۱۳۸۲ تیر ۲, دوشنبه


هم‌سايه‌ی مرگ، سرشار از زنده‌گی

با کيفيت بالا
تصوير بالا روی جلد دومين شماره‌ی مجله‌ی هفته که به همت مجيد اسلامی و احمد طالبی‌نژاد منتشر می‌شود است.
اين شماره اختصاص دارد به رضا قاسمی عزيز و چه شماره‌ی خوش‌آب‌ورنگی هم شده. در پاراگراف مقدمه مانندی در باره‌ی "هم‌نوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها" آمده است: "هم‌نوایی... يکی از درخشان‌ترين آثاری است که در سال‌های اخير به فارسی درآمده است. اين رمان که سال گذشته جايزه‌ی هوشنگ گلشيری را هم دريافت کرد، به لحاظ استقبال خوانندگان نيز موفقيت قابل توجهی به‌دست آورد."
نقد آقای علی مطلق که عنوان آن "وقتی از مرگ حرف می‌زنيم از چه حرف می‌زنيم" يکی از خواندنی‌ترن نقدهایی بود که در اين مجله يافتم. نقد مطلق با اين پاراگراف شروع می‌شود: "آيا نويسنده /راوی مرده است؟ پس چه‌کسی هم‌نوایی شبانه... را نوشته؟ رمان هم‌نوایی شبانه داستان مرگ است روای به قتل می‌رسد، نويسنده مرده است و به محاکمه کشيده شده. رمان هم‌نوایی شبانه... رمانی است برای تمرين مرگ پيش از آن که فرارسد."
وقتی روبرت صفاريان می‌نويسد: "اما لذت اصلی رمان برای من در لحظات نابی بودند که با استفاده از تشبيهات بديع و غريب و شگردهای زبانی و بيانی و تصويرسازی‌های مبتکرانه خلق می‌شوند." از حس و لذتی صحبت می‌کند که مرا نيز در هنگام خواندن چندباره‌ی بخش‌هایی از "هم‌نوایی شبانه..." بارها با خود برد.
يا وقتی مجيد اسلامی می‌نويسد: "... خيال می کردم دوباره خواندن رمان و يادداشت برداشتن کار را آسان‌تر می‌کند. اما برعکس، سخت‌تر شد. بار دوم آن‌قدر نکات ريز و درشت در رمان پيدا کردم که بار اول از چشمم دور مانده بود، که حالا ديگر از هيچ‌چيز مطمئن نيستم. از کجا معلوم که بار سوم و چهارم نيز همين‌طور نباشد؟" دارد توضيح می دهد دليل چند بار خواندن رمانی را که در اين بی‌وقتی يک بار خواندن‌اش هم شايد غريب باشد.
اگر بخواهم از همه‌ی نقدها صحبت کنم کار به‌دراز می‌کشد. نکته‌ی را می‌گويم و سخن را کوتاه می‌کنم. اولين بار که عکس رضا قاسمی را ديدم به نظرم آشنا آمد با خود گفتم: "شايد ايشان را در سفرهای‌اش به تهران ديده باشم!" دفعات بعد هم اين خيال دست از سرم بر نمی‌داشت تا اين که عنوان گفت و گوی بی‌تا ملکوتی با رضا قاسمی معما را برای‌ام حل کرد! عنوان مقاله اين است: "جوليس سزار، هملت، جان ماريا ولونته" درسته جان ماریاولونته!(gian maria volonte) راستی که رضا قاسمی چقدر شبيه جان ماريا ‌ولونته است و من چقدر اين بازی‌گر را دوست داشتم و مرگ نابه‌هنگام‌اش چقدر اندوه‌گين‌ام کرد.
اصلا نمی‌خواستم مطلبی را که با مرگ و درباره‌ی مرگ آغاز کرده بودم با مرگ تمام کنم... شايد تاثير شرايط ام‌روز سرزمين مرگ‌انديش‌ام است که اين‌چنين مرا و ما را همسايه‌ی مرگ کرده است برای زنده‌گی به‌تر!

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۳۰, جمعه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه
بوی خوش آزادی
اين روزها ايران پرهياهو خواب کفتارهای پير را آشفته کرده است هر چند لاشخورهایی مانند بوش برای پيکرمجروح اين سرزمين کهن‌سال چنگال تيز کرده اند و حاکمان نالايق، وطن‌فروش و احمق دارند شرايطی را فراهم می‌کنند که مانند کشورهای هم‌سايه‌ ايران نيز اشغال نظامی شود اما هميشه می‌توان به عقل جمعی اين مردم هوشيار ايمان داشت. من مانند تمام ايرانيان باشرف آرزو می‌کنم وحدت عملی برای رهایی و آزادی بين مردم و روشن‌فکران اتفاق بيفتد و عقل جمعی اين ملت بزرگ همه‌ی ما را از اين پرت‌گاه شوم به سلامت بگذراند.
تمام کشور در تب قيام می‌سوزد و با اتفاقاتی که در فرانسه افتاده است در پيوند با قيام اخير، ايران را خبرسازترين کشور جهان کرده است هر چند اروپائيان در اين باره تقريبا سکوت کرده‌اند و آمريکائيان می‌خواهند به نفع خود بهره‌برداری کنند. وب‌لاگ‌ها و اينترنت محل بسيار مناسبی شده است برای تبادل اطلاعات هر چند برای کسانی که در ايران زنده‌گی می‌کنند اين خالی از خطر نيست و طبق شايعات احتمالا سروش که وب‌لاگ پر را می‌نوشت دستگير شده است. به هر حالا راه آزادی راه آسفالت نيست، راهی صعب و پر پيچ و خم است.
- گل‌کوی عزيز مفصل درباره‌ی قيام اخير و حوادث فرانسه نوشته. جامع و مانع. گل‌کو يا کاری نمي‌کنه يا سنگ تموم می‌ذاره.
- تنهای شب عزيز مقاله‌یی از انقلاب 82 ي ايران نشنال ري‌ويو16 ژوئن 2003 ترجمه کرده که به نام "انقلاب ايران، سال 2003 جوّ تغيير رژيم فراهم شده است." مقاله‌ی خواندنی است.
"كسي هرگز نمي‌فهمد كه چه چيزي باعث ايجاد جرقه‌ي يك انقلاب مي‌شود. بيشترين چيزي كه مي توان از يك تحليل‌گر خوب انتظار داشت تشخيص شرايطي است كه ماركسيست‌ها ” ‌موقعيت انقلابي “ مي‌ناميدند، اما اندازه‌گيري عناصر فوق‌العاده مهم آن امكان‌پذير نيست (و به همين علت است كه به‌اصطلاح‌دانشمندان علوم اجتماعي هرگز در پيش‌بيني انقلاب‌ها موفق نبوده‌اند). زمان انقلاب كه فرا برسد تنها مي‌توان بوي آن را احساس كرد، و انقلابيون اولين كسانی هستند كه خبر مي‌شوند. آنان پوسيدگي و ترسي را كه از كريدورهاي قدرت مي‌‌آيد بو مي‌كشند. بوي خبردهنده‌‌اي را كه از زيرجامه‌هاي رهبران محكوم به شكست مي‌آيد حس مي‌كنند. و تزلزل اراده و انگاره‌ي در حال شكل‌گيري واكنش توأم با وحشت آنان را احساس مي‌كنند.
آن بوها دارند آرام آرام فضاي ميدان‌هاي مركزي شهرهاي عمده‌ي ايران را فرامي‌گيرند، و مردم را به نبرد متزايداً آشكاري با ملايان حاكم تحريك كرده‌اند."
-شادی شاعرانه‌ی بسيار عزيز مرتب و منظم در باره‌ی قيام اخير نوشته است يکی از يادداشت‌های‌اش بسيار به دل‌ام نشست.
"درسته نرم نرمک اوضاع آرومتر ميشه .. اما به نظر می آد ترسی که حکومت توانسته بود تو جامعه درست کنه ... کم کم داره جاشو به احساس دلاوری می ده ... و اين احساس هرچند حق طبيعی شهروندان يک جامعه سالم است اما برای حکومتهای ديکتاتوری مثل حکمهای دم دست عزرائيل می مونه ... امروز تو هر جائی که رفتم و تو هر ماشينی که نشستم چشمها علاوه براينکه کنجکاو، شاد و گاه حتی نگران بود اما يک نور جديد رو ميشد به خوبی توشون ديد .. احساس کسی که قراره به همين زودی‌ها از شر بار سنگينی که سالها ، به جبر و جور، رو دوشاش گذاشتن خلاص بشه."

1- سروش که در وب‌لاگ پر لحظه به لحظه اخبار قيام را گزاش می‌داد از سه‌شنبه تا به حال چيزی ننوشته ظاهرا دستگير شده است.
2- مهشيد عزيز از خودسوزی نادر ثانی خبر داده است.
3- بهزاد عزيز در وقت‌به‌خير در مورد قيام در شهرهای مختلف نوشته.
4- سارا عزيز در من و سارا در مورد شنيده‌های خودش از قيام تهران نوشته است.
5- hj عزيز در قلم به دست مزدور برای کسب خبر در قيام حضور فعال داشته است و گزارشات مفصلی داده است. گزارش او از تهران و همدان و اهواز و ساير استان‌ها خواندنی است.
6- زهرای عزيز در وب‌لاگ زهرا از مشاهدات خودش نوشته او ظاهرا باتوم مارماهی هم نوش جان کرده و مگه خيلی هم درد نداره.
7- سايت بازتاب اخبار قيام مردم اصفهان که ظاهرا قوی‌ترين تظاهرات در بعد از انقلاب است را گزارش کرده است.
8- امير عزيز هم در قاب شيشه‌یی در مورد قيام و خبرهای آن نوشته. در اين قاب شيشه‌یی علاوه بر مطالب خوب لينک‌های خوبی هم پيدا خواهيد کرد.
9- نت پد ايرانی هم همانطور که ازش انتظار می‌ره به اين موضوع پرداخته و ضمن نقل خبرهای مختلف تحليل خوش از قيام هم نوشته.
10- گزارش تصويري از حمله ديشب لباس شخصي‌‏ها به خوابگاه كوي نصر دانشگاه علامه طباطبايي از پيک ايران. برای آشنایی با رفات اسلامی ديدن اين عکس‌ها الزامی‌ است. کاش سخنان آقای خاتمی را هم روی اين تصاوير گذاشته بودنند تا چهره‌ی اين روباه مکار بيش از پيش افشا می‌شد.
11- اگر اعصاب پولادين نداريد اين گزارش پيک ايران را نخوايد!
12- فرا بلاگ هم طبق معمول پر از لينک‌های مربوط به حوادث اخير است.
13- دوست عزيزی که چرند و پرند را می نويسد گزارش دقيق و ساعت به ساعتی از قيام را نوشته است و مشاهدات عينی خودش را بازگو کرده است.
راست‌اش الان به اين صرافت افتادم که تقريبا همه‌ی وب‌لاگ‌ها در باره‌ی قيام اخير نوشتند پس لينک‌دادن من بيهوده است هر جا که سرک بکشيد از قيام و حوادث اخير نوشته است. ايران سراسر در تب و تاب و شور و سکوت و خشم و ترس و نفرت... می‌سوزد.

ارنستو چه‌گوارا دلا سرنا
چه‌گوار در شنبه‌ی هفته‌یی که گذشت 75 ساله شد.
"-اه اسفنديار مغموم!
تو را آن به که چشم
فرو پوشيده باشی!
"احمد شاملو
بله به راستی اگر ارنستو روح انقلاب و آزادی در جان‌اش موج نمی‌زد هم‌اکنون يا پزشک ثروتمندی در ارژانتين بود و يا سياست‌مداری برجسته، دست راست فيدل کاسترو، در کوبا اما او راه انقلاب را برگزيد و جان خود در اين راه نهاد.
تا اطلاع ثانوی که اکنون به‌نام ضمير سرخ می‌نويسد مفصل در باره‌ی چه‌گوارا نوشته هر چند با عنوان انتخابی او مخالف هستم اما نوشته‌ی او که با شور جوانی پيوند خورده است خواندنی ست.
رامين عزيز هم در باره‌ی هفتاد و پنجمين سال روز تولد چه‌گوارا مطالب مختلفی نوشته و عکس بسيار جالبی هم از ارنستو چاپ کرده. قسمتی از مطالب او مربوط می‌شه به چگونه‌گی وزير اقتصاد و دارایی شدن چه گوارا که خيلی بامزه است. هر چند رامين خودشو از دادن منبع بی نياز دونسته!
"فيدل کاسترو سوال می‌کند: » آیا ما در رديفمان يک "economista" (اسپانيايي برای مقتصد، متخصص علم اقتصاد) داريم؟«چه گوارا دستش را بلند ميکند. او "comunista" فهميده بود، کمونيست. اينجوری يک دکتر، بانکدار شد. اسکناس‌ها را با نفرت از پول و کوتاه با "Che" امضا می‌کرد."
- وقتی اسم وب‌لاگ کسی ارنستو است خب حتما در سال‌گرد تولد چه‌گوارا مفصل خواهد نوشت. ارنستو را جوان از اهلی مشهد که در همدان دانش‌جو است و رشته‌ی برق می‌خواند نوشته می‌شود. او در سردر وب‌لاگ‌اش در مورد چه‌گوارا نوشته است:"ارنستو چه گوارا در 14 ژوئن 1928 در روساریوی آرژانتین به دنیا آمد با پاسپورت جعلی اروگویه ای و با نام مستعار آدولفومنا در آمریکای لاتین به گشت و گذار می پردازد. در مکزیک به کاسترو می پیوندن و نیروهایش پا به ساحل سیرا مایسترا میگذارد گوریلها(چریکهای کوبایی) را در نبرد سرنوشتساز رهبری می کند که به پیروزی نهایی انقلابیون منجر می شود تبدیل به یکی از مهره های اصلی در کوبا می شود از حاکمیت خارج می شود تا نهضتهای آزادیبخش را در آفریقا و آمریکای لاتین رهبری کند. انقلاب گوریلها را در بولیوی پایه گذاری می کند با کمک ماموران سیا توسط ارتش بولیوی دستگیر و اعدام می شود. چه تکیه کلام آرزانتینی هاست وقتی دوستانشان را خطاب می کنند. او در لحظه اعدام فریاد می کشید:((شلیک کنید ترسوها! شما فقط یک نفر را می‌کشید. ))"
ارنستوی جوان ما در قيام اخير در همدان صدمه ديده است و با ارنجی که با سنگ ضرب‌ديده است، و هر که ارنج‌اش ضرب‌ديده باشد می‌داند ضرب‌ديده‌گی ارنج چقدر دردناک است، مطالب وب‌لاگ‌اش را تايپ کرده است.
تنها نقطه ضف ارنستوی ما اينکه طرف‌دار پرسپليسه! اونم فکر کنم به دليل اشتباه استراتژيک باشه که نمی‌دونه! رنگ قرمز با رنگ سرخ خيلی فرق داره، درواقع رنگ سرخ يه‌جور آبیه!
- پيمان وهاب‌زاده‌ی عزيز در با شما نيستم مقاله‌ی جالبی در مورد سال‌گرد تولد چه‌گوار نوشته که خوندنيه. اين مقاله اين‌جوری تموم می‌شه:"جنبش دانشجوئي امروز ايران كه ادامهء نيم سده سنت دادخواهانهء دانشجويان ايرانست از دهليز دوران هاي جنبش ملي، جنبش رهايي بخش ملي و چريكي، و نيز از گفتمان انقلابي برون آمده و اكنون با نگرش و درايتي درخور به روح زمانهء خويش آگاه است. اما هرگز ستيزندگي و آرمانخواهي و سرسختي را – حتي در بدترين شرايط – واننهاده است. اين چنين است كه در افق هاي تازهء جنبش دانشجويي مي توان ردپاي حماسه اي ديرپا را ديد كه در جاي جاي تاريخ خود را تكرار مي كند، حماسه اي كه آرژانتيني انترناسيوناليست سرسختي روزي در جنگل هاي بوليوي بازآفريد، و حماسه اي كه دانشجويان آزادي خواه و آينده گراي ايران اين روزها بازمي آفرينند."
در با شما نيستم به مناسبت تولد چه‌گوارا
تنهای شب عزيز هم در باره‌ی تولد چه‌گوار نوشته.
در دات هم در باره‌ي عکس‌های تازه‌یی از چه‌گوارا به مناسبت تولد او نوشته که هر چند مرجع‌اش روزنامه‌ی جام جمه ولی خوب چه می‌شه کرد ديگر. چه‌گوارا از همه جا سر در مياره!
در شبح هم تا کنون چند بار درباره‌ي چه‌گوار نوشته‌ام شعر زيبای گابريل گارسيا مارکز در باره‌ی چه‌گوارا با ترجمه‌ی احمد شاملو را می‌توايند اينجا بخوانيد.
در 17 مهر سال گذشته در سال‌گرد قتل وحشيانه‌ی چه‌گوارا ياد داشت کوتاهی درباره‌ی او نوشتم.

دکتر علی شريعتی.
آخرين روز هفته‌يی که گذشت مصادف بود با در گذشت دکتر علی شريعتی. در مورد دکتر شريعتی نمي‌شود نيمه نصفه نوشت. پس من هم چيزی نمی‌نويسم.
- غريب آشنای عزيز مفصل و خوب و کامل در باره‌ی دکتر شريعتی نوشته و عکس‌های جالبی از او در وب‌لاگ‌اش قرار داده. قسمتی از خاطرات زندان دکتر شريعتی را که غريب آشنای بسيار عزيز نقل کرده بخوانيد: "دکتر شريعتی می گفت شکنجه اصلی من هنگامی آغاز می شود که سرتيپ زندی پور(رييس زندان کميته) به سلول من می آيد و من مجبور می شوم با او بحث های علمی بکنم. در نخستين برخورد، زندی پور از شريعتی پرسيده آيا تا بحال کسی را کشته است و شريعتی هم پاسخ داده بود : "بله، هابيل را"! زندی پور که نمی دانست شريعتی اين جمله را به شوخی و کنايه گفته است، از وی درباره هويت همدستانش سوال کرده و همين موضوع موجب خنده و مضحکه شده بود"
- شاهين پرويزی که ربل را می‌نويسد هم در باره‌ی شريعتی نوشته است. نوشته‌ی بلند او درباره‌ی دکتر شريعتی اين‌گونه آغاز می‌شود:"اونروزي که رفته بودم سخنراني "دکتر سروش"، خيلي واسم جالب بود که اين تصور رو بکنم، سروش، دنباله شريعتي، اما فقط يه وجه اشتراک در اونها پيدا کردم، اونهم، لفظ "دکتر" بود... سروش وسط حرفاش گفت: "البته بحث درباره مسئله ولايت فقيه جای خود رو داره که الان نمی‌خوام در موردش حرف بزنم"... دلم می‌خواست، بهش بگم: اخه مرد مومن، درست حرف مرد يکي، ولي نه ديگه اينقدر... همين تفکر امثال شما و دکتر ايت، اوائل انقلاب و سينه زدن زير بيرق ولايت فقيه و ايجاد انقلاب فرهنگي، بيست وپنج سال مردم رو اسير کرد، وگرنه مرد شريف، دکتر شريعتي که مخالف "آخونديسم" بود... مگر نه اينکه، به همين دليل، تفکراتش مورد غضب حضرات بود، کتاب‌اش ممنوع چاپ بود."
- آرش در ضمير سرخ هم در باره‌ی دکتر علی شريعتی نوشته.
- آوای زمين بسيار عزيز که اين روزها نام خودش را کرده آوای ايران در مورد دکتر شريعتی مطلب کوتاهی نوشته هر چند او قبلا مطالب زيادی از دکتر نوشته بود و انتظار می‌رفت بيش‌تر و به‌تر بنويسه.

وب‌لاگ‌گردی‌های يک دقيقه‌یی!
- اخير جمعی از دوستان وب‌لاگ ستان وب‌لاگی درست کردند به نام جمعه به جمعه! خب مثل اين که ما ديگه بايد آدينه‌گرديم نو تعطيل کنيم! حالا شوخی کردم اما جمعه به جمعه هم به قول عطا خيلی باحاله!
-احسان عزيز عکس‌های از مسابقه‌ی دربی استقلال و پرسپوليس که توسط حسن سربخشيان تهيه شده زده تو وب‌لاگ‌ش که ديدنی! استاديوم تازه تعمير، ويران شده!
- اخيرا وبلاگ جديدی که توسط گروهی نوشته می‌شود که خود را دوستان آزادی و دموکراسی می‌نامند ايجاد شده است.اين دوستان تا اکنون چندين اطلاعيه داده‌اند و مواضع خود را اعلام کرده‌اند. از شيرين عزيز که اينجا را بهم نشون داد تشکر می‌کنم.
- سارای عزيز که ضمير پنجم را می‌نوشت و مدتی برای امتحانات نوشتن را تعطيل کرده بود تا اطلاع ثانوی در گربه‌ی سرخ می‌نويسد نام وب‌لاگ تا اطلاع ثانوی هم شده ضمير سرخ! برای اين دوستان جوان آرزوی موفقيت می‌کنم.
- راستی شنيدن آبی بعد از اين باخت‌های اخير از شدت ناراحتی صورت‌ش قرمز شده!
- همين الان ديدم وبلاگ پر به‌روز شده، خبر خوشش رو فرشته‌ی عزيز داد. ظاهرا سروش عزيز چند روزی بازداشت بوده که
بعدا قرار برامون تعريف کنه.
- انگار بچه‌ی تله‌ويزيون هم شبح می‌خونند چون امشب فيلم سينمایی اسب کهر را بنگر از شبکه‌ی اول پخش شد.
× کلی مطلب ديگه داشتم و چند تا وب‌لاگ ديگه اما الان دو تا دوست نازنين(آقايان جا افتاده هم نازنين می‌شوند حتا اگه پزشک باشند!) جهت ديدار آمدن که من در زنده‌گی هيچ چيز را جايگزين ديدار دوست نمی‌کنم حتا خواندن کتاب! پس بقيه باشه طلبتون باری روزهای بعد. اگر غلط غلوت داره شرمنده فردا درست‌ش می‌کنم.

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۹, پنجشنبه


باور کنيد شوخی نمی‌کنم!
روزنامه ايران (28، خرداد): "زنده شدن مردگان در تهران شايعه است." مهندس رضائيان مديرعامل سازمان بهشت زهرا
جام‌جم (27، خرداد): "هيچ کس در حوادث اخير در شيراز کشته نشده است."
شبح: جالبه توی اين مملکت زنده شدن مردها شايعه است؛ کشته شدن زنده‌ها هم شايعه است!
ياس‌نو (27، خرداد): "گروه‌های فشار به عنوان يک پديده‌ی عرضی نزديک به يک دهه است که در عرصه‌ی اجتماعی ايران ظاهر شده‌اند" رجب‌علی مزروعی، ياس نو
شبح : در دو دهه قبل از اين يک دهه کل نظام در عرض و طولش گروه فشار بوده حالا ظاهرا عرضش داره فشار می‌آره به طولش!
ايران(28 خرداد): "دوستان ناآگاهی بودند که تصور کردند با قلب واقعيت می‌توانند در سال‌گرد 18 تير 78 جهت‌گيری حاد سياسی را به سمت مسائل صنفی شوق دهند." مصطفی معين وزير علوم!
شبح: فقط از تئورسين‌های نابغه‌ی جمهوری اسلامی برمي‌آيد که بخوان جنبش حاد سياسی را صنفی کنند. اين قدر آش شوره شده که آقای معين هم فهميدن.
آفتاب يزد (28 خرداد): "فکر نکنيد با برداشتن اين وزير، وزير ديگر سوپرمن خواهد بود و تمام مشکل پزشکی کشور حل می‌شود." بهزاد نبوی
شبح: بله جناب نبوی ما می‌دانيم حتا سوپرمن آمريکایی هم اگر وزير جمهوری اسلامی شود هيچ غلطی نمی‌تواند بکند.
آفتاب يزد (28 خرداد): "تغيير مديريت در کشور از بدترين تا بهترين حالت 5 تا 10 درصد موفقيت دارد." باز هم بهزاد نبوی
شبح: اين حرف آقای نبوی کاملا درست است چون عوض شدن ريس جمهور حتا 5 درصد هم تاثير نداشت، وزير که جای خود دارد.
آفتاب يزد (28 خرداد): انواع سی‌دی‌ها، اينترنت و افکار التقاطی بيشتر از هر زمان ديگری در حوزه‌های علميه نفوذ پيدا کرده است. آيت‌الله مکارم شيرازی
شبح: والا اين حرف از هر زاويه‌یی که نگاه‌اش کنید جالب است. اول اين که اين "هر زمانی" خيلی جالب است، مگر در زمان‌های گذشته هم سی‌دی و اينترنت وجود داشته است. دوم اين که وقتی آقای مکارم که خود را عالم و دانشمند علوم طبيعی می‌داند از سی‌دی و اينترنت بترسد ديگه حساب بقيه معلوم است. سوم تصور کنيد حاج‌آقا نشسته پشت کامپيوتر و با سی‌دی در فيفا دوهزارودو بازی می‌کنه يا توی گوگل داره آداب شب جمعه را سرچ می‌کنه. سوم اين که معلوم شد آيت‌الله استمنای خودمان هم از خود حوزه علميه وب‌لاگ‌شو پاپليش می‌کنه.
همشهری (28 خرداد): اين جلسه (جلسه‌ی غير علنی مجلس) برای پيدا شدن حلقه‌ی مفقوده‌ی مديريت پنهان حوادث اخير تشکيل شده است. جليل سازگارنژاد نماينده‌ی شيراز
شبح: قربان شکل ماهت شود آن که خودم و خودت می‌دونی! يک نگاهی به دور و برت بنداز، هرچی حلقه‌ی مفقوده‌ی تو دنيا هست بخصوص حلقه‌ی مفقوده‌ی داروين را پيدا خواهی کرد. جهت اطلاع دوستان عرض می‌شود در سرزمين ما گروهی هستند که حلقه‌های سياه يا سفيد دور سرشونه!
×××
شبح به اين بامدادکی نوبره والا!

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۷, سه‌شنبه


هم‌چنان پارلمان آزاد
اولين‌بار که صورت‌ام به مشت پاسداران خدا و نايب خدا غرق خون شد هنوز 18 سال‌ام نشده بود؛ از شادی پر درآوردم و در کلانتری وقتی به جمع ساير دوستان‌ام پيوستم با شادی و از سر شوق فرياد زدم بچه‌ها رستگار شدم. بعدها دوستان‌ام گفتند وقتی تو با آن روحيه آمدی جان گرفتيم اما من برای روحيه دادن اين کار را نکردم حس و احساس لحظه‌یی‌ام بود... حالا که به آن روزها و به آن سال‌ها نگاه می‌کنم اتفاقات اخير در مقابل آن خشونت وحشيانه بسيار قابل تحمل‌تر به‌نظر می‌رسد. در همين روزها در بيست و دو سال پيش در سال‌های شوم شصت در اخبار تله‌ويزيون علمای دين تبليغ می‌کردنند که هر کس در تظاهرات خيابانی شرکت کنند "باغی" محسوب می‌شود و اگر نيم‌کُش و زخمی است بايد تمام کُشش کرد. يا به خاطر دارم که در اخبار تله‌ويزيون نام چند نفر را اعلام کردنند و گفتند ساعت 7 بعد از ظهر در تظاهرات خيابان انقلاب نزديک ميدان فرودسی دستگير شده اند و ساعت 9 شب همان روز اعدام شده‌اند! ما که آن سال‌ها و آن روزها را به‌خاطر داريم و هنوز زخم خشونت آن سال‌ها بر جسم و روحمان سنگينی می‌کند از اين که می‌شنويم در تله‌ويزيون می‌گويند هيچ دانش‌جویی را دست‌گير نکرده‌ايم و چهره‌ی بازداشت‌شده‌گان را نشان می‌دهند که در وضعيت نسبتا خوبی به سر می‌برند، با دست‌بندقپانی از سقف آويزان نشده‌اند!، به قدرت مردم و به قدرت جنبش آزادی‌خواهی مردم پی‌می‌بريم.
چهار سال پيش 18 تير کشتند، زندانی کردند و دانش‌گاه را به محاق سکوت کشاندند و اکنون دوباره جنبش و قيام پرشورتر از گذشته در دانش‌گاه‌ها جريان دارد و اين باروحشيانه‌‌تر از گذشته سرکوب می‌شود دشنه‌های‌شان تيزتر شده است و سگ‌های‌شان هارتر دانش‌جوهای ما هم دليرتر شده‌اند اما آيا دليری کفايت می‌کند؟ آيا در اين چهار سال دانش‌جويان متشکل‌تر شده‌اند؟ آيا خواسته‌های‌شان مشخص‌تر شده است؟ آيا اهداف استراتژيک‌شان معلوم است؟
من می‌ترسم و نمی‌توانم اين ترس خود را پنهان کنم من از تکرار اشتباهات تاريخی خودمان می‌ترسم؟ ام‌روز ما همه کم و بيش می‌دانيم چه می‌خواهيم اما نمی‌دانيم چگونه بايد به آن دست‌ پيدا کنيم؟ جنبش دانش‌جويان بار ديگر خون‌بار سرکوب شد هر چند مانند هر سرکوبی مردم امتيازاتی به‌دست آوردند جلوی گرانی روزافزون موقتا گرفته شد احتمالا با کارگران اعتصابی مصالحه می‌کنند و از فشارها کمی کاسته می‌شود... اما دوباره روز همان و روزی (روزی؟) همان. شايد اگر اوضاع می‌شد همين‌گونه ادامه پيدا کند جای گلايه نبود بلاخره طی چند دهه يواش يواش ما هم به حق تعيين سرنوشت خويش دست می‌‌يافتيم هر چه می‌گذارد اوضاع کشور وخيم‌تر می‌شود. منابع طبيعی به يغما می‌رود، ميراث فرهنگی به تارج می‌رود، زنان در حقارت و فحشا و کار طاقت‌فرسا و ظلم مضاعف هر روزه له می‌شوند و مردان موجودات الينه شده‌یی هستند که از کله‌ی سحر تا بوق سگ بايد جان بکنند تا لقمه‌ی نان بکف آورند بدون عشق، بدون اميد پير شوند و در آرزوی زنده‌گی در دنيای اندکی بهتر به خاک سپرده ‌شوند... با اين وجود اگر اميدی بود که با فنا شدن نسلی سرانجام آرام آرام رژيم استحاله پيدا می‌کرد و ما به آزادی می‌رسيديم شايد باز قابل تحمل بود اما ام‌روز مسئله اين نيست مسئله اين است که اگر شرايط و اوظاع همين‌جور ادامه پيدا کند اگر مردم ايران کاری نکنند ممکن است برای هميشه موجوديت‌شان به عنوان يک ملت از بين برود.
دانش‌جويان به خانه‌های‌شان فرستاده می‌شوند و مردم آرام می‌گيرند هر چند همه می‌دانيم که اين آتش زير خاکستر است و به‌زودی از جای ديگر سرباز می‌کند و اين بار پرشورتر اما سرنوشت ما را فقط دلاوری جوانان‌مان رقم نمی‌زند ما نياز به آگاهی و شناخت اهداف استراتژيک داريم مردم نياز به رهبری دارند هيچ جنبش خودبه‌خودی در دنيا منجر به سقوط نظام‌های سياسی نشده است. رهبری جنبش نوين دموکراسی‌خواهی مردم ايران نياز به رهبری فردی ندارد اما حتما نياز به رهبری شورای دارد من هنوز فکر می‌کنم راه حل برون رفت از بن‌بست فعلی در مبارزات مردم تشکيل پارلمان آزاد است. پارلمانی که شورای رهبری را تعيين کند و آن گاه اين شورا با حمايت آن پارلمان مردم را به نافرمانی مدنی فرابخواند و به نام مردم ايران با جهان صحبت کند. با آمريکا می‌تواند وارد مذاکره شود با اروپا وارد مذاکره شود و پيرگفتار استعمار انگليس را سرجای‌اش بنشاند... مردم همه به هم می‌گويند رهبری نداريم. اين صدای است که ام‌روز در بين مردم ايران شنيده می‌شود همه به دنبال رهبری مبارزه می‌گردند.
وقتی شروع به نوشتن کردم نمی‌دانستم می‌خواهم از چه سخن بگويم بارها نوشتم و پاک کردم بعضی‌ از پارگراف‌ها را هم پاک نکردم نگه داشتم برای نوشته‌های بعدی‌ام ديدم در اين نوشته بسيار پراکنده خواهد شد. نمی‌دانستم سرانجام دوباره به پارلمان در تبعيد يا پارلمان آزاد می‌رسم اما باور کنيد انتظار مردم ما از روشن‌فکران خارج کشور اين نيست که به سود آنان تظاهرات کنند که البته اين‌ها بی‌تاثير نيست مردم ما ام‌روز وحدت اپوزيسيون حول محور دموکراسی خواهی را می‌خواهد پس متحد شويد و پارلمان آزاد را تشکيل دهيد وگرنه سرنوشتی بر شما حاکم خواهد شد که مرغان آسمان به حالتان خواهند گريست.

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۶, دوشنبه


آدم آدم است و جنين جنين است!
وقتی می‌خواستم اين مطالب را بنويسم شديدا دچار ترديد بودم. شب‌ها اين‌جا صدای تيراندازی می‌آيد، رفقای‌مان، دوستانمان،خواهران و برداران‌مان زير بدترين فشارها هستند با قمه و تيغ‌موکت‌بری و ميله‌ آهنی به قتل می‌رسند، تکه تکه می‌شوند. کارگران نه برای افزايش حقوق، نه برای کاهش ساعت کار، نه برای مشارکت در تصميم‌گيری‌های کارخانه‌ها، که برای دريافت شش‌ماه حقوق عقب افتاده‌ی‌شان مبارزه می‌کنند، اعتصاب غذا می‌کنند، کتک می‌خورند و بازداشت می‌شوند... آيا صحبت از "سقط جنين" و آزادی‌های فردی کاری لوکس و غير منطقی نيست... بعد با خود گفتم در تاريخ خون‌بار کشورمان در همين سی‌صد سالی که اروپائيان با شتابی فزاينده پيش‌رفت کرده اند ما هميشه دچار بحران بوده‌ايم تا می‌خواستيم نفس بکشيم در مورد مسايل زنده‌گی روزمره‌مان حرف بزنيم و تصميم بگيريم بحرانی از راه رسيده است همه چيز را تعطيل کرده‌ايم و به حل مشکل حاد روزمان پرداخته‌ايم... و بعد باز روز از نو و روزی (روزی؟) از نو... نه! بايد به اين طلسم شوم خاتمه داد بايد در بحرانی‌ترين لحظه‌ها، پشت سنگر‌ها در شب‌های وحشت و هراس هم حرف بزنيم و بحث کنيم و از حقوق انسانی سخن بگوييم از "سقط جنين" و از "35 ساعت کار درهفته" از "شوراهای مردمی" از "حق تعيين سرنوشت"... پس ادامه می‌دهيم بحثی را که با نوشته‌ی "مادر: هم زارع، هم زمين" آغاز شد و در "انسان: از نخستين بازدم" ادامه پيدا کرد.
در نظر خواهی: مادر: هم زرع، هم زمين () و انسان: از نخستين بازدم() در اين باره مفصل بحث شد و دوست عزيزمان نادر بکتاش وعده داد که به‌زودی منسجم‌تر در اين باره بنويسد و نظرات خود را بيان کند او به وعده‌ی خود عمل کرد و در ايميلی به تشريح ديدگاه‌های خود پرداخت البته او هم دغدغه‌هایی را که در مقدمه مطرح کردم دارد به همين دليل متن خود را به صورت ايميل ارسال کرد (البته بعد در روزنه قرار داد.) من اين متن را در اين‌جا قرار دادم به همين دليل دوستانی که مايل هستند در اين گپ‌وگفت شرکت کنند يا به هر حال مايل‌اند با نظرات آقای بکتاش در اين باره آشنا شوند نخست مقاله‌ی ايشان به نام "آيا جنين انسان است؟" را بخوانند و سپس به مطالعه اين يادداشت بپردازند. دوستان ديگری که از آنان ياد شده است اگر مايل به پاسخ‌گویی هستند مطالب خود را بفرستند تا در همان صفحه قرار دهم.
سوآل من از آقای بکتاش اين است، درست همان‌گونه که وقتی تقسيم سلولی آغاز شد توده‌ی تقسيم شونده به احتمال زياد اگر مانعی سر راه‌اش نباشد به جنين و به نوزاد تبديل می‌شود و سپس به نادر بکتاش يا سهراب رستمی يا آدلف هيتلر يا آلبرت اينيشتن و مسلما گربه و تاووس نمی‌شود، اگر وقتی اسپرم رها می‌شود شئی پلاستيکی که کاندوم می‌ناميم جلوی راه‌اش را سد نکند تا با اوول برخورد کند آن توده‌ی تقسيم شونده به‌وجود می‌آيد. پس آيا بايد کاندوم را ابزار جنايت و استفاده کننده از کاندوم را جانی بخوانيم؟ می‌بنيد اختلاف هم‌چنان بر سر نقطه‌ی شروع پروسه‌ی انسان شدن است. نقطه را می‌توان عقب يا جلو برد، آقای بکتاش اين نقطه را بالافاصله بعد از ترکيب موفقيت‌آميز اوول و اسپرم می‌داند، لندنی عزيز بلافاصله بعد از تولد و من 12 هفته‌گی (البته دقيق‌ترش را به عهده‌ی پزشکان گذشته‌ام) بحث ما بر سر انسانی بودن يا انسانی نبودن کشتن انسان نيست بحث بر سر اين است که اين پروسه را اگر از کجا متوقف کنيم عملی غير انسانی انجام داده‌ايم؟ به نظر من اين سوآل در شرايط اجتماعی و رشد علم و تکنولوژی پاسخ‌های متفاوتی دارد.
مشکل اصلی اين‌جاست که بين کام‌جویی جنسی و توليد مثل در حيوانات تناظر يک به يک وجود دارد اما در انسان اساسا اين گونه نيست انسان‌ها در اکثر مواقع صرفا برای کام‌جویی ارتباط جنسی برقرار می‌کنند به ندرت ممکن است دو انسان صرفا برای توليد مثل هم‌بستر شوند. به نظر من در ادامه‌ی رشد جوامع و علم و تکنولوژی بشر به مرحله‌ی می‌رسد که اين دو را کاملا از هم جدا می‌کند. توليد نسل طبق برنامه کاملا کنترل شده‌ی پزشکی اتفاق می‌افتد و انسان‌ها با عقيم شدن داوطلبانه ارتباط جنسی را صرفا برای کام‌جویی بکار می‌برند حالا جای اين افسانه‌پردازی‌ها نيست و نمی‌خوام مرکز ثقل بحث را به آن بکشانم. در شرايط ام‌روز برخورد اسپرم و اوول بيش‌تر يک تصادف است تا يک انتخاب و حاصل فرعی و عمدتا ناخواسته‌ی کام‌جویی جنسی است. در گذشته نه چندان دور هيچ کس جلوی برخورد اسپرم و اوول را نمی‌گرفت و مفهوم عمومی شده‌یی به نام سقط جنين هم وجود نداشت. زنان معمولا در طول عمر خود بعد از بلوغ و قبل از يائسه‌گی هر دو سال يا سه سال، بعد از آن که بچه خود را از شير می‌گرفتند و آماده‌ی حامله شدن می‌شدند، حامل می‌شدند و فرزندی به دنيا می‌آوردند به همين دليل در طول عمر خود ده، دوزاده و بيش‌تر فرزند به دنيا می‌آوردند اما به دليل عدم بهداشت اين فرزندان عمدتا در سال‌های اول تولد می‌مردند به همين دليل جمعيت کره‌ی زمين در طول قرن‌ها و هزارها تقريبا ثابت بود و با رشد بسيار اندکی پيشرفت می‌کرد. با پيشرفت علم و به‌داشت عمومی نوزادان زنده‌ می‌ماندند و رشد جمعيت به صورت انفجاری درآمد و يکی از مسايل کشورها شد. از آن‌جا بود که جلوگيری و سقط جنين مطرح شد و به ابزاری برای کنترل جمعيت تبديل شد. پس در جوامع قبلی مرگ خواسته يا ناخواسته‌ي کودکان خردسال و نوزادن مطرح بود و اکنون "سقط جنين" و "جلوگيری" آيا سقط جنين و روش‌های مختلف جلوگيری انسانی‌تر از مرگ نوزادان و کودکان نيست؟
اين که جنين را درست بعد از برخورد اسپرم با اوول انسان بدانيم چه مشکلاتی پيش می‌آيد؟
نخست بايد به اين سوآل پاسخ دهيم که اگر "جنين" و "مادر" هر دو انسان هستند در صورتی که جان مادر در خطر بود چه بايد کرد؟ جان مادر را نجات داد يا جان جنين را؟ بعضی از فرقه‌های مسيحی و مسلمان و ساير مذهبی‌ها می‌گويند جان جنين را ما می‌گيرم ولی مادر خودش می‌ميرد ما حق نداريم جان جنين را بگيريم چون انسان، انسان است و مهم نيست درون شکم مادر باشد يا خارج از آن. اين گفته به نظر منطقی‌تر از نظر کسانی است که می‌گويند جنين و مادر هر دو انسان هستند ولی ما بايد جان يکی را به سود ديگری بگيريم!
دومين و مهم‌ترين اشکال روش‌شناختی اين بحث اسکولاستيکی و غيرديالکتيکی بودن آن است. نظری که به پديده‌ها خطی نگاه می‌کند و تصور می‌کند اين که اگر پديده‌يی رشد کند تغييرات کمی و محتوایی آن را به پديده‌ی ديگری تغيير نمی‌دهد. آقای بکتاش تصور می‌کند چون اگر جنين سقط نشود احتمال قوی متولد می‌شود و انسان بزرگی می‌شود پس آن توده‌ی تقسيم شونده حق حياتی برابر با يک انسان دارد در صورتی که پديده‌ها تغيير می‌کنند و با قاعده نفی در نفی به ضد خود تبديل می‌شوند و نام‌های مختلف می‌گيرند و نمی‌توان حکم واحدی بر کل يک پرسه گذاشت که اگر چنين کنيم "سقط جنين" کاملا برابر با "جلوگيری" می‌شود زيرا در هر دو حکم متوقف کردن پروسه‌يی را دارند که سرانجام به توليد انسانی منجر می‌شود.
اما اشکال اصلی جای ديگری است. کدام يک جنايت بزرگ‌تری است متوقف کردن پروسه‌یی که منجر به توليد نوزاد می‌شود يا توليد و به‌وجود آوردن نوزادی که قرار است حاصل يک باروری ناخواسته باشد، کودکی که يا سرنوشت شوم حرام‌زاده بودن در انتظارش است يا بايد در يک خانواده‌ی پراولد بدون کم‌ترين امکانات به دنيا بيايد و زنده‌گی کند يا از بدو تولد با خانواده‌يی از هم پاشيده روبه‌رو باشد... زنده‌گی او زنده‌گی والدين‌اش و در بيش‌تر مواقع مادرش از بين برود به خاطر اين که شارعان مذهبی قرون وسطایی يا روشن‌فکرانی رومانتيک، توده‌های تقسيم شونده‌يی که ممکن است به جنين و بعد به نوزاد تبديل شوند را انسان کاملی می‌دانند.
اما فاجعه در جای ديگری است. وقتی سقط جنين را جنايت می‌ناميم در واقع حکم به جانی بودن ميليون‌ها زن دردمندی می‌دهيم که هزار درد بی‌درمان دارند به هزار خفت بايد تن در دهند تا زنده‌گی کنند، فرزندان قد و نيم قدی را به ثمر برسانند يا حاصل تجاوزی را در درون خود پرورش دهند و يا ... بعد "سقط جنين" نکردن در بيش‌تر موارد جنايت است آن گاه با هزار دردمندی قسمتی از وجود خود را می‌کنند به دليل اين که جنايت بزرگ‌تری را مرتکب نشوند ما سر می‌رسيم با شکمی سير آنان را جانی می‌ناميم و بر زخم خون‌چکانشان نمک می‌زنيم.
روزی که مقاله‌ی "انسان: با نخستين بازدم" را می‌نوشتم در مورد "سقط جنين" ترديد داشتم. ترديد خود را هم نوشتم. اکنون بعد از خواندن نظرات دوستان و نوشتن اين متن به يقين‌هایی رسيده‌ام.
1- روش‌های مختلف جلوگيری مانند وازکتومی در مردان و بستن لوله‌های رحم در زنان و ساير روش‌های به صورت رايگان و گسترده در اختيار همه باشد و نسبت به انسانی و اصولی بودن اين روش ها به زنان و مردان اطمينان خاطر داد.
2- "سقط جنين" تا قبل از دوازده هفته‌گی با جلوگيری تفاوت چندانی ندارد و با وجدانی آسوده می‌توان به آن دست زد. سقط جنين بايد در بيمارستان‌های مجهز به صورت رايگان صورت بگيرد و به مادرانی که مجبور شده‌اند به هر دليل به اين اقدام دست بزنند آرامش روحی داد و به آنان مشاوره‌ی روانی داد تا به دليل باورهای مذهبی از اين عمل خود هراس نداشته باشند و شرم‌گين نباشند. طبيعتا با رشد روش‌های جلوگيری از سقط جنين کاسته خواهد شد و در دراز مدت کاملا از بين می‌رود.
3- "سقط جنين" بعد از دوازده هفته‌گی‌ تا هفت‌ماه‌گی در حالت عادی ترويج و تشويق نشود اما از آن جلوگيری هم به عمل نيايد. در مواردی مانند درخطربودن جان مادر يا مشکلات عديده برای او يا ناقص بودن و مشکلات عضوی خطرناک در کودک با اجازه پزشک به صورت رايگان انجام پذيرد.
4- "سقط جنين" و کورتاژ بعد از هفت‌ماه‌گی که ديگر نوزاد می‌تواند خارج از رحم مادر به حيات خود ادامه دهد در صورتی که امکانات بيمارستانی کشور به اندازه‌ی متقاضيان وجود داشته باشد و مادرانی که مايل به حمل نوزاد و در اختيار داشتن آن بعد از تولد نيستند امکان زايمان پيش از موعد را داشته باشند، کشتن جنين جرم تلقی شود البته بی‌شک نه به اندازه‌ی کشتن انسان اما به هر حال بايد جرم تلقی شود و عاملان آن به جريمه نقدی يا حتا حبس‌های کوتاه مدت محکوم شوند.
5- تصميم‌گيری برای سقط جنين تا هفت‌ماه‌گی فقط به مادر بسته‌گی دارد و پدر در اين مورد حق هيچ‌گونه دخالتی ندارد. بعد از هفت‌ماه‌گی درصورتی که مادر مايل به زايمان طبيعی نباشد با زايمان پيش از موعد در صورتی که پدر داوطلب باشد نوزاد را می‌توان اختيار پدر قرار داد.

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۳, جمعه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه!

منبع عکس‌ها ايران نبرد و افق عمودی
1- کارگران و دانش‌جويان طلايه‌داران آزادی.
تمام هستی ما حاصل کار کارگران است و اين طبقه‌ی خلاق و آفريننده‌ی ارزش، خود کم‌ترين بهره را از حاصل نيروی آفرينش‌گر خود می‌برد. کارگران ايرانی سال‌هاست که در بدترين ديکتاتوری ضد کارگری اين دهه‌ها با خون و عرق جبين خود روزگار می‌گذارنند و از کمترين حقوق دموکراتيک حق داشتن تشکل و اعتصاب بی‌بهره هستند و غريبانه بايد بار رهایی تمام مردم را به دوش بکشنند. پدران و مادران کارگر شما در در بهشهر چند ماه است که اعتصاب کرده‌اند و به مبارزه برای به دست آوردن کمترين حقوق خود به‌سر می‌برند. به آنان سر بزنيد و ياری‌شان کنيد.
اخبار روز به روز اعتصاب کارگران هم‌وطن خود را می توانيد در روزنه و اخبار روز و کارگر سوسياليست و سايت‌های خبری ديگر بخوانيد و پی‌گيری کنيد.
سه‌شنبه‌ی هفته‌ی که گذشت، سپيده‌‌ی 18 تير دميد. خيابان کارگر شمالی که کوی دانش‌گاه تهران در آن واقع است سال‌هاست که جغرافيای آزادی شده است. قلب ايران در آن جا می‌تپد. زنان و مردان دلير دانش‌جو با دلی مملو از عشق و سری پرشور قصد آن دارند که سرزمين خويش را نجات دهند. اگر ما آينده‌ی درخشانی داشته باشيم بی‌شک ثمره‌ی همين تلاش و جنبش است. سکوت، مماشات، به انتظار معجزه نشستن... فقط حقارتمان را بيش‌تر می‌کند. اگر می‌خواهيم در جهان به عنوان يک ملت حضور داشته باشيم اين روزها را بايد ثانيه به ثانيه با دلاوری و آگاهی طی کنيم. اين روزها و شب‌ها، روزها و شب‌های است که هر روز و شب‌اش برابر با هزار روز و شب است زيرا سرنوشت ملتی در اين روزها نوشته می‌شود و رقم می‌خورد.
از شب سه‌شنبه که خبر سرکوب دانشجويان در کوی دانش‌گاه به گوش مردم رسيد، سيل جمعيت از نقاط مختلف تهران به سوی خيابان کارگر (اميرآباد) سرازير شد است. ترافيک تمام شهر مختل شد و نيروهای سراپا مسلح به محاصره‌ی خيابان‌های اطراف پرداختند. پايان دوران فريب خاتمی که با سکوت 9 اسفند آغاز شده بود با خروش 21 خرداد تکميل شد. خاتمی و نيروهای اپوزيسيون هوراکش‌اش به تاريخ پيوستند، تاريخی که پر است از عوام‌فريبان و مردم‌فروشانی که توانستند، مدتی گيرم بسيار اندک، مردم را فريب بدهند و به نام مردم و به کام دشمنان مردم حرف بزنند و عمل کنند!
اکثر سايت‌های خبری حوادث اخير کوی دانش‌گاه و خيابان کارگر را منعکس کرده‌اند. سايت جنبش نوزايی ايران، نيز خبرهای لحظه به لحظه‌ی قيام دانش‌جويان در چند روز اخير را منعکس کرده است. در اين‌جا مجموعه‌یی از خبرهای مرتبط با اين حوادث را می‌توانيد بخوانيد. عصرنو و ايران نبرد نيز اخبار قيام را منعکس کرده است.
اکثر وب‌لاگ‌ها در باره‌ی قيام اخير تهران نوشته‌اند: شاهين رحيمی دانش‌جوی پلی‌تکنيک، تورج رامان در بی‌سنگر، نسيم ناکجاآباد هم در صحنه بود و گزارشی از چيزهایی که ديده داده پويان هم در روزگار غريبانه‌ي پدر و پسر از ديد خودش موضوع را تحليل کرده. زهرای عزيز هم مشاهدات خودش رو در باره‌ی حوادث کوی دانش‌گاه نوشته. دادامن در دادا هم گزارش مفصلی از قيام داده و خبر کشته شدن علی حسينی را داده است و خسن‌آقا ضمن تاييد اين خبر از مراسم تشيع او در روزهای آينده خبر داده است.
- مهشيد عزيز هم شقشقه‌یی داره که خوندنيه اينطوری شروع می‌شه: "صبح که آمدم سر کار طبق معمول يکی از همکارها برسيد: چطوری... و بغضم ترکيد. او هاج و واج که: مگر چه گفتم. و همکار ديگری به او گفت : راحتش بگذار چند روزی است ايران شلوغ شده. از خودم بيزار شدم. بغضم ترکيد "
- کيميای عزيز که مانند همه‌ی ما ايرانيان در اين شب‌ها و روزها دل‌اش برای دانش‌جويان دليرمان می‌تپد يه لينک داده به اين کليپ زيبای 18تير!
خبرهایی که از مردم شنيدم اينا بود همون جوری که شنيدم نقل می‌کنم:
دو تا از انصار رو مردم کشتن!
سه تا از بسيجی‌ها رو دانش‌جوا گروگان گرفتن بردن توی کوی گفتن دانش‌جوهای دستگير شده را آزاد کنيد تا ما هم اينا را آزاد کنيم.
يکی جلوی خود من با پاره آجر زد تو گيج‌گاه يه بسيجی افتاد رو زمين جون داد.
يکی از شعارهای که شنيدم اين بود که رهبر الاغ نمی‌خوايم رهبر چلاق نمی‌خوايم
خاتمی استعفا استعفا.
همه می‌گن امروز بعد از مسابفه‌ی دربی استقلال-پرسپرليس صد هزار تماشاگر اين مسابقه به خيابان کارگر ميان تا به دانش‌جويان بپيوندند.
ظاهرا حرفی که تو تاکسی شنيدم بودم درست از آب درآمد دانشجويان سه نفر را گروگان گرفتن! اينجا را بخونيد! سارای عزيز چند تا لينک در اين باره داده!
2- رفراندم
وبلاگ خوب خواندنی آوانگارد که توسط مريم هوله و هومن عزيزی نوشته می‌شه را حتما می‌شناسيد. ظاهرا مريم عزيز تحقيقی داره که می‌خواد آماری داشته باشه از موافيق و مخالفين ج.ا. به همين دليل صفحه‌ی برای رفراندم درست کرده که می‌تونيد بريد و رای بديد. هر چند مردم ايران رای خودشونو دادند و نتيجه هم معلومه اما خوب هر رفراندومی لطف خودشو داره.
3- هپلی هپو
هيچی جای دوست قديمی رو نمی‌گيره! يکی از اولين وب‌لاگ‌های که جزو دارودسته‌ی شريفی‌های آمريکایی بود و اسم وب‌لاگ‌اش تضاد عجيبی با شکل و محتواش داشت، هپلی بود! اگه می‌خوايد تا کليک کرديد وارد دنيای از رنگ و عکس بشيد و متن‌های خوب خوب بخونيد پس يه کليک روی هپلی کنيد! تازه کلی لينک با حال هم کنار صفحه‌اش که اونا هم خوندنی هستن!
تازه‌گی‌ها اهل نمايش‌نامه‌نويسی هم شده. نمايش‌نامه‌یی نوشته که اين‌جوری شروع می‌شه: " فضا، داخل، ویلای مقام عظمای ولایت در کلاردشت. داخل خانه مثل یک خانه کاملا ایرانی می‌ماند. روی دیوار یک عکس بزرگ از جرج بوش نصب شده و روی آن با رنگ قرمز..."
آره ديگه هپلی هپوست ديگه!
4- ام القرای اسلام
"دختر برادرشه ، از 17 سالگی هر از چند گاهی از خونه فرار می کنه ...هربار بر میگرده ، زخمی و با دست های سوخته ست ، حتی نمی تونه راه بره...چند بار بردنش بهزیستی ، اونجا یکی بهشون توصیه کرده که بهزیستی خودش یه پا شهرنو ست ، صبح اینا رو ول می کنند تو پارکها و شب خودشون بر می گردند ... هر دفعه بر می گرده از دایی و باباش کلی کتک می خوره ، الان 19 سالشه ، آخرین بار هفته ی پیش رفت، چند روز پیش با حال افتضاحی پیداش می کنند ، پدرش بعد از اینکه مفصل کتکش می زنه بهش قرص می‌ده و می گه باید اینا رو بخوری و خودت رو بکشی ، دختر هم می خوره ، بعد که حالش بد میشه می برنش لقمان الدوله ... پرسیدم : حالا چیکار می کنید؟ گفت : همین فردا پس فردا می کشیمش !!!!!!!!!!!!! ( مثل این بود که راجع به مرغ مریض خونشون حرف می زنه) گفتم : یعنــــــــی چـــــی؟؟؟؟ گفت : برادرم گفته ، آبروم داره می ره ، گفته اگه بکشمش یه سال می رم زندان ، اما اگه بمونه دیگه نمی تونم سرم رو بالا نگه دارم... حالم داشت به هم می خورد ... همه اش دارم فکر می کنم چیکار می تونم کنم."
اين يکی از هزاران جنايتی است که هر روز در کشور امام زمان اتفاق می‌افتد. به سارای عزيز سر بزنيد و شرح ماجرا را از زبان‌اش بشنويد.
5- بامداد و استالين
"«برادران!وقتي درزندان انفرادي بودم شايدبيشترين رويايم را تاترمسکوتشکيل مي داد.به ماياکوفسکي وميرهولدفکرمي کردم...رويايم انقلابي خياباني بودکه به انقلاب صحنه تبديل شده بود.امروزدرتاترمسکوچه مي بينم؟هنربي مزه ي خرده بورژوايي که خودش راواقع گرايا بهتربگوييم رئاليست سوسياليستي مي نامد.همراه چنين هنري تادل‌تان بخواهدنوکرمابي راهم روی صحنه هم پشت صحنه مي بينم.نوکرمابي چگونه مي‌تواند انقلابي باشد؟.قراراست چندروزبعدرفيق استالين راکه احترام بسياري براي اوقائلم ، ببينم.مي خواهم بااورک وبي پرده صحبت کنم.مثل يک کمونيست با کمونيستي ديگر.به اوحتما خواهم گفت که فکري براي اين همه تصويرومجسمه هاي‌اش بکندکه درهمه جاهست.اين خيلي زشت...»" اين حرف‌ها حرف‌های ناظم حکمت است که بامداد از مقدمه‌ی کتاب "دنيا را گشتم بدون تو" نقل کرده! مثل همه‌ی نوشته‌های بامداد بسيار عزيز. عاليه! از دست‌اش نديد!
وب‌لاگ‌گردی‌های يک دقيقه‌یی!
- هاله‌ی عزيز اديتور باحالی درست کرده و گذاشته تو وب‌لاگ‌اش اونو می‌تونيد دان‌لود کنيد و خيلی راحت باهاش کار کنيد. برنامه‌ی خيلی جمع‌وجور کوچيکی هم من دارم که ويندوز اکس‌پی‌تونو فارسی می‌کنه و راحت می‌تونيد جای حروف رو هر جور دوست داريد توی صفحه کليدتون تنظيم کنيد. برای دان‌لود کردن اديتور هاله اين‌جا را کليک کنيد و برای دانلود کردن اين فارسی‌ساز اينجا را!
- سوم ژوئن دادگاه امينه لاول تشکيل شد و اعلام حکم يک ماه ديگر به تاخير افتاد و به ماه اوت موکول شد. تن اين مادر و فرزند تا کی بايد بلرزد خدا می‌دانند و نايبان برحق‌اش! خبر را اينجا می‌توانيد پی‌بگيريد.
-شه‌سوار تنها‌ی عزيز درباره‌ی اعتصاب غذای 16 پناه‌جوی هم‌وطنمان در بلژيک نوشته است. اين 16 نفر که تقاضای پناهنده‌گی‌شان در بلژيک رد شده است در کليسایی در بلژيک دست به اعتصاب غذای تر زده‌اند و تهديد کرده‌اند که در چند روز آينده اعتصاب غذای کامل خواهند کرد.تعدادی از بلژيکی‌ها هم به اعتصاب کننده‌گان پيوسته‌اند. افسوس کی ميهن دربند ما رها می‌شود تا هم‌وطنانمان در پناه سرزمين هزاران ساله‌ی خود باشند.
- دوست عزيز مسلمانی که وب‌لاگ خوانا نويسی را می نويسد با آيات قرانی و احاديث قدسی نشان داده است که اين سخنان آقای مصباح يزدی در نمازجمعه‌ی هفته‌ی گذشته تهران نمونه‌یی از پذيرش سخنان فاسق توسط افراد نادان دانسته‌اند.البته بعيد مي دانم آقای مصباح نادان باشد بيشتر همان صفت فاسق برازنده‌ی نظرات اعلام شده در نماز جمعه است تا نادان!
- يعنی چی که نمی‌ريد به نويد گولی که ظاهرا مهره نيست سر نمی‌زنيد که هيت و وزيتش بياد پايين تب کنه مريض بشه! دهه!
-گريگوری‌پک هم مرد. بازی گريگوری‌ پک Gregory Peck در "اين اسب کهر را بنگر" Behold A Pale Horse او را برای من جاودانه کرد. راستی آخرين فيلم مايکل مور Michael Moore را بولينگ برای کلمباين Bowling for Columbine ديديد؟ نديد! بابا شما ديگه کی هستيد! اگه آب دستتونه بذاريد زمين، بريد سينما فرهنگ اين فيلم را ببينيد! فوق‌العاده‌س، فوق‌العاده! مايکل مور را که يادتون هست؟ همون که امسال به خاطر همين فيلمش جايزه اسکار گرفت و موقع دريافت جايزه گفت: شرمت باد آقای بوش! بريد ببينيد چطوری بوش و بازيگر فاشيست هاليود چارلتون هستون را به لجن کشيده!
- اگه دلتون گرفته و می‌خوايد باز بشه يا به هنرهای تجسمی علاقه داريد سری به تاش که توسط احسان بازايی عزيز نوشته می‌شه بزنيد تا کلی چيزای خوش آب ورنگ ببنيد و بخونيد وبه کلی لينک جالب دست پيدا کنيد.
- رهایی آبی عزيز هم اين‌بار پاشو کرده در کفش جناب پيکاسو! می‌نويسی:"واقعا نمی‌دانم این مساله می تواند به نبوغ خدای نقاشی (پیکاسو) ربط داشته باشد یا به پستی و تنوع طلبی مردانه ای که در هر صورت در وجودش بوده است؟!" بايد بهش بگم زن ناقص العقل عزيز همه‌ی خداها مرد بودن و تنوع‌طلبی مردانه‌ داشتند! آخرينشون هم که گير داد به باکره‌ی اعظم!
- اين رو که خوندم خشک‌ام زد"واسه آخرین مطلب،حرفهای نگفته زیاده... اما واسه من همین یک کلمه کافیه... خداحافظ..." چند روزی بود که آبی تو نظرخواهی شبح پيداش نبود گفتم به قول انگليسی‌ها "بی‌خبری خوش‌خبری"! شما می‌دونيد چی شده چرا آبی بسيار عزيز ديگه نمی‌نويسه! بابا امروز مسابقه‌ی دربی داريم کلی می‌خواستيم با بعضی‌ها کل‌کل کنيم!
- جوجه‌های نوشی عزيز پدربزرگ‌شونو از دست دادن و نوشی در غم از دست دان پدری مهربان عزادار است. از صميم قلب بو او تسليت می‌گويم.
- همين الان ديدم يه وب‌لاگ جديد چند روز پيش متولد شده. اسمش رو از شعری از شاملو گرفته، ما بی‌چرا زنده‌گانيم، دختر دانش‌آموزی است به نام پرستو که تازه امتحاناتش تموم شده و حالا می‌خواد شروع کنه به وب‌لاگ نويسی براش آرزوی موفقيت می‌کنم.
ته‌وار بسيار عزيز، مطالبی از شبح را به کردی ترجمه کرده و زده تو وب‌لاگش. نمی‌تونيد احساس منو درک کنيد که چقدر خوش‌حال شدم! مرسی عقاب نازنين!

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۱, چهارشنبه


روياهای رويال جمهوری‌خواهان سلطنت‌طلب!
"يکی ازقوی‌ترين دلائل طبيعی مبنی بر احمقانه بودن حق مورثی پادشاهی اين است که طبيعت آن را تاييد نمی‌کند زيرا در غير اين صورت به کرات با زايش الاغ از شير ژيان آدمی را مسخره نمی‌کرد.
...
چنين گمان می‌رود که نسل حاضر پادشاهان در جهان منشای افتخارآميزی دارند، در حالی که به احتمال قوی، اگر بتوانيم تاريکی‌های دوران کهن را کنار بزنيم و سلسله آنان را تا سر سلسله آن‌ها دنبال کنيم، در خواهيم يافت که سرسلسله کسی به غير از سرکرده‌ی دسته‌ای راهزن نيست که با وحشی‌گری يا حقه‌بازی در بين غارت‌گران هم‌عنان به مقام سردسته‌گی رسيد. اين سردسته‌ی غارت‌گران با افزايش قدرت خود، و گسترش حمله‌ها و هجوم‌ها، افراد بی‌دفاع و مرعوب را وا می‌دارد با دادن خراج مکرر برای خود امنيت بخرند... پس از گذشت چند نسل، بسيار آسان بود که قصه‌های خرافه را متناسب با هر زمان به نفع پادشاهان جعل کرد. مانند بعضی از پيروان محمد که توانستند حق موروثی بودن حکومت را به عوام حقنه کنند....
...به هر حال، لازم نيست بيش از اين برای برملاء کردن حماقت حق موروثی پادشاهی وقت صرف کنيم. اگر کسانی آن‌قدر ضعيف هستند که به آن باور دارند، بگذاريد نسنجيده به پرستش الاغ يا شير بپردازند. ديگر خود دانند. من از حقارت آنان نه تقليد می‌کنم و نه مزاحم پرستش احمقانه‌ی آن‌ها می‌شوم.[1]"
پاراگراف‌های بالا را، از کتاب عقل سليم نوشته‌ی تام پين نقل کرده‌ام. اين کتاب در 1775 ميلادی نوشته شده است و يک سال بعد در آمريکا منتشر شد و به سرعت با تيراژی باور نکردی سراسر قاره‌ی جديد را پيمود و به عنوان مانيفست استقلال‌طلبان و جمهوری‌خواهان دست به دست شد. تام پين را می‌توان يکی از تئوريسين‌های بناين‌گذار آمريکا دانست. اما معلوم نيست اسلاف او در پی کدام منافع شوم نزديک به دويست سال پس از انتشار اين کتاب با کودتای نظامی نظام سلطنتی منقرض شده در کشور ما را بازگرداندند و اکنون جناب جمهوری‌خواهان سرزمين آزاد گويا اين روزها باز دارند خواب سلطنت برای ما می‌بينند و قرار است به نام دموکراسی احمقانه‌ترين شکل حکومتی را به مردم تحميل کنند. البته اين رويای‌ آمريکایی مگر در فيلم‌های هاليودی‌شان اتفاق بيفتد مردم ما اگر پدربزرگ اين سلسله را شير ژيان بدانند مسلما طبيعت به آن‌ها نشان داد که بچه‌شير، شير پاستوريزه از آب در می‌آيد و عصر سلطنت کودکان شيرخوار (گيرم چهل و چند ساله) به بهانه‌ی داشتن تخم‌وترکه‌ی ايزدی ديگر به سر آمد است.
سياست ام‌روز علم است روزی که کرسی دانش‌گاه و جايزه‌ی نوبل... موروثی شد. اداره‌ی کشورها هم مورثی خواهد شد! معلوم نيست! اين آمريکائيان که خودشان سه قرن پيش دست رد به سينه‌ی انگليس زدند و "جمهوری" را به جای "سلطنت مشروطه‌" برگزيدند چرا برای مردم ما روياهای رويال می‌بينند؟!

--------------------------------------------------------------------------------
[1] - تام پين، عقل سليم، ترجمه‌ی رامين مستقيم، انتشارت نقش‌جهان. ص 32

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۲۰, سه‌شنبه


عاشقانه
نه سايه،
.........نه آفتاب.
نه ترانه،
........نه سکوت.
چيزی شبيه
...........خنجر آخته
......................خلنده و نابرنده
چيزی شبيه
............ياس
................-ذره ذره-
...........................فروکاهنده.
9/3/82، کنار درياچه

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۱۸, یکشنبه


انسان از نخستين بازدم

منبع عکس
موضوع: در نظرخواهی مقاله‌ی "مادر: هم زرع هم زمين!" موضوعات مختلفی مطرح شده که در اين يادداشت قصد باز کردن نکات پنهان در آن مقاله را دارم. نخست آکسيوم‌های بنيادی تفکر خود را مطرح می‌کنم.
الف- همه‌ی انسان‌ها متعلق به جامعه جهانی انسانی هستند و هيچ انسانی حق دخالت خودسرانه در هيچ يک از ابعاد زنده‌گی انسان ديگری را ندارد.
ب- کودک از بدو تولد[1] انسان آزادی است مانند همه‌ی انسان‌ها.
ج- کودکان چون هيچ امکان دفاعی از خود ندارد. حقوق‌شان بر حقوق هر انسان بالغی مقدم است.
حال با همين سه آکسيوم قضايای مختلف را حل می‌کنيم.
- رفتار مالکانه با کودک:
در ماده‌ی 220 قانون مجازات اسلامی چنين آمده است: "پدر يا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمی‌شود و به پرداخت ديه قتل به ورثه مقتول و تعزير محکوم خواهد شد."
طبق ماده‌ی 1179 قانون مدنی"ابوين حق تنبيه طفل خود را دارند ولی به استناد اين حق نمی‌توانند طفل خود را خارج از حدود تأديب، تنبيه نمايند."
اين مواد قانونی، و هر قانون ديگری، که حق ويژه‌یی را برای پدر يا مادر، يا هر شخصيت حقيقی يا حقوقی ديگری، که بدون نظارت اجتماع بخواهد در يکی از ابعاد زنده‌گی کودک دخالت کنند مجاز می‌شمارند با اين دو آکسيوم در تناقض است. پدر و مادر يک کودک همان‌قدر که می‌توانند بچه‌ی همسايه خود را تنبيه کنند، حق تنبيه بچه‌ی خود را دارند.
- نگه‌داری از کودکان
- مسئوليت تغذيه، آموزش، پرورش، بهداشت، سلامت روانی،... کودک مانند هر انسان ديگری مسئوليتی اجتماعی است و نبايد به عهده اشخاص گذاشته شود. تمام کودکان در کسب مهارت‌های زنده‌گی بايد حق و شانس مساوی داشته باشند.
در جوامع کنونی که بنيادش بر خانواده‌ی زن-مرد و فرزندان استوار است. از طرف اجتماع مسئوليت نگه‌داری و مراقبت از کودکان در ساعاتی که در خانه هستند به خانواده و پدر و مادر واگذار می‌شود و آنان موظف هستند به عنوان يک عمل اجتماعی اين کار را انجام دهند ه يک عمل مالکانه. به موجب همين حق اجتماعی پدر و مادر مسئوليت آموزش و پرورش و تعليم و تربيت فرزندان خود را دارند و در مورد چه‌گونه‌گی اين آموزش‌ها نسبت به ديگران اولويت دارند. بند سوم ماده‌ی 26 اعلاميه جهانی حقوق‌ بشر اين حق را تصريح کرده است.
"پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود، بر ديگران حق تقدم دارند.[2]"
سهم و حق پدر و مادر در نگه‌داری از کودکان.
پدر و مادر هر دو بايد به طور مساوی و مشترک از فرزندان نگه‌داری و مراقبت کنند به همين دليل مثلا مرخصی کاری برای تولد فرزند بايد به مردان نيز اختصاص داده شود. اما به هر حال مادر به دليل ارتباط بيولوژيک و شيردهی ارتباط قوی‌تر و لازم‌تری با نوزاد و کودک خردسال دارد و به‌هيچ‌وج نبايد نوزاد و کودک شيرخوار را از مادر جدا کرد. طبيعتا مگر در صورتی که اين کار به هر حال برخلاف منافع کودک باشد. در اصل ششم اعلاميه جهانی حقوق کودک اين موضوع تصريح شده است. "کودک خردسال را به‌جز در موارد استثنائی، نبايد از مادر جدا کرد.[3]"
- از هم پاشيدن خانواده.
اگر خانواده‌یی به هر دليل از هم پاشيد. طبيعتا در مورد نگه‌داری کودکان اجتماع تصميم می‌گيرد. هر راه‌حلی که سنجيده و دقيق منافع کودک و فقط منافع کودک در آن لحاظ شده باشد مشروع است و هر راه حل ديگری نامشروع. ممکن است کودک به يکی از والدين سپرده شود يا به نحوی در نزد هر دو باشد يا از هر دو گرفته شود به خانواده‌ی ديگری سپرده شود و يا هر شکل متصور ديگری.
در ماده‌ی 9 کنوانسيون حقوق کودک چنين آمده است:"کشورهای طرف کنوانسيون تضمين می‌نمايند که کودکان علی‌رغم خواسته‌شان از والدين خود جدا نشوند، مگر در مواردی که مقامات ذی‌صلاح مطابق قوانين و مقرارت و منوط به بررسی‌های قضايی مصمم شوند که اين جدايی به نفع کودک است. اين گونه تصميمات ممکن است در موارد بخصوصی از قبيل سؤاستفاده و يا بی‌توجهی والدين از کودک و يا هنگام جدا شدن والدين ضرورت يابد و در اين صورت بايد در مورد محل اقامت کودک تصميمی اتخاذ شود.[4]"
- انجام اعمال سنتی و مدرن بر خلاف منافع کودک.
در برخی از فرقه‌های مذهبی يا قوميت‌ها بر عليه فرزندان اعمالی که با حيات آنان در تضاد است صورت می‌گيرد. مانند ختنه‌کردن دختران (و شايد پسران)، يا عقايد عجيب غريب فرقه‌های مسيحی مثلا در مورد انتقال خون، و صدها مثال کوچک و بزرگ ديگر... همه‌ی اين‌ها بايد از بين برود. پدر و مادر و رئيس قوم يا هر شخصيت حقيقی و حقوقی حق ندارد عملی که طبق نظر اجتماع و دانش بشری بر خلاف منافع کودک است را در مورد او اعمال کند. تيغ‌زدن و قمه‌زدن بر فرق کودکان و بردن کودکان خردسال در مراسم مذهبی پرسروصدا و يا وادار کردن آنان به گدایی و فحشا يا بردن آنان به مهمانی‌های پرسروصدا و مملو از دود و الکل که سلامت جسمی و روانی کودک را به خطر می‌اندازد بايد جرم تلقی شود و پدر و مادر يا قيم قانونی‌یی که اقدام به اين کارها می‌کنند بايد مورد تعقيب قضایی قرار بگيرند. هم چنين جلوگيری از تحصيل کودکان و سوادآموزی آنان نيز توسط والدين بايد موجب لغو قيوميت آنان شود.
- کنترل جمعيت.
از آن جا که با تولد هر انسان عضوی به جامعه انسانی اضافه می‌شود و مسئوليت و مشکلات و منافع اين عضو جديد با حيات اجتماعی تمام انسان‌ها در ارتباط است؛ تولد کودکان بايد تحت نظام اجتماعی صورت بگيرد که ميزان آن نسبت به امکانات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی... توسط اجتماع تعيين می‌شود.
چند نکته:
- وقتی می‌گوييم اجتماع؛ يعنی جامعه آزاد انسانی که جريان اطلاعات و اعمال قدرت به‌صورت کاملا اجتماعی ميسر است و تمام اعضای جامعه در تصميم‌گيری‌های خرد و کلان دخالت دارند.
- نهاد‌های حقوقی بايد برخواسته از نظر کل جامعه باشد و با معيارهای علمی به مسايل رسيده‌گی کند چنين نهادی صلاحيت تصميم‌گیری در مورد کودکان را دارد.
احساس مادرانه و احساس پدارنه احساس‌های تاريخی و اجتماعی هستند و در فرهنگ‌ها و زمان‌های مختلف تاريخی به اشکال اجتماعی مختلف ظهور و بروز پيدا می‌کند. من هيچ مدرک علمی نديده‌ام که نشان دهد بين پدر و مادر و فرزندان ارتباط عاطفی ژنتيکی وجود دارد. خلاف اين موضوع بارها اثبات شده است. کودکان بسياری که در بيمارستان‌ها عوض شده‌اند و مادران‌شان متوجه نشده‌اند، کودکانی که به عنوان فرزند خوانده در خانواده‌‌یی بزرگ شده اند و هرگز متوجه نشده‌اند که پدر و مادرشان پدر و مادر واقعی آنان نيستند... هر کدام مدرکی هستند دال بر اين که بين والدين و فرزندان‌شان هيچ‌گونه رابطه‌ی عاطفی پيش تعريف شده‌یی وجود ندارد و هر چه هست در قالب فرهنگ و تاريخ و شکل اجتماعی روابط انسانی به‌وجود می‌آيد.
- در جامعه کنونی ما که با قوانين بدوی اداره می‌شود. کودکان قربانيان اصلی قوانين ارتجاعی و خانواده‌‌های از هم پاشيده هستند. پدر مردسالار، مادر تحقير شده هر دو کودکان را ابزارهایی برای زنده‌گی خود می‌خواهند. چه بسياری از مادران که فرزندان خود را سپربلا می‌کنند تا از شوهران‌شان امتياز بگيرند و چه مردان بسياری که کودکان خود را برای هوا و هوس جديدشان به امان خدا رها کرده و هيچ مسئوليتی در قبال آنان به عهده نمی‌گيرند. پدر و مادر خسته و تحقير شده جامعه در حال انفجار ام‌روز ايران را به‌وجود آورده‌اند. در جامعه ما مردان تحت ظلم و فشارند، زنان تحت ظلم و فشار بيش‌تری هستند و از همه بيش‌تر کودکان و نوجوانان هستند که بی‌پناه رها شده‌اند تا در فقر يا انزوا تباه شوند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - قيد "بدو تولد" مسکوت گذاشتن حق زنده‌گی برای جنين است. پذيرش اين که جنين نيز انسان محسوب می‌شود ما را به مناقشه در مورد سقط جنين می‌کشاند که از بحث اصلی‌مان دور می‌شويم. از نظر من کودک قبل از تولد موجود زنده است و از نظر بيولوژيکی انسان محسوب می‌شود (اين که دقيقا از چه زمانی می‌توان جنين را موجود زنده فرض کرد نياز به بحث دقيق پزشکی دارد) اما به هر حال جنين با تولد تغيير کيفی می‌کند قبل از آن علی‌رغم اين که "انسان" محسوب می‌شود از حق زنده‌گی برابر باساير انسان‌ها برخوردار نيست. مثلا چنانچه پزشکان بين حيات مادر و جنين مجبور به نجات يکی باشند بايد زنده‌گی مادر را نجات دهند اما بلافاصله بعد از تولد اين حق بين هر دو مساوی است و شايد نوزاد ارجحيت داشته باشد. در مورد سقط کردن کودکان بيمار يا ناقص يا عقب‌مانده‌ی ذهنی ترديدی وجود ندارد در صورتی که بلافاصله بعد از تولد کشتن نوزاد به هر دليلی جنايت محسوب می‌شود.
[2] - پرسش و پاسخ در باره‌ی حقوق بشر، ليا لوين، محمدجعفر پوينده
[3] - حقوق کودک، شيرين عبادی، ص 181
[4] -قوانين و مقرارات مربوط به خانواده، تدوين جهانگير منصور ص 171

........................................................................................

۱۳۸۲ خرداد ۱۶, جمعه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه پی‌نوشت اضافه شده است!

1- منم، آمدم
آدينه‌ی پيش
وبلاگ‌گرديم حکم "المسافرو کل‌ مجنون داشت!" اين يکی "التازه از سفر برگشته کفته و خمير" اما چه می‌شود کرد بستنی سرزمين آفتاب عزيز در خطر آب‌شدن قرار داره و حامد يوسفی هم ممکنه شب جمعه‌شو فراموش کنه و از دعای کميل بيفته! بچه‌های ديگه که هم که جور واجور به شبح لطف دارن و اگه هی بيان اينجا شبح نبينن فکر می‌کنن اجنه سم‌دار ترتيب شبح را دادن. اين "منم، آمدم" عنوان هم نام نمايش‌نامه‌ی نمايش‌نامه‌نويس معاصر ارمنستان ژيراير آنانيانAnanian Zhirar است که توسط مترجم بسيار محجوب هم‌وطنمان آندريک خچوميان ترجمه شده و دکتر صدرالدين شجره هم چند وقت پيش اجرایی از آن را توی تآتر شهر روی صحنه برد، که کار ديدنی‌یی بود و متاسفانه لينک‌نداره که بهش لينک بدم!... چون وبلاگ‌گردی نکردم دارم بلبل زبونی می‌کنم!
2- هفته‌ی پيش چند تا کارم نيمه کاره موند و وب‌لاگ‌گردیم شهيد شد که شرمنده! چون هنوز درست حسابی خودم نديدمش و نظرخواهی‌ش رو هم سرسری نگاهی اندختم تا سر فرصت بشينم بخونم هنوز نمی‌دونم چند تا غلط و غلوط داشتم يه غلط را عطای عزيز گرفته بود که ممنون! "پاچه‌خاری" درسته و نه "پاچه‌خواری"! پاچه خوردن اتفاقا کار بسيار خوبيه و من خودم يه پاچه‌خور حرفه‌یی هستم!
-عنوان اولين مطلب وب‌لاگ‌گردی آدينه‌ی گذاشته را می‌‌خواستم بذارم "شاعران دهان دوخته" و عکس فرخی يزدی رو هم بچسبونم کنار عکس عباس امينی و بابی‌ ساندز که وقت نشد و حالا گفتم گفتنش ضرر نداره! توی همين پنج شيش دقيقه‌یی که به اينترنت وصل شدم ديدم تو بی‌بی‌سی نوشته که عباس به اعتصاب غذاش پايان داده و خب چه خبری به‌ترين از اين.
حالا فکر نکنيد توی اين پنج شيش دقيقه من فوری رقتم سراغ بی‌بی‌سی... اول چون مادر سايبر زيتون با وردنه از مسافرت برم گردونده بود رفتم سری به زيتون عزيز زدم ديدم اوه چه سر و صدای شده و اسم ما هم افتاده اون وسط و ظاهرا زيتون يه چيزی گفته که من البته هنوز نخوندمش اما نادر بکتاش هم ورداشته جواب داده فوری کليک کردم رو لينک زيتون از بکتاش که می‌گه از روياها نترسيم، راستش ديدم از روزنه سر درآوردم و اونجا خبر پايان اعتصاب غذای عباس امينی رو ديدم و بعد گفتم ای دل غافل الان فردا می‌شه و من وب‌لاگ‌گردی آدينه را ننوشتم! پس ديس‌کانکت کردم و حالا با خيال راحت دارم آفلاين می‌نويسم و تا چن دقيقه‌ی ديگه پاپليش می‌کنم. الان ساعت 10:5 دقيقه‌ی حالا ببينيم کی پاپليش می‌شه!
يه لينک هم به گل‌کو داده بودم که جا افتاده بود! گلوی عزيز چند وقت پيش از هادی‌سرا نقل کرده بود که دوم خردادی‌ها مشغول بررسی هستند ببينن استعفا "کردنی" يا "دادنی"! بنده که شبح بی‌تقصر باشم به فکرم رسيد اگه استعفا "دادنی" باشه اصلاح طلب‌های عزيز حتما "می‌کنن"! و اگه "کردنی" باشه مسلما "نمی‌دن"! شبح و هادی بی‌ادب اطلاٌ نوبر نيست اما گل‌کوی نامؤدب واقعا نوبره! حتما اين هم موجبش رفيق بد و جوک خوبه!

وب‌لاگ‌گردی‌های يک دقيقه‌یی
- باور کنيد حتا ديگه يک دقيقه‌ام جون تو بدنم نيست! شرمنده طلبتون تا آدينه‌ی آينده!
- راستی آخ آخ آخ اين سفر از دماغ‌ام در آمد وقتی فهميدم تولد ندا بوده اونم کجا بالای ديفار اون‌ام با شرکت جين‌جين و بروبچ و همه‌ی گل‌ها جمع بودن و جای بلبلشون خالی (در رو باز کنيد خاله خودپسند داره در می‌زنه!)!
×××
شبح به اين وعده‌وعيد دهی نوبره والا!
پی‌نوشت:
-در اين مسافرت مشکوک! شبی به تله‌ويزيون دست رسی پيدا کردم گفتيم حالا که از اينترنت و خبر دور هستيم لااقل اين سيمای لاريجانی را نگاه کنيم. فيلم مستندی پخش می‌شد از زنده‌گی ادواردو آنيه‌لی پسر مسيح‌منظر مرحوم آنيه‌لی مدير فيات. وقتی تله‌ويزيون را روشن کردم وسط فيلم بود. جای که آقای داشت می‌گفت: ادواردو مسلمان شده بود و اين از خدا بی‌خبرها او را بايکوت کرده‌اند با خودم گفتم آدم حسابی اگر او يک آقازاده‌ی مسلمان بود و مسيحی شده بود که طبق قانون شرع مبين و قوانين جاری مملکت مرتد محسوب می‌شد و رسما اعدام می‌شد! رو و وقاحت هم چيز خوبی است.
الان ديدم حسين درخشان عزيز مطلب بلندبالا و مستندی در مورد فيلم و فيلم‌سازش آقای دکتر محمد حسن قديری ابينه نوشته که خوندنیه احتمالا جناب ابينه خيال دارند رئيس جمهور بعد از خاتمی باشند! بوی کباب شنيده‌اند اما نمی‌دانند که دارند خر داغ می‌کنند!
با توضيحاتی که زيتون عزيز در نظرخواهی وب‌لاگ‌گردی آدينه‌ی گذشته داه پاچه‌خواری هم به اندازه‌ی پاچه‌خاری درسته! البته مهران مديری تا جایی که من می‌دونم اهل اراک ه و متولد استان‌های غرب کشور نيست! حالا چقدر اين موضوع مهمه فقط باری تعلا خبر داره و بس!
- اين مسافرت ما هم هيچ چيز مشکوکی نداشت به خدا قسم! مهشيد جان باور کن! (اگر می‌خواهيد مهشيد را در گرمای سوئد ببينيد همين الان اينجا را کليک کنيد) بايد يه کار نيمه تمومی را تموم می‌کردم که احتياج به آرامش مطلق داشتم. کلبه‌ی کنار درياچه دور از هياهوی جمع مهيا شد نوت‌بوک را روی کول انداختم و رفتم. يک هفته‌یی کاری که يک ساله مونده رو انجام دادم و برگشتم. حالا اميدوارم با پولش بتونم سه چهار ماهی زنده‌گی خانواده را تامين کنم و حسابی وب‌لاگ‌کردی کنم! کسب و کاسبی ما اين‌جوری ديگه مثل مار بوا يک لقمه می‌خوريم، سه چهار ما سيريم!
- هاله‌ی عزيز تو نظرخواهی قبلی چيزی نوشته بود که احساس دقيق من بود و چند بار از ذهن‌ام گذشته بود.(من احساس می‌کنم اين هاله‌ی عزيز بايد خواهر من باشه بايد يه تحقيق مفصلی در اين باره بکنم مگه می‌شه آدم‌های اينقدر دور از هم اين‌همه حس مشترک داشته باشن!) اين وب‌لاگ‌گردی آدينه باعت شده گذر عمر را جلوی چشمام ببينم و تازه فهميدم چقدر زود اين آدينه‌ها ميان و می‌رن و ما پير می‌شيم... اما زنده‌گی اينه ديگه خوبی و قشنگی‌ش هم توی همين نو نو شدنشه... هيچ وقت اين‌قدر خودخواه نبودم که عمر جاودان بخوام اما خوب خيلی خيلی زنده‌گی را دوست دارم بخصوص وقتی تو جمع صميمی شما عزيزان هستم... پس دم را غنيمته!

........................................................................................

Home