۱۳۸۳ آبان ۸, جمعه


شبحِ زيتون
به زبان سنگ با تو سخن خواهم گفت
(با هجای سبز پاسخم خواهی داد)
به زبان برف با تو سخن خواهم گفت
(با وزش بال زنبورها پاسخم خواهی داد)
به زبان آب با تو سخن خواهم گفت
(با آذرخش پاسخم خواهی داد)
به زبان خون با تو سخن خواهم گفت
(با برجی از پرنده‌گان پاسخم خواهی داد).
اکتاويو پاز، احمد شاملو
1- چند روز پيش يکی دو ساعت بعد از افطار رفته بودم شهر کتاب موقع برگشتن سوار يکی از اين تاکسی‌-شخصی‌ها شدم. ماشين پرايدی بود که راننده‌ی عاقله مردی داشت. متشخص و های‌‌کلاس، من صندلی عقب پشت سر راننده نشستم و جوانی هم کنار من نشست. روی صندلی شاگرد در جلو هم مرد جوان بيست و چند ساله‌یی نشسته بود. طبق عادت مالوف سر کيسه نايلون کتاب را باز کردم و مشغول لاس زدن با کتاب‌ها شدم. تفسير خواب زيگموند فرويد ترجمه‌ی شيوا رويگريان، چاپ قديمی اين کتاب که ترجمه‌ی ايرج پورباقر به نام تعبير خواب بود را خوانده بودم حالا می‌خواستم ببينم اين ترجمه چطوره و يه دور ديگه بخونمش. کتاب بعدی که از کيسه در اومد فقر فلسفه‌ی کارل مارکس ترجمه‌‌‌ی آرتين آراکل بود و کتاب بعدی گل گل‌دون من، که درباره‌ی سيمين غانم بود و اشرف باقری و نسرين صفوی نوشته و گردآوری کرده بودن و کتاب آنتی دورينگ يا انقلاب در علم نوشته‌ی فريدريش انگلس ترجمه‌ی آرش پيش‌آهنگ... به اين جا که رسيدم توجه‌ام به گفت‌وگوی بين راننده و جوانی که رو صندلی شاگرد نشسته بود جلب شد. جوونه از طرز حرف زدنش معلوم بود که يه نمه سرسوپاپ ترسونده بود و ريپ می‌زد از راننده اجازه گرفت که سيگار بکشته اما راننده گفت: نه آقا نکش سيگار می‌خوای بکشی چه کار؟ جوونه توضيح داد که از صبح روزه بوده و بعد از افطار هم جلوی پدرش نمی‌تونسته سيگار بکشه و خلاصه الان هلاک سيگاره... راننده گفت نه ديگه اگه پدرت راضی نباشه درست نيست، مگه تحت تکلف پدرت نيستی؟ من رو کردم به جوانی که کنارم نشسته بود ديدم او هم داره پوزخند می‌زنه... خب کمی تا قسمتی خنده‌دار بود که مردی با قد و قامت اون آقه که جلو نشسته بود اينجوری در مورد سيگار کشيدن خودش حرف بزنه. خلاصه جوونه می‌گفت روزی چند نخ بيشتر نمی‌شه و راننده هم می‌گفت ولش کن همين چند نخ رو هم نکش و من ديدم ديگه نمی‌تونم لالمونی بگيرم و هيچی نگم؛ گفت: آقا اگه شما فکر سلامتی‌ات هستی روزه نگير، روزه که از سيگار برای سلامتی بدتره! جوون بی‌چاره از حرف من يکه خورد و گفت: اگه روزه برای سلامتی از سيگار بدتره پس بايد روزه نگرفت. گفتم: آره به همين دليله که من روزه نمی‌گيرم و اما گاهی سيگار می‌کشم چون به سلامتيم علاقه دارم. تازه بوی سيگار هم خيلی بهتر از بوی دهن روزه‌دارست! بعد جوونه دوباره رفت تو خط راضی کردن راننده برای اين که اجازه‌ی سيگار کشيدن بگيره و گفت: آخه می‌دونی بعد از افطار سيگار خيلی می‌چسبه... و من فوری بل گرفتم که: می‌بينی اين هم يکی از مضرات روزه اگه روزه نگيری که موقع افطار هوس سيگار کشيدن نمی‌کنی! حيف که به مقصد رسيده بودم و مجبور شدم پياده بشم و اون سه نفر را به حال خودشون رها کنم وگرنه بحث روزه و سيگار داشت به جاهای خوبی می‌رسيد.
2- دی‌شب جاتون خالی مهمونی بوديم. از اين مهمونی-افطاری‌های فاميلی. من عادت ندارم کروات بزنم اما اين‌جور جاها که موضوع افطار در ميونه و صاحب‌خونه يه نمه مسلمون تشريف داره، کروات زدن‌ام گل می‌کنه! خلاص تيپ خفنی زديم و پاشديم رفتيم افطاری. برای آن که خوب بتونيم بلمونيم. ظهر ناهار مختصری خورده بودم که جا برای افطاری و ايضا شام داشته باشم. البته سر افطار نرسيديم و وقتی ما (بنده و دختر خانم‌ گل‌ام و همسرگرامی) رسيديم همه‌ی مهمونا تقريبا آمده بودند و افطاری صرف شده بود. همه اول سراغ گل پسر مسافرمون را گرفتن و جاش خالی نباشه‌ها شروع شد و راست راستی خيلی جاش خالی بود همه جا جاش خاليه! اون هيکل گنده و پر سر و زبون ميشه جای نباشه و جاش خالی نباشه!؟... يکی از بسته‌گان مشترکمان که دختر خانم زيبا و جوانی است که مدت‌ها بود نديده بودم‌اش هم در مهمانی بود. صحبت از هادی خرسندی و شعری که برای هخا گفته بود شد و بحث به وب‌لاگ‌ها کشيده شد. من می‌دانستم که آن دختر جوان وب‌لاگ داره و من می‌دونستم که اون کيه اما طبيعتا اون نمی‌دونست. وسط مهمونی حرف رفت سر اينترنت و اورکات و اينجور مسايل که طاقت نياوردم و اين زبون سرخ چرخيد و گفتم: وب‌لاگ خيلی خوبی داری و از اين حرفا او تعجب کرد و گفت: مگه شما وب‌لاگ منو می‌خوندين؟ گفتم: البته برات کامنت هم گذاشتم! گفت: نه! پس خودت هم بايد وب‌لاگ داشته باشی! گفتم: نه! آره خب دارم ولی بی‌خيال... اما مگه بی‌خيال شد. هی رفت و اومد گفت مردم از کنج‌کاوی بگو وب‌لاگ‌ات چيه و من سخاوتم گل کرد و گفتم پنج تا اسم بگو اگه توشون بود بهت می‌گم! هی رفت و اومد و حدس‌هایی زد و بعد خودش می‌گفت: نه اونو که می‌شناسم... بعد هم گفت: می‌رم تو تمام وب‌لاگ‌هایی که حدس می‌زنم کامنت می‌ذارم و بعد هر کدوم جواب دادن معلومه شماييد! گفتم: منم می‌آم به اسم تمام اونا کامنت می‌ذارم که خيلی باهوشی که شناختيم!... گفت نه با شما نمی‌شه طرف شد. اما من هم ناخواسته حساس‌ترين جا رو تحريک کرده بود و با هوش خانم‌ها شوخی کرده بود و حالا اگه منو نمی‌شناخت هوش‌اش در معرض خطر قرار گرفته بود! ديگه آخرای مهمونی بود که جلو آمد با برقی که چشماش بود، گفت: امکان نداره! اون خيلی وب‌لاگ‌اش سطح بالاست! خيلی باسواده... نه اون شما نمی‌تونيد باشيد! و من گفتم خواهش می‌کنم خانم کدوم! و او با نابوری و ترديد و تکرار اين که نه امکان نداره گفت: شبح! حالا در وضعيت پاردوکسيکالی گير کرده بودم. اگه می‌گفتم نه، انوقت اين حرف اونو که امکان نداره اون آدم باسواد و خوش‌قلم من باشم (اينجاهاش ديگه خيلی زيتونی شد!) تاييد کرده بودم و اگه می‌گفتم آره خب ديگه شبح نبودم! به هر حال در سوسپاس گذاشتم و گذشتم. حالا که داره اين متن را می‌خونه ديگه براش مسلم می‌شه که "شبح" خودم‌ام فقط خدا کنه به اسم خودش کامنت نذاره! حداقل اين يه بارو! حالا زياد نگران نيستم. اين خانم زيبا و جوان و خوش‌فکر را از وقتی به دنيا اومد می‌شناسم وقتی سه چهار سالش بود هم کلی بغلش کردم و قلم‌دوش گرفتمش! گمون نکنم لو بده! يعنی لوم می‌ده؟
3- خب برای اين که از خواندنی‌های آدينه هم جا نمونيد يه تيکه از فقر فلسفه‌ی مارکس رو اينجا نقل می‌کنم:"اين عصری است که در آن، چيزهايی که تا آن وقت تقسيم می‌شدند ولی هرگز مبادله نمی‌گشتند، اهدا می‌شدند ولی هرگز فروخته نمی‌شدند، به دست می‌آمدند ولی هرگز خريده نمی‌شدند يعنی عفاف، عشق، اعتقاد، دانش، وجدان و غيره... و در يک کلام زمانی که همه چيز مورد دادوستد قرار می‌گيرد. اين عصر فساد عمومی است. عصر ابتياع‌پذيری جهانی است و اگر بخواهيم از شيوه‌ی بيان اقتصادی استفاده کنيم. عصری است که در آن همه چيز چه مادی و چه اخلاقی- به عنوان ارزش تجاری به بازار آورده می‌شود تا واقعی‌ترين ارزش آن ارزيابی شود." فقر فلسفه، کارل مارکس؛ آرتين آراکل، نشر اهورا ص 13das elend der philosophie, karl Marx
4- چند شب پيش خواب عجيبی ديدم: استخر کم عمق بزرگی وسط باغ بازی بود که از آب بسيار زلال و شفافی پر شده بود. از آن حوض‌های بزرگ قديمی. کف استخر پوشيده از سنگ‌های کوهستانی بود و وسط آن به شکل تقريبا دايره مانند ماسه بود. وسط استخر جنازه‌ی زنی بلند بالا در لباس مجلل عروسی، لباسی بسيار سفيد، به پهلو در حالی که سرش را روی دست‌اش تکيه داده بود و آرنج‌اش کف استخر بود ديده می‌شد. مردم کنار استخر بودند و توجهی نداشتند من نگران و حيران بودم و تاسف می‌خوردم. اما در چهره‌ی جنازه زن هم رنج و بدبختی ديده نمی‌شد انگار در آرامش کف استخر مرده بود از خاطرم گذشت که حتما خودکشی کرد با خود گفتم حداقل کاش وسط آن ماسه‌ها افتاده بود نه روی اين سنگ‌های خشن و نوک‌تز... بقيه خواب را به خاطر نمی‌آورم.
5- خب هر مرضی دکتری داره! يه مرض ايکس هم هست که براش يه دکتر ايکس وجود داره! از بيضه تا بکارت هر مشکلی داريد می‌تونيد به دکتر ايکس سربزنيد! البته معمولا در اين جور موارد ما سعی می‌کنيم بگيم مشکل نداريم! اما خب اگه مشکل هم نداريد بد نيست بريد به دکتر ايکس سر بزنيد حداقل‌اش اينه که مشکل پيدا می‌کنيد!
6- فرشته قاضی‌پور هم دستگير شد! هر دم از اين باغ بری می‌رسد. پيشروان آزادی بيان ايران در مورد بازداشت قاضی‌پور از زبان همسرش احمد بيگلو خبر کوتاهی نقل کرده است.
7- پويان الهياری در کانون هستيا انديش مطلبی نوشته تحت عنوان:" تقابل با «نظام مرد سالاری» يا «فرهنگ مرد سالاری»؟" که بحث و گفت‌وگوی را در پی خواهد داشت. در اين سايت توماری هم برای حمايت از لغو اعدام کودکان تهيه شده است.
8- "سرانجام درخواهی یافت که همه ی سخنانت کهنه بوده، همچنان که کل کردارت مقلدانه..." حضرت مستطاب پاگنده‌! که مدتيه اين‌طرفا پيداش نمی‌شه! تازه دوقورت‌ونيمش‌هم باقيه!‍
9- اين هم از وب‌لاگ هادی عزيز که قول داده بودم معرفی‌اش کنم. خب خودتون بريد بخونيدش ديگه! الان به اين صرافت افتادم به هادی عزيز قول داده بودم يا کس ديگه! شبح به اين حواس‌پرتی نوبره والا!
10- کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران دارد تاسيس می‌شود. بشتابيد اگر می‌خواهيد نام‌تان در تاريخ وقايع اينترنتی به عنوان موسس پن‌لاگ ثبت شود! خلاصه از ما گفتن بود بعدا نگيد چرا نگفتی!

دلا خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو که خوبان اين پسندند
متاع کفر و دين بی مشتری نيست
گروهی اون گروهی اين پسندند.
بابا طاهر، با صدای سيمين غانم و آهنگ تورج شعبان‌خانی
-------------------------------------------
پی‌نوشت:
به اين فکر افتادم از اين به بعد آدينه‌ها به سبک و سياق وب‌لاگ‌های مختلف بنويسم. نه اين که بخوام وب‌لاگی را به طنز يا جد نقد کنم. همين‌جوری تصميم گرفتم که اگه قرار باشه حرف‌های خودم را به سبک و سياق وب‌لاگ‌های ديگه بنويسم چطوری از آب در مياد. اين هفته هم چون حرف برای گفتن زياد داشتم! وب‌لاگ زيتون را انتخاب کردم. البته اگه بيشتر وقت می‌ذاشتم شايد می‌تونستم به ادبيات زيتونی نزديک‌ بشم. اما فعلا فقط شکل کلی را در نظر گرفتم حالا تا ببينيم چی از آب درمياد اين ايده!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ آبان ۴, دوشنبه


ما می‌توانيم کار جمعی کنيم.
به تماشا گه زلفت دل حافظ روزی
شد که باز آيد و، جاويد گرفتار بماند.

وقتی چند ماه پيش در تاسيس کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران (پن‌لاگ) نوشتم: "آرزو می‌کنم و اميدوارم تاسيس اين کانون، و هم‌کاری دوستانه برای تاسيس آن، موجب شکسته شدن اين پندار شبه خرافی که ايرانيان نمی‌توانند کار جمعی کنند شود." تصور نمی‌کردم همين حرکت کوچک که با فراز و نشيب‌های زيادی هم‌راه بود بتواند ما را يک‌قدم به شکستن آن "پندار شبه خرافی" نزديک کند. طی حدود چهار ماه موافق و مخالف در مورد تشکيل پن‌لاگ حرف زدند و اکنون نوبت به تاسيس آن رسيده است. نمی‌خواهم بگويم حرکت چهار ماه گذشته ما بدون عيب بوده است. چطور ممکن است مردمی که از نظامی توتاليتر به نظامی تواليتر ديگری پرتاب شده‌اند مشق دموکراسی و کار جمعی کنند و "غلط" نداشته باشند. اما به هر حال "مردود" نشديم و توانستيم گيرم با تک ماده قبول شويم! و حالا بايد در کلاس بالاتر ثبت‌نام کنيم. منشور و اساسنامه تهيه شده است و تا حدود زيادی چکش‌کاری هم شده است اما مسلما صيقل نهايی‌اش می‌ماند برای گذشت زمان و کار بيش‌تر؛ مهم اين است که سازوکارهایی که در اساسنامه پيش‌بينی شده است تغيير اساسانامه و منشور را ميسر می‌کند. پس اگر با کليت آن موافق هستيم می‌توانيم بنيان‌اش بگذاريم و در روندی دموکراتيک تغييرش دهيم.
برای آن که نام شما به عنوان موسس پن‌لاگ ثبت شود. بايد به اينجا برويد و ثبت‌نام کنيد. اگر هم به عنوان عضو موقت برای تاسيس پن‌لاگ فعاليت می‌کرديد و به هر دليل می‌خواهيد انصراف دهيد باز می‌توانيد به همان‌جا برويد و گزينه‌ی دوم را انتخاب کنيد و انصراف خودتان را اعلام کنيد. به هر حال تا ده روز آينده اين فرم برای ثبت‌نام برقرار است و پس از آن تنها کسانی که گزينه‌ی اول را انتخاب کرده باشند به عنوان عضو پذيرفته می‌شوند و پس از آن انتخابات برای انتخاب ارکان پن‌لاگ صورت می‌گيرد و کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران رسما تاسيس می‌شود.
مهم‌ترين مشخصه‌ی روند شکل‌گيری "پن‌لاگ" صداقت دوستانی است که برای‌ تاسيس‌اش تلاش کردند. بيايد به هم ديگر برای اين موفقيت تبريک بگويم. از هم تشکر کنيم و دست يک‌ديگر را بفشاريم و آرزو کنيم در سرزمينی زنده‌گی کنيم که آزادی و برابری و عشق تنها فرمان‌روايان آن باشد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ آبان ۱, جمعه


خود‌خوانی‌های آدينه
از همان نوجوانی عادت داشتم گاه‌وبی‌گاه، مرتب و نامرتب، خاطرات روزانه‌ی خود را بنويسم؛ و اکنون پس از گذشت ساليان دراز بعضی از اين نوشته‌ها هنوز باقی‌مانده است. هوس کردم نوشته‌یی مربوط به بيست سال پيش را امروز به عنوان خواندنی‌های آدينه، نقل کنم. شايد اين کار برای تنبيه خودم باشد تا اين‌قدر به دوستان جوان‌ام گير ندهم! خام‌ترين آن‌ها پخته‌تر از اين نوشته‌ی بيست‌ساله‌ی من می‌نويسد. اين هم آن متن بيست ساله که بدون هيچ تغييری تايپ شده است:
"باران می‌بارد، شب تاريک‌تر از هميشه حکمرانی می‌کند. ماه در پس ابرهای سياه محکوم سرنوشت شومش گرديده است. ديوارهای انتظار يکی پس از ديگری فرو می‌ريزد و شب‌ها پی‌درپی می‌آيند و می‌روند. غم پنهانی وجودم را می‌آزرد.
آينده تاريک‌تر از هميشه رخ می‌نمايد و تضاد ايده و حقيقت –با هر گامی که به سوی آزادی از اين زندان برمی‌دارم- وخيم‌تر می‌شود. راستی آيا ايده‌آل‌های آدمی نهايت وصولی دارد؟ يا بايد همواره در پس ابرهای ترديد مخفی باقی بماند.
ده شب ديگر از آن 731 شب باقيست اما هيچ بارقعه‌ی فلق‌ئی در آينده نمی‌بينم. گاه‌گاه خروس‌های بی‌محل آواز سحر سر می‌دهند اما هر بار که نيمه چشمی بر آسمان می‌دوزم تاريک‌تر از پيش‌اش می‌بينم. راستی نسبت به دو سال پيش چه تغييری کرده‌ام؟ هيچ. شايد نه. فقط دو سال پيرتر شده‌ و از سرمايه زندگيم دو پياله زهرآگين ديگر لاجرعه سرکشيده‌ام و طمع تلخ آن وجودم را مشمئز گردانيده است.
عجيب حکايتسيت حيات زمان ‌آلوده بينهايت طلب، حياتی که به موی اسبی بند است که نهايتش عدم است و يا اگر نيست زمان دارد و هر چيز را که زمان داشته باشد حتما ابدی نيست...
عجب حکايتيست در اين، آب و هوا و خاک و باران فلسفيدن و از حيات و انسان سخن گفتن.
کاش اين ده روز ده دقيقه می‌شد و آن ده دقيقه بی تامل اندکی سپری می‌گرديد تا از دست اين اربابان جهل و پاسداران شب رهايی می‌يافتيم و به آغوش پرمهر زندگی باز می‌گشتم.
12/08/63
ساعت 8 شب"
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۲۷, دوشنبه


وقتی فرشته‌ی کور عدالت کر می‌شود!
روزی که شاهرودی بالاترين مقام قضايی کشور را تصاحب کرد جمله‌يی از او تيتر خبرگزاری‌های شد: "من ويرانه‌يی را تحويل گرفتم!" شايد در نگاه اول توصيف سيستم قضایی کشوری به "ويرانه" انتقادی تند بنظر برسد اما شاهرودی در واقع داشت از سيستم قضايی ايران تعريف می‌کرد! زيرا اين سيستم نتنها ويرانه نيست بلکه بسيار هم کارآمد است. سيستم قضايی ايران شگفت‌انگيز است. در سيستمی که در ماه گذشته 12 نفر اعدام شده‌اند و 8 کودک در انتظار اعدام به‌سر می‌برند و همين چند وقت پيش دختری 16 ساله را که طبق شواهد بسيار عقب‌مانده‌ی ذهنی هم بود به اعدام محکوم کردند و دختری 14 ساله به نام ژيلا ايزدی با نوزاد تازه به‌دنيا آمده‌اش به جرم زنا در زندان است و ده‌ها روزنامه‌نگار و وب‌لاگ‌يست و کارگر و روشن‌فکر و نويسنده فقط به دليل عقايدشان در زندان به‌سر می‌برند. در همين سيستم قضایی ضاربين مشاور رئيس جمهور راست راست می‌چرند. عاملين قتل‌های زنجيره‌یی هنوز حکم نگرفته‌اند. و قاتل زهرا کاظمی، خبرنگاری که در چنگال همين سيستم قضایی به قتل رسيده است، مشخص نشده است و اکنون برگ زرين ديگری به پرونده‌ی سيستم قضایی جمهوری اسلامی ايران افزوده شد. در مدت کمتر از سه روز در دادگاهی غير علنی پرونده‌ی قتل کودکان در پاک‌دشت که در تاريخ جنايت بشری کم نظير است بسته شد و متهم رديف دوم علی غلامپور، معروف به باغی از اکثر اتهامات تبرئه شد و به 15 سال زندان محکوم شد!
وقتی با عجله عاطفه را در نکاء اعدام کردند همان موقع نوشتم:"اینگونه مواقع فقط یک حدس است که منطقی به‌نظر می‌رسد قاضی و مسئولین شهر به دلیلی می‌خواسته‌اند از شر این پرونده خلاص بشوند! تا ماجرا بالانگیرد و حقایقی روشن نشود. در این‌گونه موارد بعدها معلوم می‌شود که پای خود حضرات در بین بوده است" تازه چند روز بعد بود که معلوم شد حدس ما درست بوده است البته نياز به هوش و حس ششم يا تحليل دقيق نيست تا فهميد وقتی اين‌گونه با عجله پرونده‌یی را می‌بندند حتما کاسه‌یی زير نيم‌کاسه است و اين بار مشخص است که باندی مخوف و مافيايی از جنايت پاک‌دشت حمايت می‌کند.
جالب است بدانيد اين آقای علی غلام‌پور همان است که قبلا دستگير شده بود و با وثيقه‌ی صد ميليون تومانی آزاد شده بود! کسی که می‌گويند کارگر کوره‌های آجرپزی است از کجا وثيقه‌ی صد ميليون تومانی آورده است؟ جالب است بدانيد مردم خود او را دستگير کرده‌اند و تحويل داده اند؟
رازهای سر به مهر زيادی اين پرونده‌ی شوم دارد که چند نکته در اين مقاله باز شده است: نخ نامرئي در جنايت پاکدشت کار خود را کرد!به هر حال در سرزمين و حکومتی که جريان آزاد اطلاعات وجود ندارد حق آن است که هميشه به همه چيز مشکوک باشيم. اکثرا بعدها معلوم شده است ماجرا حتا از آن‌چه ما فکر می‌کرديم مخوف‌تر و با ابعادی گسترده‌تر بوده است. روزی که می‌خواستند اعضای کانون نويسنده‌گان ايران را با اتوبوس به دره بياندازند اين طرح آنقدر مسخره و مضحک به نظر می‌رسيد که کسی باور نمی‌کرد و به خيال‌پردازی نويسنده‌گان سوار بر اتوبوس انتصاب‌اش می‌داند اما ديديم که چنين بود.
تنها نتيجه‌ی منطقی که از ماجرای پاک‌دشت می‌توان گرفت اين است که باندی مخوف در کار تجارت اعضای بدن در کشور وجود دارد که دارای نفوذ زيادی در بخشی از حکومت است و از ترس افشا نشدن حقايقی‌یی علام‌پور به اعدام محکوم نشده است و بيجه يا بسيجه که عامل اجرایی کم‌اطلاع ست اعدام می‌شود و اين پرونده نيز به خيل پرونده‌های ناگشوده‌ی ديگر می‌پيوندد. بعيد نيست که غلام‌پور با واجبی يا سيانور خودکشی کند تا اين راز هم‌چنان سر به مهر باقی بماند.
افکار عمومی با ناباوری به اين حکم نگاه می‌کند و بايد به خانواده‌ی قربانيان کمک کرد تا بتوانند از طريق مراجع بين‌المللی موضوع قتل فجيع فرزندان خود را پی‌بگيرند. افکار عمومی جهان را بايد برانگيخت تا دولت‌های خود را بازخواست کنند و از آن‌ها بخواهند برای چه منفعتی چشم خود را بر روی اين جنايات می‌بندند؟!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۲۴, جمعه


خواندی‌های آدينه
امتيازنامهٔ مشروبات
دولت عليهٔ ايران امتياز ساختن شراب و الکل را در تمام مملکت خود به شرايط مشروحهٔ ذيل به ساوالان خان عطا می‌کند و احداث کارخانجات مزبور در تمامی مملکت ايران منحصر و مخصوص خواهد بود.
مدت اين امتياز پنجاه سال است و در تمام مدت مزبور حقوق اين قرارنامه محفوظ خواهد ماند.
دولت عليهٔ ايران اجازه می‌دهد که ساوالان خان از تبعه‌ٔ خارجه و اهالی مملکت ترتيب شرکتی برای اجرای اين عمل بدهد.
برای ابنيه‌ٔ لازمه در اراضی خالصه مجاناً و در زمينهائی که متعلق به اشخاص است به قيمتی عادله به مشاراليه واگذار می‌شود که کارخانجات خود را داير نمايد.
به شراب و الکلها سوای گمرکی که در ورود شهرها دريافت می‌شود هيچگونه ماليات تازه نخواهد گذاشت که تا امروز معمول نبوده است.
بعد از سه سال آنچه از حاصل کارخانجات به خارج حمل می‌شود درصدی سه به دولت عليه حق خروج می‌دهد.
...
دارنده‌ٔ امتياز هر ساله‌ٔ مبلغ بيست و پنج هزار تومان به خزانه‌ٔ دولت عليه‌ٔ ايران خواهد داد.
...
در هنگام مبادله‌ٔ اين قرارداد ساوالان خان بيست و پنج هزار تومان نقد، خارج از تعهدات سابق الذکر به حضور اعليحضرت شاهنشاهی تقديم خواهد کرد.
...
در صورت ظهور اختلافی مابين مأمورين دولت عليه و دارندهٔ امتياز، نصّ فارسی مطلقاً محل امتياز خواهد بود.
امتيازنامهٔ به تاريخ 29 ماه مه سنهٔ 1889 مسيحی در شهر ورشو به ساوالان خان اعطا شده و به تاريخ 8 ماه مه سنهٔ مزبور در پاريس ثبت سفارتخانه‌ٔ دولت عاليهٔ ايران گرديده و از طرف جناب نظر آقا امضا شده و در تاريخ 27 ماه از سنهٔ مذکور وجه مقرری امتيازنامه‌ٔ مسطور که مبلغ بيست و پنج هزار تومان باشد در شهر بوداپست تقديم حضور مبارک بندگان اعليحضرت قدس شهرياری-روحنا فداه- گرديد، و امتيازنامهٔ مزبور مجدداً موشح به صح مبارک بندگان اعليحضرت اقدس شاهنشاهی نيز مزين گرديده...
امضا امين السلطان علی اصغر
چند امتياز نامهٔ عصر قاجار، به کوشش ميرهاشم محدث
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۲۲, چهارشنبه


چند خبر خوندنی!
1- خاتمی به سی و دو نفر "نشان" داد!
خب چشم اين سی و دو نفر روشن پس خاتمی چيزی داشت که نشان بدهد! بر منکرين بی‌چيز بودن‌اش لعنت.
2- ابطحی استعفا داد!
دوست وب‌لاگ‌نويسمان بالاخره استعفا داد و به کسوت آدميزادی درآمد. البته بايد حالا حالاها هی استعفا بدهد تا در جمع وب‌لاگ‌نويسان بپذيريم‌اش! ولی مشاور شدن ايشان برای خاتمی که خود مشاور است موجب شده است که لقب جامع المشاورات را برای او انتخاب کنيم. خلاصه هر کس با هاله و زيتون بگرده سرنوشتی بهتر از اين نصيب‌اش نمی‌شه!
برای استعفای ايشان تفالی به حافظ زدم اين غزل آمد:
هم‌چو جان از برم آن سرو خرامان می‌رفت.
جام می بر کف و، از مجلس رندان می‌رفت.
نقش خوارزم و خيال لب جيحون می‌بست،
با هزاران گله از ملک سليمان می‌رفت.
البته دولت خاتمی از ملک سليمان بودن فقط بر باد سوار بودن را دارد.
3- سکه‌ی 500 ريالی وارد بازار شد.
از قديم رسم بر آن بوده است که وقتی سکه‌ی حکومتی از رونق می‌افتد سکه‌ی جديد ضرب می‌زنند.
4- صندوق را از دست ندهيم! عماالدين باقی.
از قديم به تابوت می‌گفتند "صندوق" حضرت ايشان حق دارند فقط "صندوق" برای دوستان حکومتی باقی ماننده است که نبايد از دست‌اش بدهند.
5- مذاکره‌ی باهنر با رفسنجانی!
مذاکره با حضرت ايشان، الحق کار باهنران است!
6- بزاق جايگزين خون می‌شود.
آنقدر دوستان اطلاح‌طلب صحبت از گفتمان به جای کشتمان کردند تا اين که بزاق بر خون پيروز شد و خون بر شمشير پس می‌توان قياس سوری کرد و از آنجا که "بزاق" به زبان خودمانی می‌شود "تف" پس می‌توان گفت. تف بر شمشير پيروز است.
7- بياد متلک شيرين آقای قرائتی افتادم. علی لاريجانی.
خب به قول آقای گيلانی "متلک با فعل بود يا متلک بی‌فعل". متلک قرائتی البته اين بوده است که گاهی نام کله‌پزی را می‌گذارند کله‌پزی ابن‌سينا! ظاهرا بعدها که اسم صدا و سيما را گذاشتن تله‌ويزيون لاريجانی حاج علی بيشتر ياد اين متلک آقای قرائتی افتاده است!

پی‌نوشت: می‌دونم بی‌مزه بود اين هفت خبر روزنومه‌خونی و بيشتر برای رفع تکليف بود. اما چه می‌شود کرد اين روزها بيشتر از اين نمک‌ام نمی‌آيد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۱۹, یکشنبه


باز هم اعدام
اعدام عملی غيرانسانی و شايد غيرانسانی‌ترين عمل قانونی است که هنوز در بخش وسيعی از جوامع انسانی وجود دارد اما اعدام کودکان و نوجوانان زير 18 سال آن‌چنان غيراخلاقی و ضدبشری است که در اکثر جوامع بشری سال‌هاست که لغو شده است اما دريغ و درد که در سرزمينی که در آن زنده‌گی می‌کنيم هنوز هر روز بايد خبر اعدام کودکی را بشنويم. محمد که در سال 79 در سن 17 ساله‌گی در نزاع دست‌جمعی در خيابان مرتکب قتل شده است چند روز ديگر قرار است اعدام شود. و اين به ليست اعدامی‌های قبلی بايد اضافه شود. از سوی ديگر فاطمه که برای دفاع از دختر 14 ساله‌ی خود که مورد تعرض شوهر صيغه‌یی‌اش قرار گرفته بوده است و شوهرش قصد تجاوز به دخترخوانده‌ی خود را داشته است به قتل رسيده نيز در انتظار اعدام به‌سر می‌برد و ظاهرا روز چهارشنبه قرار است اعدام شود.
دوستان‌مان باز بپاخواست‌اند، تا در دفاع از وجدان‌های ما، برعليه اعدام کودکان و اعدام فاطمه حقيقت‌پژوه توماری را تهيه کنند. حداقل کاری که از دست ما برمی‌آيد امضای اين تومارها و نوشتن درموردشان در وب‌لاگ‌های‌مان هستيم.
از اعدام فاطمه جلوگیری کنید. (صفحه‌ی چند زبانه برای جلوگيری از اعدام فاطمه حقيقت پژوه)
مخالفت با احکام ضد انسانی در ایران. (صفحه‌ی چند زبانه برای جلوگيری از اعدام کودکان در ايران.)
ترجمه‌ی فارسی متن توماری که برای پيش‌گيری از اعدام فاطمه حقيقت‌پژوه تهيه شده است:
فاطمه حقیقت پژوه به خاطر قتل همسر خود، بهمن، در آستانه اعدام است. گفته میشود شوهر فاطمه، که معتاد به مواد مخدر بوده است، قصد تجاوز به نادختری پانزده ساله خود را داشته است. وی که مدت‌ها به صورت آشکار نسبت به دختر پانزده ساله فاطمه تمایل نشان می‌داده مدعی باختن دختر در قمار شده و فاطمه، با پی بردن به مقاصد پلید بهمن، وی را به قتل رسانده است.

حکم اعدام فاطمه با تصویب دادگاه عالی قضائی بناست روز سیزده اکتبر ۲۰۰۴ (22 مهرماه 83) اجرا شود. این در حالی است که قاضی و افسران نظامی متهم به تجاوز به عاطفه رجبی، که اخیرا اعدام شد، همگی آزاد شده اند.

دولت و قوه قضائیه ایران بار دیگر با ریاکاری عدالت را زیر پا گذاشته است. اعدام های پی در پی و بدون تشریفاتی که در ایران انجام می‌شود نقض کامل حقوق بشر و کنوانسیون بین المللی حقوق سیاسی- مدنی سازمان ملل، که ایران در آن عضویت دارد، است.

ما، امضا کنندگان این طومار، بدینوسیله مخالفت شدید خود را با مجازات اعدام در ایران اعلام کرده و عملکرد اهمال‌گرانه‌ی قوه قضائیه در رابطه با جان انسان‌ها، عدم حس پاسخگوئی و عدالت ذاتی در سیستم قضائی ایران را محکوم می‌کنیم.
(ترجمه از سرزمين آفتابی)
نااميد و خسته نباشيد. تلاش ما هرچند کوچک و خرد بی‌شک ثمرات بزرگی را در پی‌خواهد داشت. تومارها را امضا کنيد و دوستان‌تان را تشويق کنيد اين تومارها را امضا کنند و در تظاهراتی که در خارج کشور تشکيل می‌شود شرکت کنيد. نگذاريد مانند سال‌های گذشته به‌ساده‌گی بتوانند انسان‌های بی‌گناه را بکشند و هيچ بهایی هم پرداخت نکنند.
پی‌نوشت: به سهم خودم از تمام دوستانی که برای نوشتن تومار و ايجاد صفحه‌ی مخصوص فعاليت کردنند به خصوص هاله‌ی سرزمين آفتابی و خسن‌آقای عزيز و گل‌کوی نازنين تشکر می‌کنم.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۱۷, جمعه


خواندنی‌های آدينه! انيشتنانه!
اگر می‌خواهيد در باره‌ی روش‌هایی که فيزيک‌دان‌ها به کار می‌برند چيزی از آنان فرا گيريد، از من بشنويد و به اين اصل پای‌بند بمانيد: به حرف‌های‌شان گوش ندهيد، به کارهای‌شان توجه کنيد. در نظر کسی که در اين پهنه کاشف است، فرآورده‌های نيروی تخيل‌اش چنان ضروری و طبيعی می‌نمايد که آن‌ها را عين واقعيت می‌شمارد نه آفريده‌های فکر، و دوست دارد که ديگران نيز چنين تصور کنند.
طنين اين کلمات چنان است که گويی از شما دعوت می‌کند که جلسه‌ی سخنرانی را ترک کنيد. با خود خواهيد گفت که اين مردک فيزيک‌دانی دست‌اندر کار است و بايد مسايل مربوط به ساخت علم نظری را به معرفت‌شناسان واگذارد.
در برابر اين انتقاد من می‌توانم از ديدگاهی شخصی به دفاع از خود برخيزم و به شما اطمينان می‌دهم که به تقاضای خود به اين‌جا نيامده‌ام، بلکه به دعوت پر مهر ديگران و به يادبود مردی که در سراسر عمر برای وحدت علم جانانه جنگيد به پشت ميز خطابه رفته‌ام. اما از ديدگاهی عينی، اين کار مرا می‌توان چنين توجيه کرد که، به هر تقدير، شايد بد نباشد بدانيم کسی که عمری با تمام توان کوشيده است تا مبانی شاخه‌ای از علم را روشن سازد و اصلاح کند، نسبت به آن چگونه می‌انديشد.
شيوه‌ای که او برگذشته‌ و حال علم می‌نگرد ممکن است تا حد زيادی بسته به اميدهایی باشد که برای آينده‌ی آن می‌پرورد و در حال بدان‌ها نشانه رفته است؛ اما اين سرنوشت ناگزير کسی است که خود را هرچه نستوه‌تر به دنيای انديشه‌ها مشغول داشته است. سر گذشت او مانند سرگذشت مورخی است که به همان روال، ولو ناهشيارانه، رويدادهای واقعی را بر گرد آرمان‌هایی جمع می‌کند که برای خود در موضوع جامعه‌ی انسانی ساخته است.
آلبرت آينشتاين، فيزيک و واقعيت، ترجمه‌ی محمدرضا خواجه‌پور، انتشارات خوارزمی، 1363، ص 24
On the Method of theoretical physics. The Herbert Spencer Lecture deliverd at Oxford, 10 June 1933.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۱۵, چهارشنبه


"بازی‌گران" مهم نيستند، "بازی" را بشناسيم.
از چند ماه پيش که پخش قسمت اول شوی تله‌ويزيونی "هخا" يا "اهوارا وارد می‌شود" پخش می‌شد و از گوشه و کنار حرف و حديث‌اش به گوش می‌رسيد هيچ انگيزه‌يی برای نوشتن در مورد آن نداشتم اکنون هم ندارم.به خصوص که عادت به چوب به مرده زدن ندارم! اما آغاز پخش بخش دوم اين سريال اين‌بار در داخل کشور فضایی را ايجاد کرد که چند کلمه نوشتن در موردش خالی از فايده نيست.
سريال "اهورا وارد می‌‌شود" مانند بسياری از سريال‌هایی که در سال‌های گذشته به نويسنده‌گی و کارگردانی و تهيه‌کننده‌گی حکومت ايران نوشته و ساخته و پخش شده است هدف ساده‌یی را در پيش گرفته است. ايجاد اميد واهی و بعد ياس حاصل از شکست و بعد به ميدان آمدن حکومت و اعلام اين که ما شکست ناپذيريم و مخالفان ما مضحک و ناکارآمد و ورشکسته هستند. اين که حکومت ايران حتا از "آسياب‌های بادی" شکننده‌تر است، حرف پربی‌راهی نيست شايد حتا "دون کيشوتی" سوار بر الاغ با نيزه‌ی چوبی هم بتواند آن را از پای در آورد و به همين دليل است که "دون کيشوتی" مانند "هخا" اميد سرنگون کردن اين "آسياب بادی" فکسنی را در دل بعضی‌ها ايجاد می‌کند اما حداقل شرط اين حمله‌ی دونکيشوتی آن است که جناب "دون کيشوت" سناريوی از پيش‌نوشته‌ شده‌یی را که حتا حمله با "نيزه‌ی چوبی" هم در آن پيش‌بينی نشده است را به اجرا درنياورد! اگر اين جناب "هخا" با همان خر لنگ و نيزه‌ی چوبی‌اش به اين آسياب زوار در رفته يورش برده بود می‌توانست مشکل جدی برای‌اش ايجاد کند اما همين مقدار هم در برنامه ديده نشده بود!
به هر حال قسمت دوم اين سريال دو قسمتی بالافاصله پس از پايان قسمت اول شروع شد و اکنون هر شب به بهانه‌های مختلف تله‌ويزيون حکومت ايران با نشان دادن "هخا" و پخش برنامه‌های آن در شبکه‌های داخلی قصد دارد بقيه مردم هم که به ماهواره دست‌رسی نداشته‌اند نيز اين شو را تماشا کنند و بعد مجری تله‌ويزيون بيايد به مردم به جان آمده پوزخند بزند و بگويد: کور خونديد رهبران و آلترناتيورهایی که به آن‌ها دل‌بسته‌ايد تا شما را نجات دهند اين دلقک‌های مضحک هستند! شرکای اصلاح‌طلب حکومت هم دقيقا همين نقش را بازی‌ می‌کنند يعنی خودشان اين هخا را بزرگ می‌کنند در سايت‌های‌شان به آن لينک می‌دهند در موردش به شوخی و جدی می‌نويسند، روشن‌فکران را مورد اعتاب قرار می‌دهند که ببينيد شما بی‌عرضه‌ها کاری از دست‌تان برنمی‌آيد و دلقک‌هایی مانند "هخا" رهبرتان هستند و حالا، بعد از پايان آن هياهو، به ميدان می‌آيند تا بگويند حکومت ايران مخالف جدی ندارد و تنها راه حل اصلاحات و ما هستيم پس پشت سر ما قرار بگيريد تا نرمک نرمک طی 700 سال آينده حکومت ايران را مستحيل کنيم!
ماجرای خاتمی هر چند ابعاد بسيار گسترده‌تری داشت و حکومت ايران را دچار خطرات جدی کرد اما در کل همين سناريو را پی‌می‌گرفت يا حداقل از نيمه تغيير جهت داد و همين سناريو را پی‌گرفت. خاتمی با اعمال و رفتارش اميدی را که در نسل جوانی که به دوم خرداد دل‌بسته بود آن‌چنان به ياس تبديل کرد و آن‌چنان اين نسل را سرافکنده و شرم‌گين کرد که قدرت تحليل و تفکر و مبارزه را از آن‌ها گرفت يا سعی کرد بگيرد.
"هخا" و "خاتمی" تمام شدند اما بياييد فرمول را بشناسيم تا دوباره کلاه ‌سرمان گذارند! فرمول اين است. ايجاد اميد، تهيج و شور و هيجان برای تغيير و سپس تو زرد درآمدن رهبری جريان اميد بخش و حاصل ياس و نااميدی و شکست. اين فرمول حتا برای بازی‌گرانی که دستور از حکومت هم نمی‌گيرند کارآمد است. مثلا خانم شيرين عبادی! جايزه نوبل می‌گيرد. اتفاقی نادر در تاريخ يک‌صد سال گذشته ايران. زنی ايرانی برنده‌ی جايزه‌ی معتبر بين‌المللی می‌شود. خانم عبادی بدون حجاب اسلامی برای دريافت جايزه‌اش می‌رود اين شور و هيجان را بالا می‌برد. هزاران نفر در فرودگاه به استقبال‌اش می‌روند. بعد خانم عبادی به داخل کشور می‌آيد. تا اينجا همه چيز برای مردمی که چشم و اميد به تغييرات اساسی بسته‌اند خوب است. بعد ناگهان خانم عبادی در حرف‌های‌اش شروع می‌کند مسايلی را طرح می‌کند که ياس و نااميدی در مردم اميدوار شده شکل می‌گيرد. از خاتمی تعريف می‌کند از مجلس ششم، از رهبر فقيد انقلاب، از اسلام به عنوان مدافع حقوق بشر! همين‌جور کوتاه می‌آيد و کوتاه می‌آيد تا محو شود! و اميدی که در دل‌ها برای نجات و رهایی شکل گرفته بود به ياس و نااميدی تبديل شود.
نکته‌ی جالب اين است که حتا مخالفين جدی سرنگون‌طلب حکومت هم بازی‌گران ناآگاه اين بازی می‌شوند. آيا عمليات فروغ حاويدان با همين فرمول قابل تحليل نيست؟ آيا بزرگ‌نمایی 18 تير به عنوان عاملی برای سقوط رژيم از همين فرمول پيروی نمی‌کند؟ بعد از آن که در پی انتخابات مجلس هفتم شورش‌هایی در کشور شکل گرفت مطلبی نوشتم تحت عنوان:"ما پيروز شديم اما نبرد هنوز آغاز نشده است." که مضمون آن اين بود که هرچند مردم در انتخابات شرکت نکردند و انتخابات با پيروزی تحريم کننده‌گان تمام شد اما نبايد خوش‌بين بود چون "انقلاب" هنوز آغاز نشده است. بعد رفقای انقلابی آمدند و کلی ما را سرکوفت زدند که مگر کوری که می‌گویی انقلاب آغاز نشده است تمام ايران در انقلاب دارد می‌سوزد و می‌جوشد! آن‌ها ناآگاهانه بازی‌گران همين بازی "اعلام سرنگونی فوری رژيم توسط مخالفين و ديدی سقوط نکرديم رژيم" نبودند؟
به هر حال اين سناريو مکرر کم‌کم کاربردش را از دست می‌دهد و تنها موجب هوشياری هرچه بيشتر مردم می‌شود اما تا وقتی اپوزيسيون و آلترناتيور متشکل و قدرت‌مند شکل نگيرد اين سيکل معيوب ادامه پيدا می‌کند. بازی‌گران مهم نيستند بايد بازی را شناخت.
پی‌نوشت:
وقتی شروع به نوشتن اين مطلب کردم اصلا قصدم نبود به اين جا برسم اما منطق خود بحث مرا به اينجا کشاند. حتا عنوان مطلب را گذاشته بودم:"قسمت دوم سريال "هخا" در داخل کليد خورد."
اگر بخواهم در چارچوب تئوری‌ بازی‌ها که در بعد روان‌شناسی‌اش توسط اريک برن فرموله شده است مطلب خود را بنا کنم بايد اول اين تئوری را معرفی کنم و بعد در چارچوب آن اين بحث سياسی را پی‌بگيرم. اين باشد بر ذمه‌ام تا بحثی ديگر.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۱۳, دوشنبه


نانوشته‌ها
در چند روز گذشته می‌خواستم در مورد موضوعات مختلف مطالبی بنويسم که فرصت نشد. تيتر مطالب را می‌نويسم خودتان مطلب را حدس بزنيد!
× 10 مهر: يائسه‌های سياسی رگل می‌شوند.
× خاتمی و هخا: دو دلقک يزدی.
× بوش میاد که کری نمياد.
× جنگ سبيل در ميان‌دوآب.
× واجبی اينترنتی برای کيهان کاغذی.
× افخمی در مرداب اصلاحات: نقدی بر گاوخونی.
× رئيس‌جمهور شجاع و وزير خرم!
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مهر ۱۰, جمعه


خواندنی‌های آدينه!
کوچه، آه، بگو ...
کوچه، آه، بگو با من! شور نسل جوانت کو؟
وان نگاه خريداری پشت سرو روانت کو ؟
گوی و تنگی ميدانت، های و هوی جوانانت
تير و تور و خط و مرزی بسته ره به ميانت کو؟
جنگ حنجره و آوا، رنگ پشت لب و سيما
با بلوغ بهار آسا، هيچکاره خزانت کو؟
در تو گزمه چو پا کوبد، خواب خلق برآشوبد؛
در تموز رميدن ها، سايه سار امانت کو؟
هر پسين ٫ پی ديواری، "حجله" تازه و نو داری؛
نقل پول و نثار اما، جز فشاندن جانت کو؟
سبزه روی سيه چشمی لب نمی‌گزد از خشمی؛
شوخی پسران چون شد؟ شرم دخترکانت کو؟
اين شهيد و تبارش گم، آن قتيل و مزارش گمــ
حال و روز خوشی بودت؛ اين کجا شد و آنت کو؟
...
سيمين بهبهانی از طريق نسرين عزيز!
پی‌نوشت: اين هفته تصميم داشتم. شعری از سيمين بهبهانی بنويسم. از هفته‌ی قبل اين تصميم را داشتم که عقب افتاد. حالا ديدم در نظرخواهی نسرين عزيز اين شعر از سيمين بهبهانی را نوشته است. گفتم چه بهتر از اين. حالا نشانی شعر را هم نسرين عزيز بايد لطف کند و بگويد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home