۱۳۸۳ تیر ۱۰, چهارشنبه


از سر دل‌تنگی
نه بی‌هوده تلاش می‌کنی، ای آن که عاشق‌ترين قلب‌ها را در سينه داری، عشق‌ات پاس داشته نمی‌شود... مجوی! جست‌وجو مکن!..
هيچ چيز اين جهان کامل نيست اين مغز و دل و دست و پا و چشم و دهان و ابرو متناسب نيست. که گفته بود اين قلب اين‌چنين عاشق و شيفته باشد و اين دست‌ و پا چنين چلمن و بی‌خاصيت؟ که گفته بود اين دهان از قلب فرمان بگيرد و اين دست و پا از مغز؟ که گفته بود اين چشم‌ شهلا نباشد و اين ابرو‌ کمان؟
که گفته بود اين مغز مصلحت‌انديش جبون اختيار را به کف گيرد و اين قلب را دربه‌در و منکوب کند؟
نه اين قلب شايسته‌ی اين جسم زبون نيست تيزترين خنجرهای عالم را بر اين سينه زنيد تا عريان و خون چکان از اسارت اين قفس استخوانی رهايی يابد و مجرد و تنها فرياد برآورد:
کيست آن که به تک تک سلول‌های شما آب و هوا و خون و عذا می‌رساند؟ کيست آن که در هر تپش‌اش فرسوده می‌شود تا شما را به باروبر نشاند؟ چرا چنين همه با هم متحد شده‌ايد تا اين خادم خاموش و تپنده را منکوب کنيد و به بند کشيد؟
...
ای تلاع بی‌غبار! ای تندر خاموش! انتخابی در کار نبود اين بافت خاکستری مکار اين رگ و پی عليل انتخاب می‌کردند و من جز تپيدن به شوق رهایی چه می‌توانستم...
لطفا نظرات خود را بيان کنيد


به حکم و حجت 18 تير
با دختر نوجوان‌ام به خيابان کارگر شمالی رفتم. بيست تير ماه 1378 بود. وقتی به کارگر شمالی رسيدم بی‌اختيار بغض‌ام ترکيد نه آن که جوانی‌ام در آن خيابان و کوی گذشته بود؛ نه آن که در آن خيابان و کوی بارها و بارها تحقير شده بودم بارها و بارها بغض‌ام را فرو خورده بودم تا اشک‌های‌ام از چشم عسس مخفی بماند... اکنون خيابان کارگر در آتش خشم جوانانی که نسل شکسته‌خورده نبودند می‌سوخت. صورت‌‌های پوشيده شده، مشت‌های گره کرده و تف‌هایی که به ريش جادوگر پرتاب می‌شد فضایی ساخته بود که پنداری اين خيابان و کوی را از مريخ به اين خراب‌آباد پرتاب کرده بودند. پنداری اينجا گوشه‌یی از سرزمينی که قلمرو کفتارها شده است نيست. اين‌جا سرزمينی نيست که جوانان‌اش را با تناب پلاستيکی در معابر به دار می‌کشند. اين‌جا به سرزمينی که دست شريف‌ترين آدم‌ها را قطع می‌کنند تا حساب بانکی رذل‌ترين آدم‌ها در بانک‌های سوئيس فربه‌تر شود شباهتی ندارد. گویی اين‌جا قسمتی از اين روسپی‌‌خانه‌ی بزرگ نيست که ريا معامله می‌‌کنند و با لب‌خند روباه، ليلی را به مسلخ می‌فرستند و با اشک تمساح، فرهاد را به زنجير می‌کشند.
به دخترم گفتم: نگاه کن! به چهره‌‌ی اين جوانان برافروخته نگاه کن! به اين دختران که عاشق‌ترين دختران هستند و به اين پسران که دل‌باخته‌ترين پسران هستند نگاه کن! اين که تو فردا در دنيای بهتری جوانی‌ات را سپری خواهی کرد حاصل دانایی و شهامت اين دختران و پسران است. اگر فرزند تو در دنيای انسانی‌تر چشم خواهند گشود و به مدرسه خواهد رفت مديون اين نسل به‌پاخواسته است که فرياد می‌کند: "نه" و تن به برده‌گی "آری" نمی‌‌دهد.
دخترم اشکی را که بی‌اختيار جاری شده بود می‌ديد اما نمی‌دانست اين اشک بغض هزار ساله است. وقتی حامد را بردار کشيدند، وقتی خبر تيرباران مصطفی را آوردند وقتی کت‌وشلور منصور را به ناهيد دادند و مريم را به عزای پدری که فقظ پشت ميله ديده بود نشاندند. وقتی بتول در درگيری خيابانی کشته شد، وقتی سعيد زير شکنجه کارش به تيمارستان کشيد، وقتی نادر زير خمپاره‌ی خودی در آخرين هفته‌ی سربازی‌اش کشته شد و عباس روی مين رفت و هوشنگ به حکم کميته‌ی سه نفر برای روبه رو نشدن با گاليندوپل تيرباران شد... اين اشک‌ها قطره قطره ذخيره شده بود و حال سيل سيل جاری می‌شد.
18 تير اگر به باروبر نشسته بود، اگر سرکوب نمی‌شد، اکنون ده‌هاهزار تن در بم زنده‌بگور نشده بودند، اکنون صدها نفر در نيشابور در آتش نسوخته بودنند و ده‌ها نفر در قير مذاب در پاسگاه نصرت آباد مدفون نمی‌شدند.
اما 18 تير سرکوب شدنی نيست. هيچ جنبشی را نمی‌توان به تمامی سرکوب کرد مگر کمون پاريس را توانستند سرکوب کنند، مگر اکتبر را توانستند به تمامی سرکوب کنند، مگر جنبش جوانان در دهه‌ی 60 ميلادی سرکوب شدنی بود مگر 17 شهريور و 30 خرداد نابود شدنی است.
قبل از 18 تير چند هسته‌ی مطالعاتی وجود داشت اکنون چند هسته؟ قبل از 18 تير چند اعتصاب هر روز در گوشه و کنار شکل می‌گرفت اکنون وضع چگونه است؟ 18 تير، تيری است بر چشم اژدها بر پوزه‌ی تمساح؛ مهم نيست امسال 18 تير سکوتی مرگ‌بار برخيابان‌ها سايه بياندازد يا شور و شعوری بالنده آزادی را فرياد کند 18 تير نشد روزی در مرداد يا شهريور فرياد 18 تير بلند خواهد شد.
اعلاترين ترياک‌ها هم نمی‌تواند خواب به چشم اژدها بياورد ديگر نه دندان‌های تمساح نه عشوه‌های روباه هيچ‌کدام نمی‌‌تواند مانع سربرآوردن اين ققنوس از خاکسترش شود. ما پيروزيم هر کس پرسيد چرا؟ بگوييد به حکم و حجت 18 تير.
لطفا نظر خود را بنويسيد

........................................................................................

Home