيستيم. يعنی مفهومی مانند آمريکا منافع واحدی را نماينده‌گی نمی‌کند به همين دليل در دل آن تضادهای خاص خودش وجود دارد و مسلما در بين صاحبان قدرت در آمريکا يا حتا حکومت آمريکا اختلاف‌نظرهای زيادی وجود دارد. وقتی از آمريکا نام می‌برم برايند جهت‌گيري کلی‌اش مورد نظر است.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ بهمن ۹, جمعه


برای دل خودم!
خيزيد، مخسبيد که نزديک رسيديم
آواز خروس و سگ آن کوی شنيديم
والله که نشان‌های قروی دهِ يارست
آن نرگس و نسرين و قرنفل که چريديم
حق داند و حق ديد که در وقت کشاکش
از ما چه کشيدند و از ايشان چه کشيديم!
خيزيد، مسخبيد، که هنگام صبوح است
استاره‌ی روز آمد و آثار بديديم
شب بود و همه قافله محبوس رباطی
خيزيد کز آن ظلمت و آن حبس رهيديم
هين، رو به‌شفق‌آر، اگر طاير روزی
کز سوی شفق چون نفس صبح دميديم
هر کس که رسولی‌ی شفق را بشناسد
ما نيز در اظهار بر او فاش و پديديم
و آن کس که رسولی‌ی شفق را نپذيرد
هم محرم ما نيست، بر او پرده تنيديم
خفاش نپذرفت، فرو دوخت ازو چشم
ما پرده‌ی آن دوخته را هم بدريديم.
مولانا جلال‌الدين محمد بلخی، گزيده‌ی غزليات شمس، دکتر محمدرضا شفيعی کدکنی، غزل 233
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ بهمن ۶, سه‌شنبه


فلسفه در تاکسی
دوستانی که از سال‌های اول با شبح آشنا هستند حتما خاطرشان هست که مطالبی می‌نوشتم تحت عنوان من و راننده‌گانی تاکسی مدتی است چنين چيزهایی ننوشته‌ام نه اين که رفاقتم با راننده‌های تاکسی کم شده باشد فرصت دست نداده است چند روز پيش ماجرایی شنيدم از دوستی که او هم از دوست ديگری شنيده بود حيف‌ام آمد برای شما تعريف نکنم پس با همان قيد اول شخص تعريف‌اش می‌کنم.
وقتی سوار تاکسی خط ونک-تجريش شدم جای يک مسافر ديگه خالی بود که با آمدن خانمی ميان سال مسافران تکميل شدند و رانند دستی را خواباند و شروع به حرکت کرد. چند متری رد نشده بوديم که راننده تاکسی آهی از دل کشيد و گفت: "خدايا جون مادرت هرچی سير سيرتر کن و هرچی گرسنه‌ی بکش از اين زنده‌گی راحت کن!" هنوز کلام در دهان راننده منعقد نشده بود که خانم کنار دستی‌ام با صدای زير گفت: واه آقا مگه خدا مادر داره؟ راننده حالت جدی به خود گرفت و گفت: معلومه خانم همه مادر دارن، من، شما حتا درخت و سگ و گربه همه مادر دارن مگه می‌شه همين‌جوری چيزی به وجود آمده باشه خدا هم حتما مادر داره... با گفتن اين جمله بحث بالا گرفت و کار به فيزيک و کوانتوم کشيد:
خانم: واه... کی می‌گه همه چيز مادر داره برق مادر داره...
راننده تاکسی: معلومه خانم! برق هم نوعی انرژیه مگه شما اصل بقای انرژی رو نشندين! انرژی نه به وجود مياد نه نابود ميشه بلکه از شکلی به شکلی درمياد.
خانم: واه...(عادت خانم اين بود که جمله‌شو با واه شروع کنه) مگه خدا انرژيه؟
راننده تاکسی: شما خودتون گفتين مثل برق!
خانم: مثال زدم... واه
راننده تاکسی: ...
بحث ادامه داشت که رسيديم به روبه‌روی پارک ملت و من بايد پياده می‌شدم.
دوستان شما که در سراسر دنيا پراکنده هستيد در کجای دنيا ديده‌ايد که در تاکسی چنين حرف‌های رد و بدل شود؟ راستی که سرزمين شگفت‌انگيزی داريم!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ بهمن ۳, شنبه


انديشه زندانی شدنی نيست!
sigarchiarash.jpg
خبر دستگيری آرش سيگارچی نويسنده‌ی وب‌لاگ آرش سيگارچی را که به دليل نام‌گذاری لينک‌دانی‌اش به وب‌لاگ پنجره‌ی التهاب معروف است حتما شنيده‌ايد.
آرش متولد سال 58 است و جوان ساعی و خوش‌فکری است که در رشت زنده‌گی می‌کند و سردبير روزنامه‌ی گيلان امروز است. دستگيری و زندانی شدن آرش نمونه‌ی ديگر از تحمل‌ناپذيری رژيم ايران است. آرش در چارچوب قوانين حکومت ايران فعاليت می‌کرد و وب‌لاگ او نيز علنی بود. کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران بيانيه‌ی در مورد دستگيری آرش سيگارچی و ضعيت نامشخص مجتبا سميعی‌نژاد منتشر کرده است.
خبرنگاران بدون مرز و سازمان‌ها و نهادی مختلف ديگر نيز برای آزادی او ساير خبرنگاران و وب‌لاگ‌نويسان بيانيه صادر کرده‌اند. بايد حکومت ايران را در سراسر جهان تحت فشار قرار دهيم تا هر چه زودتر به اين دستگيری‌ها خاتمه دهد و زندانيان سياسی دربند را نيز آزاد کند.
سرنوشت سعيد ماسوری هم در هاله‌ی از ابهام فرو رفته است. او زير تيغ اعدام است و هر لحظه دارد با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کند. توماری برای آزادی او تهيه شده است.

بيانيه‌ی کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران – پن‌لاگ
کانون وبلاگ نویسان ایران خواستار آزادی فوری و بدون قید وشرط آرش سيگارچی است.
هنوز رسوایی شکنجه‌ی وب‌لاگ‌نويسان و اعتراف‌گرفتن از آن‌ها در جريان است که روزنامه‌نگار و وب‌لاگ‌نويس ديگری دستگير شد.
آرش سيگارچی سردبير روزنامه‌ی "گيلان امروز" و نويسنده‌ی وب‌لاگ "پنجره‌‌ی التهاب" به جرم آزادانديشی دستگير و روانه‌ی زندان لاکان رشت شد. به دليل مستقل و غيرحکومتی بودن او پوشش خبری وسيعی در موردش صورت نگرفته است.
کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران ضمن محکوم کردن دستگيری و زندانی شدن آرش سيگارچی نسبت به سرنوشت مجتبا سميعی‌نژاد هم ابراز نگرانی می‌کند و خواهان آزادی هر چه سريع‌تر ايشان و ساير زندانيان سياسی به‌خصوص روزنامه‌نگاران و وب‌لاگ‌نويسان دربند است.
از تمام وب‌لاگ‌نويسانی که به آزادی انديشه بها می‌دهند تقاضا می‌کنيم وب‌لاگ خود را محلی برای اعتراض به دستگيری وب‌لاگ‌نويسان کنند. دستگيری هر وب‌لاگ‌نويس بايد موجب گشودن جبهه‌ی جديدی برای دفاع از آزادی بيان و يورش به دشمنان و محدودکننده‌گان اين آزادی باشد.
کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران (پن‌لاگ)

تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ بهمن ۲, جمعه


و باز هم اعدام
ديروز سه نفر اعدام شدند و اين درحالی است که دارند از رياست قوه‌ی قضايه‌ی به دليل توقف حکم اعدام سه نفری که به هواپيماربایی متهم بودند تشکر می‌کنند! واقعا وضعيت اسفباری است دست قاتل را می‌بوسيم که چرا به جای 6 نفر، سه نفر را اعدام کرده است!
سخنگوی قوه‌ قضاييه با کمال وقاحت می‌گوييد:" «رئيس قوه قضائيه دستور دادند بررسى هاى دقيق ترى در پرونده اين محكومين صورت گيرد زيرا دو نفر از محكومان اين پرونده افراد زير ۱۸ سال هستند و چون تاكنون موردى نبوده كه حكم اعدام در مورد افراد زير ۱۸ سال در ايران اجرا شود، لذا دستور توقف اجراى حكم صادر شد.»" (روزنامه‌ی شرق چهارشنبه 30 دی) هنوز کف عاطفه‌ی 16 ساله خشک نشده است و هنوز سال و ماهی نمی‌گذرد که افراد زير 18 سال اعدام می‌شدند و هنوز هم می‌شوند و بعد با وقاحت تمام می‌نويسند "موردی نبوده که حکم اعدام در مورد افراد زير 18 سال اجرا شود!" و حالا يکی نيست بپرسد. اگر حکم قاضی غيرقانونی و برخلاف موازين بوده است آيا مجازات خواهد شد؟ آخر اين چه اوضاعی است که متهم پای‌چوبه‌ی‌دار باشد و تازه با التماس به عالی‌ترين مقام قضایی مشخص شود که برخلاف رويه‌ها قرار بوده است حکمی جرا شود؟ دروغ و دبنگ تا کی؟
اعدام به خودی خود عملی جنايت‌کارانه است. جنايتی در کمال خون‌سردی و در روز روشن جلوی چشم اجتماع و اين سخيف‌ترين نوع جنايت است اما در قوانين ايران اعدام به بدترين و بدوی‌ترين شکل ممکن در جريان است. به خبری که در روزنامه‌ی شرق پنج‌شنبه اول بهمن منتشر شده توجه کنيد:
"يکی از متهمان که "عين‌الله" نام داشت چندی پيش نيز برای اجرای حکم پای چوبه‌ی‌دار رفته بود که با تلاش مسئولان اجرای احکام، خانواده‌ی مقتول به او برای توافق مهلت دادند، اما خانواده اين قاتل در مهلت تعيين شده نيز اقدامی برای جلب رضايت اوليای دم نکردند و سرانجام صبح ديروز حکم قصاص اين قاتل اجرا شد."
خود خبر به تنهایی و بدون هيچ شرحی عمق فاجعه را نشان می‌دهد. برای لحظه‌یی بی‌پنهای "عين‌الله" را تجسم کنيد! يک‌بار تا پای جوبه‌دار رفته است و بعد مدتی را در بيم و اميد گذرانده و سرانجام در تنهایی مطلق و بودن اين که کسی به فکر زنده‌گی او باشد به دارآويخته شده است. راضی کردن خانواده‌ی مقتول هم معلوم است از چه راهی حاصل می‌شود مقداری پول! و آن کس که از اين نعمت! محروم است همان بهتر که بميرد. ماجرا مانند تراژدی‌های يونانی می‌ماند همه محکوم به سرنوشت شومی هستند که برای‌شان از قبل چيده شده است و دانای کل اين تراژدی پول و قدرت است.
در اين سال‌ها هزاران نفر اعدام شدند کودکان زير 18 سال، افرادی که در زمان ارتکاب جرم حتا به 15 سال هم نرسيدند بودند، اکثر اعدام‌ها مربوط به فقيرترين و بی‌پنهاه‌ترين اقشار جامعه است... و اين جنايت سازمان يافته هم‌چنان با سبوعيت تمام در جريان است...
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۲۷, یکشنبه


1.70
kaboliraj01.jpg behbahani.jpg

70ر1
يك مترو هفتادصدم
افراشت قامت سخن‌ام
يك مترو هفتادصدم
از شعر ِ اين خانه من ام
يك مترو هفتادصدم
پاكيزه‌گي، ساده‌دلي
جان ِ دل‌آراي ِ غزل
جسم ِ شكيباي ِ زن ام
زشت است اگر سيرت ِ من،
خود را در او مي‌نگري
هي‌ها، كه سنگ‌ام نزني
آينه ام، مي‌شكنم
از جاي برخيزم اگر
پرسايه ام، بيدبُن ام
بر جاي بنشينم اگر
فرش ِ ظريف ام، چمن ام.
يك مغز و صد بيم ِ عسس
فكر است در چارقدم
يك قلب و صد شور ِ هوس
شعر است در پيرهن‌ام
بر ريشه‌ام تيشه مزن،
حيف است افتادن ِ من
در خشك‌ساران ِ شما
سبز ام، بلوط ام، كهن ام.
اي جمله‌گي دشمن ِ من
جز حق چه گفتم به سخن
پاداش ِ دشنام ِ شما
آهي به نفرين نزنم
انگار من زادم‌تان
كژتاب و بدخوي و رمان
دست از شما گر بكشم
مهر از شما برنكنم
انگار من زادم‌تان
ماري كه نيش‌ام بزند
من جز مدارا چه كنم
با پاره‌ي ِ ِ جان و تن‌ام
هفتاد سال اين گُله جا
ماندم كه از كف نرود
يك متر و هفتاد صدم
گورم به خاك ِ ِ وطن‌ام

سمين بهبهانی

Simin Behbahani
1.70 m
One metre point seventy
with me my poetry has grown.
One metre point seventy
of this house's poetry I own.
One metre point seventy
of artlessness, of innocence,
I'm of ghazal the charming soul,
and of woman serene flesh and bone.
If you find in me ugliness,
It's your own self you're looking at.
I'm your mirror, hey, I'll break
if you throw at me that stone.
If I arise, I'll be a willow
and cast my abounding shade,
If I sit down, I'll be a carpet,
or a meadow freshly mown.
One head I have in my scarf
with a hundred fears of the guards;
one heart I have in my dress
with a hundred poems, to passion prone.
My falling will be a rueful loss,
so, beware, don't hack my roots,
for in the dry-land where you live,
I'm an old oak, verdant and blown.
What have I said, but the truth
that you have all turned against me?
In response to your insults
I'll not sigh a curse, or a moan.
Just as if I've brought you forth:
sullen, morose, and aloof.
I'll never stop loving you
even if you I vow to disown.
Just as if I've brought you forth:
a serpent to bite myself.
What can I do to my own child
but to forgive, to condone?
For seventy years I've lingered
in this very spot, to reserve
one metre point seventy
of this land, for my tombstone.

Translated by Iraj Kaboli

کاميونیتی سيمين بهبهانی در اورکات
کاميونيتي ايرج کابلی در اورکات
-----------------------
پی‌نوشت: ترجمه‌ی ديگری از اين شعر توسط پژمان عزيز.
چند لينک مرتبط
خريد نوار و کتاب خانم بهبهانی در خارج کشور
بررسی تحولات شعر زن در ايران 1
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۲۶, شنبه


و هم‌چنان اين تنها صدای مرگ است که شنيده می‌شود.
از کودکان بی‌پناه اين سرزمين نفرين شده بارها نوشته‌ايم، از مرگ‌شان زير دست والدين، از قوانينی که مجوز کودک‌آزاری و حتا قتل فرزندان توسط والدين را صادر کرده است، از کار کودکان در بدترين و غيرانسانی‌ترين شرايط کاری، از تن‌فروشی دخترانی که هنوز عادت ماهانه نشده‌اند، از کودکان رها شده‌ی بم و اکنون سيزده گل پرپر شده در روستای سفيلان از توابع شهرستان لردگان در استان محروم چهار محال و بختياری...
در گله‌ی فيل‌ها يا ساير گروه‌های حيوانی که تازه متولدها نياز به مراقبت دارند ميزان مشارکت جمعی برای حفاظت از اين تازه واردين بيش‌تر از مراقبتی است که اکنون جامعه‌ی ايرانی و حکومت ايران از کودکان به عمل می‌آورد. مرگ کودکان و ناهنجاری‌های روانی براثر وجود خانواده‌های متشنج و از هم‌گسيخته استثنایی با درصد کم نيست که قاعده‌یی مسلط شده است. نمی‌دانم اين جامعه هزارپاره به کجا می‌رود و چه سرنوشت شومی برای‌اش رقم خواهد خورد اما می‌دانم تا وقتی حکومت اين است و اپوزيسيون آن؛ تا وقتی مردم اين‌گونه کرخت شده اند و مانند انسان‌هايی که در اردوگاه‌های مرگ يکی يکی می‌ميرند خيره تن به سرنوشت شوم خود داده‌اند... سعادتی برای‌شان متصور نيست...
هميشه از من حرف‌های اميدوار کننده شنيده‌ايد. به آن اميد باور داشتم به اين ياس نيز... من نااميدم! در زنده‌گی‌ام در اوج کشتارهای سال‌های شوم دهه‌ی 60 اينقدر نااميد نبودم؛ وقتی هزاران و ميليون‌ها آدم مسخ شده برای پيشوا هلهله می‌کشيدند و شکم سفره می‌کردند من اميدم را به اين مردم به کودکانی که در بطن مادران‌شان جوانه می‌زدند از دست ندادم؛ اما اکنون... به کجا می‌رويم؟
هميشه به دوستانی که از نظر سياسی يا مسايل شخصی مايوس و نااميد بودند مثالی می‌زدم که کاش امروز کسی پيدا شود به خودم بگويد... می‌گفتم در کوه وقتی جز صخره‌های بلند چشم‌انداز ديگری جلوی چشم نيست و پنداری تا ته دنيا همين‌طور است بعد از گذشتن از پيچی يا عبور از تپه‌یی ناگهان منظره و چشم‌اندازی وسيع گسترده می‌شود... اميدوار باشيد به پيج بعدی دل‌ببنديد و از رفتن خسته و نااميد نشويد که هيچ وضعيتی بدتر از ماندن و ماندآب شدن نيست...
نظر شما چيست؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۲۵, جمعه


چند تومار برای امضا
1- تبعيد يکی از دردهای هميشه‌گی تاريخ بشر بده است و اکنون به دليل شرايط جهانی پيش آمده اين موضوع ابعاد گسترده‌یی به خود گرفته است. پناهنده‌گی نوعی تبعيد خودخواسته است و وقتی حتا اين امکان هم از انسان‌ها گرفته می‌شود شرايطی پيش می‌آيد که ديگر به زنده‌بگوری می‌ماند. انسان‌های که حق پناه بردن هم از آن‌ها گرفته شده است و مجبور هستند زنده‌گی برزخی داشته باشند شرايط زنده‌گی دوستان ما در کمپ بکستر در استراليای جنوبی چنين وضعيتی است. ماجرای پيمان و مهرداد و سعيد و ساير کسانی که در اين بند زندانی هستند را بامداد نازنين و هاله‌ی عزيز نوشته‌اند می‌خواستم از شما دعوت کنم ضمن خواندن آن مطلب اين تومار را اگر تا کنون امضا نکرديد امضا کنيد. تا کنون 216 نفر تومار را امضا کرده‌اند.
2- تومار مربوط به اعتراض به فيلتر اينترنت در ايران هم هم‌چنان منتظر امضای شماست. لطفا به هر طريق که می‌توانيد بقيه را برای امضا خبر کنيد. تا کنون 2077 نفر اين تومار را امضا کرده اند.
3- همان‌طور که می‌دانيد اورکات هم فيلتر شده است. وقتی اورکات راه افتاد بعضی از دوستان شکاک گفتند استفاده‌ی اطلاعاتی از اورکات می‌شود اما نظر من اين بود که چنين چيزی بعيد است و ارزش اطلاعاتی چندانی ندارد حالا می‌بينيد که اورکات را هم فيلتر کردند. برای مقابله با اين فيلترينگ توماری تهيه شده است هر چند من با متن تومار و مخاطب آن مشکل دارم اما آن را امضا کردم و به شما هم توصيه می‌کنم آن را امضا کنيد. تا کنون 13998 نفر آن را امضا کرده‌اند.

اگر دوستان از تومارهای ديگری هم خبر دارند که جديدا تهيه شده است لطفا در نظرخواهی اعلام کنيد تا به اين ليست اضافه کنيم.
تهيه تومار تنها کاری نيست که بايد انجام دهيم اما به هر حال اين هم برای خود کاری است و ثمرات‌اش را تا کنون ديده‌ايم پس چرا از اين وسيله برای رساندن حرفمان به جهانيان استفاده نکنيم؟
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۲۲, سه‌شنبه


نگذاريم اين شعله خاموش شود.


چند روز است که موج جديدی از فيلترينگ آغاز شده است. مسئولين و سوپروايزرهای ای‌.اس.پی‌ها را در تهران به شکل حقارت‌آميزی در خيابان بخارست در جایی که مجرمان به قول حکومت ايران منکراتی و دارای فساد اخلاقی را می‌بردند، احضارکرده‌اند و تهديد کرده‌اند که مسئوليت سانسور اينترنت با شماست! حتا آن‌قدر جربزه ندارند که رسما و قانونا اعمال حکومت کنند‍! سايت اورکات و پرشين‌بلاگ را دستور داده‌اند که مسدود کنند و خواسته‌اند سايت‌های ديگر نيز با دستورالعمل‌های احمقانه و غيرمنطقی مسدود شود. شرکت ندارايانه که برای فيلترکردن اورکات مقاومت کرده بود پلمپ شد و بعد از اين که تعهد داد که فيلترينگ گسترده‌ی دادستانی را اعمال نکند فک پلمپ شد.
در اين ميان واکنش سخن‌گوی دولت از همه جالب‌تر است آقای رمضان‌زاده ديروز در ميان خبرنگاران اعلام کرد فيلترينگ اخير را دولت قبول ندارد و مورد موافقت مخابرات هم نيست و مستقيما به فيلترشدن اورکات و پرشين‌بلاگ اعتراض کرد! بسيار مضحک است که دولت حتا در حوزه‌يی به اين کوچکی اختيار ندارد و هيچ ابزاری برای اعمال قدرت خود نمی‌شناسد و در اختيارش نيست و البته به دليل ماهيت‌اش نمی‌تواند اقدام راديکالی انجام دهد که اگر در هشت سال گذشته انجام داده بود الان پست رياست جمهوری اينقدر خوار و ذليل نشده بود.
در خوش‌بينانه‌ترين و محافظه‌کارانه‌ترين تحليل‌ها هم نمی‌شود به کوچک‌ترين اصلاحی در ساختار حکومتی ايران دل‌بست تنها و تنها زور و اعمال قدرت اين‌ها را سرجای‌شان می‌نشاند و وادار به عقب‌نشينی می‌کند و البته نشان داده‌اند که بسيار هم بزدل هستند و با اندک مقاومتی عقب می‌نشينند.
کارهايی که در اين مرحله از دست ما برمی‌آيد به نظر من اين‌ها هستند:
1- با امضای توماری که چند وقت پيش تهيه شده است و ارسال آن به مجامع بين‌المللی سعی کنيم حکومت ايران را برای کاهش و حذف فيلترينگ تحت فشار قرار دهيم! واقعا تاسف‌بار و عجيب است که برای تغيير نام خليج فارس اين همه امضا جمع شود و آن‌وقت برای مقابله با فيلترينگ تعداد امضا‌ها اينقدر کم باشد. خجالت آور نيست؟
2- از کشورها و شرکت‌های بزرگ مخابراتی خواسته شود ايران را در زمينه مخابراتی و ماهواره‌يی تحريم کنند. شرکت‌هایی که کانال‌های مخابراتی در اختيار صدا و سيما و شرکت مخابرات ايران قرار می‌دهند تهديد شوند که چنانچه هم‌کاری خود با اين موسسات را مشروط به حذف فيلترينگ نکنند افشا شوند و مورد تحريم ايرانيان خارج کشور و ساير مردم آزادانديش جهان قرار گيرند.
3- حکومت ايران نياز به انيترنت دارد ما به بهای قطع شدن اينترنت‌مان بايد از گره‌هایی که اينترنت ايران را به جهان وصل می‌کنند بخواهيم ايران را در صورت عقب‌نشينی نکردن از اين فيلترينگ گسترده تحريم کنند و دست‌رسی به اينترنت را برای ايران غيرممکن کنند. 24 ساعت اگر اينترنت قطع شوند به زانو در می‌آيند. البته نمی‌دانم اين پيشنهاد از نظر فنی امکان‌پذير است يا نه در اين مورد دوستان مطلع بايد نظر دهند اما اين را می‌دادم که اين‌ها بدون اينترنت سيستم بانکی و تجاری‌شان مختل می‌شود و زمين‌گير می‌شوند.
4- ای‌.اس‌.پی‌هایی که برای خودشيرينی و خوش‌رقصی حکم جاسوس را در بين ساير ای‌.اس.پی‌ها بازی می‌کنند بايد افشا شوند.
5- مهندسين جوانی که در آی‌.اس‌.پی‌ها کار می‌کنند و خودشان از اين وضع ناراضی هستند اطلاعات مربوط به فيلترينگ را به نحوی که امنيت‌شان به خظر نيفتدد به خارج کشور منتقل کنند تا توسط دوستان خارج کشور منتشر و بی‌اثر شود.
6- تمام دوستانی که توان تکنيکی برای نوشتن برنامه‌های ضدفيلتر دارند اقدام به اين کار کنند و اگر هزينه‌هایی اين کار در بر دارد صندوقی برای پروژه‌ی ضد فيلترنيگ ايجاد شود و با جذب کمک‌های داوطلبانه نسبت به اين کار اقدام شود.
اين‌ها ابتدایی‌ترين پيشنهاداتی بود که به فکر من رسيد مطمئنا روش‌های راديکال‌تر و موثرتری هم وجود دارد که با رشد جنبش مردم در دستور کار قرار خواهد گرفت.
اگر در مقابل اين موج احمقانه‌ی فيلترينگ که راه افتاده است سکوت و مماشات کنيم هر چه در اين سال‌ها رشته‌ايم پنبه می‌شود. مقاومت امروز ما برعليه فيلترينگ ضامن آزادی بيان در امروز و فردای کشورمان است. اجازه ندهيم اين حکومت يا هر حکومتی که پس از آن برسرکار آيد بتواند اين حق اوليه را از ما بگيرد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۱۹, شنبه


چار روزه رفتم تو چار سال!
راستی که مثل برق و باد می‌گذره اين روزگار؛ از پيری شخصيت حقيقی‌ دل‌خوش به جوانی اين شخصيت مجازی بودم که اين هم دارد کهن‌سال می‌شود.
سه سال گذشت از آن صبحی که دوستی در محل کار بهم گفت پديده‌ی تازه‌یی پيدا شده به‌نام وب‌لاگ و همان روز ساعت 2:28 دقيقه با ارسال عبارت "من يک شبح هستم"؛ "شبح" متولد شد و آن روز يک‌شنبه 16 دی‌ماه هزار و سی‌صد و هشتاد بود. و از سر تصادف در اين سه سال 1111 مطلب پست شده ثبت است.
اين سه سال و چهار روز، بدون اغراق با تمامی زنده‌گی‌ام از حيث وسعت برخورد و آموختن و پوست‌انداختن و بزرگ شدن برابری می‌کند و از اين جهت مديون و مرهون تک‌تک دوستان عزيزی هستم که "شبح" را پذيرفتند با کج‌خلقی‌های‌اش، به گاه کج‌رفتاری روزگار، ساختند و سررشته نگه‌داشتند.
اگر در طول اين روزها به کسی بدی کردم اميدوارم مرا ببخشد و فرصت جبران را از من نگيرد، نمی‌شود "بدی" نکرد اما اميدوارم "بدی" نباشم و "بدی کردن" استثنایی باشد بر قاعده‌ی "خوب بودن".
به هر روی انسان به اميد زنده است و شبح‌ها هم نيز چنين اند، و من تنها اميدم اين است که بتوانم در کنار شما و با شما قد بکشم، بخوانم و خوانده شوم تا سهمی داشته باشيم در آينده‌ی زنده‌گی بهتر انسان‌هايی که بر روی اين کلوخ سرگردان زنده‌گی می‌کنند و می‌ميرند و از خود چيزی به يادگار می‌گذارند.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۱۴, دوشنبه


سوسياليزم چيست؟
بعد از نوشتن مطلب قبلی تحت عنوان "آرزوهای بزرگ" که دردودلی از سر دل‌تنگی‌های اين روزها بود بحثی که می‌توان عنوان آن را "سوسياليزم چيست؟" در بين دوستان در گرفت. دوستی که با نام جوان سوسياليست در نظر خواهی نظر می‌دهد با ايميل مطلب نسبتا مفصلی در اين باره نوشته است که طبعا امکان درج‌اش در نظرخواهی نبود به همين دليل در ادامه آن را می‌آورم. از شما چه پنهان که خودم هنوز اين متن را نخوانده‌ام تا فردا شب هم فرصت نمی‌کنم آن را بخوانم اميدوارم اين مطلب بحث روشن‌گرانه‌یی را موجب شود. هر چه در مورد آينده‌ی مورد انتظارمان از زوايای مختلف حرف بزنيم کم است. از همه‌ی دوستان تقاضا می‌کنم آکادميک و غيرشعاری و محترمانه در بحث شرکت کنند.

نظامات اجتماعی

بخش اول

وقتی بحث بر سر آلترناتیو نظام موجود است سوسیالیزم مطرح میشود. قبل از هرچیز باید تفاوت این «دو نظام» را پیدا کرد. با پی بردن به اصلی ترین تفاوت های این دو نظام است که میتوان کشف کرد این دو واقعاً دو نظام متفاوت میباشند.
ماتریالیزم تاریخی به ما نشان میدهد که روند تکامل جوامع بشری تجربه پنج نظام اجتماعی- اقتصادی( از این به بعد فرماسیون اجتماعی) را در خود نهفته دارد. نخستین فرماسیون اجتماعی حاکم بر زندگی بشر کمون های اولیه بود. انسانها در این دوران به صورت کمونی و اشتراکی زندگی میکردند. قبیله های کمونی به صورت اشتراکی شکار، تولید، و کشت میکردند و به همین روش از محصولات کار خویش بهره برداری میکردند. همه چیز به همه متعلق بود و حفظ شرایط زیست همه وظیفه همگانی. خانواده به صورت کنونی وجود نداشت، هر زنی مادر همه کودکان و هر مردی پدر همه کودکان محسوب می شد. یک خانواده وسیع که گرسنگی هر فرد در آن معضل همه خانواده و شادی هر فرد برای همه اعضاء خانواده بود. ( برای مطالعه بیشتر در این خصوص رجوع شود به کتاب منشاء خانواده، فردریش انگلس)
فرماسیون اجتماعی کمونیستی اولیه، به دلیل عدم رشد دانش و پارامتر های فراوان دیگر نتوانست دوام بیآورد و به این ترتیب جامعه بشری وارد مرحله جامعه « طبقاتی شد».
جامعه طبقاتی تا کنونی در سه فرماسیون اجتماعی، برده داری، فئودالیزم و سرمایه داری مسیر تکاملی خود را طی کرده است. نظام برده داری اولین فرماسیون اجتماعی « طبقاتی» است که از نفی نظام اشتراکی اولیه بیرون آمد. در این نظام دیگر همه چیز اشتراکی نبود. جامعه انسانی به دو طبقه برده و برده دار تقسیم شد. برده دار نیروی کار برده را با زور و بر خلاف میل او به تصاحب خویش درمیآورد و وظیفه داشت در قبال کار او برایش غذا و محل خواب و پوشاک فراهم کند تا زنده مانده باز برای او کار کند.
رشد نیرو های مولد ( نیروی کار، ابزار آلات و تکنولوژی،تولید و...) آنگاه که نتواند دیگر مثل سابق در چارچوب مناسبات تولیدی( شیوه تولید، مثلاً برده داری و جز آن، اداره و مدیریت تولید، چگونگی توزیع و ...) قرار بگیرد، پوسته خود را میترکاند. این تعریف را میتوان تعریفی اقتصادی از « انقلاب اجتماعی » دانست.
اولین نظام طبقاتی در تاریخ تکامل انسان در ادامه تکامل طبیعی خود و در ادامه تخاصم فی مابین دو طبقه برده و برده دار، شورش های مداوم برده ها، به انهدام این نظام منجر شد و به این ترتیب جوامع انسانی از یک فرماسیون اجتماعی طبقاتی وارد فرماسیون اجتماعی دیگری شد به نام فئودالیزم. اساسی ترین نقطه اشتراک این نظام با نظام گذشته در عنصر طبقاتی بودن جامعه نوین بود. یعنی خروج از یک نظام طبقاتی و وارد شدن به نظام طبقاتی جدید. نظام طبقاتی جدید هرچند در نوع خود مترقی بود زیرا که نظام میرنده و غیره ترقی خواهانه را نفی می کرد؛ اما عامل حفظ طبقات در جامعه توسط این نظام خود عنصر و نطفه میرندگی آن را با خود متولد می کرد.
در این فرماسیون اجتماعی، دیگر برده مثل سابق خرید و فروش نمی شد. برده دار نیز دیگر نیازی به خریدن برده و تامین معاش او نداشت. برده دار به فئودال تبدیل می شد و از طریق مالکیتش بر زمین میتوانست نیروی کار همان برده را به عنوان رعیتی که روی زمین او کار میکند در اختیار خود قرار دهد. رعیت 9 ماه در سال را برای فئودال (صاحب زمین) کار میکرد و سه ماه بر روی همان زمین برای خودش به عنوان محصول کار نه ماه اش کار میکرد. روش های دیگری به موازات این روش نیز معمول بود. کار بر روی زمین ارباب یا صاحب زمین و پرداخت سهم ارباب به همراه انواع مالیات های مرسوم و... خصوصیت مهم این شیوه تولید ( فئودالی) انباشت کالا بود. صاحبان زمین محصولات تولید شده توسط رعیا را به صورت کالا به عنوان موجودی خود انباشت میکردند. رعیا اگر چه ظاهراً مانند برده در تملک صاحب خود نبودند اما مکانیسم این شیوه تولیدی به گونه ای بود که رعیایی که در ملک فئودال کار میکردند در کنار همه کالا ها و زمینی که فتودال داشت، بخشی از مجموعه ثروت فئودال محسوب می شد. به طوریکه فئودال هنگام فروش زمین خود به دیگری، آن را با رعیت هایی که بر روی زمینش کار میکردند می فروخت و رعیتی که زمین اربابی را رها کرده و برای تهیه نان به سراغ زمین اربابی دیگر می رفت به عنوان یاقی از او استقبال نمی شد.
در دل این شیوه تولیدی که عمدتاً متکی به کشاورزی بود شیوه تولیدی جدیدی نطفه می بست. نیاز به رشد صنعتی بخش مهمی از رشد و تکامل طبیعی نیروهای مولد را ایجاد میکند. بر این اساس بود که کارگاه های صنعتی رفته رفته رو به رشد بود و در این کارگاه ها استادانی که عمدتاً نطفه نسل بعدی بورژوازی را تشکیل میدادند شاگردانی به گرد خود جمع کرده به تولیدات صنعتی مشغول می شدند. اولین نطفه های تولیدات صنعتی در کارگاهای کوچک با تعداد کمی شاگرد بسته می شد. تکنولوژی و تخصص و مهارت نیروی کار عمدتاً در حول و هوش استاد و خانواده و کارگاه او محصور بود. شاگرد استاد این شانس را داشت که با ازدواج با فرزند استاد و از همین طریق گسترش تولید اما همچنان محصور در حدود فامیل، روزی جایگاه استاد را به دست بیآورد.
نیاز به تولیدات صنعتی و استفاده از آن حتی در کشاورزی، نیاز به نیروی کار صنعتی را افزایش می داد و این خود سبب تخاصم بین نظام فئودالی با آنچه که در دل خود میپروراند می شد.
طبقه جدیدی در دل این نظام نطفه بسته بود که توانست با رشد کمی و نسبتآ کیفی خود بعنوان یک طبقه مستقل در مقابل نظام کهنه شده فئودالیزم قد علم کند.

قسمت 2

بورژوازی با برنامه مترقی خود در مقابل نظام کهنه شده فئودالیزم روز به روز وهرچه بیشتر محبوبیت کسب می کرد. طبقه جدید برای رشد و حفظ حیات خود نیازمند نیروی کار کارگران بود و ناچار بود با ارائه برنامه های انقلابی در مقابل نظام کهنه شده حمایت آنها را جلب کند. اساساً رشد این طبقه مستلزم رشد کمی نیروی کار بود که نمیتوانست مانند سابق در دوره های پیشه وری در حد شاگردان کارگاه ها محدود شود. از اینرو برنامه ها و تبلیغات این طبقه نو پا و مترقی قادر بود که هر روز نیروی کار جدیدی را از کار رعیتی بر روی زمین به کار صنعتی در مانوفکتور ها جلب کند. اما این خود سبب شکل گیری طبقه جدیدی به نام طبقه کارگر در دل همان نظام کهنه می شد. طبقه بورژواها و طبقه کارگر و همچنین رشد تکنولوژی و ابزار کار به موازات هم، به عنوان بخشی از رشد مورد نیاز برای انهدام فرماسیون کهنه شده ظهور پیدا می کرد؛ و نسبت به بالندگی فرماسیون اجتماعی جدید ، سیستم اقتصادی- اجتماعی فئودالیزم میرنده شده؛ و لذا در تکامل طبیعی جوامع انسانی، نظام ارتجاعی فئودالیزم توسط فرماسیون اجتماعی نوین به عقب زده می شد.
پتانسیل موجود در نظام جدید لزوماً پتانسیل انقلابی و مترقی بود که میتوانست ناکارا بودن و در جا زدن نظام قبلی که خود عامل اصلی بازدارنده رشد نیرو های مولده شده بود را به عقب زند.
طبقه بورژوازی توانست با کمک طبقه کارگر نظام کهنه شده فئودالیزم را به عقب زند و شیوه تولیدی سرمایه داری را مستقر کند. این امر در همه جوامع در یک زمان و به یک نسبت صورت نگرفت. کشور های زیادی تا سالهای طولانی پس از اولین انقلابات بورژوا دموکراتیک در کشور های هلند، انگلستان، فرانسه و ... همچنان در نظام فئودالی باقی مانده بودند و در بیشتر کشور های آسیایی، مبتنی بر همین نظام سیستم خاص آسیایی را حفظ کرده بودند. سیستمی که بر همان اساس عمل میکرد اما توسط برگزیده ای به عنوان پادشاه که خود لزوماً فئودال نبود و میتوانست از میان سربازان به عنوان سربازی شجاع انتخاب شود به عنوان پادشاه توسط اربابان انتخاب می شد تا سیاست های همین اربابان را در کل کشور دیکته کند. مثلاً ولایت فقیه کنونی باقی مانده آثار چنین سیستمی است که جنبه مذهبی برای گزینش آن غالب بر جنبه شمشیر زنی آن است و این خود به تبع نفوذ مذهبی، این عامل تا کنون همیشگی حراست از منافع طبقات حاکم در میان توده های مردم است که گزینش « پیشوا» مذهبی را در الویت قرار میدهد تا با فتوای او کسان دیگری شمشر بر فرق مخالفین سیستم یا گاهآ در جنگ ها و مراسم عزا بر فرق خود بکوبند.
بورژوازی توانست با برنامه های آزادی و برابری، کارگران را به عنوان انسان « آزاد» که خود حق بیان و نظر، و آزادی کامل در گزینش کار، با رای برابر و توافق « آزادانه» با سرمایه داران بر سر چگونگی اشتغال و دریافت دستمزد داشته باشند به حمایت از خود جلب کند. اما طبقه کارگر از همان ابتدای شکلگیری خود برنامه مالکیت اجتماعی بر تولید را در دستور داشت و از اینرو همزمان با شکلگیریش به مثابه یک طبقه، فرماسیون اجتماعی سوسیالیستی را پیش میکشید.
طبقه سرمایه دار نو پا خیلی زودتر از طبقات حاکم در نظامات گذشته ظرفیت های ترقی خواهی و انقلابی خود را از دست داد و این نیز ریشه در عمق این سیستم یعنی نیاز به «استثمار» برای بقای سرمایه داری دارد.
کارل مارکس برای اولین بار به صورت علمی نشان داد که سرمایه دار چگونه میتواند پول خود را از طریق استثمار کارگران به سرمایه تبدیل کند. در این خصوص بحث بسیار مفصل است و صفحه نظر دهی در وبلاگ برای ورود به این بحث و بر رسی همه جانبه آن امکان کافی ندارد. از این گذشته بحث و بر رسی همه جانبه آن نیازبه رجوع به منابع و مقالات و کتابهای مختلف دارد که علاقه مندان به آن با روجوع به آنها خود میتوانند این بحث را تکمیل کنند.
اما در اینجا فقط اشاره به مکانیسم استثمار برای ادامه همین بحث را ضروری میدانم و از اینرو لازم است مختصراً توضیح داده شود؛ استثمار فرد از فرد عبارت است از مالکیت فردی بر ابزار تولید و به کار گماشتن کارگرانی که هیچ مالکیتی ندارند به جز مالکیت بر نیروی کار خویش که با فروش این نیرو کار به صاحب ابزار تولید، روزانه به مدت مثلاً هشت ساعت و دریافت مزد در مقابل آن خود را تا حدی زنده نگاه میدارند که بتوانند روز بعد هم همان کار را تکرار کنند. مالک ابزار تولید از این رهگذر هرچه بیشتر ثروت مندتر میشود. به عبارت دیگر کار مزدوری کردن برای حفظ حیات و زنده ماندن.
صاحب ابزار کار ( صاحب سرمایه) در مقابل هشت ساعت کار، دستمزدی به کارگر میدهد که مناسب فقط مثلاً دو ساعت کار نیروی کار است. شش ساعت نیروی کار به صورت مجانی و بدون دستمزد در اختیار صاحب ابزار کار قرار میگیرد و این بزرگترین منبع کسب ثروت برای او محسوب خواهد شد. صاحب ابزار کار نمیتواند به چنین منبعی برای کسب سود در هیچ جای دیگری دسترسی داشته باشد مگر در شرایطی که مستقیماً یا به طور غیر مستقیم امکان کسب این سود را از طریق مالکیتش تامین کند.
سرمایه دار اداره و مدیریت تولید را به سبب مالکیتش بر ابزار تولید در اختیار گرفته، توسط نیروی کار، کار لازم بر روی مواد خام را برای تبدیل شدن آن به کالا را رهبری میکند و از این طریق کالایی قابل ارائه در بازار را فراهم میکند. این روند به خودی خود پول صاحب ابزار کار را به سرمایه تبدیل نمیکند زیرا این روند خود مستلزم هزینه هایی است که او باید بپردازد. او با پرداخت هزینه هایی برای آماده سازی کالا، کالای آماده شده را در بازار به عنوان فروشنده ارائه میدهد. حتی با فرض آنکه بتواند این کالا را گران هم بفروشد روز بعد خود از همان بازار به عنوان خریدار ظاهر شده و مبلغ به دست آمده دیروز را ناچار است دوباره برای تامین موادی برای تولید پرداخت کند و دوباره با این سیر تسلسل مقدار پولی همواره در دستان عده ای فقط در حال چرخش است، درست مانند بازی بر سر میز قمار. اما چگونه میشود که سرمایه دار هر بار بیشتر از قبل میتواند پول خود را افزایش دهد. این راز سر به مهر را کارل مارکس در کسب «ارزش اضافی» توسط مالک ابزار تولید کشف و افشا نمود. او نشان داد که چگونه مالک ابزار تولید میتواند با پرداخت نکردن مزد برای همه ساعت های کار کارگر ارزش اضافه کار او را به جیب خود بریزد و از این طریق پولش را به سرمایه تبدیل کند. سرمایه دار با بهره برداری از نیروی کار کارگر به چنان منبع عظیم سودی دسترسی پیدا میکند که هیچ کالای دیگری نظیر آن قادر نیست چنین سودی را برای او فراهم کند.
در فرماسیون اجتماعی سرمایه داری ظاهراً کارگر آزاد میشود. او حق دارد هر جا که میخواهد و به هرکس که مایل است نیروی کار خود را بفروشد. اما در باطن وضعیت زندگانی کارگر به مراتب از وضعیت اجدادش در دوره برده داری بدتر میشود. یک برده به عنوان بخشی از تملک برده دار در اختیار ارباب بود و ارباب برای زنده نگاه داشتن او ناچار بود تا جایی برای او غذا تامین کند که برده بتواند انرژی کار کردن برای روز بعد ذخیره کند. ارباب ناچار بود برای برده سقف و مسکنی و پوشاک تهیه کند تا او را زنده و سالم نگه دارد. اما در نظام سرمایه داری، کارگر« آزاد » شده مسئولیت همه این موارد را خود به تنهایی و با اتکا به همانمقدار دستمزدی که در مقابل نیروی کارش به دست آورده باید به دوش بگیرد. این امکان برای کارگر، فقط تا همین مقدار هم مستلزم پیدا کردن خریدار نیروی کار خویش در بازار است. چنانچه برای نیروی کار وی خریداری وجود نداشته باشد او به زودی با مرگ مواجه میشود. کارگری که نتواند برای فروش نیروی کار خویش خریدار پیدا کند به ارتش ذخیره کارگران فرستاده میشود. سرمایه دار برای جلوگیری از طغیان این ارتش با اخذ انواع مالیات ها از کارگرانی که مشغول به کار هستند صندوق ذخیره ای ایجاد میکند تا این ارتش را به عمد و نه مطلقاً به دلیل انسان دوستی حفظ کند؛ زیرا که با وجود این ارتش قادر میشود برای فروش نیروی کار رقابت ایجاد کند و در مقابل درخواست افزایش دستمزد از کارگران شاغل، جای آنها را با نیروی کار در ارتش ذخیره تعویض کند. از این نیروی ذخیره استفاده های دیگری از جمله برای سرکوب هم نوعان شورشی خود همانها، در جنگ ها، و نهایتاً ارتش سرکوبگر خود استفاده میکند.
نظام سرمایه داری در ابتدای حیات خود با شعار « آزادی » وارد میدان شد بدون آنکه آسیبی به ماهیت طبقاتی جامعه بزند و برابری فرصت ها را طرح کرد و این در دوره رقابت آزاد سرمایه داری بود که هرچه سریع تر و به تبع مکانیسم انحصار گرایانه آن به زودی کاملاً منتفی شد. در این نظام بر خلاف نظام پیشین که مبتنی بر « انباشت کالا» بود، اینبار « انباشت سرمایه» پایه تعیین کننده این نظام را تشکیل میدهد. سرمایه دار دیگر نیازی به مالکیتش حتی بر محل تولید ( کارخانه) ندارد.
مارکس 29 ساله و انگلس 27 ساله 156 سال پیش در مایفست کمونیست، بر اساس تحلیلشان از مکانیسم رشد سرمایه نوشتند. « نیاز دائم التوسعه سرمایه داری او را به هر گوشه ای از جهان میکشاند» ( این جمله در ذهنم بود و ممکن است کلمه ای کم یا زیاد باشد اما همین مفهوم را دارد)
آنها به خوبی پایان دوره رقابت آزاد و برابری فرصت ها را پیش بینی کرده و تکامل این نظام تا امروز را تا مرز گلوبالیزاسیون این نظام در همان مقطع توضیح دادند. لنین نیز در اثر مشهور خود ( امپریالیزم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری) دوره گندیدگی این نظام را به خوبی به تصویر میکشد.
رشد نیرو های مولد هر روزه بیشتر از قبل میشود. سیستم سرمایه داری خود عامل اصلی این رشد میشود و تنها در مواردی با رشد مثلاً تکنولوژی به عنوان بخشی از نیروهای مولد مخالفت نمی ورزد که بتواند از آن سود مطلوب خود را کسب کند. با اینحال همین مقدار از رشد عاملی است برای رشد کل نیروهای مولد که نمیتواند جای کافی در مناسبات اجتماعی موجود داشته باشد و لاجرم میرود که این پوسته را منهدم کند.
سفر با کالسکه از نقطه ای به نقطه ای دیگر در گذشته به دلیل رشد تکنولوزی به سفر با وسایلی سریعتر و راحت تر و به همراه شنیدن موزیک تبدیل میشود و اما از این رهگذر بیشترین سود ها را کمپانی های مسافرتی میبرند و به این سبب شرایط پیدا کردن راهی برای مسافرت از این هم راحت تر را فراهم میکنند تا باز شانس بردن سود بیشتری برای خود فراهم کنند.
آنجا که سود وجود دارد سرمایه دار هم موجود میباشد. چه برای ساختن دارو که به نجات جان بیماری میآید و چه در سلاح های اتمی که به مرگ هزاران انسان سالم و بیمار منتهی شود. تکنولوژی در هر دو مورد به یک نسبت بنا بر سودهی آن مورد استفاده سرمایه دار قرار میگیرد.
در کشوی میز سرمایه داران همواره طرح ها و پروژه های فراوانی یافت میشود که یا ارائه نمیگردد و یا به انتظار اشباع شدن بازار مصرف و بردن نهایت سود از پروژه های قبلی صبر کرده تا بعد پروژه های بعدی را به بازار ارائه دهد تا مبادا خود با دست خود هر مورد سودآور را با مورد جدید کهنه نکند. سرمایه انحصاری برای این پروژه ها به متفکرین و دانشمندان کشورهای جهان سومی مزد میپردازد تا آنها بر روی پروژه های مورد نظرش کار کنند. در ظاهر امر عملی خیر خواهانه صورت میگیرد اما باطناً این پروژه ها به جای ثروت مند کردن کشور جهان سومی جایش را با ورود مزدی که تهیه کنندگان آن به کشورشان وارد کرده اند تعویض میشود. از این گذشته کنترل رشد تکنولوژی و امکان بهره برداری از آن به منظور کسب سود در انحصار سرمایه انحصاری باقی میماند. از اینروست که خود سرمایه داری عامل اصلی رشد تکنولوژی است و این مقدار و حتی بیشتر از این رشد تکنولوژی مادام که نتواند سود سرشار سرمایه را تضمین کند نمیتواند در همین حد هم رشد کند. و اما رشد تکنولوژی ابزار آلات نیز به دست خود کارگران و مزد بگیرانی که نیروی کار فکری خود را در مقابل مزد به سرمایه داران میفروشند صورت میگیرد و نه ابداً توسط خود سرمایه دار.
حدود سی سال پیش سیاست تاچری اولین اقدام گلوبالیزه کردن سرمایه را در کشور اندونزی برداشت. ژنرال سوهارتو را پاسدار حفظ سرمایه های کمپانی های فراملیتی در آن کشور کرد و او با کتشار هزاران کارگر مبارز اولین پایه های حضور کمپانی های فراملیتی برای غارت نیروی کار ارزان را بنا نهاد. سالها پس از این کشتار هنوز بودندعده ای که در میان اجساد کشته شدگان به دنبال آثاری از عزیزان خود میگشتند که سیل و زلزله آمد و فقط در این کشور یکجا و بیش از سایر مناطق آسیب خورده بیشترین قربانی ها را گرفت.( هشتاد هزار نفر) بیش از سی سال فروش نیروی کار ارزان نتوانست امکاناتی برای ایمن سازی مردمان فقیر و مزد بگیر فراهم کند و آنها از این به بعد باید به دنبال عزیزان هلاک شده خود در این حادثه بگردند.
روزانه صدها کارگر اندونزیایی بر پشت نوار نقاله مدرن نشسته و کالای مدرن کامپیوتر را برای کمپانی میکرو سافت مونتاژ میکنند بدون آنکه خود بدانند از این وسیله چگونه میتوان استفاده کرد.
تولید هر روز بیشتر از قبل اجتماعی میشود و به همین نسبت مالکیت هر روز بیشتر از قبل انحصاری میشود. تخاصم این دو شدت بحران سرمایه را افزایش میدهد. اما بحران های نظام سرمایه داری مبتنی بر مکانیسم خود همواره به طور ادواری وجود داشته است. دیگر مدتهاست که این بحران های تا قبل چهار ساله و هفت ساله به بحران های دائمی تبدیل شده است.
اساسی ترین تناقض یا تضاد درون خود نظام سرمایه داری بر اساس رشد نیروهای مولد و عدم کنترل و مدیریت مناسبات نظام سرمایه داری در خور این رشد که به عامل گور کن این نظام تبدیل میشود این است که رشد هر روزه تکنولوژی عامل ماشینیزه شدن بیشتر تولید میشود. این عامل موجب بیکار شدن هر چه بیشتر کارگران خواهد شد.
صحبت از این شد که سرمایه به دنبال سود است. وقتی تولید اتومبیلی که قبلاً برای مثلاً 100 دستگاه در روز با وجود مثلاً هزار کارگر در کارخانه صورت میگرفته، با پیشرفت تکنولوژی و ابزار آلات، مثلاً ربات ها، بیشتر از این مقدار تولید با حضور 100 کارگر برای سرمایه دار قابل دسترس میباشد. طبیعی است که 900 کارگر از کارخانه اخراج میشوند. تا اینجا برای سرمایه دار آینده و زندگی این کارگران مهم نیست، مهم این است که با صرف هزینه کمتر میتواند به طور انبوه تولید کند و لذا در رقابت با سایر تولیدات مشابه میتواند مونپول بازار را به دست بیآورد. این همان مسیری است که سایر سرمایه داران نیز میباید طی کنند تا بتوانند حیات سرمایه دارانه خود را حفظ کنند. با این وضعیت به راحتی میتوان تصور که که چه لشگر عظیمی از بیکاران در جامعه با جیب خالی باید به سراغ فروشگاهی بروند و همان تولیدات را خریداری کنند. عدم قدرت خرید این تولیدات از یکسو اشباع بازار از انواع رنگارنگ کالاها از سوی دیگر باعث میشود کالای تولید شده در انبار سرمایه دارها بماند و از اینرو بحران آغاز میشود.
بحران نه به دلیل ورشکستگی سرمایه دار که همواره خود اینگونه توجیح میکند. بحران به دلیل بردن سود کمتر از آن حدی که قبلاً پیش بینی کرده بود. این بحران ها قوی ترین زمینه برای بروز جنگها و میلیتاریزه کردن اقتصاد میشود. پس از یک دوره جنگ های پیاپی و نابود شدن تقریباً همه آنچه که قبلاً تولید شده بود و میتوانست همچنان مورد استفاده باشد، پرچم سفید صلح از سوی یکی از جناحهای سرمایه داری از یک کشور سرمایه داری به بالا میرود. جنگ در حالی پایان میگیرد که طرفین در حال جنگ توانسته باشند ضمن رسیدن به اهداف فوق بر سر تقسیم جهان و بازار های آن نیز به توافق برسند. هنوز دوره رونق آغاز نشده که بحران دوباره آغاز میشود.
کارگران در روند تولید بدون آنکه بدانند برای چه تولید میکنند و چه مقدار از این تولیدات عاید خودشان میشود، چه کسی آن را توزیع میکند و بر اساس کدام نیاز در جامعه تولید میشود، خود را در مقابل محصول کار خویش بیگانه میابد و به این ترتیب خود به کالا تبدیل میشود. ( رجوع شود به فیلم عصر جدید چارلی چاپلین) در هیچ دوره تاریخی انسان این مقدار توسط محصول کار خویش از خود بیگانه نشده بود که در دوره فرماسیون اجتماعی سرمایه دارانه دچار آن میشود.
با هرچه بیشتر اجتماعی شدن تولید جامعه طبقاتی در دوره نظام سرمایه داری هرچه پرولتریزه تر میشود تا جایی که تقریباً بجز کارگر و سرمایه دار قشر دیگری در جامعه یافت نشود. این مقدار اجتماعی شدن تولید در شدیدترین تضاد خود با هرچه انحصاری تر شدن مالکیت قرار میگیرد. تنها راه حفظ وبقای نسل بشر در این شرایط درهم شکستن مناسبات سرمایه داری و از بین بردن مالکیت انحصاری میشود. این نتیجه تاریخی تکامل جوامع انسانی است که نه به عقیده و تصمیم افراد بستگی دارد و نه این یا آن فرد میتواند جلوی آن را بگیرد. تولید اجتماعی نیازمند مالکیت اجتماعی است و این تازه آغاز سوسیالیزم میباشد.
همانطور که تمام نظامات قبلی از دل نظامات ما قبل خود بیرون میآمد، فرماسیون اقتصادی-اجتماعی سوسیالیستی نیز از دل سرمایه داری بیرون میآید اما با این فرق ماهوی نسبت به نظامات قبلی که در تبدیل شدن هر یک از آن نظامات به نظام بعدی، تبدیل شدن یک نظام طبقاتی به نظام طیقاتی دیگر بود و از این رو مسیر تبدیل شدن بسیار هموار. اما نظام سوسیالیستی برخلاف نظامات گذشته تبدیل شدن یک جامعه طبقاتی به جامعه ای عاری از طبقات است. از اینرو بیشترین تخاصمات طبقاتی تاریخ بشر در همین دوره اتفاق میافتد.

بخش دوم
جامعه سوسیالیستی

جامعه سوسیالیستی فرماسیون اجتماعی است که در آن مالکیت خصوصی فرد بر ابزار تولید بر خلاف جامعه سرمایه داری محترم شناخته نمیشود. همه نیرو های پروسه تولید مالک همه ابزار و همه محصولات میباشند. این جامعه طبقاتی نخواهد بود زیرا که امکان آن با از بین بردن قانون مالکیت فردی بر ابزار تولید ملغا میشود. جامعه مدنی در نظام سرمایه داری به « اجتماع انسانی یا انسان اجتماعی شده» تبدیل میشود ( مارکس)
مارکس و انگلس از چنین جامعه ای هم با نام جامعه سوسیالیستی و هم با نام جامعه کمونیستی یاد میکردند. واضح است که نه یک شبه نظام سرمایه داری نفی میشود و نه یک شبه نظام سوسیالییستی میتواند مستقر شود.
مارکس در کتاب خود تحت عنوان نقد برنامه گتا میگوید که نظام سوسیالیستی از دل نظام سرمایه داری متولد میشود و تا مدتی درد این زایمان را با خود به همراه خواهد داشت.
برای ورود به این جامعه،ابتدا کارگران به مثابه یک طبقه در هر حوضه جغرافیایی و همزمان در تمامی جهان بر عیله سرمایه داری متحد شده و مبارزات یکپارچه ای را با این نظام صورت میدهند. پایه مادی این اتحاد سراسری از سراسری شدن نظام سرمایه داری در همه جهان و حضور کارگران به مثابه طبقه در همه جهان ریشه میگیرد. ضعیف ترین حلقه زنجیره سرمایه داری اولین حلقه ای خواهد بود که گسسته خواهد شد. این اتفاق ممکن است بارها صورت بگیرد ولی نظام جهانی سرمایه حداقل برای جلوگیری از گسستن سایر حلقه های زنجیره خود هم که شده با تمام قوای خود به ترمیم حلقه گسسته شده می رورد. در این کار شاید هم موقتاً پیروز شود چنانچه در تاریخ دیدیم چگونه سرمایه داری جهانی با تمام توان و امکاناتش موجبات شکست انقلاب کارگری 1917 روسیه را فراهم کرده و آن را به شکست کشاند. اما این پایان کار نخواهد بود. هرچند نیرو و توان زیادی را از طبقه کارگر جهانی میگیرد. هرچند به دنبال هر شکست یاس و سرخوردگی تا دوره هایی حاکم میشود اما از نگاه تاریخ تکامل جوامع انسانی همه این دوره ها به مثابه لحظه ثبت میشود.
سرمایه داری به موازات هر شکست در هر گوشه دنیا ناچار است توان و امکانات فراوانی را صرف جبران شکست خود کند و این خود توان سرمایه داری را از آنچه که هست و خود جداگانه موجبات فراهم شدن نابودیش بوده را بیشتر از قبل کاهش میدهد.
کارگران با اتحاد خود وارد مرحله انقلاب میشوند. دیر یا زود این گزینه ای است که علیرغم میل آنها به آنها تحمیل میشود. آنها مایلند که بدون هیچ درگیری بتوانند ابتدا قدرت سیاسی را تصرف کنند اما نظام سرمایه با ارتش تن پروری که با مالیات همان کارگران سالها تمرین سرکوب کرده اند بیکار نخواهند نشست و به مقابله با کارگران خواهند آمد. چاره ای نیست، کارگران یا باید برای همیشه زجر هر روزه را تحمل کنند و یا یک بار با جراحی انقلابی این دمل زائده بر جامعه را برای همیشه کنده و دور بیاندازند.
در یک اعتلای انقلابی ( بحران انقلابی که تمامی جامعه را فرا میگیرد) کارگران قدرت سیاسی را به دست میگیرند و از این لحظه ساختن ساختمان سوسیالیزم آغاز میشود.
تا اینجا کارگران تنها توانسته اند قدرت سیاسی را از دست صاحبان سرمایه توسط انقلاب قهرآمیز بیرون بکشند و اما این هنوز آغاز کار است. در این مرحله نه جامعه سوسیالیستی است و نه مانند سابق سرمایه داری. اما تمامی نمود های جامعه سرمایه داری در این مرحله در جامعه نوین نیز وجود دارد. کارگران با اراده شوراها ی سراسری خود ابتدا مالکیت بر ابزار تولید در صنایع عمده را اجتماعی میکنند. اما بسیاری از عناصر باقیمانده از نظام قبلی هنوز حکایت از طبقاتی بودن این جامعه نوین و نوپا دارد. در این مرحله عمده ترین نقطه اتکا کارگران اعمال دموکراسی کارگری در وسیعترین سطح ممکن است. دموکراسی که تا همین حد هم تاریخ بشر به خود ندیده است.
تا قبل از این دموکراسی بورژوایی بر جامعه اعمال می شد که آغاز آن احترام به قانون اساسی و مهمترین بند این قانون محترم شمردن مالکیت فردی بر ابزار تولید بوده اما از این پس با دور ریختن این قانون و با احتماعی کردن مالکیت، دیگر طبقه کوچک بورژوای سابق نیست که مبتنی بر منافع خود دموکراسی خود را به کل جامعه دیکته میکند بلکه برعکس اینبار اکثریت عظیم جامعه است که دموکراسی خود را بر این جامعه دیکته میکند و این چیزی بیش از همان دیکتاتوری طبقه کارگر که در مقابل دیکتاتوری طبقه سرمایه دار برقرار میشود نیست. هرچند این دیکتاتوری امکان به سلامت عبور کردن از مراحل ساخت ساختمان سوسیالیزم را به عنوان ابزار ضروری این طبقه فراهم میکند اما خود گواه بر حضور دو طبقه در جامعه دارد هرچند که بر عکس سابق اینبار طبقه اکثریت عظیم جامعه قدرت سیاسی را در اختیار داشته باشد.
طبقه کارگر با وجود امکان در دست داشتن قدرت سیاسی و اعمال اراده خود بر جامعه این امکان را میابد که تمامی تکالیف حل نشده که حل آنها به عهده نظام قبلی بوده را یک به یک حل کند. نابرابری زن و مرد، کشمکش های قومی و مسئله حق ملل در تعین سرنوشت خویش، رعایت حقوق کودک، آزادی های بی قید و شرط بیان و قلم، آزادی مطبوعات و احزاب و... بخش هایی از این تکالیف است. اما همانطور که گفته شد این مجموعه همگی تکالیفی است که حل آن به عهده نظام قبلی بوده است و از اینرو بود که این نظام خود را دمکرات وآزادیخواه معرفی میکرد. طبقه کارگر با حل کردن این تکالیف هنوز در مراحل اولیه ساخت ساختمان سوسیالیزم قرار خواهد داشت.
بنا به تعریف های مارکس از روند ساختمان سوسیالیزم و بر پایی کامل آن سه فاز مشخص در این مسیر وجود دارد. با عبور از این سه فاز است که میتوان ادعا کرد جامعه سوسیالیستی یا کمونیستی مستقر شده است. تا رسیدن به فاز نهایی این جامعه مرحله گذار از سرمایه داری به جامعه سوسیالیستی را طی میکند که هر آن بنا بر ترکیب و توازن قوا ممکن است در بین راه متوقف شده و راه بازگشت را موقتاً طی کند. آنچه که در روسیه بعد از 1917 رخ داد توقف ساخت ساختمان سوسیالیزم در این مراحل بود. جامعه ای که در آن عناصر مهمی از نظام قبلی محو یا در حال محو شدن بود اما هنوز تا جامعه سوسیالیستی فاصله فراوانی داشت که توسط بورکراسی کارگری حاکم بر حزب استالینیستی متوقف شد. این شکست هرچند وقوع انقلابات بعدی را به عقب انداخت و هرچند باعث سرخوردگی عمومی در جنبش انقلابی طبقه کارگر شد اما توانست آموزش بزرگ و فراموش نشدنی را به کارگران بدهد. آموزشی بر این اساس که قدرت سیاسی توسط شوراهای کارگری تسخیر میشود و نه حزبی خاص هرچند این حزب طبقه کارگر باشد. حکومت کارگران توسط شوراهای کارگری اداره میشود و نه حزبی، هرچند متشکل از برجسته ترین کمونیست های کارگر. اراده عمومی کارگران از طریق شوراهای خویش در قدرت بر جامعه اعمال میشود و نه حزبی خاص.
تا اینجا حضور احزاب خود گواه حضور طبقات اجتماعی است و این خود گواه حضور طبقات در جامعه. حکومت کارگران نیز خود نیاز به حاکمیت طبقه ای را نشان میدهد که این نیز در همه جوامع طبقاتی وجود داشته، هرچند اینبار طبقه حاکم طبقه کارگر باشد. خود طبقه کارگر نیز نشان از طبقاتی بودن جامعه دارد و از اینرو نیاز به تداوم مبارزه طبقاتی. دولت،کشور، مرز، پول، چگونگی توزیع خرد( بقالی و قصابی و جز این) پراکندگی ملل، اختلاف شهر و روستا و... همگی عناصر باقیمانده نظام قبلی است که به قول مارکس مانند درد زایمان تا دوره ای در نظام جدیدی که در حال ساخته شدن است وارد میشود. از همه این موارد مهمتر نیاز به انقلابات کارگری در سایر کشور های جهان و از اینرو امکان تقویت هر کشور انقلاب شده متضمن بر سر پا ماندن انقلاب سوسیالیستی میباشد. از اینرو نمیتوان پذیرفت که جامعه سوسیالیستی قادر است تنها در یک کشور مستقر شود. اعلام جامعه سوسیالیستی فقط در یک کشور یعنی اعلام پایان مبارزه طبقاتی و مبارزه طبقاتی مادام که آخرین عناصر نظام پیشین حتی در یک گوشه جهان باقی مانده باشد ادامه خواهد داشت.
استالین با اعلام سوسیالیستی شدن جامعه شوروی در واقع پایان مبارزه طبقاتی را توسط حزب خویش اعلام کرد حال آنکه هم همان حزب و هم حضور کارگران در جامعه بمثابه طبقه و لاجرم نیازمند به حزب خود، گواه بر پایان نگرفتن ساختمان سوسیالیزم بود.
طبقه کارگر تنها طبقه ای در کل نظامات طبقاتی است که برای احیای جامعه نوین ناچار میشود خود را بمثابه یک طبقه منحل کند و از اینرو دولت به عنوان ابزار حکومت کردن یک طبقه بر طبقه دیگر از بین خواهد رفت. حال آنکه استالین به نمایندگی از طرف دولت بود که سوسیالیزم در شوروی را ساخته شده اعلام می کرد. لذا آنچه که در آن کشور به شکست منجر شد به هیچ وجه جامعه سوسیالیستی نبود بلکه جامعه ای در مرحله گذار از سرمایه داری به سوسیالیزم بود که خیلی زودتر از انتظار در نیمه راه متوقف شد.
در مراحل مقدماتی ساختن ساختمان سوسیالیزم و بر اساس ساختار این مرحله تئوری « از هرکس به اندازه کارش و به هرکس به اندازه استعدادش سهم اجتماعی تعلق میگیرد» در جامعه عمل میکند و در مراحل پایانی این روند « از هرکس به اندازه توانش و به هرکس به اندازه نیازش سهم اجتماعی تعلق میگیرد». هرگاه این مرحله از ساختمان سوسیالیزم به واقعیت تبدیل شد میتوان پایان مبارزه طبقاتی و محو طبقات و همه تبعات آن از جمله دولت، پول، کشور و... را اعلام کرد. برای رسیدن به چنین مرحله ای مبارزه با همین هدف همواره در دستور نیروهای انقلابی قرار دارد. بدیهی است که ساختن چنین جامعه ای توسط انسان سوسیالیستی ادامه پیدا خواهد کرد اما این امر میسر نخواهد شد مگر انسان در جامعه طبقاتی مقدمات آن را برای آینده فراهم کند.
هر درجه از پیشرفت در ساختمان سوسیالیزم و هر درجه عبور از مرحله انقلابی که همینک در دستور کار است برای نسلی که انقلاب را سازمان میدهد، به مراتب وضعیت معیشتی و رفاهی بیشتری از زندگی در شرایط کنونی فراهم خواهد کرد. این خود افقی است که انصراف از انقلاب را منتفی میکند و نیاز به تدارک آن را در هر شرایطی توسط نیروهای انقلابی ایجاب میکند.

پیش بسوی تدارک انقلابی برای انقلاب سوسیالیستی

با پوزش از خوانندگان وبلاگ شبح به دلیل عدم ویرایش این نوشته و آنهم به دلیل عجله در نوشتن به منظور مرتبط شدن ان با بحث حاضر.

جوان سوسیالیست
14/10/1383

تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ دی ۱۲, شنبه


آرزوهای بزرگ
چند ساعتی است که تمام کشورهای جهان که از گاه‌شماری ميلادی استفاده می‌کنند نخستين روز سال جديد را آغاز کرده‌اند. بشر در حالی پنجمين سال قرن جديدش را آغاز می‌کند که مرگ و نيستی کرکس‌وار بر جهان سايه‌انداخته است.
آمار کشته شده‌گان سونامی از مرز صدوسی‌هزار نفر گشت و ميليون‌ها انسانی که از معرکه جان سالم به در برده‌اند در آستانه‌ی مرگی فجيعی بر اثر گرسنه‌گی و بيماری قرار دارند.
بايد سال جديد را تبريک بگويم و بايد آرزوی سالی به‌تر از سال قبل داشته باشم اما چه چيز را می‌توان تبريک گفت؟ چگونه می‌توان اميدوار بود؟
اگر سطحی به ماجرا نگاه کنيم لايه‌های زمين جابه‌جا شده‌اند و امواجی ويران‌گر موجب مرگ انسان‌های بی‌شماری شده اند همان‌گونه که سال گذشته همين جابه‌جایی لايه‌ها ده‌ها ‌هزار نفر را در بم به کام مرگ کشاند. اما نگاهی عميق‌تر به ماجرا جهت نگاه ما را از لايه‌های درون زمين به سمت و سوی ديگری می‌کشاند به سمت اداره‌کننده‌گان اين جهان بدون اداره‌کننده!
اکنون پليدترين ديکتاتوری‌یی که بشر تاکنون بر خود ديده است به نام دموکراسی و به نام "جهان آزاد" سايه‌ی شوم‌اش را بر جهان انداخته است: ديکتاتوری بورژازی!
اين ديکتاتوری در کشورهای مرکز آزادی بيان و تشکيل حزب و حرف زدن برای آن که فلان پل بر سر فلان خيابان محله‌ی‌مان زده شود يا زده نشود در شرايط عادی موجود است.(البته می‌بينيد که حتا وقتی کمی اوضاع بحرانی می‌شود در کشوری مانند آمريکا همين آزادی دروغين را هم با طرح‌هایی مانند "ميهن‌پرست" از مردم می‌گيرند و سطح آزادی‌ها به قرون وسطا تقليل پيدا می‌کند.) اما سياه‌ترين نوع ديکتاتوری در جای ديگری در جريان است. ديکتاتوری توليد. اين که چه چيز و به چه ميزان توليد شود در اختيار سرمايه‌داران و مديران عامل و هيئت‌های مديره است و يک منطق بيشتر ندارد: سود.
گرايش به سود برای انسان خودمحور که فقط خودش را می‌بيند موجب شده است تنها چيزهايی توليد شوند که سودآورند و اين اصل ساده‌باورانه‌ی آدم اسميتی که هر چه سودآور است مفيد هم است علت اصلی کشاندن بشر به پرت‌گاه نابودی است.
سری به شاپينگ سنترها بزنيد! ويترين‌ها پر است از کالاهایی که برای توليد هر کدام‌شان ذره‌یی زمين گرم‌تر شده است، لايه ازون فراختر شده است، جنگلی نابود شده است و ذخاير زيرزمينی از بين رفته است، درياها و اقيانوس‌ها آلوده شده‌اند، نسل بعضی از حيوانات منقرض شده‌اند، زبان‌ها و فرهنگ‌های گوناگونی بکلی از صحنه‌ی روزگار محو شده اند... اما از اين شاپنگ سنترها بخش بسيار کوچکی از مردم جهان بهره‌مند می‌شوند که اگر عميق‌تر نگاه کنيم حتا همان‌ها هم بهره‌مند نمی‌شوند. آيا انسان‌هايی که در کشورهای فوق‌صنعتی کنونی زنده‌گی می‌کنند خوش‌بخت‌اند؟ استرس، افسرده‌گی، ميگرن و سطحی‌گری و ابتذال جهان را فراگرفته است. به هنر امروز نگاه کنيد! جای داوينچی‌ها و موزارت‌ها و ون‌گوگ‌ها، چاپلين‌ها، بونوئل‌ها، پيکاسوها، جان لنون‌ها و... چه کسانی و چه هنری گرفته است؟
جهان سرمايه‌داری به پايان خود رسيده است. ابتذال تمام عرصه‌های فعاليت بشری را فراگرفته است. آيا فيلسوفی هم طراز کانت و هگل و مارکس می‌شناسيد؟ آيا آهنگ‌سازی که بتواند با باخ و بتهوون برابری کند سراغ داريد؟ آيا دانشمندی مانند پووانکاره و مادم کوری و انيشتن و کخ و پاستور میتوانيد نام ببريد؟ آيا فيلمی از فيلم‌سازی در قد و قواره‌ی فلينی و برگمن و کازان و باستر کيتون و حتا لورل و هاردی ديده ايد؟
تمام تمدن‌های پيشين همين‌گونه نابود شده‌اند در اوج قدرت حکومتی و در حضيض توليد فکر و فرهنگ و هنر!
نمی‌خواهم نقدی پست‌مدرنيستی يا حتا مارکسيستی از اوضاع فعلی جهان ارائه دهم. اين‌ها فرياد در گلو ماننده‌ی انسان معترضی است که نمی‌تواند شرايط حاکم براين جهان مبتذل و بی‌منطق را تاب آورد.
بياييد برای يک لحظه تصور کنيم توليد اجتماعی به جای اين که توسط سرمايه‌دارن و برای سودبيشتر سازمان‌دهی شود توسط تمامی انسان‌هایی که اين توليد را انجام می‌دهند و به منظور رفاه جمعی همه انسان‌ها سازماندهی شود.
بياييد تصور کنيم اين‌همه بمب اين‌همه کالاهای بی‌مصرف که سلامت انسان‌ها و محيط زيست‌شان را به خطر می‌اندازد توليد نمی‌شد؛ آيا گرسنه‌گی و بيماری‌های اپيدميک از صحنه‌ی زنده‌گی بشری محو نمی‌شد؟
بياييد تصور کنيم اين همه دانش‌مند که برای ساختن سلاح‌های کشتار جمعی تمام توان فکری خود را به کار می‌بندد در خدمت رفاه انسان‌ها بودند. اگر اين‌همه ماهواره و پايه‌گاه جاسوسی در هواشناسی و زلزله‌شناسی به کار گرفته می‌شد آيا باز ده‌ها‌هزار انسان در زلزله‌یی جان خود را از دست می‌داند؟ باز ميليون‌ها انسان در خطر مرگ قرار می‌گرفتند؟
نه باور نمی‌کنم بن‌لادن و صدام و خامنه‌یی و کيم ايل سونگ و کاسترو مانع رفاه بشريت‌اند و بوش و بلر و شيراک و پوتين و جانورانی (با پوزش از جانواران) از اين دست در فکر سعادت و رفاه انسان‌ها!
جهان در سيطره‌ی سرمايه‌دارن است و نوچه‌های با و بی جيره‌مواجب‌شان در جهان سوم نوازده‌گانی در اين سمفونی وحشت هستند.
مبارزه‌ی ما برای رهایی سرزمين‌مان از چنگال حاکمانی که جزویی از اين نظام مخوف بين‌المللی هستند تنها زمانی معنا و مفهوم پيدا می‌کند که رهایی کل بشريت را هدف قرار داده باشد.
تنها کورسوی اميد من به رهایی بشر امروز انقلابی انسانی و فراگير در جایی و گوشه‌یی از جهان است که کسی انتظارش را نمی‌کشد. تاريخ به ما می‌آموزد تاريخ هميشه در جایی راه عوض کرده است که انتظارش نمی‌رفته.
اگر قرار است در سال نو آرزویی کنيم بياييد همه با هم جهانی انسانی را که بر مدار انديشه می‌گردد و سود و جهل و قتل و غارت در آن جایی ندارد آرزو کنيم.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home