۱۳۸۳ شهریور ۹, دوشنبه


پچ‌پچه‌هایی از سر دل‌تنگی
دی‌شب تنها و کمی غم‌گين بودم برای قدم زدن به خيابان ولی‌عصر(پهلوی، مصدق) رفتم. از چهارراه پارک‌وی به سمت پايين قدم می‌زدم و مردم را می‌ديدم که جای سوزن‌اندختن در پياده رو نگذاشته بودند. به پارک ملت که رسيدم شلوغی در اوج‌اش بود. جوانان، دختر و پسر، گروه گروه در پارک قدم می‌زدند، بچه‌ها شاد و سرحال در حال بازی بودنند. با خودم فکر کردم راستی که عجب مردم عجيب و غريبی هستيم. سال 56 کشورمان يکی از امن‌ترين کشورهای جهان به نظر می‌رسيد شاه با تمام بازی‌گران جهانی رابطه‌ی خوبی داشت. شوروی در ايران ذوب‌آهن می‌ساخت، بالاترين حجم واردات از آلمان بود، آمريکا که اينجا حيات خلوت‌اش بود مشکلات مرزی با عراق حل شده بود، نفت روز به روز گران‌تر می‌شد و ارتش ايران قوی‌ترين ارتش‌ منطقه و ارتشی قوی در سطح جهان محسوب می‌شد. گروه‌های چريکی فدائيان و مجاهدين تقريبا از هم پاشيده بودند. اکثر کادرهای‌شان يا کشته شده بودند يا در زندان بودنند. مدارس مختلط، مينی‌ژوپ‌های بالای زانو، حتا استخرهای مختلط و برنامه‌های باز تله‌ويزيونی... واکنش مردمی در پی‌نداشت. مذهب کم‌کم داشت به حاشيه راننده می‌شد و اسلام حاکم و حتا اسلام مورد قبول اکثريت مردم چيزی مانند مسحيت در بين مردم آمريکا و کشورهای سکولار و لائيک بود. روشن‌فکران دينی منزوی بودند و هيچ‌کس برای روحانيت تره خورد نمی‌کرد. اپوزيسيون علنی معنا نداشت. اگر سال 56 بنگاه شرط‌بندی می‌خواست روی سقوط رژيم شاه در سال بعد شرط ببندد بی‌شک يک به هزار هيچ‌کس حاضر نبود روی سقوط رژيم شرط‌ ببندد! با اين حال مردم ايران ناگهان احساس ناامنی کردند. احساس خفقان و با اولين اعتراضات تمام آن پوسته‌ی نمايشی چون حبابی ترکيد. ساختار عقب‌مانده و ارتجاعی حکومت هيچ تناسبی با رشد نيروهای مولد نداشت. اقتصادی که می‌رفت تا در اقتصاد جهانی حل شود توسط هزارفاميلی وابسته به دربار اداره می‌شد و حداقل دموکراسی مورد نياز برای رشد سرمايه‌داری فراهم نبود. مردم به خيابان‌ها ريختند و آزادی و برابری را فرياد کردند. می‌خواستند مرفه و آزاد زنده‌گی کنند. می‌خواستند پارلمان و دولت واقعی داشته باشند. می‌خواستند خودشان انتخاب کنند. و رژيم شاه با ارتش و گارد جاويدن و شرکای سرخ و سياه و سفيدش به چشم بر هم زدنی آن چنان بنيادی فروپاشيد که گویی نبوده است.
اکنون ايران يکی از ناامن‌ترين کشورهای جهان است. بحران تمام نهادها را فراگرفته است. بحران سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.. زلزله‌یی 6 ريشتری در تهران ميليون‌ها کشته برجاخواهد گذاشت، هر لحظه ممکن است، جنگ در بگيرد، فساد اداری، از هم پاشيده‌گی بنيادهای خانواده‌گی، ميليون‌ها جوان سردرگم و بی‌آينده، شکاف طبقاتی به بدترين شکل ممکن حضور دارد، دستگاه قضایی به غايت ارتجاعی و سرکوب‌گر است، بی‌عدالتی قضایی، اقتصادی، سياسی و اجتماعی بی‌داد می‌کند... اگر کسی بگويد تا چند ماه آينده رژيم فرومی‌پاشد پر بی‌راه نمی‌گويد... با اين‌حال وقتی به اين مردم شاد و خندان نگاه می‌کنم. گويی در سويس زنده‌گی می‌کنند! مثل اين می‌ماند که همه‌ی ما روی بشکه‌ی باروتی نشسته باشيم و با چشمان خود ببينيم که فيتله‌ی آن دارد با شتاب می‌سوزد و جلو می‌آيد اما تصميم گرفته باشيم آخرين لحظات عمر خود را در شادی و بی‌خيالی سپری کنيم همان خلسه‌یی که مهرجویی در مهمان مامان از آن حرف می‌زند. خلسه‌ی قبل از مرگ...
راست‌اش را بخواهيد می‌ترسم... شديدا می‌ترسم. چه خواهد شد؟ چه بايد کرد؟ تقريبا هيچ سناريوی قابل پيش‌بينی نيست. مردمی که حرف می‌زنند در قدرت سياسی مشارکت داده می‌شوند، حتا به صورت صوری، قابل پيش‌بينی هستند اما مردمی که سکوت کرده‌اند غيرقابل پيش‌بينی هستند اين البته برای حاکمان ترس و وحشت بيشتری به بار می‌آورد ما چيزی برای از دست دادن نداريم! نداريم؟ زمان شاه هم فکر می‌کرديم چيزی برای از دست دادن نداريم و بعد ديديم خيلی چيزها داشتيم که از دست داديم!
کاری که به عقل ناقص شبحی من می‌رسد اين است که در دو زمينه بايد کار کرد. يکی ترويج خواست‌های مترقی در بين مردم است. مردم ما بايد بيش از پيش بياموزند که حقوق انسانی چيست. بايد همه مذموم بودن اعدام و خفقان و چماق‌داری و حذف فيزيکی يک ديگر را بياموزند و برای‌شان درونی شود. بايد به آزادی و دموکراسی به‌صورت مينی‌مالی فکر نکنند و ماکزيماليست بشوند. حداکثرها را بخواهند بهترين‌ها را، بايد بدانند زنده‌گی مرفه و آزاد حق آنان است و بايد برای‌اش تلاش کنند. نشان دادن زنده‌گی بهتر و انسانی خود به خود راه آينده را روشن خواهد کرد. ديگر به ديکتاتورها و مرتجعين رنگ‌وارنگ مجال حضور نمی‌دهد. راه‌کار ديگر تشکل است. هرچقدر که اقشار مختلف مردم، جوانان، معلمان، کارمندان، زنان،... و کارگران متشکل‌تر شوند آينده‌ی‌شان تضمين شده‌تر است. به هر بهانه‌یی بايد مردم را دور هم جمع کرد.
اين ها پچ‌پچه‌هایی از سر دل‌تنگی بود. سرحال‌تر که بودم دقيق‌تر در اين مورد خواهم نوشت.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ شهریور ۸, یکشنبه


درباره‌ی زبان‌های مختلف مردم ساکن در ايران
اصل چهارم منشور وب‌لاگ‌نويسان ايران (پن‌لاگ):
كانون رشد و شكوفاييِ زبان‌هايِ متنوعِ كشور را از اركانِ اعتلايِ فرهنگي و پيوند و تفاهمِ مردمِ ايران مي‌داند و تلاش می‌کند امکانات فنی برای طراحی فونت يا نشر وب‌لاگ‌های زبان‌های متنوع کشور را ميسر کند.
بحث و گفت‌وگو حول اين اصل هم‌ اکنون در سايت پن‌لاگ در جريان است. اميدوارم دوستان موافق و مخالف روی اين اصل حرف‌هاي خود را بزنند تا از زوايای مختلف بررسی شود.
پی‌نوشت: من قصد داشتم لينکی در اين مورد در "وب‌گردی برای تمام فصول" قرار دهم اما امروز صبح متوجه شدم. اشتباها آن را در قسمت مطالب نوشته‌ام. متاسفانه به دليل فيلترينگ نمی‌تونم وب‌لاگ‌ام را ببينم و از اين نظر مانند نابيناها عمل می‌کنم. به هر حالا الان که ديدم اين‌جوري شده يادداشت کوتاهی به آن اضافه کردم.
تا نظر شما چي باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ شهریور ۶, جمعه


جمهوری اسلامی بدون ‌عاطفه
خیلی حرف برای گفتن دارم اما بغضی تلخ راه برگلوی‌ام بسته است. می‌خواستم در مورد رای‌گیری اصل اول و دوم منشور کانون وب‌لاگ‌نویسان ایران بنویسم اما چهره‌ی معصوم عاطفه رجبی از جلوی دیده‌گان‌ام بیرون نمی‌رود. می‌خواستم در مورد انشعاب در حزب کمونیست کارگری بنویسم اما با خود می‌گویم تا چه بشود؟ تا کی باید سرگرم این پیوستن‌ها و گسستن‌ها باشیم و عاطفه‌های 16 ساله با جرثقیل بر دار شوند؟ حتا می‌خواستم در مورد رضازاده و المپیک بنویسم اما نای نوشتن‌ام نیست.
خبر اعدام عاطفه‌ رجبی دختر 16 ساله‌یی که طبق شواهد محلی دچار اختلالات روانی هم بوده است چون داغ ننگی بر پیشانی نطامی است که سال‌هاست نه پیشانی که تمام وجودش از داغ ننگ انباشته شده است.
مسایل حقوقی را شادی صدر عزیز در شرق نوشته است که قبلا به آن در لینک‌دونی لینک دادم مصاحبه با خانم زهرا ارزنى را هم در همان لینک‌دانی می‌توانید بخوانید. اما نکته‌ی مشکوک در این پروند اعدام ناگهانی و بدون سیر مراحل قانونی (حتا با این قانون بی‌قانون که در جمهوری اسلامی موجود است.) عاطفه است و تایید فرماندار و شهردار نکا و برخی دیگر از مسئولین این شهر آن را مشکوک‌تر می‌کند اینگونه مواقع فقط یک حدس است که منطقی به‌نظر می‌رسد قاضی و مسئولین شهر به دلیلی می‌خواسته‌اند از شر این پرونده خلاص بشوند! تا ماجرا بالانگیرد و حقایقی روشن نشود. در این‌گونه موارد بعدها معلوم می‌شود که پای خود حضرات در بین بوده است. اتهام عاطفه تن‌فروشی است او به دار آویخته می‌شود ولی خریداران تن‌اش شرافت‌مند و آزاد در اجتماع می‌چرخند و چه بسا قاضی و شهردار و فرماندار باشند و این اعدام نابه‌هنگام برای لونرفتن خریداران تن عاطفه است.
به هر حال روزهای تلخ و سختی را پشت‌سر می‌گذاریم بشریت باید شرمسار باشد که بر ماه قدم می‌زند و دل ذره را می‌شکافت اما هنوز در گوشه‌وکنار دنیا کودکان اعدام می‌شوند و زنان در ظلمی مضاعف به دار آویخته می‌شوند.
عاطفه مرد و از رنج زیستن در دنیايی بی‌عاطفه رها شد عاطفه ساهاله (رحبی) وقتی در بیغوله‌اش از گرسنه‌گی و فقر به خود می‌پیچید این شهر قاضی و فرماندار و شهردار نداشت و این کشور بی‌رئیس‌جمهور و رهبر بود اما وقتی در سن نوجوانی تن‌اش را به حراج گذاشت ناگهان قاضی و محتسب و مفتی سروکله‌شان پیدا می‌شود. تف بر این روزگار سیاه!
پی‌نوشت:
راهی نداریم به‌جز اتحاد و به‌هم پیوستن برای چیره شدن بر این هیولای هراس‌ناک.
اصل اول و دوم و منشور کانون وب‌لاگ‌نویسان ایران به این شرح است:
1- آزاديِ انديشه و بيان و نشر در همه‏يِ عرصه‏هايِ حياتِ فردي و اجتماعي بي هيچ حصر و استثنا حقِ همگان است. اين حق در انحصارِ هيچ فرد، گروه يا نهادي نيست و هيچ‏كس را نمي‏توان از آن محروم كرد. كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران از اين حق در تمام عرصه‌ها به خصوص عرصه‌ی فضاهای اينترنتی و وب‌لاگ‌ها دفاع می‌کند.
2- كانونِ وب‌لاگ‌نويسانِ ايران با هر گونه سانسورِ انديشه و بيان مخالف است و خواستارِ امحايِ همه‌يِ شيوه‌هايي است كه، به صورتِ رسمي يا غيررسمي، با فيلترينگ يا تهديد يا دستگيری مانعِ فعاليت وب‌لاگ‌ها و سايت‌های اينترنتی مي‌شود.
برای رای دادن می‌توانید به اینجا بروید.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ شهریور ۴, چهارشنبه


بدون شرح
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
نظر شما

........................................................................................

۱۳۸۳ شهریور ۳, سه‌شنبه


تاکسي‌درمي‌های سخن‌گو
آه، آه از دست صرافان گوهر ناشناس!ـ
هر زمان خرمهره را با در برابر می‌کنند. (حافظ)

"عبدالکريم سروش بزرگ‌خاندان روشنفکری دينی، شنبه بعدازظهر به اردوی تابستانی دانشجويان تربيت معلم آمد تا حديث روشنفکری دينی از سکولاريسم را به دانشجويان ابلاغ کند. "
جملات فوق اولين پاراگراف گزارش آقای رضا خجسته‌رحيمی از سخنرانی آقای سروش در دانشگاه تربيت معلم در روزنامه‌ی شرق امروز است. از همين پاراگراف اول بوی تعفن مريد و مرادی و بوی لجن‌زار "آقا" و "مقلدی" آن‌چنان زننده و تند استشمام می‌شود که خواندن بقيه‌ی گزارش حتا با گرفتن سوراخ‌های بينی با انگشت اشاره و شست هم کارساز نيست.
اما خواندن اين پاراگرف فقط احساس اشمئزاز از اين فرهنگ منحط را در من به‌وجود نياورد که به ياد خاطرات تلخی که افتضاح فرهنگی در دانش‌گاه به رهبری شيخ بزرگ روشن‌فکران دينی حضرت قطب عبدالکريم سروش افتادم.
اين اولين بار نيست که ايشان برای "ابلاغ" امری به دانش‌گاه می‌روند سال‌ها پيش نيز با گارد ويژه و زهراخانم‌ها و حاج ماشاالله قصاب‌ها به دانش‌گاه می‌رفتند تا تصميمات شورای انقلاب فرهنگی را به استادان و دانش‌جويان ابلاغ کنند! اين مرشد بزرگ امروز هم با پشت‌هم اندازی و مغلطه‌ی کلامی و سفسطه‌ی فلسفی هيچ قصدی ندارد مگر نجات مارمولک‌هایی که سوراخ موش می‌خرند و جلوی آيينه کروات زدن را تمرين می‌کنند!
به جملات مشعشع ايشان در تبين سکولاريسم فلسفی توجه کنيد:
"اواخر جنگ بود. ما فاو را از عراقی ها گرفته بوديم و بعد از مدتی شکست خورديم و آنها فاو را پس گرفتند. يادم است که در نماز جمعه، امام جمعه‌یی گفت: اينکه آنها توانستند فاو را پس بگيرند به خاطر گناهان ما بود. آن فرد تمام رشادت‌ها و فداکاری‌ها و شهادت‌ها را ناديده می‌انگاشت تا به هدفش برسد. اين همان تحليل غيرعلمی و غيرسکولار بود."
اين "ما"ی متجاوزی که بخشی از خاک کشور همسايه را می‌گيرد تا مسايل داخلی‌اش را حل کند و راديکاليزم انقلاب را در جنگی فرسايشی و کاهنده از بين ببرد کيست؟ جناب فيل‌سوف کار به اين کارها ندارد و فقط دارد ضمن دل‌بری از رزمنده‌گان با سفسطه خودشيرينی می‌کند و می‌خواهد سرپوش بگذارد روی نظامی که مسبب مرگ صدها هزار نفر از مردم ايران و عراق است.
دم خروسی که، در همين يک پاراگراف، فيل‌سوف عالی‌جا و قطب عالم روشن‌فکران دينی لو می‌دهد آن‌چنان بزرگ است که قسم حضرت عباس مريدان آب از لک و لوچه‌ی آويزانی مانند آقای خجسته‌رحميی هم نمی‌تواند کاری برای آن بکند و سروش را سکولار جا بزند.
موضوع خيلی ساده است اگر سروش به راستی فيلسوف بود می‌توانست جمله‌ی خود را که در تبيين سکولاريسم فلسفی آورده است اين گونه بيان کند: "اواخر جنگ بود. ما فاو را از عراقی ها گرفته بوديم و بعد از مدتی شکست خورديم و آنها فاو را پس گرفتند. يادم است که در نماز جمعه، امام جمعه‌یی گفت: اينکه آنها توانستند فاو را پس بگيرند به خاطر گناهان ما بود. آن فرد" ضعف استراتژيسين‌ها و سلاح‌های نظامی و آماده‌گی و دانش نظامی ما را مسبب شکست‌مان نمی‌داند و آن را به خدا متصل می‌کند... اما چرا جناب سروش اين‌گونه بحث را ادامه نمی‌دهد و پای "رشادت‌ها و فداکاری‌ها و شهادت‌ها" را به ميان می‌کشد؟ از خودشيرينی‌اش که بگذريم مهم‌ترين دليل اين است که ايشان می‌خواهند تاريخ را تحريف کنند و بگويند گویی به جز آن خطيب نماز جمعه بقيه نظام سکولار بوده‌اند و آن "رشادت‌ها و فداکاری‌ها و شهادت‌ها" در فضای سکولار اتفاق افتاده است و نادانی خطبب جمعه موجب شده است که اين امور به خدا الصاق شود! کسی نيست بپرسد بزرگ‌خاندان روشن‌فکران دينی حضرت قطب می‌شود لطف کنی و بگویی اين "رشادت‌ها و فداکاری‌ها و شهادت‌ها" در کدام فضای سکولار اتفاق افتاده است؟ آيا غير از آن است که رزمنده‌گان با پشت کردن به دنيا و برای در آغوش کشيدن حور و پری جان به جان‌آفرين می‌دادند و جنگ برای‌شان تکليف بود که "خرم‌شهر را خدا آزاد کرد" و شکست و پيروزی در جنگ مهم نيست؛ مهم رسيدن به معبود و عمل به خواست و اراده‌ی خدا ست، که خدا خود در قران می‌‌فرمايد:"و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمی"!
اما از همه‌ی اين حرف‌ها گذشته جان کلام آقای عبدالکريم سروش اين پاراگراف اوست:"اينکه به لحاظ علتی، حکومت پلوراليستيک و سکولار در کشور ما شکل نمی‌گيرد به اين خاطر است که ما اکثرا از يک دين و فرقه‌ايم و در چنين شرايطی علت لازم برای شکل‌گيری يک حکومت سکولار به وجود نمی‌آيد."
از اين که همه‌ی اينان از پوست گرفته تا دباغ از گشاد(فرج) تا تنگ(ره) از حاج تا خاج(خواجه) از يک دين و فرقه هستند شکی نيست اما کسی نيست بپرسد بزرگ‌خاندان روشن‌فکران دينی با اين استدلال می‌خواهد ترکيه سکولار و لائيک را چه کند؟ غير از اين است که مردم ترکيه يک‌پارچه مسلمان سنی مذهب هستند چطور است که در آن‌جا سکولاريسم شکل می‌گيرد اما اين‌جا نه؟
دير نيست روزی که جنبش آزادی‌خواهانه و برابری‌طلب مردم ايران تمام هم‌دينان و هم‌فرقه‌یی‌ها را بشورد و ببرد و نظامی بر اساس عقل ناقص بشری بنا کند و دل از عقل کل‌ها و مريد و مرادهای‌اش بردارند و دينداران تاريک و روشن را به موزه‌ها بسپارند تا غزالی قرقره کنند و فيض کاشانی دوره کنند.
---------------------------------------------------------------
1 - تمام نقل قول‌های مربوط به سروش از مقاله‌ی "گزارش شرق از سخنرانی عبدالکريم سروش در اردوی تابستانی تربيت معلم"؛ روزنامه‌ی شرق امروز است.(دوشنبه دوم شهريور هشتادوسه)
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۳۰, جمعه


"شبح" وطن ندارد.
موطن آدمی را
بر هيچ نقشه‌يی نشانی نيست
موطن آدمی تنها
در قلب کسانی است
که دوست‌اش دارند.

مارگوت بيکل-احمد شاملو
اصل سوم پيش‌نويس منشور "کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران" همان طور که انتظار می‌رفت. بحث جدی و جانانه‌یی را موجب شد. به دليل مهم بودن اين اصل ترجيح دادم در اينجا به صورت مفصل به آن بپردازم.
قبل از پرداختن به اين اصل توجه شما را به اين نکته جلب می‌کنم که اصول مطرح شده در منشورها بايد کوتاه و فشرده باشد و در عين حال مفاهيم خط‌کشی‌شده و مشخصی را بيان کند. چيزي شبيه آکسيوم‌ها در هندسه يا فيزيک يا ساير مجموعه‌های آکسيوماتيک.
اصل سوم: وب‌لاگ‌ها وطن ندارند و نويسنده يا نويسندگان‌شان، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعايت قوانين محل زندگی خود نيستند. تنها ملزم به رعايت قوانين عام و جهان‌شمول هستند.
اين اصل سه بخش را شامل می‌شود:
1- وب‌لاگ‌ها وطن ندارند.
2- نویسنده یا نویسندگان‌ وب‌لاگ‌ها، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعایت قوانین محل زندگی خود نیستند.
3- وب‌لاگ‌نويسان ملزم به رعایت قوانین عام و جهان‌شمول هستند.

بخش دوم موضوع بنيادی اين اصل را تشکيل می‌دهد و تصور می‌کنم همه‌ی ما اين بخش را قبول داريم و جوهره‌ی اصل سوم را همين بخش تشکيل می‌دهد. ادعای ما اين است که نبايد نويسنده‌گان وب‌لاگ‌ها را در محدودی وب‌لاگ‌شان محدود به قوانين محل زنده‌گی‌شان کرد برای اثبات اين ادعا اکسيوم‌وار مقدمه‌يی نوشته شده است "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند" و در بخش سوم نيز شرط محدود کننده‌یی گذاشته شده است تا آن نفی را از حالتی نظری و غيرعملی خارج کند و جنبه‌ی کابردی به آن بدهد. در واقع بخش اول فنداسيون و کف را تشکيل می‌دهد و بخش سوم سقف را تعيين می‌کند و بخش دوم با آن کف و اين سقف محلی برای بروز پيدا می‌کند.
اما چرا "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند" فنداسيون و بينادی را فراهم می‌آورد که بتوانيم بخش اصلی که: "نویسنده یا نویسندگان‌ وب‌لاگ‌ها، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعایت قوانین محل زندگی خود نیستند." را تعريف کنيم؟
"جرم" فقط زمانی معنا پيدا می‌کند که "قانونی" وجود داشته باشد. عملی که طبق قانون جرم شناخته نشده باشد "جرم" نيست؛ و هر "قانونی" تحت "حکومتی" شکل می‌گيرد و حکومت‌ها تشکيل دهنده‌ی کشورها و مفهومی به نام "وطن" هستند. برای لحظه‌یی تصور کنيد تمام حکومت‌ها برچيده شوند آيا چيزی به نام "وطن" باقی می‌ماند؟
چه چيزی "من" را و "تو" را در مجموعه و کاتگوری واحدی به نام "هم‌وطن" قرار می‌دهد؟ چيزی جز مرزهای سياسی ايران در اين مقطع تاريخی خاص؟ اگر اين مقطع تاريخی را کمی به عقب ببريم آن‌وقت بسياری از کسانی که امروز در اين کاتگوری جا ندارند جا خواهند داشت و بسياری که در اين کاتگوری قرار دارند از آن خارج می‌شوند. چرا "علی حوبيلی" (hubail) هم‌وطن من نيست و نبايد برای آقای گل شدن‌اش خوش‌حال نشوم و از اين که "علی کريمی" آقای گل نشده است ناراحت شوم؟ اگر مقطع تاريخی‌مان را چهل سال عقب ببريم آن‌وقت آقای حوبيلی هم می‌شد هم‌وطن!
پس مبنای نظری التزام به قوانينی خاص که عملی مجرمانه را تعريف می‌کند به مرزهای سياسی و به مفهومی به نام "وطن" ربط دارد. شما به عنوان شهروند اگر در اين مرزها زنده‌گی کنيد ملزم به رعايت قوانين آن محل هستيد. پس اگر می‌خواهيم بگوييم:"نویسنده یا نویسندگان‌ وب‌لاگ‌ها، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعایت قوانین محل زندگی خود نیستند." چه چيزی را بايد نفی کنيم؟ چيزی به‌جز وطن‌دار بودن "وب‌لاگ‌"ها را؟ وقتی می‌گوييم "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند." يعنی داريم پايه‌های سيستمی که مفهومی به نام "وطن" را شکل می‌دهند می‌زنيم و پايه‌ی ديگری را بنياد می‌گذاريم: "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند!" اين پايه‌ی محکمی است که می‌توانيم اصل اساسی خود را بر آن بنا کنيم:"نویسنده یا نویسندگان‌ وب‌لاگ‌ها، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعایت قوانین محل زندگی خود نیستند."
اما اگر موضوع را به اين ختم کنيم چيزی را ناگفته باقی گذاشته‌ايم. آيا وب‌لاگ‌ها از نظر ما ملزم به رعايت هيچ قانونی نيستند؟ اينجاست که موضوع قوانين جهان‌شمول پيش کشيده می‌شود. فعلا ببذيريم که قوانينی وجود دارد که فراتر از مرزهای سياسی انسان عصر حاضر در مجموع آن را قبول دارد. قوانينی آن‌چنان عام که هر انسان سالمی معترف به التزام به رعايت آن است. مثلا نفی پورنوگرافی کودکان يا تبليغ نفرت نژادی...
بحث قوانين جهان‌شمول و بنيادی خود بحث دقيق و مفصلی است که اجازه دهيد در متن ديگری به آن بپردازيم.
چند نکته:
1- بعضی از دوستان تصور می‌کند نوشتن "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند." بار ارزشی منفی‌یی را تداعی می‌کند. اين دوستان توجه ندارند که "وب‌لاگ" با "وب‌لاگ‌نويسان" متفاوت است. نمی‌گوييم: "وب‌لاگ‌نويس‌ها وطن ندارند." که اگر می‌خواستيم چنين بگوييم آن‌وقت نام خود را "کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران" نمی‌گذاشتيم!
2- وب‌لاگ‌ها وطن ندارند به اين مفهوم است که شعاع عمل وب‌لاگ‌ها در چارچوب وطن نمی‌گنجد. وقتی شما در خيابانی مشغول راننده‌گی هستيد چون نتيجه‌ی عمل‌تان در مرزهایی که قوانين خاصی در آن نافذ است تاثيرگذار است ملزم به رعايت آن قوانين هستيد مهم نيست مليت شما چيست مهم محل انجام عمل‌تان است. وقتی از ايران به سمت پاکستان می‌رويد تا مرز ايران و پاکستان سمت راست خيابان می‌رانيد و به محض عبور از مرز بايد سمت چپ برانيد. نمی‌توانيد به مامور راه‌نمایی و راننده‌گی پاکستانی بگوييد من ايرانی هستم و بايد سمت راست برانم! اما وب‌لاگ‌ها حوزه‌ی عملی جهانی دارند به همين دليل "بی‌وطن" هستند.
3- فضولک عزيز صورت‌بندی ديگری از اين اصل ارئه داده است به اين شرح:" اينترنت فضايي جهانيست واز لحاظ قوانين تابع قانون قضائي کشور خاصي نيست بنابراين نويسنده يا نويسندگان وبلاگها، در محدوده‌ی اين فضای مجازی، ملزم به رعايت قوانين محل زندگی خود نيستند. تنها ملزم به رعايت قوانين عام و جهان‌شمول هستند." بيان اصل سه به اين صورت بيانی هم عرض با بيان نخستين است اما مشکل‌اش اين است که جمله‌پردازی‌های زيادی دارد و فشرده‌گی و موجزی صورت نخست را ندارد."اينترنت فضايي جهانيست واز لحاظ قوانين تابع قانون قضائي کشور خاصی نيست" معادل ديگری است بر "وب‌لاگ‌ها وطن ندارند." با اين تفاوت که تعداد کلمات زيادتری برای بيان آن استفاده شده است و واژه‌ی بحث‌برانگيزی مانند "قضایی" در آن وجود دارد. واژه‌ی "بنابر اين" و نوع نگارش بقيه جمله هم به نحوی است که قصد اثبات چيِزی را دارد در صورتی که در اصول منشور ما نمی‌خواهيم چيزی را اثبات کنيم می‌خواهيم اعتقاد و نظر فرموله شده‌ی خود را بيان کنيم. جملات ما خبری هستند نه اقناعی. حالا يک‌بار ديگر اين اصل را با همان نگارش ابندایی‌اش بخوانيد:"1- وب‌لاگ‌ها وطن ندارند." تمام! بحثی نداريم داريم موضع خود را اعلام می‌کنيم. 2- "نویسنده یا نویسندگان‌ وب‌لاگ‌ها، در محدوده‌ی وب‌لاگ‌ها، ملزم به رعایت قوانین محل زندگی خود نیستند." باز هم فقط داريم به‌صورت خبری اصلی را بيان می‌کنيم. 3- " وب‌لاگ‌نويسان ملزم به رعایت قوانین عام و جهان‌شمول هستند." باز هم با يک گزاره‌ی خبری روبه‌رو هستيم.
نتيجه:
اصل سوم منشور اصلی بسيار دقيق و مترقی‌یی است. اصلی که ما را از زير چتر نظامی تمامت‌خواه و توتاليتر بيرون می‌آورد و منطق قوی هم دارد. وجود اين اصل به "کانون" بعدی تازه می‌ده. اميدوارم در نهايت هر صورت‌بندی که از آن تصويب می‌شود به جوهره و بنياد آن صدمه‌یی وارد نوشد.
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۲۷, سه‌شنبه


برکه‌یی بی‌چشمه‌سار در معرض آفتاب
خيلی‌ها فکر می‌کنند نوشتن و خوب نوشتن کار دشواری است اما اگر حقيقت‌اش را بخواهيد ننوشتن بسيار عذاب‌آورتر و تحليل‌برنده‌تر از نوشتن است. ننوشتن موجب می‌شود زير انبوهی‌ی حرف‌های که برای گفتن داری و توان واگوکردن‌اش نيست له و مدفون شوی اين را خيلی وقت پيش فهميدم... روزی که نزد شاملوی بزرگ بودم و او بر سر تعريف کردن خاطره‌یی اشک به چشم‌های‌اش نشست و از زخم انزویی که به او زده بودنند و اجازه‌ی نشر کتاب‌های‌اش و معاشرت با معشوقه‌ی افسانه‌یی‌اش مردم را به او نمی‌دادند شکايت کرد، با تمام وجود اين درد را حس کردم دردی که شاملوی بزرگ را به زانو درآورد. درد انزوا...
اما الان که می‌خواستم چند خطی قلمی يا بهتر است بگوييم تايپی کنم ديدم درد خاموش بزرگ‌تری وجود دارد. دردی که مانند خوره روح آدم را می‌خورد ولي نه صدا دارد و نه سوزش و اثری از خود به‌جای می‌گذرد. درد بی‌دردی که از درون پوک می‌کند، ذره ذره مانند آهنی در معرض رطوبت لايه‌یی زنگ زده برجای می‌گذارد...
چيزی برای نوشتن و گفتن نداشتن آن درد بی‌درد است، آن حس بی‌حسی که نابود کننده و محوکننده است مانند ...
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۲۳, جمعه


خواندی‌‌های آدينه!(ما نيز نويسنده‌ايم
«متنِ 134» نويسنده

23/7/1373
ما نويسنده ايم
اما مسائلي كه در تاريخِ معاصر در جامعه‌يِ ما و جوامعِ ديگر پديد آمده, تصويري را كه دولت و بخشي از جامعه و حتا برخي از نويسند‌گان از نويسنده دارند, مخدوش كرده است؛ و در نتيجه هويتِ نويسنده و ماهيتِ اثرش, و هم‌چنين حضورِ جمعيِ نويسند‌گان دست‌خوشِ برخوردهايِ نامناسب شده است.
از اين‌رو ما نويسند‌گانِ ايران وظيفه‌يِ خود مي‌دانيم برايِ رفعِ هر گونه شبهه و توهم, ماهيتِ كارِ فرهنگي و علتِ حضورِ جمعيِ خود را تبيين كنيم.
ما نويسنده ايم, يعني احساس و تخيل و انديشه و تحقيقِ خود را به اشكالِ مختلف مي‌نويسيم و منتشر مي‌كنيم. حقِ طبيعي و اجتماعي و مدنيِ ما است كه نوشته‌مان- اعم از شعر يا داستان, نمايش‌نامه يا فيلم‌نامه, تحقيق يا نقد, و نيز ترجمه‌يِ آثارِ ديگر نويسند‌گانِ جهان- آزادانه و بي هيچ مانعي به دستِ مخاطبان برسد. ايجادِ مانع در راهِ نشرِ اين آثار به هر بهانه‌يي, در صلاحيتِ هيچ كس يا هيچ نهادي نيست. اگر چه پس از نشر راهِ قضاوت و نقدِ آزادانه در باره‌يِ آن‌ها بر همگان گشوده است.
هنگامي كه مقابله با موانعِ نوشتن و انديشيدن از توان و امكانِ فرديِ ما فراتر مي‌رود, ناچاريم به صورتِ جمعي- صنفي با آن روبه‌رو شويم, يعني برايِ تحققِ آزاديِ انديشه و بيان و نشر و مبارزه با سانسور, به شكلِ جمعي بكوشيم. به همين دليل معتقديم:
حضورِ جمعيِ ما, با هدفِ تشكلِ صنفيِ نويسند‌گانِ ايران متضمنِ استقلالِ فرديِ ما است. زيرا نويسنده در چه‌گونگيِ خلقِ اثر, نقد و تحليلِ آثارِ ديگران, و بيانِ معتقداتِ خويش بايد آزاد باشد. هم‌آهنگي و هم‌راهيِ او در مسايلِ مشتركِ اهلِ قلم به معنايِ مسئوليتِ او در برابرِ مسايلِ فرديِ ايشان نيست. هم چنان كه مسئوليتِ اعمال و افكارِ شخصي يا سياسي يا اجتماعيِ هر فرد بر عهده‌يِ خودِ او است.
با اين همه, غالباً نويسنده را, نه به عنوانِ نويسنده, بل‌كه به ازايِ نسبت‌هايِ فرضي يا وابستگي‌هايِ محتمل به احزاب يا گروه‌ها يا جناح‌ها مي‌شناسند و بر اين اساس در باره‌يِ او داوري مي‌كنند. در نتيجه حضورِ جمعيِ نويسندگان در يك تشكلِ صنفي-فرهنگي نيز در عدادِ احزاب يا گرايش‌هايِ سياسي قلم‌داد مي‌شود.
دولت‌ها و نهادها و گروه‌هايِ وابسته به آن‌ها نيز بنا به عادت, اثرِ نويسنده را به اقتضايِ سياست و مصلحتِ روز مي‌سنجند, و با تفسيرهايِ دل‌بخواه حضورِ جمعيِ نويسندگان را به گرايش‌هايِ ويژه‌يِ سياسي يا توطئه‌هايِ داخل و خارج نسبت مي‌دهند. حتا بعضي افراد, نهادها و گروه‌هايِ وابسته, همان تفسيرها و تعبيرهايِ خودساخته را مبنايِ اهانت و تحقير و تهديد مي‌كنند.
از اين‌رو تأكيد مي‌كنيم كه هدفِ اصليِ ما از ميان برداشتنِ موانعِ راهِ آزاديِ انديشه و بيان و نشر است و هر گونه تعبيرِ ديگري از اين هدف, نادرست است و مسئولِ آن صاحبِ همان تعبير است.
مسئوليتِ هر نوشته‌يي با همان كسي است كه آن را آزادانه مي‌نويسد و امضا مي‌كند. پس مسئوليتِ آن‌چه در داخل يا خارج از كشور به امضايِ ديگران, در موافقت يا مخالفت با ما نويسندگانِ ايران منتشر مي‌شود, فقط بر عهده‌يِ همان امضاكنندگان است.
بديهي است كه حقِ تحليل و بررسيِ هر نوشته برايِ همگان محفوظ است, و نقدِ آثارِ نويسندگان لازمه‌يِ اعتلايِ فرهنگِ ملي است, اما تجسس در زندگيِ خصوصيِ نويسنده به بهانه‌يِ نقدِ آثارش, تجاوز به حريمِ او است و محكوم شناختنِ او به دست‏آويزهايِ اخلاقي و عقيدتي خلافِ دموكراسي و شئونِ نويسندگي است. هم چنان كه دفاع از حقوقِ انساني و مدنيِ هر نويسنده نيز در هر شرايطي وظيفه‌يِ صنفيِ نويسندگان است.
حاصل آن كه
حضورِ جمعيِ ما ضامنِ استقلالِ فرديِ ما است, و انديشه و عملِ خصوصيِ هر فرد ربطي به جمعِ نويسندگان ندارد. اين يعني نگرشِ دموكراتيك به يك تشكلِ صنفيِ مستقل.
پس اگر چه توضيحِ واضحات است, باز مي‌گوييم ما نويسنده ايم. ما را نويسنده ببينيد و حضورِ جمعيِ ما را حضورِ صنفيِ نويسندگان بشناسيد.
منبع سايت رسمی کانون نويسندگان ايران

منشور کانون نويسندگان ايران

اساسنامه‌ی کانون نويسندگان ايران
------------------------------------------------------------------------------------
برای تشکيل کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران (مدافع آزادی بيان) اقدام کنيد.
سايت کانون وب‌لاگ‌نويسان ايران PenLog

تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۱۹, دوشنبه


پن‌لاگ
حسن‌ات به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت. (حافظ)

حدود سه سال پيش که نخستين وب‌لاگ‌های فارسی شروع به جوانه زدن کرد؛ هيچ تحليل‌گری تصور نمی‌کرد به اين سرعت رشد کند و در زمانی کوتاه به جنگلی روينده و بالنده تبديل شود.
امروز وب‌لاگ‌ها در تمام زمينه‌ها فعال هستند از بورس اورق‌بهادار گرفته تا ادبيات و سياست و حتا رياضيات و شاخه‌های مختلف علمی. تقريبا هيچ موضوعی نيست که انعکاسی در وب‌لاگ‌ها نداشته باشد اما عاملی که وب‌لاگ‌ها را به پديده‌یی منحصربه‌فرد تبديل کرده است جغرافيای گسترده آن است و انعکاس توان‌مند فرياد آزادی‌خواهانه‌ی مردمی تحت ستم که مبارزات‌شان مرزهای تنگ ملی را پشت‌سرگذاشته و تبديل به جريانی جهانی شده است.
ماهيت وب‌لاگ‌ها ماهيتی دوگانه است از سویی شخصی و فردی است و از سوی ديگر فقط در تعامل با ساير وب‌لاگ‌ها معنا و مفهوم پيدا می‌کند. وب‌لاگی تک که کسی به او لينک نداده است و او نيز به جایی لينک نداده باشد، کسی در نظرخواهی‌اش نظر نمی‌دهد و او نيز در نظرخواهی‌ها حضور ندارد... وب‌لاگ نيست، وب‌لاگ فقط در تامل با ساير وب‌لاگ‌ها تشخص پيدا می‌کند. در آغاز کار که فضای وب‌لاگستان محدود بود اين تعامل مانند اعضای محله‌یی کوچک چهره‌به‌چهره و روبه‌رو بود اما اکنون که وب‌لاگستان به شهری و کشوری بزرگ تبديل شده مانند هر جامعه‌ی پيشرفته‌یی نياز به سازکارهايی دارد تا اين تعامل را سازماندهی کند به همين دليل است که داشتن کانون و تشکلی که بتواند بخش وسيعی از وب‌لاگ‌ها را پوشش دهد به ضرورتی درون سيستمی تبديل شده است. اما به‌جز اين دليل ساختاری مسئله‌ی فشارهای بيرونی به وب‌لاگستان، سانسور، فيلترينگ، تهديد به بازداشت... ضرورت تشکلی که بتواند بخش وسيعی از وب‌لاگ‌ها را حول مسايل مشترکشان و حول دفاع از آزادی بيان متحد کند ديگر امری تزئينی نيست که به رکنی ضروری تبديل شده است.
از نظر من اين کانون برای رشد و بقای خود بايد دارای ويژه‌گی‌های خاصی باشد.
1- حول پذيرش منشوری شکل بگيرد که حکم مرام‌نامه‌ی آن را دارد. به عبارت ديگر اين کانون، کانون وب‌لاگ‌نويسانی باشد که به اين منشور اعتقاد دارند و به آن عمل می‌کنند. بديهی است. ديگران با منشورهای ديگری می‌توانند کانون‌های خاص خود را به‌وجود بياورند. داشتن منشور موجب وحدت گروه می‌شود. نداشتن منشور نوعی همراهی همه‌باهم را تداعی می‌کند که موجب شکست و از هم پاشيده‌گی يا بی‌ثمر و عقيم ماندن آن است.
2- اين کانون بايد مجازی باشد به اين مفهوم که شخصيت مجازی نويسنده‌گان وب‌لاگ‌ها را محترم بشناسد و سازوکاری را در پيش بگيرد که اينترنتی بودن در آن لحاظ شده باشد و نياز به گردهم‌آيی‌های فيزيکی و حضوری برای اداره‌ی آن وجود نداشته باشد.
3- اين کانون نبايد به جغرافيای خاصی وابسته باشد. بايد بدون مرز باشد درست مانند اينترنت و وب‌لاگستان.
4- سازوکار اداره‌ی آن بايد به شکلی باشد که توان حرکتي بالایی داشته باشد و نظر تمام اعضا در آن به‌ساده‌گی انعکاس پيدا کند.
5- غير سياسی باشد يعنی سياست خاصی را نماينده‌گی نکند و سياسی باشد به اين مفهوم که مندرجات منشور را نماينده‌گی کند.
6- غير ايدئولوژيک و غيرمذهبی باشد.
7- هيچ‌وب‌لاگ‌نويسی مجبور به عضويت در آن يا محروم از عضويت در آن نباشد.

اين ليست را می‌توان ادامه داد و بر شماره‌های آن افزود اما برای جلوگيری از اطاله‌ی کلام به همين مختصر بسنده می‌کنم.
توسط جمعی از دوستان که من هم مشارکتی در آن داشتم. پيش‌نويس منشور و اساسنامه‌یی تهيه شده است و در وب‌لاگی که نام "پن‌لاگ" برای آن انتخاب شده است قرار است اين موضوع به بحث و گفت‌وگو گذاشته شود.
به همه‌ی دوستان توصيه می‌کنم همين الان به "پن‌لاگ" مراجعه کنند و به عنوان عضو موقت در آن ثبت‌نام کنند تا وقتی تعداد اعضای موقت به صد نفر رسيد بحث را نخست در مورد منشور و سپس در مورد اساسنامه پی‌بگيريم.
حتا اگر مخالف تاسيس چنين کانونی هستيد می‌توانيد به عنوان عضو موقت (همه‌ی ما در اين مرحله عضو موقت هستيم.) در آن ثبت‌نام کنيد و در بحث‌های مربوط به کليت کانون شرکت کنيد.
آرزو می‌کنم و اميدوارم تاسيس اين کانون، و هم‌کاری دوستانه برای تاسيس آن، موجب شکسته شدن اين پندار شبه خرافی که ايرانيان نمی‌توانند کار جمعی کنند شود.
برای عضويت و شرکت در گفت‌وگو‌ها و رای‌گيری برای تاسيس کانون به اين‌جا مراجعه کنيد:
کانون وب‌لاگنويسان ايران (پن‌لاگ)
مطالب ساير دوستان
کانون وبلاگنويسان ايران ضرورتي فراموش شده
گفتار نيک
تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۱۶, جمعه


خواندنی‌های آدينه (تابوت شيشه‌یی بکتاش)
از من مى‌پرسد که آيا شروع به نوشتن کرده‌ام يا نه. من‌و‌من مى‌کنم. مى‌گويد که سختى کارم را مى‌فهمد و شايد کار من از ديدار او با دنيا هم سخت‌تر باشد، اما به هرحال چاره‌اى جز نوشتن ندارم و بهتر است که هرچه زودتر شروع کنم. و انگشتش را به علامت تهديد تکان مى‌دهد.حق دارد، کار من حتماً شايد از شروع دوباره همه چيز و انتظار بيدارى دنيا سخت‌تر است ‌(‌"‌تا ١٧ مه چند ماه بيشتر نمانده‌، انگار چند قرن‌"). مى‌گويد که امروز هم کار مى‌کند، به يک سرى از مسائل مربوط به رستوران رسيدگى مى‌کند‌(‌"‌يک‌بار ديگر جک‌رونالد را شکست مى‌دهم، خواهى ديد!‌"‌) و بعد آخر هفته مى‌رود تا ‌دخترش را ببيند‌.‌ تا دنيايش را خوابيده در تابوت شيشه‌اى، با چشم‌هاى باز، يک پا دراز کرده و پاى ديگر کمى خميده، لبخند بر لب، دستها قفل‌ بر سينه، مو‌هاى ‌سياه ‌پخش ‌بربالش ببيند و به آن لحظه‌اى فکر کند که بيدار خواهد شد، او ليوانى آب هندوانه خنک و چند نان‌پنجره‌اى که خودش درست خواهد کرد در سينى‌اى با طرح باگزبانى خواهد گذاشت، به او خواهد گفت‌:‌"‌صبح‌بخير دنياى من‌"، گونه‌هايش را خواهد بوسيد و در گوشش زمزمه خواهد کرد‌: "‌بخور دخترم، بخور دنياى بيدارم‌". -کار تو از من سخت‌تر است، تو بايد در زمان حفارى کنى، تا هفتاد- هشتاد سال پيش بروى و داستان ما را بنويسى. آيا دنيا به خاطر خواهد آورد که من مادرش هستم‌؟‌ - من ديگر گذشته خودم را هم فراموش کرده‌ام، چه برسد به اينکه بخواهم داستان شما را بنويسم ... ...ص 5...‌"‌آيا دنيا زنده است يا مرده‌؟‌" مرد با پاسخ به همين سؤال شروع کرد‌:‌"‌قبل از هر چيز به شما اين اطمينان را مى‌دهم که دخترتان زنده است و به زودى از خواب برخواهد خاست‌." عصمت نفس عميقى کشيد، احساس ضعف کرد، نمى‌توانست سر پا بماند، مردى با موهاى سفيد بلافاصله صندلى‌اى زير پايش گذاشت. زن جوانى پرسيد‌:‌"‌مى‌خواهيد چيزى برايتان بياورم، نوشابه‌اى ميوه‌اى، يا نان‌شيرينى‌؟‌" عصمت چيزى نگفت. از مرد موسفيد که احساس مى‌کرد بايد مسئول ديگران باشد پرسيد‌:‌کى‌؟‌" به او جواب داد که هنوز دقيقأ نمى‌داند، نبايد خيلى طول بکشد، شايد ظرف يکى دو سال آينده. به چند سؤال در مورد تاريخ تولد و ضعيت جسمى و روانى دنيا، در زمانى که خانه را ترک کرد، جواب داد. در آخرين لحظه‌اى که اين محل را ترک مى‌کرد تا سوار بر جيپى به محل تابوت برود، مرد موسفيد که مسئول اکيپ بيولوژى بود، از او پرسيد‌:‌"‌آيا شما دليل تصميم دخترتان براى ترک دنيا و خوابيدن را مى‌دانيد‌؟‌" عصمت لبخند بيرمقى زد و گفت‌:‌"‌شما هم در همين دنيا زندگى کرده‌ايد، نه‌؟‌" به اطاق دنيا که رسيد، ده پانزده نفر را ديد که با لباسهاى سفيد و برخى با عينکهايى ويژه به کار با کامپيوتر، لوله‌هاى آزمايش يا بحث با يکديگر مشغول بودند. لحظه‌اى درنگ کرد و بعد با لحنى آرام گفت‌:‌"‌مى‌توانم از شما، همه، خواهش کنم که چند دقيقه از اطاق بيرون برويد‌؟‌" و آنگاه که تنها شد به طرف تابوت شيشه‌اى دنيا رفت. دخترش را ديد خوابيده در تابوت شيشه‌اى، دنيا را ديد که انگار منتظر است، با چشمهاى باز، يک پا دراز کرده و زانوئى خم‌شده، لبخند بر لب و انگار اميدوار، دستها قفل‌ بر سينه، مو‌هاى ‌سياه ‌پخش ‌بربالش، و فکر کرد که وقتى دنيا بيدار خواهد شد، او ليوانى آب هندوانه خنک و چند نان‌پنجره‌اى که خودش درست خواهد کرد در سينى‌اى با طرح باگزبانى خواهد گذاشت، او را خواهد بوسيد و به او خواهد گفت‌:‌"‌صبح‌بخير دنياى من."
تابوت شيشه‌یی دنيا،نادر بکتاش، ص 186
ش

........................................................................................

۱۳۸۳ مرداد ۱۱, یکشنبه


خواندنی‌های آدينه در يک‌شنبه
يکی از فهيم‌ترين خوانده‌گان شبح دوست ارجمند و خاموشی است که گاهی به نام زنيک کامنت می‌گذارد. او متنی را برای‌ام ارسال کرده است که خواندنی و جالب است. ترجمه‌ی متن کار خود اوست. شما را به خواندن‌اش دعوت می‌کنم.A human being should be able to change a diaper, plan an invasion, butcher a hog, com a ship, design a building, write a sonnet, balance accounts, build a wall, set a bone, comfort a dying, take orders, give orders, cooperate, act alone, solve equations, analyze a new problem, pitch manure, program a computer, cook a tasty meal, fight efficiently, and die gallantly. Specialization is for insects.
Robert Heinlein
The quote is from his 1973 book "Time Enough for Love"
هر آدمی باید بتواند:
کهنه بچه عوض کند،حمله ای را طرح ریزی کند،بچه خوکی را قصابی کند،کشتی براند،ساختمان طرح کند،غزل بسراید،حساب هایش را تراز کند،دیوار بسازد،استخوان جا بیاندازد،به شخص در حال مرگ دلداری دهد،دستورها را اجرا کند،دستور بدهد،همکاری کند،به تنهایی عمل کند،معادله حل کند،مسئله جدیدی را تحلیل کند،تپاله جمع کند،برنامه کامپیوتر بنویسد،غذائی خوشمزه بپزد،با چابکی بجنگد،با شجاعت بمیرد.
تخصص مال حشرات است.
پیتر هاین لاین
شیخ نویسندگان داستان های علمی

تا نظر شما چی باشه؟

........................................................................................

Home