![]() |
۱۳۸۳ دی ۱۰, پنجشنبه ●
........................................................................................سوزان سانتاگ آرام گرفت. "ما بايد بياموزيم كه بيشتر ببينيم، بيشتر بشنويم و بيشتر احساس كنيم." سوزان سانتاگ[1] در آستانهی سال نو ميلادی هستيم. بايد آغاز سال جديد را به هم تبريک بگوييم اما خبردار میشويم:تعداد کشته شدهگان زلزلهی اخير(سونامی) از مرز 120 هزار نفر گذشت! و طبق برآورد سازمان ملل اگر يک ميليارد پوند برای کمک به آسيبديدهگان اين زلزلهی مخوف اختصاص پيدا نکند تعداد کشته شدهگان از ميليونها نفر تجاوز میکند... و در اين هياهو خبر ديگری نجوا میشود: سوزان سانتاگ درگذشت. Susan Sontag (1933-2004) سانتاگ صدای وجدان بيدار بشريت در عصر حاضر بود. وجدان بيدار و جسوری که همواره برعليه سلطهی جهانی قدرتهای مخوف قد علم میکرد و زمانی که کرعمومی دفاع از چيزی جهان را فرا میگرفت او سازناکوکاش را به صدا در میآورد و به دروغ در جريان میتاخت. اين نويسنده، کارگردان، منتقد و روشنفکر متعهد در آمريکا به دنيا آمد و از برجستهترين روشنفکران و منتقدان جامعهی آمريکایی و سرمايهداری جهانی بود. او بر عليه جنگ ويتنام مبارزهی خستهگی ناپذيری را سامان داد و در زمانی که بعد از يازده سپتامبر در آمريکا همه گيج بودند يا جرات انتقاد نداشتند او به تنهایی برعليه بوش و سياستهای جنگطلبانهاش ايستاد. وقتی که سلمان رشدی با فتوای آيتالله خمينی به قتل محکوم شد باز اين سوزان سانتاگ بود که شجاعانه برعليه اين فتوا قد علم کرد. پربيراه نگرفته است دکتروف او مادهشير آزادیخواهی بود که بیهيچ مصلحتی از آزادی دفاع میکرد. سانتاگ در 1933 در نيويورک به دنيا آمد اما رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اروپایی دارد و بيشتر به سنت روشنفکری اروپايی وابسته بود. اگر بشريت به حرف انسانهایی مانند سوزان سانتاگ گوش داده بودند و جهان شکل ديگری به خود میگرفت اکنون شاهد مرگ هزاران انسان در سراسر جهان به دليل جنگ و فقر و بیحفاظی در مقابل بلايايی طبيعی و بيمارهای اپیدميک نبوديم. اکنون که سرطان خون سانتاگ را از بشريت گرفت چند نقل قول از او بخوانيم و يادش را گرامی بداريم. باشد روزی جهان برمدار انديشه و عشق بگردد و از قدرت و سرمايه نجات پيدا کند. فرانكفورتر روندشاو: خانم سانتاگ! معتقديد كه ما بيشتر به خاطر آفرينش هنر و زيبائی و افزايش دانش خود زندگی میكنيم؟ يا به خاطر مبارزه با بیعدالتی؟ سوزان سانتاگ: من هرگز از خودم نمیپرسم كه ما چرا زندگی میكنيم و برای چه به دنيا آمده ايم. زندگی بسيار غير قابل تعريفتر و پيچيدهتر از آن است كه بتوان برای آن يك فرمول پيدا كرد. برای زندگی كردن راه های بسياری وجود دارد.[2] لينکهای مرتبط: سوزان سونتاگ متفکر آمريکايی درگذشت اهدای جايزه صلح ناشران آلمان به يک منتقد آمريکايی جايزه صلح كتابفروشان آلمان براي سوزان سانتاگ ( وجدان بيدار آمريكا) عمر روشنفکری تمام شد. هنر بزرگترين سرچشمه خوشبختى است. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - سوزان سانتاگ، ضد تفسير ترجمهی رحيم قاسميان، نقد چيست، منتقد کيست، به کوشش مسعود فراستی، ص 128 [2] - گفتوگوي فرانكفورتر روندشاو با سوزان سانتاگ ، برگردان: جواد طالعى (دفتر اروپايی شهروند) چهارشنبه ١٧ مهر ١٣٨١ تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ دی ۷, دوشنبه ●
........................................................................................فاجعه در اقيانوس هند! وقتی داشتيم سعی میکرديم با لبخند از شوق به زيستن با دوستان بمیمان سخن بگوييم جهان در لرزش مهيب ديگری جان هزاران انسان را گرفت. سريلانکا، هند، تايلند، اندونزی، مولداوی، ميانمار و مالزی مورد هجوم موجهای عظيمی که ارتفاع آنها به ده متر میرسد قرار گرفت و هزاران انسان بیگناه کشته شدند! نيازی به گفتن نيست که ارمغان سرمايهداری جهانی شده برای جهانيان همين است! به فراموشی سپرده شدن بخش وسيعی از مردم کرهی زمين! تصور کنيد اگر بودجههای هنگفتی که صرف جنگ و توليد سلاح میشود نبود! اگر آنچنان نظامی بر جهان حاکم نمیشد که بدون ديکتاتورهای ريز و درشت جهان سومی اموراتاش نمیگذشت... آيا باز شاهد فجايعیی به اين وسعت بوديم؟ حرف بسيار است و اکنون جای اين حرفها نيست بايد به کمک مردمی بشتابيم که اکنون به هر کمکی هرچند ناچيز نيازمند هستند. مرگ به شناسنامهی کسی نگاه نمیکند و از او مليت موهوماش را نمیپرسد پس برای کمک به مردمی که اکنون گرسنه و آواره و سرگردان هستند هر کاری از دستمان برمیآيد بايد انجام دهيم. هالهی نازنين چند لينک برای کمک داده است که از تکرار آن خودداری میکنم به سرزمين آفتابی برويد. اميدوارم ساير دوستان هم فعال شوند و ستادهای کمک به مردم زلزلهزده و توفانزدهی کشورهای حاشيهی اقيانوس هند تشکيل دهند. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ دی ۵, شنبه ●
........................................................................................بم زنده است، زنده باد زندهگی! گاهی از تحمل انسانها در پذيرش مصيبتهایی که به آنها وارد میشود شگفت زده میشوم. يک سال از فاجعهی بم گذشت! چه کسی باور میکرد تاب بياوریم اما تاب آورديم و زندهايم همانگونه که بم زنده است. برای مردمی که همواره دوشادوش مرگ زيستهاند و زندهگی در اين سالهای شوم هميشه برایشان نوای شوربختی بوده است تحمل دردها و رنجها آسان شده است اما مرگ دهها هزار نفر در چند ثانيه فاجعهیی نيست که درکاش در توان تصوری بشری بگنجد و مردم بم اين فاجعه را تاب آوردند به حکم آن که زندهگی گوهری تکرار شونده نيست و بايد زيست! سالهاست که جغدی بر اين ويرانه لانه کرده است و جز نوای مرگ هيچ شنيده نمیشود. سالهاست که اشک قاعده است و لبخند استثنا. ويرانی بم نمادی از ويرانی سراسر اين سرزمين ويران شده است اميد آن که زندهگی بم، و شور و شوق بم برای زندهگی، نمادی شود از زندهگی و آبادی سرزمينی که مردماش مانند ساير انسانها به دنيا میآيند تا زندهگی کنند. کاش روزی از اين فلج شدهگی، از اين چشم به چشم مرگ دوختن و "نوبت خويش را انتظار کشيدن" رها شويم و به سوی زندهگی يورش بريم. جان شيفتهوار در آغوشاش کشيم و جوهرهی هستی بخشاش را به تمامی بمکیم! ما انسان هستم و زندهگی شرافتمند انسانی شايسته و بايستهی ماست. مرگ زير سقف لرزانی که بايد از گزند سرما و گرما حفاظتمان کند شايستهی ما و هيچ انسان ديگری نيست کاش میتوانستم از ته دل اميدوار باشم که بم آخرين فاجعهی انسانی بر اين کرهی خاکی باشد اما افسوس تا آسمان بر سرنوشت ما فرمانرویی میکند نصيبی جز زنده به گوری در دل خاک نمیبريم! فرامانروی آسمان و دلالان زمينیاش را به عمق خاک برانيم تا بتوانيم به خود بازگرديم و انسان شويم و مرگ تنها نقطهیی از مسيری که سراسر زندهگی است شود نه آنچنان که اکنون است و زندهگی صرفا نقطههای منقطعیی در بستر مرگ است. میخواستم فقط از زندهگی و شادی بنويسم تا دوستان مقاوم بمیام که اين نوشته را میخوانند لبخندی به لب آورند و از عشق، و شيفتهگی به زندهگی، چيزی بشنوند؛ اما افسوس "کی شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد؟" تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ دی ۴, جمعه ●
........................................................................................باز هم جنجال بر سر خالی کردن جيب مردم. در آخرين روز کاری مجلس در هفتهی گذشته طرحی به تصويب رسيد که به موجب آن قيمت حاملهای انرژی و مکالمات تلفنی و مرسولات پستی ثابت باقی بماند و افزايش پيدا نکند. در آخرين روزهای کاری مجلس ششم برنامهی توسعهی چهارم که قرار است از سال آينده به اجرا گذاشته شود و مبنای بودجهبندی دولت قرار بگيرد با شتاب به تصويب رسيد. طبق مادهی سوم اين برنامه قيمت بنزين طی 5 سال بايد به قيمت ميانگين عمده فروشی آن در خليج فارس يعنی 350 تومان برسد و در سال اول قرار است هر ليتر بنزين در پمپ بنزينها 180 تومان عرضه شود! با طرحی که کلياتاش در مجلس هفتم به تصويب رسيد جلوی اين افزايش قيمت گرفته خواهد شد و درواقع اين ماده حذف میشود. تصويب کليات اين طرح جنجال تازهیی بين جناحهای مختلف حاکميت ايجاد کرده است. اصلاح طلبان که از نظر سياسی خود را نزديک به سوسيال دموکراتهای اروپايی میدانند به اقتصاد که میرسند سر از تاچريسم در میآورند و به دنبال افزايش قيمتها و فشار هرچه بيشتر بر طبقات محروم اجتماعی هستند. از سوی ديگر جناح راست که میرود تا رياست جمهوری را در اختيار بگيرد میداند افزايش بيش از صددرصدی قيمت بنزين و ساير حاملهای انرژی بیشک موجب شورشهای مردمی میشود و ديگر خاتمی نيست تا با لبخند و فلسفهبافی جلوی شورشهای مردمی را بگيرد و امروز و فردا کند. توان سرکوب مردم هم با توجه به شرايط سياسی بسيار شکننده و با توجه به تمرکز افکار عمومی جهانی بر روی ايران امکان پذير نيست. هر چند تصويب اين طرح به اختلافات درون جبههی راست دامن میزند و اساسا تصويب آن برای قدرتنمایی طيفی از جناح راست است که اکنون به رياست جمهوری میانديشد و ظاهرا نتوانسته است نظر بقيهی طيفهای اين جناح را برای دراختيارگرفتن رياست جمهوری جلب کند. چيزی که اين ميان بسيار مضحک است استدلالهای طرفين دعوا برسر علمی بودن يا علمی نبودن حرفهای طرف مقابل است. جالبتر اين که تيم اقتصادی دولت آقای خاتمی راستترين نظريات را ابراز میدارد و پس از هشت سال در دست داشتن دولت و برجا گذاشتن کارنامهیی نکبتبار میخواهند با افزايش قيمت بنزين و حاملهای انرژی ميراثی بياد ماندنی از خود باقی بگذارند! تمام استدلال تيم اقتصادی دولت که از سوی کارگزاران و طيف وسيعی از جناح راست حمايت میشود حول دو محور است يکی اين که پايين بودن قيمت موجب افزايش بیرويهی مصرف میشود و ديگر اين که پرداخت سوبسيد ناقض عدالت اجتماعی است! هر دوی اين استدلالها غلط است اول اين که افزايش قيمت بنزين از آنجا که افزايش ساير کالاها را در پیخواهد داشت نسبت قيمتی آن را در سبد خانوار چندان تغيير نمیدهد و عاملی که ميزان مصرف را تعيين میکند نه قيمت مطلق که قيمت نسبی کالا در سبد خانوار است. ضمنا بايد توجه داشت که هماکنون بيش از نيمی از مصرف زياد بنزين به دليل مصرف بالاتر از معمول اتومبيلهایی است که در داخل کشور توليد میشود و تمام در اختيار دولت است! به عبارت ديگر دولت از يک سو اتومبيلی به مردم میفروشد که دو تا سه برابر استاندارد جهانی بنزين مصرف میکند و از سوی ديگر میخواهد با گران کردن بنزين مردم را وادار به مصرف کم کند! شايد در بازاری آدام اسميتی اگر خريد اتومبيل به عهدهی خريداران بود و مجبور نبودن پيکان را به قيمت بنز بخرند با افزايش قيمت بنزين آنوقت مردم به خريد اتومبيلها با مصرف پايين بنزين روی میآوردند اما وقتی واردات اتومبيل ممنوع يا با تعرفههای بالای گمرکی صورت میگيرد و مردم مجبور هستند اتومبيلهایی با کيفيت بسيار نازل و مصرف بالای بنزين خريداری کنند افزايش قيمت بنزين هيچ تاثری بری الگوی مصرف نخواهد گذاشت! در واقع دولت مقصر اصلی در مصرف بیهوده و بالای بنزين است. و اما بحث عدالت اجتماعی و دادن سوبسيد رسواتر از آن است که نياز به بحث زيادی داشته باشد هر چند در برخورد اول اين استدلال که دولت دارد روی بنزين سوبسيد میدهد و دادن سوبسيد موجب تقسيم غيرعادلانه منابع میشود خيلیها را قانع میکند اما اين مسئله پاشنه آشيلی دارد که کمتر به آن توجه میشود. وقتی قيمت بنزين را با ساير کشورها مقايسه میکنند بعد میآيند و قيمت گفته شده را در قميت دلار ضربمیکنند و به قيمتی میرسند که بنزين بايد براساس قيمتهای جهانی در پمپ بنزينها عرضه شود. يا مثلا ميزان واردات بنزين را به دلار دارند آن را ضرب در قيمت دلار میکنند و میگويند اينقدر تومان بنزين وارد کردهايم! در حالی که يکی نيست بپرسد قيمت برابری دلار و ريال را از کجا آوردهايد!؟ برابری نرخ دلار نه در بازار آزاد آدم اسميتی که در بازاری انحصاری و توسط دولت و با امضای ريس جمهور تعيين میشود! میبنيد چه بازی مضحکی بر سر مردم در میآورند! خودشضان قيمت دلار را به ريال تعيين میکنند و خودشان آنوقت ميزان سوبسيد را محاسبه میکنند و میگويند قيمت بنزين بايد 350 تومان باشد! يکی نيست بپرسد چرا قيمت دلار را مثلا 100 تومان اعلام نمیکنيد. اگر قيمت دلار صد تومان باشد هم اکنون قيمت بنزين در ايران در حدود 80 سنت میشود که بسيار بالاتر از قيمت عمده فروشي خليج فارس است! اما اين دلار 100 تومان را از کجا میشود آورد؟ خيلی ساده از ميزان دستمزدها و قيمت ميانگين سبد خانوار. يعنی شما مثلا قيمت سبد کالایی را در انگليس با قيمت سبد کالایی در تهران مقايسه کنيد بعد نسبت اين دو قيمت نسبت واقعی پول دو کشور را بيان میکند. مثلا يک کيلو گوشت، يک کيلو سيب زمينی، يک ليتر بنزين، بليط سينما،... اين ها در آمريکا چند دلار میشود و در ايران چند تومان اين دو عدد را به هم تقسيم کنيد نسبت واقعی دو ارز را میتوانيد محاسبه کنيد. مثلا اگر آن سبد در آمريکا 100 دلار بشود و در ايران ده هزار تومان آنوقت هر دلار 100 تومان میشود! دستمزدها هم میتواند مبنای محاسبه باشد! چطور است که به کارگران و ساير حقوق بگيران دستمزدی بدون مقايسه با دستمزدهای جهانی بدهيم اما هزينههای آنها را با دستمزدهای جهانی محاسبه کنيم! اگر کارگران به طور متوسط در آمريکا ماهانه 3000 دلار دستمزد میگيرند و در ايران 300 هزار تومان پس هر دلار 100 تومان ارزش دارد نه 800 تومان! اگر دلار 800 تومان ارزش داشت بايد حقوق کارگران ايرانی هم چيزی در حدود دو ميليون و چهار صد هزار تومان بود! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ دی ۱, سهشنبه ●
........................................................................................کاش ماياکوفسکی بودم ماياکوفسکی روز 14 آوريل 1930 با شليک گلولهای به قلب خود به زندگيش پايان داد. در نامهای که در کنار او پيدا شد چنين نوشته بود: برای همه... میميرم. هيچکس مقصر نيست و شايعات الکی راه نياندازيد. اينجانب مرحوم از شايعه بدم میآيد. مامان، خواهرانم، رفقايم، مرا ببخشيد. اين روش خوبی نيست (و به هيچکس آن را توصيه نمیکنم) ولی من چارهء ديگری نداشتم. ليلی دوستم داشته باش. رفيق دولت، خانوادهء من عبارت است از: ليلی بريک، مامان، خواهرانم و ورونيکا و يتولدوونا پولونسکايا. اگر زندگی آنها را فراهم کنی متشکرم. اشعار نيمه تمامم را به خانوادهء بريک بدهيد. آنها میدانن چکار بايد بکنند. همانطور که میگويند "پرونده بسته شد" و قايق عشق بر صخرهء زندگی روزمره شکست با زندگی بیحساب شدم بیجهت دردها را فاجعهها را دوره نکنيد و يا آزارها را. شاد باشيد. (و. م.) ولاديمير ماياکوفسکی، مديا کاشيگر، نشر مينا، ترجمهی مديا کاشيگر تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ آذر ۲۶, پنجشنبه ●
........................................................................................واکنش سريع "دلخوش نباشيد که مسکن فقط میسازيم، آب و برق را مجانی میکنيم، اتوبوس را مجانی میکنيم، دلخوش به اين مقدار نباشيد. معنويات شما را، روحيات شما را، عظمت میدهيم، شما را به مقام انسانيت میرسانيم،... ما هم دنيا را آباد میکنيم و هم آخرت را." آيت الله خمينی بهشت زهرا بهمن پنجاه و هفت زيستن زير سرپناه دور از گزند گرما و سرما و باد و برف و توفان حق هر موجود زنده است و دريغ که امروز ما به جای پرداختن به حداکثرها بايد وضعيت فوقالعاده برای نجات جان انسانها اعلام کنيم. جهان بیرحم که سازماندهی ابلهانهیی دارد اجازه نمیدهد تا توانمندیهای علمی و تکنولوژيک در جهت رفاه انسانها و ساير موجودات زنده شکل بگيرد از سویی مصرفگرایی نابخردانه محيط زيست را در کرهی زمين به ورطهی نابودی کشانده است و بخشی از جمعيت جهان از پرخوری و مصرفزدهگی در رنج هست و بخش عظيمتری از گرسنهیی و سؤتغذيه و عدم برخورداری از بهداشت عمومی... جان میدهند يا زندهگی نيمه انسانی دارند. وضعيت بخش عظيمی از جمعيت جهان از حالت غارنشينی انسانها در چند هزار سال پيش هم وخيمتر است. و اکنون در تهران، پايتخت کشوری ثروتمند، هر شب انسانهایی از سرما و گرسنهگی میميرند اتفاقی که در عصر غارنشينی کمتر اتفاق میافتاد. طبق اعلام بنياد موسوم به بنياد امام خمينی که بر سر هر چهار راهی و حتا در بيابان و جادههای بين راهی صندوقی و صندوقهایی برای جمعآوری کمکهای مردمی احداث کرده است سالانه ميلياردها تومان پول در اين صندوقها ريخته میشود و اين را بگذاريد کنار پول نفت و گاز و خاک و سنگی که دارند میفروشند و بودجههای هزارميلياردی دولت را بهوجود میآورند تا ببينيد اين سيستم چقدر کارآمدی دارد! کارتن خوابی و بیپناهی و فقر جزو ذاتی نظام سرمايهداری است و مبارزهی ما برای سرنگونی اين نظام ضدانسانی اصلیترين و مبرمترين وظيفهیی انسانیمان است اما نمیتوان تا رسيدن به اين هدف نهایی شاهد مرگ انسانهای بیشماری بود و هيچ نکرد. برای نجات جان انسانهای بیسرپناه همين امروز هم که کاری بکنيم دير است. امشب زير گوش ما دهها نفر خواهند مرد و فردا شب دهها نفر ديگر! گويی اين نظام بیرحم انسانکش اسلحهبرداشته است و جلوی چشم ما در خيابان انسانهایی را به گلوله میبندد! علی عزيز با صدای رسا برای نجات جان اين انسانها بپاخواسته است به ياریاش بشتابيم. هر جانی را که امشب نجات دهيم اندکی از بار وجدان معذب جمعیمان کاسته خواهد شد و هر انسانی که امشب از سرما بميرد ما نيز شريک جرم اين جنايت خواهيم بود. بگذار شهردار تهران قرارداد ميلياردی برای احادث منوريل با رفقایاش امضا کند و به دنبال رياست جمهوری باشد که چنين جمهورییی رئيسی شايستهتر از او پيدا نخواهد کرد! ما نان خشکمان را با همسايههای گرسنهیمان تقسيم میکنيم و همين الان هر کاری از دستمان بربيايد انجام میدهيم ما میدانيم که اگر اين شهر صاحبی داشته باشد ما صاحبان آن هستيم نه اين حاکمان دروغين و غاصب. راهکارهای عملی را علی عزيز در هزار حرف ناگفته، گفته است و من چيز زيادی ندارم که به آن بيافزايم مهم اين است که جمع شويم امکانات مالی و تدارکاتی هرچند اندکمان را روی هم بگذاريم هر جانی را که نجات دهيم پنداری کل بشريت را نجات دادهايم. فوریترين کاری که از دستمان برمیآيد اين است که با دوستانمان ماشينی تهيه کنيم و در سطح شهر بچرخيم و کارتنخوابها را شناسايی کنيم و به آنها کمک فوری کنيم و آمار و محلهای حضورشان را در سايتی اعلام کنيم افشاگری در اين مورد شهرداری را وادار به واکنش میکند اما منتظر واکنش شهرداری ننشينم و سعی کنيم با تماس با انجیاوهای مردمی و غيروابسته به دولت محلهايی برای اسکان موقت آنها فراهم آوريم. البته اين کار سادهیی نيست چون بسياری از کارتون خوابها دچار مشکلات پيچيدهیی هستند: اعتياد، بيمارهای روانی، بيماریهای واگيردار، بزههای اجتماعی... برخورد با آنها بايد با صبر و دانشکافی صورت بگيرد. دوستانی که در اين زمينهها تخصص دارند بايد دستورالعملهایی را منتشر کنند و گروههای مختلف شکل بگيرد و شهر را تقسيم کنند. کار زيادی بايد انجام دهيم اولين قدم میتواند ايجاد سايتی برای اين منظور باشد. بعد اطلاعات را در اين سايت بايد متمرکز کنيم و گروههای نجات تشکيل دهيم. البته بیشک نيروهای انتظامی مشکلاتی را برایمان ايجاد میکنند خواهند گفت اينکارها به شما چه ربطی دارد و خيلی زود موضوع را سياسی میکنند اما واقعيت اين است که موضوع برای ما سياسی نيست عملی صرفا انسان دوستانه است هر چند نمیخواهيم خود را فريب دهيم ما میدانيم در نظامی ضد انسانی هر عمل انسانی عملی سياسی است. تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ آذر ۲۲, یکشنبه ●
........................................................................................شرقاشرق شاديانهی جهان زيبای عادلانه نه عادلانه نه زيبا بود جهان پيش از آن که ما به صحنه برآييم. به عدل دستنايافته انديشيديم و زيبایی در وجود آمد. احمد شاملو، درآستانه شرقا شرق شاديانه به اوج آسمان شبنم خستهگی بر پيشانی مادر و کاکل پريشان آدمی در نقطهی خجستهی ميلادش احمد شاملو، حديث بیقراری ماهان تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ آذر ۱۸, چهارشنبه ●
........................................................................................و اما رفراندوم اگر بخواهیم در خلاء و بدون در نظر گرفتن شرایط طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی، سنتهای مبارزاتی، وضعيت جهانی و منطقهیی... در مورد رفراندوم به عنوان ابزاری برای اعمال حق تعيين سرنوشت صحبت کنيم هيچ عقل سليمی نمیتواند آن را نفی کند اما ما در خلاء زندهگی نمیکنيم و به قدرت رسيدن و سرنگون شدن يا تغيير و اصلاح پيدا کردن حاکميتها به عوامل و پارامترهای بسيار پيچيدهيی بستهگی دارد تا آنجا که میبينيم چرخ جهان در حال گرديدن است در حالی که اکثريت حاکميتهای سياسی موجود تاب تغيير در شرايط دموکراتيک را ندارند. برای نمونه و به آن ميزان که از بحث اصلی دور نيفتيم نگاهی به نهاديی جهانی به نام سازمان ملل میاندازيم. آيا "سازمان ملل" سازمان ملل است يا سازمان دول؟! اگر قرار بود اين سازمان نهادی منعکس کنندهی ارادهی ملل باشد نبايد نمايندهی ملل مختلف با رای مستقيم هر ملت و زير نظر خود اين نهاد انتخاب میشد؟ چرا چنين نيست؟ اگر روزی جهان توسط مردم اداره شود آيا باز بوش و بلر صحنهگردان آن خواهند بود و کمپانیهای چندمليتی اقتصادش را خواهند گرداند؟ جهان امروز جهان قدرت است، جهان کثيفترين قدرتهای مکاری که هر چيز از جمله "آزادی" را معامله میکنند در اين جهان قدرت مشروعيت و حقانيت میآورد و اين قضيهیی داری وجه عموم و خصوص کلی است يعنی فقط و فقط قدرت حقانيت میآورد. اين را به عنوان مقدمه داشته باشيد تا به اصل بحث وارد شويم و دوباره در پايان به اين مقدمه بازگرديم. انجام رفراندوم به دو پيششرط نياز دارد اول وجود حاکميتی فراگير با دستگاه اداری و قدرت ايجاد نظمی حداقلی و دوم فضای سياسی دموکراتيک با تمام الزاماتاش مانند احزاب سياسی، آزادی بيان، رسانههای عمومی مستقل و آزاد... پيش شرط نخست برای آن است که اولا انجام عملی مانند رفراندوم نياز به بودجه، پرسنل آموزش ديده، مرکزيتی برای شمارش آرا... دارد و در ثانی بايد مردم بدون ارعاب و بدون ترس بتوانند رای خود را به صندوقها بياندازند. اين پيش شرط موجب میشود انجام رفراندوم فقط در توان حکومتها باشد و بسيار بعيد است و تاکنون ديده نشده است حاکميتی تن به انحلال خود به دست خودش بدهد. و اما پيش شرط دوم حتا از اولی نيز مهمتر است اصولا انتخابات بدون وجود احزاب و آزادی بيان يعنی شويی مضحک! شوی مضحکی که ما هرازگاه در ايران شاهد اجرایاش هستيم! چگونه میتوان چيزی را به رای عمومی گذاشت بدون آن که در مورد آن چيز به اندازهی کافی "عموم" بتوانند آزادانه بحث کنند. رفراندومی که پس از انقلاب برگزار شد اولين پيش شرط را داشت يعنی حکومتی که اهرامهای قدرت مديريتی و اداری و البته سياسی و نظامی را در دست داشت، البته به دليل نداشتن نيروهای آموزش ديده و معتقد به دموکراسی با تقلبهای گسترده و نابهسامانیهای فراوان برگزار شد اما با اغماض میتوان شرط نخست را برقرار دانست اما به دليل وجود نداشتن پيش شرط بعدی عملا چيز موهوم و مضحکی از کار درآمد! مردم به چه چيز رای دادند به "جمهوری اسلامی"؟ آيا هيچ شناختی از مقولهیی به نام "جمهوری اسلامی" داشتند؟ اگر شش ماه در فضایی آزاد اشکال گوناگون حکومتی به بحثی آزاد گذاشته شده بود آيا باز چيز موهومی که هيچکس حتا معماراناش نمیدانستند چيست به رای گذاشته میشد؟ و چنين رای بالایی میآورد؟ درک اين که امکان عملی انجام رفراندومی دموکراتيک که انعکاس دهندهی نسبی حق تعيين سرنوشت مردم باشد نياز به وجود دو پيش شرط در پيش گفته شده دارد و اين هر دو شرط امکان بهدست آمدن در هيچ حکومتی بهخصوص جمهوری اسلامی ندارد آنقدر ساده و بديهی است که نمیتوان صادرکنندهگان و حاميان رفراندوم اخير را آنچنان ابله شمرد که از درک اين موضوع عاجز باشند پس هدف از چنين طرحی چيست؟ به نظر میرسد طراحان و حاميان اين جريان خود میدانند که پیگيری موضوع رفراندوم پروژهيی غير عملی است و هدفشان تنها ايجاد تحرکی در فضای قفل شدهی سياسی حاضر است. اما قرار است فضای يخ بسته سياسی موجود به سود چه ماجرایی داغ شود؟ اين کدام تنور است که تار عنکبوت بسته است؟ ماجرا چيست؟ چند ماه ديگر هشتمين انتخابات رياست جمهوری در ايران در پيش است و دو انتخابات گذشته که اولی ، انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا، آزادترين انتخابات در طول دو دههی اخير بود و انتخابات دوم نيز که يکی از رسواترين انتخابات جمهوری اسلامی را به نمايش گذاشت هر دو شکست خوردند و اکثريت مردم وارد شوی انتخابات نشدند و اکنون فضای موجود حکايت از انتخاباتی به مراتب رسواتر دارد آيا طرح موضوعاتی مانند رفراندوم ايجاد تحرک سياسی به منظور گرم کردن تنور انتخابات رياست جمهوری نيست؟ ادامهی سناريوی اخير، خواست تمامیی امضا کنندهگان و حامياناش هر چه باشد، يک سرانجام بيش ندارد؛ اطلاحطلبان دنبال تحرکی جديد که محوريتاش انتخابات، گيرم انتخاباتی ساختارشکن، باشد، هستند؛ شعارهای آغازين اين جريان که ساختارشکنان به نظر میرسد چون عملی نيستند بعد از آن که تحرک لازم را ايجاد کرد درصورتی که اصلاحطلبان بتوانند نامزدی را برای انتخابات رياست جمهوری مطرح کنند کمکم تغيير شکل میدهند و سطح مطالبات را آنقدر کاهش میدهند که سرانجام به انتخاب ميان بد و بدتر منجر شود و نيروهای آزاد شده و به شوق آماده با شعارهای رفراندوم طلبانه سرانجام سر از صندوقهای انتخابات رياست جمهوری در خواهند آورد. در صورتی هم که اصلاحطلبان نتوانند نامزد درخور اعتنایی در انتخابات رياست جمهوری داشته باشند با اين شگرد خود را در صحنهی سياسی کشور نگه میدارند تا از حذفشدن قطعیشان جلوگيری شود. اين سناريوی رسوا را بايد در نطفه افشا کرد. اکنون وقت آن رسيده است که به مقدمهی بحث بپردازيم. نيروهای اجتماعی اگر خواهان به دستگيری سرنوشت خود هستند بايد قوی شوند و قدرت در تشکل و سازماندهی و اعمال فشار به حکومتهاست. هر چقدر بتوانيم خواستههای خود را به صورت عملی در کوچه و خيابان و کارخانه و اداره و مدرسه و دانشگاه به نمايش بگذاريم سهم بيشتری در قدرت سياسی خواهيم داشت. کسی برای ما رفراندوم برگزار نخواهد کرد؛ بايد قوی شويم و تا وقتی متشکل نشدهايم قوی نخواهيم بود. توجه داشته باشيد در اين بحث نسبتا کوتاه به محتوای بيانيهی رفراندوم اخير نپرداختم، پرداختن به محتوای بيانيهی خود بحث افشاگرانهی جالبی را در پی خواهد داشت و من تعجب میکنم چطور ممکن است نام ناصر زرافشان و مهرانگيز کار پای چنين بيانيهی سطحی و جهتداری باشد. به هر حال گفتوگو پيرامون اين موضوع میتواند آيندهی روشنتری را برای ما رقم زند آيندهیی که سرانجام در کارخانهها و دانشگاهها و مدارس و ادارات و خيابانها... رقم خواهد خورد نه در فضای مجازی، آيندهیی که هر طبقهیی که بهتر بتواند متشکل شود و به نيروی ذاتی خود آگاهی پيدا کند و اين نيرو را در جهت منافع واقعی خود به جريان اندازد بیگمان مهر خود را بر آن خواهد زد. برای زندهگی آزاد و برابر و انسانی بايد قوی شد و هيچ قدرتی بالاتر از قدرت مردمی متشکل و آگاه به منافع خود نيست. آگاه و متشکل شويم! تا نظر شما چی باشه؟ ۱۳۸۳ آذر ۱۴, شنبه ●
........................................................................................گردش علمی روز جمعه فرصتی دست داد تا در مسابقهی جهانی برنامهسازی دانشجویی ای اس ام منطقهی غرب آسيا که در دانشگاه صنعتی شريف برگزار میشد شرکت کنم. ديدن گروههای فعال دانشجویی که از سراسر کشور آمده بودند تا مهارت علمی خود را بسنجند بسيار شوقبرنگيز بود. دختران و پسران جوان در گروههای چهار نفره به مدت پنج ساعت فعالانه پشت کامپيوترهایشان مشغول حل مسئله بودند و با حل هر مسئله بادکنکی بر روی مونيتور آنها نصب میشد. کلا 8 مسئله وجود داشت و بيشترين بادکنکها را تيمی از دانشگاه شريف گرفت. پنج بادکنک بر فراز مونيتور اين گروه خودنمایی میکرد. بعضی از گروهها هم هيچ بادکنکی نگرفتند اما تا آخرين لحظه دست از تلاش برنداشتند و با جديت به حل مسئلهها میپرداختند. فضای سالن بسيار شوق برانگيز بود شور و شوق تلاش و مبارزه برای حل مسائل نمادی بود از نبرد پايان ناپذير انسانها برای ارضای حس کنجکاوی و برداشتن گامی برای زندهگی بهتر. همان موقع از خاطرم گذشت که اين مبارزه برای گسترش دانش بشری هميشه همسو بوده است با مبارزهی انسانهای برای زندهگی انسانی. اين جوانان هميشه در حال نبرد در دو جبههی مختلف بودهاند در جبههيی با جهل و نادانی مبارزه میکردند تا انسانها را از درون غارها بر فراز آسمان بنشانند و در جبههی ديگر برای زندهگی انسانی و آزاد و برابر میجنگيدهاند. زوجی را که از دانشجويان قديمی صنعتی شريف بودند و از دوستان بسيار نازنين من هستند در آنجا ملاقات کردم به پيشنهاد آنها در فاصلهيی که بچهها در حال حل مسئلهها بودند به محوطه دانشگاه و دانشکدههای مختلف رفتيم و از خاطرات دوران دانشجويی اين دوستان گپوگفت دلنشينی داشتيم. آنها در اين دانشگاه با هم آشنا شده بودند و لحظات شيرينی در جاهای مختلف با هم و با دوستانشان داشتند مکانهایی که بعضیهایاش ديگر نبود و يا بسيار تغيير کرده بود. به ساختمان مرکزی که قبلا ناماش دکتر مجتهدی بود و حالا شده بود ابنسينا رفتيم و ياد مبارزات دانشجویی آنسالها را زنده کرديم. درگيری با گارد و دستگيری و ضرب و شتم دانشجويان و دوستانی که در عمليات نظامی يا زير شکنجههای ساواک کشته شده بودند... اتاق کوهنوردی که پايگاه دانشجويان مخالف رژيم بهويژه دانشجويان چپ بود و حالا انجمن اسلامی شده بود و البته کنارش پوستر بزرگی زده بودند که ياد کشتهشدههای قتلهای زنجيرهیی زنده نگهمیداشت و عکسهای از داريوش فروهر و پراونه اسکندری، پوينده و مختاری و پيروز دوانی را چسبانده بودند و سراغ قاتلينشان را گرفته بودند... ياد 16 آذر و مبارزات دانشجویی در سالهای سياه ديکتاتوری شاه و دوران نکبتبار انهدام فرهنگی پس از انقلاب را به خاطر آورديم روزهای که شعار "اتحاد مبارزه" دانشگاه را به تعطيلی میکشاند و باهوشترين فرزندان اين سرزمين برای رهایی مردم سرزمينشان از جان خود میگذشتند تا آزادی و برابری و زندهگی درخور انسانی را به ارمغان بياورند و به راستی که در سياهترين دورانی که بر اين سرزمين گذشت هميشه دانشگاه چون مشعلی فروزنده الهام بخش رهایی رهایی مردمی تحت ستم و جهل بود. دانشکدهها همه خاطره بود. دانشکده علوم رياضیة مرکز محاسبات، دانشکدهی صنايع و دانشکدهی جديد فيزيک با آونگ فوکوی که کار نمیکرد! و خاطرات بربادرفتهیی که مانند آن آونگ فوکو ديگر از نوسان افتاده بود بغضی در گلویام گره زد... وقتی به سالن برگشتيم تعداد بادکنکهای روی مونيتورها بيشتر شده بود. نام گروههای مختلف مرا ياد نامهای وبلاگستان خودمان انداخت: فانوس، سهکلهپوک، اين سه نفر، جلبک، کنترل+آلت+ديليت... عکسهای اين جشن باشکوه را میتوانيد در اينجا ببيند و نتايج نهایی مسابقه و مسئلهها را هم میتوانيد در سايت دانشکاه صنعتی شريف بخوانيد. به دقايق پايانی مسابقه نزديک میشديم و شور و هيجان خاصی فضای سالن را فراگرفته بود شمارش معکوس با اعلام دکتر محمد قدسی سرپرست سايت تهران شروع شد و وقتی به انتها رسيد صدای ترکيدن صدها بادکنک و هلهلهی شادی دختران و پسران جوان تمام فضای سالن را انباشت. بادکنکی برای دخترم که آن روز روز تولدش بود برداشته بودم که از گزند دختری شوخ و شنگ سوزن به دست در امان نماند و ترکيد! در دل آرزو کردم روزی برفراز کامپيوتر دخترم هشت بادکنک ببينم و خودم تکتک آنها را بترکانام... به 16 آذر نزديک میشويم. در سياهترين سالهای ديکتاتوری نگذاشتيم ياد 16 آذر گرامیداشته نشود در دوران شوم دههی 60 که داشتن ورقی اعلاميه حکم مرگ در پی داشت هرگز يادم نمیآيد که در اين روز اعلاميهیی پخش نشده باشد. در سالی يادم هست که از طرف سه گروه مختلف شبنامه پخش شد! گروههای کوچکی از دانشجويان که همديگر را نمیشناختند و هر کدام تصور میکردند تنها گروه فعال در دانشگاه هستند! امسال نيز ياد 16 آذر را گرامی بداريم و چون گذشته بر آزادی و برابری و زندهگی انسانی پایبفشاريم. تمام تاريخ ارزانیشان باد، فردا از آن ماست فردایی که هر روزش تاريخی ست. تا نظر شما چی باشه؟ |
|