![]() |
۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه ●
........................................................................................بغداد: شهر هزارويکشب چند روزی است که به دليل مشغلهی کاری سرم خيلی شلوغه و وقت نمیکنم وبلاگ بنويسم به همين دليل شروع کردم به خرج کردن از کيسه! در اين چند روز مقالههایی که به نام سهراب رستمی در سايتهای مختلف از من منتشر شده را لينک دادم که عذاب وجدان نداشته باشم. چندی پيش مطلبی برای سياهوسپيد ارسال کردم تحت عنوان "بغداد: شهر هزارويکشب" که دوستان عزيز لطف کردن در آخرين شمارهی سياه و سفيد آن را منتشر کردهاند. دوستان علاقهمند تشريف میبرند و میخوانند. اما دو نکته را بايد تذکر بدم يکی اين که عکسهای مقاله را من ارسال نکردهام. (البته عکسهایی که دوستان در مقاله قرار دادهاند خيلی خوب است و با عنوان مقاله سازگار است.) اما نکتهی دوم اين که متاسفانه منبع نقلقولها از قلم افتاده است. هر چند صلاح نشريه خويش سردبيران دانند اما حذف منابع که احتمالا به دليل مشکلات فنی بودهاست. کمی به کار لطمه زده است. غرغرکردن در مرام شبح نيست فقط جهت اطلاع و اين که دوستان نگويند چرا منبع اعلام نکردی اين را گفتم. اثر نقل قولهای اين مقاله از کتاب تاريخ تمدن ويل دورانت است. تصاويری را که همراه با مقالهی ارسال کرده بودم اينجا گذاشتم تا علاقهمندان بروند و ببيند. اين نقاشیها مربوط به بغداد است. تصويرها عبارت اند از: سزارين يا رستمينه در بيمارستان بغداد تصوير کالبدشناختی اسب تصوير کالبدشناختی اسکلت بدن انسان نقشههایی از ماشينهای مکانيکی جزری من اين تصاوير را از کتاب علم در اسلام که به کوشش احمد آرام تهيه شده است اسکن کردهام. به هر حال برای دوستان بسيار عزيز سياهوسفيد آرزوی موفقيت روزافزون میکنم. ۱۳۸۲ اردیبهشت ۹, سهشنبه ●
........................................................................................اميد لبهایاش را جمع کرد و نوک ملتهب پستان را با تمام وجود مکيد و سرش را چرخاند تا صدای تکرار شوندهی موسيقيایی محبوباش را بشنود. پلکهایاش بر هم نشست و لبخندی بر لباناش ماسيد و به خواب رفت. ساعتی بعد رهگذران، وحشتزده و حيران، کودکی را که هنوز لبخند بر لب داشت و رضايت بر چهرهاش موج میزد از سينههای بلورين و يخ زده جدا کردند و روی جنازه را پوشاندند. ۱۳۸۲ اردیبهشت ۸, دوشنبه ●
........................................................................................شبح ِ مارکس و نقد شرايط موجود ايران وقتی کتاب "گامی در نقد فلسفهی حق هگل ١ " را میخوانيد پنداری شبح مارکس مانند شبح پدر هاملت سرگردان و مضطرب میخواهد رازی را با ما در ميان بگذارد. رازی که رهايی ما را در پی دارد. کافی است واژهی "آلمان" را برداريد و بهجای آن "ايران" را بگذاريد. همه چيز به طور حيرتانگيزی درست از آب در میآيد. اگر میخواستم شاهد بياورم بايد تمام کتاب را نقل میکردم که ممکن نبود پس قسمتی از آن را تقريبا تصادفی نقل میکنم و خواندن همهی آن را به دوستان علاقهمند توصيه میکنم. آرزو میکنم "آذرخش فکر عميقاً در خاک بکر تودهها اثر بگذارد، رهايی ايرانیها ٢ و تبديل آنان به موجوداتی انسانی تحقق ٣ "يابد. "نه انقلاب راديکال و نه آزادیی عمومی انسان، هيچ يک رويای ناکجاآبادی آلمان نيست؛ رويای آلمان، انقلابی ناقص و صرفاً سياسی است که ستونهای بنا را دستنخورده باقی میگذارد. ٤ يک انقلاب ناقص و صرفاً سياسی بر چه بنيادی استوار است؟ بنياد آن بخشی از جامعهی مدنی است که با آزاد کردن خويش به سلطهی عمومی دست مییآبد؛ طبقهيی خاص که بر اساس وضعيت ويژهی خويش مسئوليت آزادی عمومی جامعه را بر عهده میگيرد. اين طبقه کل جامعه را آزاد میکند، اما تنها با اين پيشفرض که کل جامعه در وضعيت همان طبقه قرار گيرد يعنی که به عنوان مثال دارای پول و تحصيلات باشد، يا بتواند به آسانی آنها را به چنگ آورد. هيچ طبقهیی در جامعه مدنی نمیتواند چنين نقشی را ايفا کند مگر آن که عنصری از شور و شوق را در خويش و در تودهها برانگيزد؛ زمانی که آن طبقه با همهی جامعه برادر میشود و خود را در آن حل میکند؛ آن هنگام که اين طبقه با جامعه همسان میشود و چون نمايندهی تام و تمام آن احساس شده و بهرسميت شناخته میشود، خواستها و حقوق اين طبقه بهراستی خواستها و حقوق خود جامعه میشود، جامعهيی که اين طبقه مغز و قلب واقعی آن است. تنها به نام حقوق همهگانی جامعه است که طبقهیی خاص میتواند ادعای تسلط عام داشته باشد. ٥ انرژی انقلابی و اعتماد به نفس ذهنی بهتنهایی برای دستيافتن به چنين جایگاه رهاییبخش و بنابراين بهرهبردای سياسی از تمامی قلمروهای جامعه بهنفع قلمرو خود کافی نيست. برای آن که يک طبقه بتواند نمايندهی کل جامعه باشد، بايد کاستی تمام جامعه بهطور معکوس در طبقهی ديگری متمرکز شود؛ طبقهی معينی بايد باعث آبروريزی همهگانی شود و همهی محدوديتها را در برگيرد؛ يک قلمرو خاص اجتماعی بايد چون جنايت رسوای قلمروهای ديگر کل جامعه انگشتنما شود، چنانکه رهايی از آن رهايی همهگانی به نظر رسد. برای آن که يک طبقه مظهر تمام عيار آزادی باشد، طبقهی ديگری بايد عکس مظهر آشکار ستمگری باشد. اعتبار کلاً منفی اشرافيت و روحانيت فرانسه موجب اعتبار کلاً مثبت نزديکترين طبقه به آن يعنی بورژوازی بود. اما نه تنها هيچ طبقهی خاصی در آلمان آن انسجام، بصيرت، شجاعت و بیرحمی لازم را ندارد که بتوان آن را نمايندهی منفی جامعه دانست، بلکه هر يک از اين طبقات فاقد آن وسعت فکری است که بتوان حتا برای يک لحظه آن را با روح ملت همهويت پنداشت، فاقد آن نبوغی است که بتواند نيروی مادی را با قدرت سياسی درآميزد، يا آن جسارت انقلابی را ندارد که اين کلمات گستاخانه را بر فرق سر حريف بکوبد: من هيچام ولی بايد همهچيز باشم! عنصر اصلی اخلاق و درستکاری طبقات و افراد در آلمان نوعی خودپرستی فروتنانه است که تنگنظری خود را ابراز میکند و میگذارد که اين تنگنظری بر ضد خود او به کار رود. از اينرو، رابطهی بخشهای مختلف جامعهی آلمان با يکديگر، نه رابطهیی دراماتيک که رابطهیی حماسی است. چرا که هر يک از اين بخشها زمانی شروع به خودآگاهی میکند و با تمام ادعاهای ويژهاش جایگاهی را در کنار ساير بخشها میگيرد که اوضاع زمانه، بدون مشارکت او، قشر اجتماعی پايينتری را پديد آورد که او به نوبهی خود بتواند بر آن ستم روا دارد- و نه زمانی که بر خود او ستم میرود. حتا خودآگاهی اخلاقی طبقهی متوسط آلمان تنها بر اين آگاهی استوار است که نمايندهی حقارت غيرمتمدنانهی همهی طبقات ديگر است. پس، تنها شاهان آلمان نيستند که بیموقع به تاجوتخت میرسند، بلکه هر بخش از جامعهی مدنی پيش از آن که پيروزیاش را جشن بگيرد شکستاش را تجربه میکند، پيش ازآن که بر محدوديتهای پيش رویاش چيره شود؛ محدوديتهای خود را گسترش میدهد، و پيش از آن که بتواند جوهر بخشندهی خود را نشان دهد، جوهر تنگنظرانهی خود را به نمايش میگذارد. در نتيجه حتا فرصت ايفای نقشی مهم، پيش از آن که به دست آيد، از دست می رود؛ هر طبقه به محض آغاز به مبارزه با طبقهی فرادست خود، درگير مبارزه با طبقهی فرودست خود میشود. و همين است که شاهزادهگان با شاه، ديوانسالاری با اشرافيت و بورژوازی با همهی آنها درگير نبرد است؛ و اين در حالی است که پرولتاريا از هماکنون مبارزه با بورژوازی را آغاز کرده است. هنوز طبقهی متوسط جرات انديشيدن به رهایی از ديدگاه خويش را نيافته که تکامل اوضاع و احوال اجتماعی و پيشرفت نظريهی سياسی، آن ديدگاه را منسوخ و يا دستکم مسئلهساز اعلام میکند. ٦ " توضيحات ١ - کارل مارکس، دربارهی مسئلهی يهود گامی در نقد فلسفهی حق هگل، ترجمهی دکتر مرتضا محيط، ويراستارن: محسن حکيمی- حسن مرتضوی. ص ٦٧ بخش گامی در نقد فلسفهی حق هگل:مقدمه. از روی ترجمهی رضا سلحشور ٢ - در متن اصلی "آلمانیها" است. ٣ - همانجا، ص ٧١ ٤ - برجسته شدن بعضی از جملات مربوط به متن اصلی و ترجمه نيست. ٥ - در پینوشت آمده است: "مارکس به Estate اشاره میکند و نه Class ، يعنی به طبقات سهگانهی دوران ميانه و فئودال که در طبقهی متوسط و عمدتاً شهری خاستگاه بورژوازی مدرن شد. نگاه کنيد به يادداشت انگلس بر "فقر فلسفه" اثر مارکس، جلد ششم مجموعه آثار مارکسژو انگلس، ص ١٥١." ٦ -همانجا ص٦٧ و ٦٨ و ٦٩ ۱۳۸۲ اردیبهشت ۷, یکشنبه ●
........................................................................................نه "بدتر"، نه "بد"؛ "خوب"، "خوبتر" و "خوبترين" سالهاست که میخواهند به ما بقبولانند بين "بد" و "بدتر" بايد هميشه "بد" را انتخاب کنيم. پس از آن که اولين ملتی در منطقه بوديم که انقلاب مشروطه را مطرح کرديم و به سرانجام رسانديم، اولين ملتی بوديم که نفت را ملی کرديم و جزو ملتهای نادری در جهان سوم هستيم که در تاريخ خود هرگز زير يوغ استعمار نرفتيم و مستعمره نشديم امروز به ما میگويند بين "بدتر" که وضعيت فعلی مان است بايد "بد" را انتخاب کنيم و به نظام سلطنتیی گيرم مشروطهیی رضا دهيم. مشروطهیی که پادشاهاش از خانوادهیی است که سابقهی تاريخیاش به هشتاد سال هم نمیرسد و دوام سلطنتاش به دو پادشاه خلاصه میشود که معلوم نيست "فرايزدی" را از کجا آوردهاند؟! خانوادهیی که هشتاد سال پيش خانوادهی بینامونشانی در آلشت مازندران بودند و پس از پنجاه سال که کمتر از سی سالاش با اقتدار همراه بود به خانوادهیی اشرافی بدل شدند و جزو ثروتمندان عالم شدند و حتما کسی نبايد از آنها بپرسد اين ثروت افسانهیی را از کجا آوردهاند؟ ثروت خانوادهی سلطنتی انگلستان که بيش از هزار سال قدمت دارد و آفتاب در سرزمينشان غروب نمیکرده است چيزی بيشتر از ثروت اين خانواده که فقط پنجاه سال بر کشور فقيری چون ايران حکومت کرده اند نيست و ما امروز بايد بگويم بين "بد" و "بدتر" بايد اينان را انتخاب کنيم. بله وضعيت فعلی "بدترين" است. بعد از آن که نادرشاه افشار ايران را از اشغال بیگانهگان رهانيد تا امروز هرگز چنين خطر جدییی کشور را تهديد نکرده است. حتا در جنگ جهانی دوم هم خطر اينگونه سهمگين نبود است. مسلما "بدترين" وضعيت همين است که در آنيم و وضعيت "بدتر" آن است که اين نظام با اصلاحات دروغين سقوط خود را چند سال ديگر به تاخير بياندازد. روسری زنان عقبتر برود و مانتوهایشان کوتاهتر شود و پاچهی شلورشان بالاتر بيايد، ديگر کسی را سنگسار نکنند، خوشحال باشيم که محکومين به سنگسار اعدام میشوند! و همچنان تعدادی دلال بیسواد و بیفرهنگ اقتصاد کشورمان را به دست بگيرند و فرهنگ دلالی و واسطهگری را رواج دهند و جامعه را به بنبست سياسی، اقتصادی و فرهنگی بکشانند. مسلما وضعيت "بد" آن است که از شر کليت اينان خلاص شويم و گيرم به نظامی سلطنتی مشروطه بسنده کنيم و بگويم خر ما ز کرهگی دم نداشت. شاهی معتقد به مشروطه اگر "بد" است اين "جمهوری" که جز فلاکت و حقارت چيزی برایمان به ارمغان نياورد در شکل اصلاح شده نيمبندش مسلما "بدتر" است. اما آيا ما لايق "خوب" و يا حتا "خوبتر" و "خوبترين" نيستيم؟ "خوب" آن است که به جمهوری دمکراتيک لائيک رضايت دهيم چيزی که همسايه شمال غربیمان ترکيه سالهاست به آن دست يافته است. پارلمانشان حقيقی است و احزابشان و مبارزات انتخاباتیشان نيز؛ و حداقل آزادیهای مدنی در آن رعايت میشود. گيرم با مدلهای ليبرال دمکراسی غربیاش فاصله دارد اما میتواند برای ما که در شرايط "بدترين" هستيم، "خوب" ناميده شود. اما چرا "خوبتر" را انتخاب نکنيم؟ "خوبتر" آن است که به سوسيال دمکراسی بيانديشيم. به آن چه برنشتاين و کائوتسکی تئوريزهاش کردند و ويلیبرات برای اروپا به ارمغان آورد و اکنون "سوئد" مدل خوبی از آن است. آيا مردم ما پس از صد سال مبارزهی پیگير و پس از هزاران و صدها هزار قربانی که در اين راه داده است، لايق آن نيست؟ ملتی که منابع زيرزمينی فوقالعادهیی دارد و سرزمين پهناورشان و موقعيت سوقالجيشیاش اين امکان را به آنان میدهد که در رفاه اجتماعی نسبی بهسربرند و تضاد طبقاتی را کاهش دهند و با مالياتهای تصاعدی و با تقسيم عادلانهی ثروت تا جایی که ممکن است اثرات منفی نظام سرمايهداری را بکاهند، چرا بايد حتا به "خوب"راضی شوند؟ اما آيا بهراستی نمیتوانيم "بهترين" را انتخاب کنيم؟ "بهترين" اين است که به سوسياليسم بيانديشيم به جامعهی بدون طبقه، بدون کارمزدوری، بدون ازخودبیگانهگی و بدون انسان تکساحتی. اگر منافع طبقاتی اکثر روشنفکران به آنان ديکته میکند که "بهترين" را طلب نکنند لايق آن نيستيم "بهتر" را بخواهيم و به سوسيال دموکراسی بيانديشيم؟ چرا بايد از بين "خوبترين" که سوسياليسم است و "خوبتر" که سوسيال دموکراسی است و "خوب" که ليبرال دمکراسی است به "بد" که سلطنت مشروطه است و "بدتر" که جمهوری اسلامی آمريکایی شده است و "بدترين" که وضعيت فعلی است رضا دهيم. درست است که خطر اشغال نظامی توسط آمريکا بيخ گوشمان است اما تا وقتی حکومت با دوام دموکراتيک در کشور برقرار نشود و تا وقتی که بورژوازی نو کيسهی کمپرادور سياست را به دست دارد هرگز اين سرزمين روی آرامش را نخواهد ديد. اين نوع بوژوازی فقط به خارج نگاه میکند. خودش میداند ماندهگار نيست و حداکثر ربع قرن فرصت چپاول و پرکردن کيسهی تهی خود را دارد پس تا میتواند اندوخته میکند بعد سربهزنگاه فرار میکند و کيسه پر پول را به دوش میاندازد و راهی امريکا و اروپا میشود تا هر آنچه با فروش ذخاير بدون جایگزين کشور از آنان گرفته است دوباره به آنان پس دهد. فرزند نوجوانام چندی پيش میگفت يعنی چه هی میگويند بين "بد" و "بدتر" بايد "بد" را بپذيريم! من اين را نمیپذيرم، چرا "خوب" را انتخاب نکنيم. وقتی میشود در امتحانات قبول شد چرا به تجديدی که "بد"يی بهتر از "بدتر"، که مردود شدن است، رضايت دهيم. با خود گفتم اگر روشنفکرانمان اندکی از صداقت و شهامت و لياقت اين نوجوان را داشتند ما اکنون در وضعيت "بدترين" نبوديم. جامعه ما از نظر گستردهگی طبقهی کارگر در شرايط پذيرش "خوبترين" است و از نظر عينی و ذهنی میتواند قاطعانه به وضعيت "خوبتر" بيانديشد. به دست آوردن وضعيت "خوب" يک شکست برايش محسوب میشود. پس انديشيدن به "بد" و "بدتر" برای رهایی از وضعيت "بدترين" نامی جز خيانت به مردم ندارد و رضايت دادن به حداقلی است که خاصه خرجی از جيب مردم است. مثل اين میماند که شما از کسی 100 تومان طلب داشته باشيد و او خود حاضر باشد 50 تومان را بدهد اما شما اينقدر "ترسيده" و متزلزل باشيد که به گرفتن 30 تومان و مصالحه رضايت دهيد. اگر خيلی خوشبينانه به قضايا نگاه کنيم و نگويم آنان که به "بد" و يا حتا "بدتر" رضايت میدهند شريک دزد و رفيق قافله نيستند. اين روزها و ماهها، فرصت انديشيدن به سال نيست، روزها و ماههای سرنوشتسازی ست. اگر نتوانيم همين اکنون حداقل به "خوبتر" رضايت دهيم برای دهههای آينده بايد "بد" را تحمل کنيم و همچنان طفيلی تمدن قرن بيست و يکمی باشيم. مردم ما به کمتر از "خوبتر" راضی نيستند و حاضر نيستند پس از اين همه مصائب دردناک که در ديکتاتوریهای مختلف با سرافزارهای گوناگون متحمل شده اند به "بد" رضايت دهند. نبايد فريب چند شومن تلهويزونی که دايه رهبری مبارزات مردمی را دارند خورد. نبايد مرعوب قدرت بیچون و چرای اشغالگران آمريکایی شد. کشور ما افغانستان و عراق نيست. ما نه هرگز به از هم گسيختهگی افغانستان دچار بودهايم و نه هرگز زير بار ديکتاتوری خفتآوری مانند صدام رفتهايم. در تمام سالهای ديکتاتوری سلطنتی و دينی هميشه جنبش آزادیخواهانهی مردم جريان داشته است و جريان روشنفکری آن عقيم نبوده است. مردم ما راديکالتر از آن هستند که محاسبات امروزی نشان میدهد. اولين نسيم جنبش که برخيزد خواهيد ديد که سطح مطالبات مردمی از "خوبتر" پايينتر نخواهد آمد. مگر آن که سرکوب شديد يا فريب و کژراهه را راه نشان دادن سرنوشت آنان را رقم زند که در آن صورت نيز از ثبات با دوام خبری نخواهد بود. اين بار اين آمريکائيان و نظام سرمايهداری جهانی است که بايد بين "بد" استقرار نظام سوسيال دموکراسی و "بدتر" خروج قطعی و دائمی ايران از نظام سرمايهداری و تشکيل حکومت سوسياليستی به "بد" رضايت دهند. خواب خوش "خوبترين" که همان نظام استعماری قديم است را بايد بهگور ببرند. ما به "خوب" و "خوبتر" و خوبترين" بيانديشيم و دشمنانمان را وادار کنيم بين "بد" و "بدتر"، "بد" را انتخاب کنند. ۱۳۸۲ اردیبهشت ۶, شنبه ●
........................................................................................پساوبلاگگردی! () 1- مهشيد عزيز لينکی داده به فيلم خانه سياه است، فروغ کسانی که مثل من اين فيلم ديدنی اما دردناک را ندارند برای ديدناش بشتابند. 2- يازده اردیبهشت اول ماه مه در راه است. برای گرامی داشت هر چه باشکوهتر اين روز آماده شويد. روزنه چند خبر در اين باره دارد و عکسهای مارکس در ابعاد مختلف را برای چاپ در اختيار علاقهمندان قرار میدهد. سايت اخبار روز هم مفصل به اين موضوع پرداخته است و با فعالين جنبش سنديکایی و دکتر رئيسدانا مصاحبههایی انجام داده است. علی جوادی در مورد اول ماه مه 2002 مطلب جالبی داره که علاقهمندان از دستش ندن! 3- کارگران بهشهر را دريابيد. اکثر سايتهایی که سرشان به تنشان میارزد اين خبر اعتصاب چند روزی اخير کارگران بهشهر را که تهديد کردهاند به شهر خواهند آمد و بازار را تعطيل میکنند را درج کردهاند. 4- دوستانی که از مطلب "اندر حکايت خردل ماليدن "بلر" مقعد "بوش" را!" خوششان آنده است و ياد نصرت کريمی افتادهاند میتوانند سری به اخبار روز بزنند و مصاحبهی او را بخوانند و عکس جديدی از او را ببينند. 5- رهگذر ثانی عزيز هم پيشنهاد کرده همه برن اين مقاله را بخوانند: "راه چهارم: شورش عقلايی" 6- مانا نيستی عزيز کاريکاتور جالبی از سينا مطلبی کشيده که میتونيد برويد اينجا ببينيد! اگر مانا قول بده از من هم به اين خوبی کاريکاتور بکشه من فردا يک چک بیمحل میکشم تا بيفتم زندان! راستی تعدا امضاها از مرز 2500 گذشت. اگر هنوز امضا نکرديد بشتابيد که غفلت موجب پشيمانی است. من صدونودوششمی هستم. ۱۳۸۲ اردیبهشت ۵, جمعه ●
........................................................................................وبلاگگردی آدينه () 1- ولاديمير ايليچ لنين 133 ساله شد. در 22 آوريل 1870 کودکی به دنيا آمد که تمام قرن بيستم را تحت شعاع نام خود قرار داد. ولاديمير ايليچ که بعدها به نام مستعارش "لنين" در جهان شهره شد مرد انديشه و عمل بود او با تبيين تئوریهای مارکس و فرموله کردن مفهوم امپرياليست توانست کارگران روسيه را تا به زير کشيدن قدرت سياسی نظام سرمايهداری رهبری کند. اما از آنجا که تاريخ به ارادهی فردی مسير عوض نمیکند و قانونمندیهای سرسخت و صلب خود را دارد اين انقلاب در نطفه خفه شد و ميراثخوار آن استالين به نام "کار" و به کام "سرمايه" بر اريکهی قدرت تکيه زد و جز بدنام کردن نام انسانی و شريف لنين کار ديگری نکرد و حتا گامی هر چند کوچک در برچيدن نظام ازخودبيگانهکنندهی انسان برنداشت و فقط بدبينی گسترهیی را نسبت به انديشههای انسانی مارکس و شاگرد اهل عملاش لنين موجب شد. امروز بعد از فروپاشی آن نظام فريب گرايش و اقبال جهانی به مارکس آغاز شده است، اميدوارم بهزودی همين اقبال به لنين هم رو آورد و انديشههای او نقادانه مطرح شود و بشريت بيش از اين از انديشههای اين انسان والا بیبهره نماند. رنوا راسخ در تدبير مطالب بسيار مفيدی از لنين نقل کرده است که خواندناش برای همهی دوستانی که به مبارزهی سياسی میانديشند توصيه میکنم و من نقل قولی از لنين میآورم که مارکسيم گورکی از قول او در کتاب هدف ادبيات نقل کرده است.خواندن اين کتاب را نيز به همهی علاقهمندان به ادبيات انسانی توصيه میکنم: "معنای زندهگی در خوشبختی نيست و رضامندی از خود، انسان را ارضا نمیکند. زيرا بدون شک، مقام انسان خيلی والاتر از اينهاست. مفهوم واقعی زندهگی درزيبائی و نيروی تلاش بهسوی هدف است و هستی در هرلحظه بايد هدفی بس عالی داشته باشد."(هدف ادبيات، مارکسيم گورکی، ترجمه: م.ه. شفيعیها) رنوا راسخ در تدبير از زبان لئون تروتسکی در بارهی لنين نوشته: چطور « لنين» با « مارکس» آشنا شد. ولاديمير(لنين)، موقعی که در شهر «غازان» بود، بدنبال مخاطب، کوشيد نخستين انديشه هايی را که از مارکس به وام گرفته بود، با خواهرش در ميان بگذارد. با وجود اين چندان پيشرفتی نکرد، و « آنا» بزودی ردپای مطالعات او را گم کرد. ما نمی دانيم او کی بر جلد « اول سرمايه» تسلط يافت. بهر طريق، اين تسلط در آن اقامت کوتاه در غازان صورت نگرفت. در سالهای بعد لنين با خواندن تند يک نوشته و درک فوری مفهوم آن پس از قرائت به يک نگاه، ديگران را شگفتی زده می کرد. ولی او اين استعداد را با اين آموزش، پرورش داده بود که در صورت لزوم بسيار آهسته بخواند. او که هر زمينه ای را با ريختن زير بنايی قرص و محکم شروع کرد، همچون بنايی با وجدان بکار می پرداخت. او اين ظرفيت را که يک کتاب يا يک فصل لازم و مهم را چندين بار بخواند، تا آخر زندگی حفظ کرد. حقيقت اين است که او برای کتابهائی واقعا ارزش قائل بود که بايد آنها را مکررا خواند." در اين ارتباط اين دو تا مطلب را هم ديدم: به مناسبت تولد لنين مارکسيست بزرگ قرن بيستم در گويا لينين به روسيه برمیگردد در کارگر سوسياليست. 2- محمد مختاری اول اردیبهشت 1321 محمد مختاری در مشهد به دنيا آمد. نمیخواهم در بارهی مختاری بنويسم که نوشتن دربارهی او در اين فضای تنگ نمیگنجد. مانند زيتون عزيز شعری از مختاری تقديمتان میکنم: دواير کبود در برشهای سرخ و چنگها که ساز میشود در انگشتان هزارن جنين تلنگر نوزادن بر پستان ستاره و اهتزاز آزادی در پوست کهکشان صدای آوازم را میشنوم..." (محمد مختاری، روی ناهيد، منظومهی ايرانی) وبلاگ بسيار خوب مريم عزيز هم به اين موضوع پرداخته بود که متاسفانه اسکای بلاگ فعلا تعطيله! 3- روزجهانی سعدی روز اول ارديبهشت را يونسکو روز جهانی سعدی اعلام کرده است. باز هم زيتون پيشدستی کرده و کلی دربارهی سعدی نوشته:" اول ارديبهشت جلالي.. يونسکو امروز ، روز اول ارديبهشت رو، روز سعدی اعلام کرده ! کاري ندارم که بعضيا میگن سعدي چون مال قرن ۷ هجري بوده ،امل بوده ، آنتي فمينيست بوده ، طرفدار سرمايه دار و امپرياليسم امريکا بوده و زنش هميشه ددر بوده و اين حرفاي دور از جون شما خاله زنکي ...خودمونيم يونسکو قدر شاعراي مارو بهتر از خودمون مي دونه ! اگه سعدي توي کشور مثلا انگليسي، فرانسه اي ،روسيه اي چيزي به دنيا اومده بود تا حالا ۷۰ تا فيلم و سريال براش ساخته بودن ... گرچه تو مملکت ما قدر کدوم هنرمند واقعي رو ميدونن که اينو بدونن !!خدا وکيلي ببينيد چقدر از حرفا و ضرب المثل هايي که در طي روز ما مي زنيم مال سعديه :" و بعد با حوصلهی تموم کلی از سعدی نوشته که میريد میخونيد اگه تا حالا نخونده باشيد. "منت خدای را عز وجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است جون برآید مفرح ذات ......... کمتر فارسی زبانی است که این متن مشهور را از که گلستان سعدی با ان آغاز می شودرا نشنیده باشد بنا به قولی امروز(اول ارديبهشت) تولد شيخ مصلح الدين مشهور به شرف الدين و متخلص به سعدی می باشد شاعری که به قولی زبان فارسی را فصاحت بخشيد و کلام فارسی پس از او شيوايی و سحر کلام را با خود همراه نمود بوستان و گلستان او گنجینه های پایان ناپذیر ادب فارسی هستند که واقعا دريغ است بی توجهی به چنين گنجينه های بی نظيری.اخيرا کتابی از آقای ایرج پزشکزاد در تهران منتشر شده است با نام «طنز فاخر سعدی» نويسنده در مقدمه کتاب می نویسد:" بقيه را بريد خودتون تو وبلاگ "از هر دری سخنی" که آقای مهدی ساعی مینويسه بخونيد! جايزتون هم يک عکس زيبا از ادری هپبورن! 4- خون بيژن "در روز 31 فروردين سال 1354 ، مزدوران ساواک به دستور محمد رضا شاه ، 7 فدائی خلق و 2 مجاهد خلق را ناجوانمردانه و از پشت ، در تپه های اوين به رگبار گلوله بستند. رفقای فدائی بيژن جزنی، حسن ضيا ظريفی ،عباس سورکی ، مشغوف{سعيد } کلانتری ،محمد چوپان زاده ،عزيز سرمدی، احمد جليل افشار و مجاهدان خلق کاظم ذوالانوار و مصطفی خوشدل که در بيدادگاههای نظامی شاه به زندانهای طويل المدت محکوم شده بودندو در حال گذراندن دوران زندانی خود بودند در اين جنايت بزرگ رژيم شاه به شهادت رسيدند. يادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد ." جملاتی را که خوانديد از وبلاگ لندنی انتخاب کرده بود. او همه چيز را نوشته است. حالا به حکمت عکسی که از بيژن و ميهن در کنار وبلاگقرار داده بودم پی برديد؟ منظورم توه سرزمين آفتاب! 5- سينا مطلبی موضوع بازداشت سينا مطلبی که خودش و همسرش و به تبع او کودکاش صاحب وبلاگ بودند به موضوع روز وبلاگها تبديل شد. امضا برای آزادی سينا مطلبی شکل جهانی به خود گرفت. حسين درخشان و پدرام معلمی برای آزادیاش دادخواستی در petitiononlineتنظيم کردند و خيلی زود اکثر وبلاگها لوگوی اين دادخواست را برسردر وبلاگ خود نصب کردند و موجب شدند تعداد امضاها از مرز دوهزار بگذرد که در اين سايت بینظير است. آذر عزيز همان ساعت اوليه برای عفوبينالملل نامهی نوشت و مهشيد نيز با حزب سوسياليست سوئد مکاتبه کرد. خبرنگاران بدون مرز نيز به بازداشت او اعتراض کردند... حسين درخشان خستهگیناپذير به موضوع پرداخت که در وبلاگاش میتوانيد ببينيد. به هر حال اتحاد وبلاگی میتواند بسيار ثمر بخش باشد. ظاهرا همين موضوع سينا مطلبی اسکای بلاگ را به تعطيلی موقت کشاند. با آرزوی آزادی سينا مطلبی و احمد زيدآبادی و همهی زندانيان سياسی در بند. آقای مصطفا قوانلو قاجار در ياسنو مقالهی جالبی در بارهی دادخواست اينترنتی نوشتن که میتوانيد اين مقاله را در ياسنو امروز يا در وبلاگ شخصی آقای قوانلو به نام "روزنامهنگار، نو" نوشی عزيز در ياداشت "نغمه پرنده کوچک" خيلی ساده و خودمانی و صادق نوشته:" من نمیخوام همراه یه موج حرفایی بزنم که خودم بهشون اعتقاد ندارم. شاید من سیاسی نباشم (که قطعا نیستم) و اونقدر مشعله داخلی زندگیم زیاد باشه که نتونم نه فقط در مورد سیاست بلکه در هیچ مورد دیگه ایی تمرکز کنم و گاهی حتی امور داخلی زندگیم هم از کنترلم خارج بشه. اما من تا بینهایت به آزادی اندیشه معتقدم. فکر میکنم تحت فشار قرار دادن آدمها بخاطر چیزی که فکر میکنن و به اون اعتقاد دارن، اونقدر که حاضرن همه حرفاشون رو در یه جای عمومی مثل وبلاگ بیان کنن، بیشتر به سرکوب میمونه، تا رعایت مصلحت جامعه و از این بابت خیلی خیلی متاسفم. به قول خانم آذر فخر: «اگر فريادي داريد الان بگوييد. فردا نوبت همه شماست. گلوي پرنده كوچكي را بريده اند كه آوازي كوچك خواند.»" 6- اول ماه مه روز کارگر يازده اردیبهشت، اول ماه مه، روز جهانی کارگر است. سال گذشته از اول ماه مه که مطلب "اول ماه مه، روز كارگر برتمامی كارگران جهان مبارك باد!" را نوشتم تا پنجم ماه مه که تولد مارکس است. مطالب مختلفی در مورد کارگران و دليل نامگزاری اول ماه مه به نام روز کارگر نوشتم که دوستان علاقهمند میتوانند بروند و بخوانند سعی میکنم در هفتهی پيش رو نيز در اين باره بنويسم و اميدوارم در وبلاگگردی هفتهی آينده وبلاگهایی که در اين باره نوشتهاند را معرفی کنم. خواهش میکنم دوستان کمک کنند و اگر مطلبی جایی ديدن يا خودشان نوشتن در همين نظرخواهی يا بهصورت ايميل مرا در جريان بگذارند. نام "کارگر" بيش از هر نامی در تاريخ مورد سواستفاده قرار گرفته است. امروز تونی بلر به نام "کارگر" کثيفترين جنگ سرمايه را پيش میبرد و دیروز استالين به نام "طبقهی کارگر" بيش از پيش به استثمار اين طبقه پرداخت. رنوا راسخ در تدبير شروع کرده به نوشتن مطالب خوبی دربارهی اين روز از تاريخچه آن گرفته تا مسايل خاص مربوط به ايران. اميدوارم همينجور خستهگی ناپذير تا يازده اردیبهشت بنويسه. 7- زن ناقص العقل نيست! يک فمينيست دو آتيشهی پر شر شور به وب لاگستان اضافه شد و مردان مدعی مردسالاری را به وحشت انداخت! ببينيد چی میگه: "مردان حافظ جان و مال و ناموس خويش هستند!! من کیم ؟؟؟ من ناموس پدر و برادر و شوهر و عمو و پسر عمو وحتی پسر با غیرت همسایه هستم !!! آقا من اگه این همه سگ پاسبون نخوام باید کی ببینم ؟ فکر کنم جناب ازراعیل رو ! اما نه به مردمم رحم نمی کنن! تو آگهی ترحییمم به جای عکسم، تصویر برگ و گل رز می ندازن!!! آخه عکس زن مرده هم ممکننه آقایون تحریک کنه!!!!!!!! و ناموس پدر و برادر و شوهر و عمو و پسر عمو و... خدشه دار بشه!!!!!" توی آخرين مطلباش هم که زنان را به شورش بر عليه مردان واداشته و گفته کار خونه نکن! ولی انصافا راست میگه و اگه خيلی با اين و اون کلکل نکنه و راه خودشو بره حتما به نتيجه میرسه. 8- خودوبگردی اين که آدم خودش برای سايتی مطلب بفرسته ولی بعد خيلی تصادفی در حالی که دنبال چيز ديگهی میگرده اونا رو پيدا کنه و متوجه بشه منتشر شدن ديگه خيلی نوبره. میخوايد باور کنيد میخوايد باور نکنيد امشب کاملا تصادفی اين دو تا مطلب را پيدا کردم. شبح ِ مارکس و نقد شرايط موجود ايران در اخبار روز نه "بدتر"، نه "بد"؛ "خوب"، "خوبتر" و "خوبترين" در گويا ۱۳۸۲ اردیبهشت ۴, پنجشنبه ●
........................................................................................پولاد آزادی زنگار ندارد. (لنگستون هيوز، احمد شاملو) ![]() دو سال پيش بود که در مجلس ختمی (سالهاست که مجلس ختم ديدارگاهمان شده است!) او را ديدم تازه از زندان آزاد شده بود، تکيده و بسيار رنجور اما با روحيه مقاوم وخوب، چند ماه پيش دوباره ديدماش در خيابان از مجلس ختم! میآمد. اينبار سلامی کردم و احوالاش را پرسيدم و از پروندهاش سوآل کردم که گفت منتظر بازدداشت است و بلاخره بازداشت شد. احمد زيدآبادی نام نيکی در بين روزنامهنگارانی است که به اصلاح طلب مشهور شدند اما وابسته به جناحهای قدرت نبودند به همين دليل بیپناهتر از آنان هستند. هر چند خاتمی و ياراناش در حمايتکردن از خودیهایشان هم بسيار ضعيف و بیخاصيت هستند آنقدر که نتوانستند از نوری و گنجی و عبدی نيز دفاع کنند و آنان نيز سالها در زندان ماندند يا مانند عبدی که تئوریسينشان بود به توبه نامه نوشتن وادار شدند. اما زيدآبادیها از آنان بیپناهترند و هيچ دفاع جدییی از آنان نمیشود. زيدآبادی هم بازداشت شد و احتمالا در اين روزها تعداد ديگری هم بازدداشت خواهند شد و خانوادههای بسياری چشم انتظار خواهند ماند. اکنون مانی فرزند سينا مطلبی تنها نيست فرزند شيرخوارهی احمد هم در کنار اوست و دهها و صدها خانواده و کودک ديگر چشم انتظار آزادی پدران و مادران و خواهران و برادرانشان هستند. تا کی اين ميهن بايد زندان بزرگی باشد برای صادقترين فرزنداناش. اوضاع کشور نابهسامان است و هيچ کس به فکر اين سرزمين در زنجير نيست. مردم خاموشانه از عنايت "خدا" نااميد شدهاند و بر لطف "شيطان" چشم دوختهاند اما دريغ و درد که سرنوشت آنان را "نه خدا و نه شيطان" که تنها و تنها خودشان رقم خواهند زد. سرزمينی را که گورستان بهترين فرزنداناش شود آيندهی درخشانی مقدر نيست. اين روزها در گرهگاه تاريخ سرزمينمان ايستادهايم اگر هوشيارانه و دلير کاری برای نجات سرزمين خويش نکنيم و گيجومنگ سرخويش گيرم، هم سر را از دست میدهيم هم شرافت انسانی خود را، قد راست کنيم و، هوشيار و دلير، استوار گام برداريم که فقر و حقارت سزاور مردمی که بهترين فرزندان خود را فديه آزادی کردند، نيست. مپسنديم چنين شود. يادداشتی برای عزيز در بند دکتر احمد زيدآبادی بيانيه انجمن اسلامي اميركبير در رابطه با بازداشت زيد آبادي ۱۳۸۲ اردیبهشت ۳, چهارشنبه ●
........................................................................................اندر حکايت خردل ماليدن "بلر" مقعد "بوش" را! چند سال پيش آقای نصرت کريمی را در خيابان ديدم، شما که میدانيد من معمولاً آدمهای مشهور را در خيابان میبينم!، ياد دايیجان ناپلئون و محلل افتادم و سلامی به او که هنوز مثل "آقاجان"ِ داییجان ناپلئون غبراق و سر حال بود کردم و از هر در سخنی که کار به سياست کشيد. گفت: "آمريکاییها وقتی بخواهند به ميمونی خردل بخورانند دستوپای او را میگيرند و خردل را بهزور به حلق او فرو میکنند، که معمولا هم موفق نمیشوند، اما انگليسیها اول خردل را به راحتی به ماتحت ميمون میمالاند و بعد ميمون که ماتحتاش به سوزش افتاده است خودش شروع میکند به ليس زدن ماتحت خود و با اشتياق تمام خردل را میخورد بدان اين که بداند خردل خورده است!" حالا در اين ماجراهای اخير عراق گفتم بیچاره مردم عراق که هم با آمريکاییها سر و کار دارند هم با انگليسیها! بعد داییجان ناپلئونوار با خودم گفتم نکند در اين ماجرای اربعين نجف دست انگليسیها در کار باشد و میخواهند خردل بهخورد آمريکا بدهند! چند روز پيش در تاکسی نشسته بودم و طبق معمول با راننده تاکسی گرم گفتوگو شدم. مرد ميان سالی بود، که کار فراون در ترافيک سرسامآور تهران بر روی و دستاش اثر گذاشته بود و مسنتر از آنچه که بود مینمود، صحبت به تهاجم آمريکا و انگليس به عراق کشيد؛ تازه صدام غيباش زده بود و مجسمهاش با دست همچون هيتلر بالاآمده سقوط کرده بود، گفت: "آقا دو روز ديگه سر تقسيم عراق اين آمريکا و انگليس میپرن به هم" من از شعور و آگاهی اين مرد زحمتکش حيرتزده شدم و با خودم گفتم: "زهی روشنفکران کم خرد که بايد چارزانو پای درس اين مردم آگاه بنشيند!" به هر روی حالا با اين اوضاعی که در نجف پيش آمده است به نظر میرسد انگليس که متخصص مذهب آن هم از نوع شيعه و سنیاش است و قرنهاست از صفويه و عثمانی به اين سوی اين جنگ حيدری، نعمتی را راه انداخته است، به خواهش آمريکا ميداندار میشود تا اوضاع را تحت کنترل درآورد. فعلا آمريکا در مرحله خاريدن مقعد مبارک است کی به ليسيدن بیافتد بستهگی به تحملاش دارد. تا نظر شما چه باشد؟ ۱۳۸۲ اردیبهشت ۲, سهشنبه ●
........................................................................................آی عشق! عشق آمد و خاک محنتام بر سر ريخت زآن برق بلا به خرمنام اخگر ريخت خون در دل و ريشهی تنم سوخت چنان کز ديده بهجای اشک خاکستر ريخت ابوسعيد ابوالخير ۱۳۸۲ اردیبهشت ۱, دوشنبه ●
........................................................................................سينا مطلبی بازداشت شد. () ![]() ![]() عکس از حسين درخشان........................... عکس از وبلاگ مانی و مادرش (همسر سينا مطلبی) اين که هر روز بايد خبر دستگيری روزنامهنگار و نويسنده و منتقدی را بشنويم ديگر عادتمان شده است؛ اما دستگيری سينا مطلبی به چند دليل خبر مهمتری برای ما وبلاگنگارها هم هست. او يک وبلاگنگار بود و اين روزها تنها ابزار بيان مطالباش وبلاگی بود که در اختيار داشت. هر چند دستگيری او تنها به دليل مطالب وبلاگاش نبود اما ظاهرا مطالب وبلاگ او در پروندهاش درج شده است و يکی از موارد اتهامی را تشکيل میدهد. اين خبر نبايد موجب هراس وبلاگنگارهایی که در ايران زندهگی میکنند شود هر چند بايد به عنوان يک هشدار تلقی گردد. به هر حال در اين مورد که آزادی بيان در حکومت فعلی هيچ پايه و مبنایی ندارد و اگر تا حدودی وجود دارد فقط به دليل پيچيده بودن اوضاع و مشکلاتی است که رژيم با آن دستبهگريبان است، نبايد دچار توهم باشيم. مسلما با نام واقعی نوشتن علاوه بر اين که خطراتی در پی دارد دهنکجی نابخشودنییی نيز محسوب میشود. چندی پيش يکی از روزنامهنگاران فعال را در خيابان ديدم و از او پرسيدم چرا مدتی است که ديگر چيزی نمینويسی گفت: "نوشتن در چارچوب قانونی حاضر بيشتر به گسترش ناآگاهی دامن میزند تا آگاهی و نوشتن در خارج از آن چارچوب هم هزينهی زيادی دارد." امروز بايد تمام آزاد انديشان ايرانی متحد و يکپارچه آزادی سرزمينشان را طلبکنند و هرگونه راسترویی و چپرویی از نگاه مردم ايران بخشودنی نيست. اميدوارم سينای عزيز هر چه زودتر آزاد شود و مانی فرزند خردسالاش و فرناز همسرش بيش از اين چشم به راه آمدناش نباشند. مطالب وبلاگ، وبگرد پاک شده است. اما در اينجا میتوانيد تومار درخواست آزادی سينا را امضا کنيد. به سهم خود از حسين درخشان که به موقع و فعال برای آزادی سينا مطلبی تلاش میکند تشکر میکنم. اميدوارم بهزودی که نوبت ما هم رسيد ايشان هماينجوری فعال باشند. پینوشت: امروز روز جهانی سعدی است. میخواستم در بارهی سعدی بنويسم اما در اين روزهای استبداد زده همان به که فقط از "آزادی" و نام خجستهاش بگوييم. خبری که از ايسنا مخابره شد. سينا مطلبي روزنامه نگار بازداشت شد(اخبار روز) گويا نقل قول کوتاهی دارد از فرناز قاضیزاده همسر سينا مطلبی بازداشت روزنامه نگار ميانه رو به اتهام مصاحبه با رسانه هاي خارجي سينا مطلبی آزاد بايد گردد. ۱۳۸۲ فروردین ۳۰, شنبه ●
........................................................................................ماجرای شير خواستن امرد[1] و ناز کردن شيطان عَمَرد[2] () گويند روزی دختری و پسری، ليلیومجنونوارشيفته، گوشهی دنج سينمایی را برگزيدند و به بهانهی ديدن فيلم، فيلشان ياد هندوستان کرد و به دردودل مشغول شدند. چسفيلشان که به نيمه رسيد. دختر رو به پسر کرد و گفت:"شير" میخواهم. پسر قهرمانانه، بخشيدبخشيدگويان، از رديف تنگ صندلیها گذشت خود را به بوفه رساند و شير طلب کرد. متصدی بوفه با حيرت به او نگاه کرد و گفت:"اين متاع را اينجا مشتری نيست و ما نمیآوريم ولی از شانس شما يک پاکتیاش را برای خود آوردهام که تقديم میشود." پسر شير را گرفت بهایاش دوچندان پرداخت کرد و بخشيدبخشيدگويان خود را به محبوب رساند و محبوب با چشمان گرد شده شير بخورد و آروغی ظريف دربهکرد و مدتی بر اين منوال گذشت و مشتی ديگر چسفيل خورده شد. تا اين که مجنون رو به ليلی کرد و حاجت جديد از او سوآل کرد و ليلی لب را غنچه کرد و با غمز تمام "شير" طلب کرد! مجنون از جا برخاست و بخشيدبخشيدگويان از سالن سينما بهدر شد و از نزديکترين سوپرمارکت محل شيشه شير گاوی هموژنيزه ابتياع کرد و شتابان از جلوی چشم حيرتزدهی متصدی بوفهی سينما عبور کرد و بخشيدبخشيدگويان خود را به محبوب رساند... القصه اين ماجرا تا پايان يافتن آخرين دزهی چسفيل ادامه پيدا کرد و فيلم به نقطهی عطف پايانی خود رسيده بود که وقتی مجنون قهرمان با شير دو ليتری استريليزهشده و هموژنيزه شده، بخشيدبخشيدگويان، خود را، برای دهمينبار، به محبوب رساند، ليلی را حوصله از خنگی مجنون به سرآمد و فرياد برکشيد: "شلافهام شردی شودن! شير میخوام!"... اين لطيفهی خنک را با عرض پوزش از بانوان و آقايان و سروران گرامی برای آن آورديم تا به رابطهی شيرين آمريکا و تسخيرکنندهگان سفارتاش بپردازيم. حضرات، که حکم ليلی را دارند برای عمو سام، از زمان مکفارلين تا به حال دارند میگويند "شير" میخواهيم و اين گاوچرانهای ميمون منظر متوجه نمیشوند و يا خودشان را به متوجه نشدن میزنند تا اين که اخيرا فرياد "شلافه شديم" حضرات به هوا خاست است و میگويند "رفراندوم" میگذاريم برای برقراری رابطه؛ و آب دهانشان سرريز کرده است که بهزودی حظوافر میبريم از امالهی "شير"! بزرگ و اکبردانايانشان را خواستهاند و او نيز ملچوملوچکنان لببیريشوسبيل ورچيده است و سعدی را وجهالمصالحه کرده است و اين ابيات با ناز تمام و عشوهی بیحدوشمار در گوش عموسام زمزمه کرده است: به يک بار از جهان دل در تو بستم ندانستم که برگردی بهزودی هنوزت گر سر صلح است بازآی کزان محبوبتر باشی که بودی عموسام هم که بلاخره دوزاریاش افتاده است به کارشناساناش سپرده است تا چندين آزمايش خون از اين "ليلی" دلربایصاحبنفت به عمل بياورند تا اگر ليلیخانم که با ناز و عشوهی تمام بعله را گفته است به امراض مقاربتی و ايدز و کوفت (فرنگیها به کوفت میگويند سيفيليس) دچار نيست هر چه زودتر رابط برقرار کنند و "شير" بدهند و "نفت" بستانند. کاتبان درباری در کاخ سفيد به اين مناسبت متنی نوشته و نظمی بستهاند و علیالعجاله فرستادهاند. از "شيطان بزرگ" به شارلاتان[3] کوچک نظم جميلهی شما واصل شد و دل رميدهی ما به غنج آمد. ليک افسوس که رئيسان ما از "شير" بیبهرهاند که آن "بيل[4]"مان که "شير"کی داشت با سيگار برگ[5] معاشقه همی کرد اين ديگری که از "شير" فقط "بوش[6]" دارد و کوش ندارد. ورنه چه قابل است: آن پيزی[7] گشاد و درن دشت تو اين بدقوراه و باريک شير ما به هر روی فعلا مقداری "خون" و "ادرار[8]" برای ما بفرستيد تا آزمايش کنيم و در صورت سلامت "شير" فراوان روانه داريم. تا آن هنگام "رضا" داريم که فاصلهی ايمنی را حفظ کنيم و به همين بازی "لب لب تو لب لب من باقالی[9] به چن من" ادامه دهيم. -------------------------------------------------------------------------------- [1] - در لغتنامهی دهخدا در زير اين ماده آمده است: ساده زنخ، جوانی که شاربش دميده ولی ريش در نياورده، بیمو و شعری نيز از مولوی شاهد آورده که: امردی و کوسهیی در انجمن آمدند و مجمعی بود در وطن [2] - به فتح عين و ميم و تشديد "را" معانی مختلف دارد. در لغتنامهی دهخدا سه معنا از آن آمده است. 1- دراز از هر چيزی 2- مرد درشت خوی توانا 3- گرگ خبيث. [3] - لغتیست فرانسوی. در فارسی واژهی زيبای چاچولباز نيز به همين معناست. [4] - صاحب برهان ذيل بيل مینويسد: آلتی باشد آهنی که باغبانان و امثال ايشان زمين بدان کنند. لاکن منظور ما آن نيست بل نام رئيس جمهور سابق ايالات متحدهی آمريکا جناب بيل کلينتون Bill Clinton است. [5] - جهت اطلاع بيشتر به پروندهي مونيکا و بيل مراجعه فرماييد. [6] - Bush ريس جمهور مشنگ ايالات متحده. برای اين که بدانيد "بوش" چقدر "کلينتون" را آزار میدهد. حتما اينجا را کليک کنيد. [7] - دبر است و به سوارخ پائين هر جاندار گويند. "شون" هم گفته میشود. [8] - قبلا "خون"های اهدایی را فرستادهاند حالا بايد مقداری "ادرار" هم بفرستند! [9] - احمد شاملو در کتاب کوچه زير مادهی باقلا در بخش دوا و درمان از فرخ نامه نقل کرده است که:"فظهی کبوتر و آرد باقلا بخورند برای شاشبند و سنگ مثانه نافع است." از همين کتاب خاصيت ديگری نيز نقل شده است: "باقلای پخته جماع را قوت دهد." کتابکوچه حرف "ب" دفتر اول ص .1623 ۱۳۸۲ فروردین ۲۹, جمعه ●
........................................................................................وبلاگگردیهای آدينه() 1-آرامش قبل از توفان اين روزها که تهاجم عليه عراق مرحله دوم خود را آغاز کرده است. در بين وبلاگها هم نوشتن مطالب مربوط به جنگ کاستی گرفته است. در اين روزهای بيم و اميد، آيندهی سياسی کشورمان رقم میخورد. بسياری به انتظار نشستهاند که چه میشود. کمتر کسی ديگر بعد از ديدن فجايعی که در عراق اتفاق افتاد و حقارتی که بر مردم عراق روا داشته شد میپسندد که در سرزمين ما نيز آن حديث شوم تکرار شود. اما نمیتوان ناديده گرفت که هنوز بسياری دل به آمريکا بستهاند تا بلکه آنان را نجات دهد. ظاهرا سرنوشت ما چنين بوده است که رهايیمان از دست شياطين کوچک به دست شيطان بزرگ ميسر باشد. 2- آذربايجان مسئله قوميتها و خلقهای ايران همواره چون آتشی زير خاکستر مسئلهی مردم سرزمين ماست موضوع و مسئلهیی که وقتی قدرت مرکزی و سرکوبگر ضعيف میشود سر باز میکند و به مبرمترين موضوع روز مبدل میشود. آذریها به عنوان بزرگترين قوم ايرانی و کردها در ردهی بعدی قرنهاست که خودمختاری خود را در چارچوب ايرانی فدراتيو طلب میکنند و همواره سرکوب شدهاند. اکنون که حاکميت کنونی آفتاب لب بام شده است. مجددا موضوع خلقهای مختلف ايران مورد توجه قرار گرفته است و هر طرحی برای شکل حکومتی آيندهی ايران ريخته شود نمیتواند از اين موضوع بگذرد و در اين باره سکوت کند. وبلاگهایی متعدی از دوستان آذری زبان وجود دارد که مسايل خود را به زبان آذری يا فارسی مطرح میکنند. قبلا وبلاگ سؤزوموز را در همين يادداشتها معرفی کرده بودم. اين روزها در اين وبلاگ نقشهیی درج شده است و نام آن را آذربايجان جنوبی (آذربايجان ايران) گذارده اند و در زير آن فهرست 52 شهر به عنوان شهرهای عمدهی آن ذکر شده است. برخی از اين شهرها عبارتند از: "1. تئهران (تهران)+تجريش+رئی(رى): (دوزبانه-ايکی ديللی. سرحد شهر). %50-%30- 10.737.300 نفر- استان تهران. 2. تبريز: 1.207.600 نفر- استان آذربايجان شرقی 3. کرج: (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). %40-1.051.800-نفر- استان تهران ٠٤- قوم(قم): (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر) 873.300 نفر-استان قم 5. اورمو(اروميه): 474.400 نفر- استان آذربايجان غربی ٠٦- همدان: (دوزبانه-ايکی ديللی)- 407.600 نفر- استان همدان ٠٧- سولطان آباد [سلطان آباد=اراکـ]: (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). 395.100 نفر- استان مرکزی 8. اردبيل: 348.000 نفر- استان اردبيل ٠٩- قزوين: (دوزبانه-ايکی ديللی). 309.500 نفر- استان قزوين 0- زنجان: 297.000 نفر- استان زنجان ١١- ايسلام شهر(اسلام شهر): (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). 265.500 نفر- استان تهران ١٢- خوی: 162.400 نفر- استان آذربايجان غربی ١٣- قرچک: (دوزبانه-ايکی ديللی). 159.500 نفر- استان تهران ١٤- قالا حسن خان [قلعه حسن خان=قدس]: (دوزبانه-ايکی ديللی). 154.600 نفر- استان هران ١٥- ملايير [ملاير=دولت آباد]: (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). %50- 146.600 نفر- استان همدان ١٦- ماراغا(مراغه): 134.200 نفر- استان آذربايجان شرقی 1٧- ورامين: (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). 119.900 نفر- استان تهران ١٨- ساوا(ساوه): (دوزبانه-ايکی ديللی). 115.400 نفر- استان مرکزی ١٩- بندر انزلی: (دوزبانه-ايکی ديللی-سرحد شهر). 100.200 نفر- استان گيلان 20-ملارد: (دوزبانه-ايکی ديللی). 98.500 نفر- استان تهران" نمیخواهم در مورد اين نقشه و اين شهرها قضاوتی کنم. خود دوستان می روند و میخوانند اما اين که بخشی از ايران به عنوان آذربايجان جنوبی خوانده شود يعنی اصالت به جمهوری آذربايجان داده شده است که اين بخش جنوب آن لقب گرفته است. به هر حال دوستانی که علاقهمند به مسايل سياسی و مليتها هستند حتما به اين وبلاگ سری بزنند. 2- حکومت ملی ايران وقتی صحبت از آذربايجان میشود بیشک نام جعفر پيشهوری و حکومت ملی آذربايجان و تهاجم 21 آذر به ذهن متبادر میشود. در وبلاگ 21 آذر. مقالهی جامع و مفصلی در بارهی حکومت ملی آذربايجان به زبان فارسی و انگليسی منتشر شده است و عکسهای ديدنی از آن دوران در آن درج شده است. سران اين جمهوری هميشه خود را بخشی از ايران میدانستند و خواهان جدای از ايران نبودند. برای نمونه جعفر پيشهوری در مجلس ملى آذربايجان در سال 1945 خطاب به امريکا، بريتانيا، اتحاد جماهير شوروى، فرانسه و چين چنين گفت: "خلق آذربايجان به عنوان خلقى صاحب مليت٫ زبان و آداب رسوم ويژه خود٫ مانند ديگر خلقها در چهارچوب تماميت ارضى ايران٫ داراى حق تعيين سرنوشت خويش مىباشد. خلق آذربايجان٫ كه خواهان جدايى از ايران نمىباشد٫ خواستار برقرار شدن نظام دمكراسى در ايران و دستيابى آذربايجان به دولت خودمختار آذربايجان است. براى ملت آذربايجان زبان تركى٫ كه زبان ملى و مادرى اوست٫ از اهميتى حياتى برخوردار است. اين زبان مىبايست به مثابه زبان رسمى دولتى و آموزشى بكار رود." اين نقل قول از همين وبلاگ 21 آذر نقل شده است. در حکومت يکسال آذربايجان خدمات زيادی به مردم انجام شد که خاطره آن هنوز نقل صحبت پيرمردان و پيرزنان آذربايجانی است. آقای ملکوتی امام جمعهی تبريز در بعد از انقلاب هنگام ويران کردن بنای تارخی ارک کتابخانهی ملی و سالن بالهی تبريز را که از روی بلشوی تآتر مسکو ساخته شده بود ويران کرد تا خاطرات حکومت يکسالهی آذربايجان به رياست جعفر پيشهوری و شبستری را نابود کند. "سرنوشت سيد جعفر پيشه ورى- عضو كميته مركزى حزب عدالت٫ وزير كشور جمهورى شوروى گيلان٫ سكرتر كميته مركزى حزب كمونيست ايران٫ از موسسين حزب توده ايران و بانى دومين فرقه دمكرات آذربايجان٫ يكى از بزرگترين شخصيتهاى ترك آذربايجان در تاريخ و همرده نامدارانى مانند بابك خرمدين و شاه اسماعيل- نيز چندان متفاوت با خلق ترك آذربايجان نبود. وى پس از اشغال آذربايجان توسط ارتش شاهنشاهى و به فرماندهى افسران آمريكايى٫ به سال 1947 در اتحاد جماهير شوروى يعنى كشورى كه بدان پناه برده بود٫ به دستور استالين و توسط ك.گ.ب به قتل رسيد." (21 آذر) 3- فمينيسم آذری موضوع زنان و موضوع مليتها دو موضوع مهم در تحولات آتی کشورمان است. وبلاگ خاتونترک محل برخورد اين دو موضوع است. تقريبا هر چيزی که در بارهی زنان آذری وجود داشته باشد را میتوانيد در اين وبلاگ پيدا کنيد و در لينکهای کنار صفحهی آن از لينک اشرف دهقانی تا فائقه آتشی (گوگوش) لينک تمام زنان آذری آمده است. اين روزها مقالهی مفصل و کاملی به نام تأثير پوشش تركان درغرب برگزيده مقاله: اسماعيل حامي دانشمند برگردان: ملاعاشور قاضی از وبلاگ شيندخت (خانم شراره انصاری) در آن نقل شده است. که مقالهی جالبی است. ساير موضوعات آن هم بسيار جالب است. و عکسهای ديدنی هم در آن نصب شده است. من که از خواندن و تماشای اين وبلاگ حرفهیی و تخصصی لذت بردم. در يادداشت 12 آوريل آن میخوانيم: " شرايط و زندگى خفت بارى كه بر زن ستمديده ايرانى تحميل شده است غيراخلاقى و مغاير با شان انسانيت است. اين زندگى فرو انسانى٫ از حجاب اجبارى و به حاشيه رانده شدن از صحنه حيات اجتماعى٫ نيم انسان و مهجور شمرده شدن در ساحه حقوق و جزا و قانون و قضا و اقتصاد٫ منع اجراى هنرهاى ملى آواز و رقص و ورزش آزادانه و مختلط زنان و مردان٫ جداسازى زنان و دختران از پسران و مردان در مدارس و اجتماع٫ منع پوشش ملى و فولكلوريك تركى و فشار بر عشاير ترك٫ تا سنگسار و قصاص وغيره٫ علاوه بر آن كه همه ضدبشرى است٫ بالكل در ضديت با فرهنگ ملى آذربايجانى و تركهاى ايران بوده و بويژه براى زن ترك غيرقابل قبول و غير قابل تحمل است.زن ترك به زنجير كشيده شده٫ هم به مثابه ستون اصلى حركت دمكراتيك خلق ترك ايران براى احقاق حقوق ملى و فرهنگى خويش و هم به عنوان عضوى پيشتاز از جامعه زنان ملل ايرانى در گير در مبارزه براى پايان دادن به آپارتايد جنسى قرون وسطايى٫ قالب تنگى را كه كهنه مغزان بىخبر از شرف انسانى برايش تهيه كرده اند٫ به آرامى در هم میشكند". 4- اگر شبی از شبهای زمستان مسافری... نام بعضی از وب لاگها بسيار جالب و جذب کننده است. يکی از وبلاگهایی که ناماش مرا به خود جذب کرد. همين وبلاگ "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری..." بود. روح لطف دختر جوانی در اين وبلاگ سيال است که خود را منا مینامد. در آخرين نوشتهی سال قبل مینويسد: " سال 81 هم تموم شد. سالی که برای من یکی از بهترینها بود..سالی پر از خاطرات شیرین و فراموش نشدنی، پر از اتفاقات مهم ، پر از آرامش و عشق. با یه سفــر فوقالعاده انرژیبخش به شمال شروع شد و با سفر قشنگ و آرامشبخشی به جنوب تموم. به لحظهها و روزهای گذشته که نگاه میکنم ، حس میکنم راضیام ازشون.. چیزی که کمتر برام پیش میآد. این رضایت خیلی مهم و ارزشمنده.. یاد همهی خاطرههای دوستداشتنی که با هم داشتیم بهخیر . وقتهایی که توی اوج سختیها و نگرانی دلمون بههم گرم بود و عشقمون بههم بیشتر ... ممنونم 81 عزیز ، که اینقدر خوب و با برکت بودی.. خدا کنه که امسال بهتر و بهتر باشه!ســال نو مبارک..." اما ظاهرا خدا منتظر نشسته تا يکی آرزوی خوب کنه تا عکسشو انجام بده چون منای عزيز در اولين يادداشت سال 82اش شعری از اخوان نقل کرده است: "من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بدآهنگ است.. بیا رهتوشه برداریم قدم ر راه بیبرگشت بگذاریم بینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟!.. همین رنگ است...؟" خدا هم خداهای قديم! 5- سرزمين آفتاب هاله يک خانم باحاله که با همسر انگليسی و فرزند احتمالا استرليایی و سگ نخراشيدهی معلومنيست کجایی در سيدنی زندهگی میکنه. توی اين وانفسا که همه از روزگار شاکی هستند اين که يکی بنويسه :" ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﻲ ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺍﻳﺮﻭﻧﻲ ﺗﺮﻩ. ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺯﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﺍﻡ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻢ. ﻳﻚ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺟﻮﻧﻤﻪ ﻭ ﺟﻮﻥ ﺍﻭﻥ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮﺩﻭ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﺍﻣﻮﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﺭﺍﺿﻲ ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﻳﻚ ﺳﮓ ﻧﺨﺮﺍﺷﻴﺪﻩ ﻧﺘﺮﺍﺷﻴﺪﻩ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻬﺶ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻴﻢ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺍﻳﻦ ﻳﻪ ﺳﮕﻪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺟﻠﺪ ﺩﻭﺗﺎ ﺳﮓ ﺟﺎﺵ ﺩﺍﺩﻥ. ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻗﺼﺪﻡ ﺍﻳﻨﻪ ﻛﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻭ ﺿﻤﻨﺎ" ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﻟﻴﺎ ﻭ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﻴﺪﻧﻲ ﻫﻢ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﻲ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ." نکتهیی که برای من جالب بود يادداشت روز 27 فرورديناش بود. عنوان اين يادداشت عنوانی است که من مدتهاست میخواهم مطالبی در مورد آن بنويسم که وقت نمیشد. نکتهی جالب اين بود که بين عنوان و مطلب هيچ سنخيتی نديدم! پس منتظر مطالب خود من در اين باره باشيد. راستی عنوان مطالب اين است: " زندگی يا زندهگی؟" عنوان آخرين نوشتهی او که مال همين دیروزه خيلی جذب کننده است: "هاله مشاور زناشویی" زير سايهی سرزمين آفتاب که از معدود همنسلهای خوشبخت ماست! میتواند اندکی درنگ کرد و آرميد. 6- پيغمبر دزدان کسانی که با باستانی پاريزی آشنا هستند حتما کتاب "آثار پيغمبر دزدان" او را ديدهاند و شايد خوانده باشند. البته شهرت "پيغمبر دزدان" از باستانی پاريزی بيشتر است و مرا قصد اين نيست که به آن بپردازم. میخواستم از "پيغمر دزدان" خودمان که "رضا" نام دارد صحبت کنم. اين آقا رضای عزيز در اين دزد بازار ديده است کاری شريفتر از پيغمبری دزدان نيست و يا لااقل اين کار شريفتر از دزدان پيغمبر است. به فرمان خدای آفريندهی دزدان به اين شغل شريف مبعوث شده است. و هر روز برای پيروان خود اطلاعيه صادر میکند. اگر شما هم حداقل يکبار در عمر خود دزدی کردهايد میتوانيد به امت اين پيغمبر بپيونديد و اگر "میگويد دزدی نکرده ايد؟" پس برويد و به امت پيغمبر دروغگويان بپيونديد! از شما چه پنهان امت پيغمبر دروغگويا از امت پيغمبر دزدان بيشتر است زيرا در اين روزگار وانفسا دزد صادق هم کم پيدا میشود. و اين هم کلامی از کلمات معجزهآسای اين پيفمبر صادق: " سلام برامت ما امت ما در روایت ام السارقین بر دو قسم است عوام و خواص آنچه را روزهای پیشین در گیرنده های خود چه ماهواره و چه بی واره(تلویزیون خودمان) دیدیم که امت ما با انبارها و ادارات عراق چه می کردند. از عوام امت ما هستند. معروف به (گنده دزد) با فتحه گاف. اینان دون فرهنگان امتند. اما در امت ما خواصی هستند که در دزدی صاحب سبک و سیاقند. این گروه امت خود به دسته هایی تقسیم می شوند که از همه میخواهم کمک کنند لیس این دسته ها تکمل نمایند. و بر سیره ما برای هر دسته ای تعریفی ارائه دهند تا به نام آنها در فرهنگ دزدان ثبت و ضبط گردد." ××× شبح به اين ليبرالی نوبره والا! ۱۳۸۲ فروردین ۲۸, پنجشنبه ●
........................................................................................نه شيطان بزرگ، نه فرشتهی نجات "چه منظرهيی! جامعه در حال تجزيهی بیپايان به انواع نژادهای است که با کينههای حقير، وجدانهای معذب و حقارتهای ددمنشانه در ستيز با هماند، درست به خاطر همين رفتار دوپهلو و سرشار از بدگمانی اين نژادها با يکديگر است که فرمانروايانشان با همهی آنان بدون استثنا، گرچه با تشريفات مختلف، چون اشخاصی رفتار میکنند که وجودشان از سر لطف به آنان ارزانی شده است. آنان حتا بايد اين واقعيت را موهبتی الهی بدانند و گردن گذارند که زير سلطهاند، بر آنان حکومت میشود و به تصاحب در آمدهاند. و آن طرف خيل فرمانروايان هستند که بزرگیشان با شمارشان نسبت معکوس دارد!"[1] اين روزها در بين برخی از اقشار مردم کشورمان اين تز که آمريکا میتواند ايران را نجات دهد و از بنبست فعلی برهاند رواج پيدا کرده است. هر چند با ديدن حمله وحشيانه و ويرانگرانهی ارتش مهاجم آمريکا و انگليس آن خواب خوش که نيروهای متجاوز با بمبها و موشکهای کنترل شده فقط به سران رژيم و مدافعان آن کار دارند و به مردم آسيبی رسيده نمیشود آشفته شده است اما هنوز اين دلخوشی وجود دارد که فشارهای آمريکا موجب فروپاشی رژيم شود و نظامی دمکراتيک و آزاد جایگزين نظام فعلی شود دموکراسی و آزادی و رفاه در کشور برقرار گردد! آيا اين تفکر درست است؟ چند ماه ديگر دقيقا پنجاه سال از روزی که مردم کشورمان با سکوت و بیطرفی سرنوشت خويش را به سياستمداران آمريکایی سپردند و به آنان اجازه دادند دولت ملی و دمکراتشان را با کودتا ساقط کند و شاه را برسرنوشتشان حاکم کند میگذرد. آيا آمريکا پس از کودتای 28 مرداد برای ايرانيان دموکراسی، رفاه و آزادی به ارمغان آورد؟ دموکراسی و آزادی سياسی-فرهنگی: قبل از 28 مرداد ايران کشوری پيشرو در زمينهی دموکراسی محسوب میشد. احزاب واقعی در آن حضور داشتند و طبقات مختلف اجتماعی میتوانستند در احزاب گوناگون فعاليت کنند. از کمونيستها گرفته تا افراطیترين مسلمانان همه صاحب حزب و گروه و جمعيت خاص خود بودند. مجلس شورای ملی واقعی بود و نمايندههای مردم در آن حضور داشتند. احزاب واقعی بودند و رقابت بين آنان برخواسته از تضادهای اجتماعی موجود بود. اما پس از 28 مرداد و پيروزی کودتایی که مستقيما توسط سازمان جاسوسی آمريکا (سيا) طراحی، سازماندهی و اجرا شده بود تمام دستآوردهای دموکراسی که حاصل نيمقرن مبارزهی مردم تا آن زمان بود به باد رفت. دو حزب، مليون و مردم توسط منوچهر اقبال و اسدالله اعلم که هر دو مهرهيی در دستان شاه بودند تشکيل شد. مردم به اين احزاب، "بله فربان" و "چشم قربان" میگفتند. اما شاه در سال 1353 حتا اين دو حزب فرمايشی[2] را هم تاب نيآورد و ناگهان خوابنما شد و پيرو تز هانتينگتون[3] استاد دانشگاه هاروارد آمريکا، مبنی بر ايجاد حزب دولتی منضبط برای ايجاد نظم و رشد و توسعه اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، اين احزاب را منحل کرد و اعلام نظام تکحزبی نمود و حزب بیريشهی رستاخيز را بنياد نهاد و اعلام کرد هر کس نمیخواهد عضو اين حزب شود بايد از کشور خارج شده و يا زندانی خواهد شد. اين نماينده و پادشاهی که آمريکائيان بر سرنوشت ما مسلط کردند بعد از آن که مزهی دلارهای نفتی زير زباناش رفت يابو ورش داشت و اينگونه در بارهی آزادی و دموکراسی داد سخن داد: "آزادی انديشه! آزادی انديشه! دموکراسی، دموکراسی! با پنج سال اعتصاب و راهپيماییهای خيابانی پشت سر هم!... دموکراسی؟ آزادی؟ اين حرفها يعنی چه؟ ما هيچکدام از آنها را نمیخواهيم."[4] اتحاديههای کارگری هم همين وضعيت را داشتند. حق داشتن اتحاديههای صنفی و حق اعتصاب جزو اوليهترين حقوق دمکراتيک نيروهای کار هستند که از آن حق با خشونت تمام محروم شدند. مطبوعات را رکن چهارم دموکراسی میخوانند وضعيت اين رکن چهارم در جامعه بعد از کودتای آمريکایی وضعيت بسيار اسفباری بود. شاه خودبين حتا انتخاب سردبيران روزنامههای کثيرالانتشار را هم مستقيما تحت نظر داشت به عنوان مشتی از خروار حکايت مصطفا مصباحزاده، صاحب امتياز کيهان در اين باره شنيدنی است:"... تا اين که يک روز هويدا دوباره از من خواست که نهار مهماناش باشم. سر نهار پرسيد آن موضوع سردبير چه شد. تا من خواستم عذر بياورم، سرش را بلند کرد و عکس شاه را نشان داد و گفت اين خواهش من نيست، ارباب اين طور میخواهد. من گفتم اگر امر اعليحضرت است پس بايد اجرا کرد.[5]" وضعيت نشر کتاب هم که بسيار اسفبار بود و روزی نبود که نويسنده و شاعری به دليل گفتن حرفی در محفل خصوصی يا سرودن شعری که حتا اجازهی نشر هم نداشت راهی زندان نشود. خلاصه حاصل 25 سال حکومت سرکارآمده توسط آمريکا و سرپانگهداشتهشده توسط آمريکا کشوری فاقد هرگونه نهاد دموکراتيک بود. نظامیگری و ميليتاريسم: کشور توسعه نيافتهمان وقتی مواجه با درآمد سرشار نفت شد اين دلارهای نفتی را در کجا مصرف کردند؟ در صنايع نظامی. "بين سالهای 1953 و 1970 مخارج نظامی از 67 ميليون دلار به 844 ميليون دلار افزايش يافت يعنی 12 برابر شد؛ بين سالهای 1970 و 1977 باز بهمان نسبت افزايش يافته به 9 ميليارد و 400 ميليون دلار بالغ شد. ايران در سال 1976 به اندازهی جمهوری تودهای چين مخارج نطامی داشت ولی تعداد افراد نظامیاش يک دهم آن کشور بود و باين ترتيب مخارج نظامی سرانهی ايران (314 دلار) 26 برابر چين (12 دلار) بود و کل مخارج نطامی آن در مقام مقايسه با کشور همسايهاش عراق هشت برابر بود."[6] "ايران، در سال 1355، بزرگترين نيروی دريایی خليجفارس، پيشرفتهترين نيروی هوایی خاورميانه و پنجمين نيروی بزرگ نظامی جهان را در اختيار داشت. دلالان اسلحه به شوخی میگفتند که شاه کتاب راهنمای آنها را با چنان دقتی مطالعه میکند که برخی افراد "پلیبوی" میخوانند.[7]" معلوم نيست اين ارتش بسيار پيشرفته قرار بود با چه کسی بجنگند؟ اگر برای جنگ با همسايهگاناش بود که بیاندازه بزرگ بود و اگر برای جنگ با ابرقدرتها بود که ناکافی بود. اين ارتش عظيم با قريب نيمميليون عضو در سال 1357 حتا يک روز نتوانست بر عمر رژيم شاه بيافزايد. عدالت اجتماعی اقتصاد ايران علیرغم شوک نفتی که در دهه پنجاه به آن وارد شد و درآمد کشور ناگهان به ميلياردها دلار در سال رسيد در جهت توسعه زير ساختها به کار گرفته نشد و قسمت عمدهی آن در فساد مالی توسط هزار فاميل و خانوادهی دزد پهلوی که در مدت کوتاهی از خانوادهیی فقير در شمال ايران به يکی از خانوادههای ثروتمند جهانی بدل شد به هدر رفته و باقیمانده نيز صرف جاهطلبیهای نظامی شاه شد و به جيب سازندهگان اسلحه در آمريکا سرازير شد. صنعت مونتاژ بدون آن که زيرساختهای اقتصادی ساخته شود به صورت قارچی رشد کرد و فقط بحران اجتماعی پديد آورد به بهای رشد طبقهی متوسط متفرعنی که اندکی از دلارهای نفتی را به صورت نوالهی ناگزير به جيب میزد، قشر عظيم حاشيهنشين شهری بدون هويت شکل گرفت. قشری که در سال 56 و 57 نقش موثری در انقلاب بازی کردند و بعد از پيروزی قيام هم به رشد لمپنيسم دامن زد. حاصل برنامههای اقتصادی کندی در ايران اين شد که:"ايران که در اويل دههی 1340 صادر کنندهی مواد غذایی بود در اواسط دههی 1350 سالانه حدود يک ميليارد دلار برای واردات محصولات کشاورزی پرداخت میکرد.[8]" تقسيم ثروت در بين مردم بسيار ناعادلانه صورت میگرفت. ضريب جينی[9] که در سال 1347 برابر با 4701/. بود در سال 1356به 5144/. رسيد[10] طبق جدول توزيع در سال 1347 سهم 40 درصد از پايينترين خانوادههای شهری و روستایی 14 درصد بود و سهم 20 درصد بالای جامعه در همين سال 52.8 درصد گزارش شده است و در سال 1356 سهم 40 درصد پايين جامعه به 11.5 درصد کاهش پيدا کرد و سهم 20 درصد بالای جامعه به 56 درصد افزايش يافت.[11] به عبارت ديگر در اين مدت فقيرها فقيرتر شدند و ثروتمندان ثروتمندتر. در اين نوشتهی کوتاه قصد آن نيست که به نقد رژيم شاه و رابطهی آن با آمريکا پرداخته شود که در اين سالها صدها و هزارن کتاب و مقاله در اين باره منتشر شده است. به هر حال حاصل آن نظام قيام بهمن بود و نظام جمهوری اسلامی نتيجهی به بنبست رسيدن سياست آمريکا در ايران بود. اگر آمريکا امروز ادعا میکند میخواهد مردم ايران را از دست نظام نجات دهد بايد از آنها پرسيد آن موقع که هزاران مستشار شما در ايران بودند چرا جلوی تاسيس اين حکومت را نگرفته ايد؟ بهجز اين است که برای حفظ منافعتان روزی از شاهی ديکتاتور دفاع میکنيد و روزی بدل آن را سرپا نگهمیداريد. چکيده: آمريکا و هيچ قدرت خارجی ديگر، به دنبال منافع ملی ما نيست. منافع ملی ما فقط در ارادهی ملیمان شکل میگيرد. مسلما ايرانی آزاد و مستقل خواهان رابطه با آمريکا و تمام کشورهای جهان است و مردم ايران سر ستيز با کسی را ندارند و از مردم آمريکا و اروپا انتظار دارند دولتهای خود را تحت فشار قرار دهند تا به جنبش آزادیخواهی و دموکراسیخواهی مردم ايران ياری برساند و ضمن محترم شمردن حق تعيين سرنوشت مردم ايران دست از حمايت آشکار و پنهان از بقای ديکتاتوری در کشورمان بردارند. اگر سردمداران آمريکا و اروپا راست میگويند و دلسوز مردم ايران هستند ما انتظار نداريم با بمب و موشک ما را آزاد کنند ما انتظار داريم زرادخانهی کشورمان توسط اين قدرتها با بمب و موشک پر نشود. سلاحهای دست سرکوبگران کشورمان از کجا تامين میشود؟ ماشينهای لوکس زير پایشان از کجا میآيد؟ نه باورمان نمیشود. مرا به خير تو اميد نيست شر مرسان. -------------------------------------------------------------------------------- [1] -گامی در نقد فلسفهی حق هگل: مقدمه، کارل مارکس، ترجمهی دکتر مرتضا محيط، ويراستاران: محسن حکيمی-حسن مرتضوی ص 57 [2] - حزب مليون بعد از سال 42 به حزب ايران نوين تغيير نام داده بود. [3] - سامان سياسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ساموئل هانتينگتون ترجمهی محسن ثلاثی. [4] - نقل از ايران بين دو انقلاب، نوشتهی يرواند آبراهاميان ترجمهی احمد گلمحمدی و محمدابراهيم فتاحی. ص 542. خود اين کتاب اين نقل قول را از Quaoted by FitzGerald, "Giving the shah what he wants", p.82. نقل کرده است. [5] - معمای هويدا، دکتر عباس ميلانی، ص 295 [6] - ديکتاتوری و توسعهی سرمايهداری در ايران، فرد هاليدی، فضلالله نيکآيين. ص 79 [7] - ايران بين دو انقلاب، نوشتهی يرواند آبراهاميان ترجمهی احمد گلمحمدی و محمدابراهيم فتاحی. ص 537. [8] - همان جا، ص 550 [9] - Gini curve اين ضريب که از روی منحنی لورنز به دست میآيد نشان دهندهی چهگونهگی توزيع ثروت است. ضريب جينی عددی بين صفر و يک است هر چقدر اين عدد به صفر نزديکتر باشد توزيع ثروت عادلانهتر است و هر چقدر اين عدد به يک نزديکتر باشد اين توزيع ناعادلانهتر است. [10] - رشد روابط سرمايهداری در ايران، محمدرضا سوداگر، ص 695 [11] - سازمان برنامه و بودجه، "دفتر برنامهريزی اجتماعی و نيروی انسانی". شاخصهای توزيع درآمد در ايران 59-1346 ۱۳۸۲ فروردین ۲۷, چهارشنبه ●
........................................................................................چارلی چاپلين 114 ساله شد. ![]() بسياری از آدمهای مشهور، سالی را شهره هستند و برخی دههیی و اندک شماری دهههایی، اما انسانهای قرنی و هزارهیی بسيار اندکاند و چاپلين يکی از اين اندک است. چارلز چاپلين (Charles Chaplin) در 16 آوريل 1889 در حوالی لندن به دنيا آمد و خيلی زود با رفتن به آمريکا جهان را فتح کرد. او را چه ولگردی از محرومترين لايههای اجتماعی بدانيم، چه کارگری اسير از خودبیگانهگی يا کارگری با پرچمی سرخ بر دست در جلوی صف اعتصابکنندهگان، يا او را ديکتاتوری بزرگ بياد آوريم؛ هر چه هست قسمتی از روح ما را اشغال کرده است. چاپلين در "عصر جديد" وضعيتی را به تصوير کشيد که مارکس نيمقرن قبل از آن هشدارش را داده بود و در تمام آثارش هر جا پای نقد سرمايهداری به ميان آمده بود از اين پديدهی شوم که از خودبیگانهگیاش میخواند سخن گفته بود به شکلی که شايد اصلیترين و محوریترين شاخصهی نظام سرمايهداری را بتوان همين از خودبيگانهگی دانست. به عبارت ديگر نظامی که از خودبیگانهگی انسان در آن حذف شود ديگر نظام سرمايهداری نيست. کميتهی مکارتی به دليل انديشههای والای انسانیی چاپلين او را عنصر نامطلوب شناخت و به جرم کمونيست بودن از آمريکا اخراج کرد. چاپلين هرگز نپذيرفت که کمونيست است و کمونيستها از اين خدمتی که آمريکائيان در حق آنان روا داشتند و برجستهترين هنرمند قرن بيستم را کمونيست خواندند بايد از ايشان تشکر کنند! تصويری که چاپلين از انسان اسير در چنگال ماشين نشان داد هر روز پررنگتر میشود. همهی ما روز به روز بيشتر در اين چرخدندهها اسير میشويم. چرخدندههایی که استخوانمان را خورد میکند و لبخند مصنوعی بر لبانمان مینشاند. طرفه آن که آن چنان به مرگ میگيرندمان که اسارت در اين چرخدنده را بخشی از آمال جمعیمان میکنند. نمیدانم دلام برای کودکانه عراقی سوختهدربمب مادر (بمب مادر! چه اسم وقيحانهیی!) بسوزد يا برای کودکانه اسير در چنگال ماشينيسم. کودکانی که تکساحتی و از خودبيگانه بزرگ میشوند و میمیرند بدون آن که زندهگی کرده باشند. چاپلين با لبانی خندان و ديدهگان اشکآلود هر دو را نشانمان داد هم انسان اسير ديکتاتوری را، هم انسان اسير ماشينيسم را. گربهی سرخ هم تا اطلاع ثانوی کلی در بارهی چاپلين نوشته. شيوای عزيز هم با فرياد بیصدایاش کلي عکس از چارلی فرستاده، که تقديم میشود. 1- چارلی در حال نواختن پيانو (1930) 2- چارلی و آلبرت انيشتين (1930) 3- چارلی و مهاتما گانی (1930) 4- چارلی 1950 5- چارلی و باستر کيتون در پشت صحنهی لايم لايت (1952) 6- چارلی با پای شکسته (1960) ۱۳۸۲ فروردین ۲۶, سهشنبه ●
........................................................................................صدای خشخش برگهای پاييزی زير پای رهگذر خاموش (تقديم به رهگذر ثانی) درخت همان درخت بود و سايه همان سايه و خانه همان خانه، پيرمردِ چمباتمهزده روی سکوی خانهی روبهرو هم همان پيرمرد. اما رهگذر نه آهنگ هميشهگی را زير لب زمزمه کرد نه حتا سرش را بلند کرد تا به چراغ خانه نگاه کند. طلسم نشانها میشکست. چراغ روشن است او هست و همين برایاش کافی بود. او بود؛ گيرم ديگر منتظر نگاه هميشهگی نبود. ۱۳۸۲ فروردین ۲۵, دوشنبه ●
........................................................................................پارلمان آزاد: دموکراسی همين امروز، فردا دير است "ما – و چوپانانمان که پيشاپيش گام بر میداشتند- تنها يکبار خود را کنار آزادی يافتيم و آن هم روز خاکسپاریاش بود." (١) (کارل مارکس) نوجوان بودم روز ٢٢ بهمن ٥٧ در شهر کوچکی از شهرهای محروم کشورمان که در خانهی دوستی که چند سالی از من بزرگتر بود خبر سقوط رژيم شاه را از راديويی که گوش به آن چسبانده بوديم شنيدم. دوستام در حالی که با مشت به ديوار میکوبيد فرياد میزد "نفت مال خودمان شد!" همهی اينها با ديدن شادی مردم عراق در سقوط ديکتاتورشان و سقوط مجسمهی حاکم پوشالیشان از برابر چشمام گذشت. هنوز جای مشت آن دوست بر ديوار بود که جاناش را حاکمان جديد گرفتند و هنوز صدایاش در هوا مواج بود که نتنها نفتمان به يغما رفت، شخصيت انسانیمان نيز تحقير شد و تا چشم گشوديم خود را در تاريکترين سالهای ميهنمان يافتيم. ما که مردمی با چند هزار سال تاريخ و فرهنگ بوديم به جماعتی وحشی که در ميادين تازيان بر پيکر جوانانمان میزيم به گناه ناکرده زنان و مردانمان را سنگسار میکنيم به لغزشی ناچيز، به جهانيان معرفی شديم. نخواهيد از رنج اين سالها بگويم؛ رنجی که شرافت انسانیمان را بر باد داد، عقربههای ساعت را وارونه به گردش در آورد و به قرون تاريک پرتابمان کرد و تقديرمان را چنان کرد که در دل آرزو کنيم: "آن که خون دل ما ريخت به بیداد و برفت/ کاش باز آيد و خود ريزد و بيداد کند." (حافظ) در آن سالها میگفتيم: "شاه برود هر که بيايد بهتر است." میگفتيم: "امروز فقط اتحاد!". شاه رفت. بسيار زودتر از آنچه که میپنداشتيم و فرهيختهترينمان میخواستند. بازی را ما آغاز کرديم اما ديگران به انجام رساندن. امروز بر چهارراه تاريخیی بس تعيين کنندهیی ايستادهايم هر تصميم امروزمان دههها و شايد قرن آيندهمان را رقم زند. ديگر در شرايط جديد بودن يا نبودن حاکمانی که بودنشان بيشتر عجيب است تا نبودشان مهم نيست. چيزی که از آن بسيار مهمتر است امروزمان نيست فردایمان است. آنان که صادقانه در پی اصلاح بودند و از انقلاب میهراسيدند شايد هراسشان از فردای نامشخص بود اما ديديم که اصرار بر اصلاح فقط اين زخم به چرک نشسته را درمانناپذيرتر کرد. زمان منجمد نمیشود غدههای سرطانی با تحليل و خواهش و آرزو گسترش خود را متوقف نمیکنند. ديگر امروز موضوع رنجبردن از نظامی ديکتاتور و عقبمانده مسئله و مشکل ما نيست که بر سر آن چون و چرا کنيم امروز هويت تاريخیمان را به داو گذشتهاند میخواهند نباشيم. آزاد يا تحت ستم اگر باقی بمانیم اميد نجاتمان هست همانگونه که در طول تاريخ رنج کشيدم اما مانديم، تحقير شديم اما مانديم، استثمار شديم اما مانديم. مبارزهی امروز ما ديگر فقط مبارزه برای تغيير نظام حاکم بر کشورمان نيست مبارزه برای بقا است. برای ماندن در جغرافيای سياسی جهان است. میخواهند محومان کنند انگار که نبودهايم؛ شايد هنوز از نام "پرشين" و شکستهای تاريخیشان در يونان هراسناکاند! هر چه هست نام کسانی که با اعمال و رفتار خود، به عنوان حاکم يا به عنوان اپوزيسيون، میخواهند نشان دهند ما ملتی مستحق داشتن سرزمين و زبان و پرچم نيستيم، و بايد برایمان از ميان ژنرالهای بیستارهیشان حاکم نظامی تعيين کنند، برای هميشه ننگين و نفرين شده در سينهی مردمانمان نقش خواهد بست. در مقالهی "شکست باطل السحر شومبختیی گريز از جبار داخلی به دامن سلطهگر خارجی" که در ١٢ فروردين در همينجا منتشر شد نوشتم: "وحدت ملی و مبارزه برای ايرانی آزاد و آباد را سرلوحهی خود قرار دهيم. چيزی که امروز به فکر من میرسد تشکيل پارلمان در تبعيد است."در همانروز در وبلاگام نوشتم:"ايرانيان خارج از کشور بايد پارلمان در تبعيد را تشکيل بدهند و به روش دمکراتيک تمام ايرانيانی که متولد ايران هستند يا يکی از والدينشان متولد ايران است بدون هيچ پيش شرطی (به جز مليت و سن) بتوانند انتخاب شوند يا انتخاب کنند و اين پارلمان به عنوان نمايندهی اکثريت مردم سياست خارجی را به دست گيرد و مانع از تهاجم يکجانبهی آمريکا و متحداناش به ايران شوند. پذيرش اين پارلمان توسط کشورهای ديگر موجب خواهد شد ديد مردم جهان نسبت به مردم ايران تغيير کند و ما بتوانيم متحد و يکپارچه نظر خود را ديکته کنيم." من که شهروند سادهیی هستم و سياست را حرفهیی يا آکادميک نخواندهام اين به ذهنام میرسد مسلما انديشهمندان و خبرگان سياست اگر دست از منافع حقير خود بردارند و به جنگهای سکتاريستی پايان دهند و به خواستههای مردم کشورشان بيانديشند و با تحقير يکديگر انگشتنمای جهانيانمان نکنند میتوانند راهحلهای دقيقی برای رهایی از اين بنبست پيدا کنند. کاری نکنيم که مردم اميد خود را چنان که از حاکمان کشورشان بريدند از فرهيختهگان و فرزندان دلاورشان ببرند و چشم انتظار سپاهيان اسکندر شوند. نمايندهگان مبارزهی مردم بر عليه ديکتاتوری و اشغال نظامی بايد از داخل به خارج منتقل شوند و نگاه اپوزيسيون خارج از کشور بايد از خارج به داخل معطوف شود. اين مبرمترين نياز امروز است. اگر نتيجه و محصول ارزشمند خيزش دوم خرداد، معطوف شدن نگاه اپوزيسيون خارج به داخل بود ثمرهی نفی بزرگ ٩ اسفند و اشغال نظامی عراق میتواند انتقال رهبری مبارزه از داخل به خارج باشد. نگاه مردم ايران امروز به خارج است اگر در آن جا نمايندهگان خود را نيابند به اشغالگران خيره خواهند شد و نجات خود را در عملکرد آنان میبينند. مپسنديم که چنين شود. "من هيچام ولی بايد همه چيز باشم!" (٢) (کارل مارکس) توضیحات: [1] - گامی در نقد فلسفهی حق هگل: مقدمه، کارل مارکس، ترجمهی دکتر مرتضا محيط، ويراستاران: محسن حکيمی-حسن مرتضوی ص ٥٥ [1] - همان جا، ص ٦٨ ۱۳۸۲ فروردین ۲۳, شنبه ●
........................................................................................تاراج در زير سايه پاسداران امنيت و مبشران رفاه و عدالت خبرگزاری پنتاگون، فاکسنيوز، و سیانان با نشان دادن تصاوير غارت در بغداد و ساير شهرهای اشغال شدهی عراق جلوی چشم سربازان اشغالگر قصد داشتند بيش از پيش نشان دهد مردم عراق نيمه وحشی هستند و خود توان ادارهی کشورشان را ندارند و نياز به ناجی و منجی دارند. اما نکتهی که در اين ميان ناگفته ماند و از ديد انديشهمندان جهان مخفی نماند اين پرسش است که چرا؟ مگر آمريکا و انگليس با وعدهی رفاه و آزادی عراق را اشغال نکردهاند اگر اين شعار را مردم عراق باور کردهاند پس چرا تهیدستان عراقی به غارت دست زدهاند و سعی میکنند از اين بازار آشفته نمدی دستوپا کنند؟ اگر مردم وعدهی رفاه را باور کرده بودند بیشک منتظر میشدند تا به زودی در ناز و نعمت غرق شوند و ديگر لازم نبود جان خود را برای بردن يک مبل يا يخچال به خطر بايندازند؟ مگر جناب بوش در اولين پيام خود به جهانيان نگفت همزمان با حملهی نظامی کمکهای انسانی را نيز به عراق اعزام میکند. پس چرا مردم مجبور شدهاند برای قوتلايموت خود به فروشگاهها يورش ببرند؟ کجاست اين کمکهای انسان دوستانه؟ چرا حتا بيمارستانها هم مورد يورش قرار گرفته است؟ آيا اين چيزی جز عدم اعتماد مردم به اشغالگران است؟ تهیدستان خوب میدانند که اشغالگران برای چپاولشان آمدهاند که اگر غير از اين بود زرادخانههای حکمان جبار کشورشان را پر از سلاحهای رنگووارنگ نمیکردند؟ تهیدستان میدانند وقتی اينان نيز حاکم شدند باز زير چرخهای بیرحم سرمايه له میشوند پس سعی میکنند از اين آشفته بازار برای خود چيزی دستوپا کنند. هر چند اينان که تلهويزونها نشان میدهند عمدتا لمپنها هستند و مردم و تهیدستان واقعی میدانند برای بهدست آوردن چيزی که حق مسلمشان است بايد متحد و دلير خواستهی خود را طلب کنند. اميدوارم مردم بزرگ عراق که فرهنگی چند هزار ساله دارند و تمدن بشری هر چه دارد از همين بينالنهرين هست به خودآگاهی جمعی برسند و چپاولگران و اشغالگران کشورشان را به جایی بفرستند که نوکرانشان میروند. به زبالهدانی تاريخ. ۱۳۸۲ فروردین ۲۲, جمعه ●
........................................................................................وبلاگگردیهای آدينه 1- The game is over تهاجم آمريکا و انگليس به عراق پس از 22 روز قتل و ويرانی و پس از آن که مهاجمين "بمبهای مادر" خود را به رخ جهانيان کشيدند به پايان خود نزديک میشود. جنگی که مشکوک آغاز شده بود؛ بسيار مشکوک و در حالی که عراقیها تقريبا هيچ مقاومتی نکردند پايان يافت. دود آتش جنگ به چشم هموطنان ما هم رفت و طبق آمار رسمی حداقل يک نوجوان در آبادان به دليل اثابت موشک آمريکاییها به محلهی خسروآباد اين شهر به قتل رسيد. وقتی مردم عراق پایکوبان سقوط ديکتاتور خود را جشن گرفتند اندکی از تلخیهای اين جنگنابرابر و سلطهگرانه کاسته شد. هر ديکتاتوری که سقوط میکند در دل ديکتاتوران ديگر لرز میافتد و موجب شادی مردمان میشود. اميدوارم مردم ما خود نوع حکومت خود را تعيين کنند و رضا ندهند که پرچم بيگانه برسردر کشورشان افراشته شود. تقريبا تمام وبلاگها در اين هفته در مورد جنگ به فراخور نوع نگارش وبلاگشان چيزی نوشتند اکثرا از جنگ بيزار بودند و اکثرا از سقوط صدام خوشحال شدند. اميدواريم شادی عميق و ماندگار سرزمين ماتم زدهی ما را درنوردد و مردمان خود سرنوشت خويش به دست گيرند و در دنيای بهتری که لايق آن هستند زندهگی کنند. سايهی عزيز چه زيبا در اين باره نوشته:"آهای ديکتاتورهای عزيز، باز هم مجسمه بسازيد و بدهيد نقاشها عکسهای رنگی شما را با لبخندهای وحشتناکتان روی ديوارهای همه خيابانها نقاشی کنند. تمام سعیتان را بکنيد که تصوير شما مدام از تلويزيون پخش شود، در حالیکه مشغول ايراد سخنان گهر بار هستيد و مردم را گله گوسفند فرض میکنيد. لباس چوپان که پوشيده ايد به شما خوب میآيد. گله را از گرگ، از دشمن موهومی که وجود ندارد، بترسانيد. اسم دشمن را مرتب تکرار کنيد تا هيچ کس نفهمد که شما، هميشه، بيشتر از همه، میترسيد." هوشنگ دودانی در يادداشتهای نچندان روزانهاش! با چسباندن عکس سقوط مجسمهی صدام و شاه در کنار هم ما را ياد شادیها و پایکوبیهای دوران پيروزی انقلاب انداخت. اميدوارم به شادی مردم عراق خيانت نشود و شادی آنان به شومی شادی ما نباشد. پاگنده هم مثل بسياری در حالی که از سقوط صدام خوشحال است نگران آينده نيز هست.(هرچند به کنايه میگويد نيستم!) مینويسد: "اگر لايق آن باشيم که با دست خود ميهن خود را بدان گونه که دوست می داريم بسازيم، هنوز فرصتی باقی است، وگرنه لياقتمان هلهله ی گوسپندوار در پيشگاه سربازان آزادی بخشی خواهد بود که نه تنها متمدن و هم تراز، که حتا انسان به حساب مان نمی آورند، چنان که لايق آن بوده ايم که رذلانی عباپوش و عمامه بر سر ثروت ملی مان را به يغما برند و غرور ملی و فردی مان را له کنند." 2- سنبل رومی رهگذر هميشهگی تا به حال وبلاگی که با بلاگاسکی نوشته شده باشد نديده بوديم! در واقع همهجورشو ديده بوديم اينجورشو نديده بوديم، اون هم اينقدر رنگووارنگ، که حالا ديديم. سنبل رومی هم در باره جنگ نوشته و جزو اون دستهيه که از يه چشمش اشک شوق سرازير بود از يک چشماش اشک دريغ و افسوس. خودش نوشته: "اخيش صدام هم بلاخره سر و ته شد! کاش اين «اخيش» از ته ته دلم بود اما نيست ! متاسفانه نيست! چون صدام نرفت که مردم عراق ازاد و مستقل ان همه ويراني را بسازند. چون صدام نرفت که مردم عراق خود اگاهانه و با عزم ملي بر سرنوشت خودشان حاکم باشند! چون در رفتن صدام کشتار و فريب و دروغ نقش اصلي را بازي کرد! چون حيثيت ادمي باز هم زير پا گذاشته شد و قراراست باز هم زير پا گذاشته شود!" 3- دختر کولی خوشبختانه در وبلاگستان هر چه کم داشته باشيم "دختر" کم نداريم آن هم از انواع و اقسام آن، از نوع ايرانیاش گرفته تا "کولی"اش. دختر کلی که شعر و شعرواره مینويسد. روح لطيفی دارد و با کلمات چون بازیگری ماهر بازی میکند. بخوانيدش: شرافت نيستی برای نخواستنت بهانهجوئی چرا؟ خود حفرهای به وسعت دریا آفریدهای که مرا به کام نبودن در کشد پس٬ هرگز از نتوانستن دم نزن که چهره حقیقت بس گشادهتر و شایستـهتر از آن است که با طناب عذر خود را بیآویزم 4- آنان که هم را میشناسند. آقای "کا" که ناماش مرا ياد کافشوی مرحوم فروهر میاندازد. عکسی در وبلاگاش چسبانده که از هر مطلبی در بارهی جنگ گوياتر است. جناب رامسفلد در حال دست دادن با صدام در 1981. هر دو جوان هستند و هر دو لبخند ديپلماتيک بر لب به ريش کسانی که قرار است به نام "جهاد در راه خدا" يا به نام "مبارزه برای دموکراسی" کشته شوند میخندند. توينبی جملهی دارد که سالها پيش در کتابی از دکتر شريعتی خواندم مضموناش اين بود که جنگ نبرد انسانهای است که هم ديگر را نمیشناسند به فرمان انسانهایی که خيلی خوب همديگر را میشناسند. آقای کای عزيز در شرح عکس نوشته است: "دست چپی جناب آقای رامسفلد و دست راستی مرحوم صدام حسین هستند !! دسامبر 1983 در بغداد و در هنگامهی جنگ ایران و عراق و حامل نامهای از پرزیدانت ریگان (معاون رییس جمهور پاپا بوش بود در این زمان) برای دلگرمی و پشتیبانی مالی، لجستیک و نظامی" چيزی را که امير عزيز فراموش کرده در شرح اين عکس بنويسد ملاقات مکفارلين در همين سالها با سران نظام خودمان است و دادن همان پشتگرمیهای لجستيکی و نظامی. جنگی که بايد برنده نمیداشت و بايد سالها طول میکشيد تا توان نظامی و روحی مردم هر دو کشور گرفته شود و روزی چون راحتالحلقوم بلعيده شوند. راستی بعضیها چه شانس آوردند که مردند. ۱۳۸۲ فروردین ۲۰, چهارشنبه ●
صدام هم به زبالدانی تاريخ پرتاب شد. همانگونه که انتظار میرفت سرانجام با توافق پنهانی در حالی که سران آمريکا و انگليس در بلفاست برای آيندهی عراق نقشه میکشيدند با صدام به توافق رسيدند و بدون هيچ مقاومتی صدام تسليم شد. در آغاز جنگ (4 فرردين) نوشتم: "عراق ويتنام نيست و صدام هم هيچ شباهتی به هوشیمين ندارد که او مردی آزادانديش و مردمی بود و اين ديکتاتوری ضد مردمی که برای مردم کشورش جز فقر و بدبختی چيزی به ارمغان نياورده است. به همين دليل عراق بهزودی سقوط خواهد کرد و مردم خسته از ديکتاتوری و تحقير شده در نظامی ضدمردمی تن به بيگانه میدهند تا شايد از دست اين خونآشام داخلی نجات پيدا کنند." در سال 80 (27 بهمن) در مورد مردم خودمان نوشتم:"امروز مردم ايران كه روزی دشمن آمريكا بودند و آماده بودند تا فرزندان خود را در راه مبارزه با آمريكا به مسلخ بفرستند به يمن جمهوری اسلا می هواداران آمريكا شده اند. دشمنان ديروز آمريكا اكنون حداكثر منفعل هستند و میگويند: نادری پيدا نخواهد شد اميد كاشكی اسكندری پيدا شود." از اين پس بايد شاهد اتفاقات اندوهباری در عراق باشيم بايد خفت مردمی را ببينيم که بر دست اشغالگران کشورشان بوسه میزنند. آخر عربها ضربالمثلی دارند که میگويد:"اگر زورت به دشمنات نمیرسد دستاش را ببوس و دعا کن بشکند." آيا بايد دستروی دست بگذاريم تا چنين سرنوشت حقارتباری برایمان رقم بخورد؟ در مقالهی " شکست باطل السحر شومبختیی گريز از جبار داخلی به دامن سلطهگر خارجی" يادآوری کردم:"وقتی اعراب آمدند تصور کرديم مذهبی رهایی بخش برای ما آوردهاند نمیدانستيم برده و کنيزمان میکنند وقتی اعراب آمدند تصور کردیم حکومت آنان که بر اساس تخموترکه نيست و توسط بيعت مردمی تعيين میشود مترقیتر از سيستم موروثی در کشورماست اما همه اين ها خواب و خيال بود استيلاگران جديد جز بندهگی و فقر و حقارت برایما هيچ نياوردند و امروز نيز اگر به نيروهای خودمان تکيه نکنيم و به ارتش اشغالگر آمريکا يا هر متجاوز ديگری دل ببنديم به همان سرنوشت شوم تاريخی گردن نهادهايم همان سرنوشت شومی که اکنون ما را طفيلی تاريخ کرده است در حالی که متفکرين برومندی در سراسر جهان داريم." همميهنان عزيز! به نجات کشورتان برخيزيد و رضا ندهيد در چشم جهانيان مردم بیپناهی جلوه کنيم که نمیتوانيم بر سرنوشت خود حاکم باشيم. رضا ندهيد نيروهای اشغالگر برایمان حاکم نظامی تعيين کنند ما مردم طلحطلبی هستيم با هيچکس سرجنگ نداريم خواهان رابطهی مستقل و برابر با آمريکا و اروپا و هر قدرت ديگری هستيم، شعارهای بیهوده نمیدهيم، نمیگوييم با کسی مذاکره نمیکنيم و در پشت پرده ننکينترين قراردادها را امضا کنيم. سياستخارجی شفاف مبتنی بر منافع ملی را پیمیگيرم. وحدت ملی و مبارزه برای ايرانی آزاد و آباد را سرلوحهی خود قرار دهيم. چيزی که امروز به فکر من میرسد تشکيل پارلمان در تبعيد است. بايد سر اين موضوع فکر کنيم سر راهحلهای ديگر فکر کنيم. حرف بزنيم و بحث کنيم و دلاورانه عمل کنيم. ديکتاتوران پشت پرده مذاکره میکنند و سرخويش را میگيرند و فرار میکنند و برای ما سرزمينی ويران و مردمی تحقير شده بر جای میگذارند امروز اتحاد همهی نيروها برای نجات کشور اولويت اول و آخر را دارد هيچ چيز مهمتر از اين نيست. صدامها به فکر نجات سرزمين خود نيستند آنان مزد مزدوری خود را خواهند گرفت. بار ديگر میگوييم: "اين دايرهی شوم را بايد شکست ما سزاوار شهروند دنيای مدرن امروز بودن هستيم. ما میتوانيم آموزههای انسانی بزرگی برای بشريت داشته باشيم. میتوانيم اگر متحد و يکپارچه و دلير بخواهيم." ●
........................................................................................قتل و بار هم قتل ![]() ![]() کاوه گلستان.........................طارق ايوب عکسها از بیبیسی اين که دو انسان جنگنده همديگر را بکشند کار ناپسندی است. تلفات نظاميان در جنگ جنايت است. اما کشته شدن غير نظاميان جنايت بزرگتری است. کودکان و زنان و مردانی که هيچ دخلی در جنگ ندارند قربانی شهوت نظاميانی میشوند که "مرگ کسبوکارشان" است. اما از آن کثيفتر و جنايتکارانهتر کشتن خبرنگاران با تير مستقيم است. جنايت دیروز آمريکا در بغداد جزو اتفاقات نادر در تاريخ است. نظاميان آمريکا مستقيما به اتاقهای محل سکونت خبرنگاران در هتل فلسطين شليک کردند و چندين خبرنگار را به قتل رساندند و تعداد زيادی را مجروح کردند. طارق ايوب خبرنگار شهير شبکهی الجزيره جزو کشته شدهگان است. دفتر خبرگزاری الجزيره و ابوظبی هم مورد حمله موشکی قرارگرفت و تعدادی از خبرنگاران آنان کشته و مجروح شدند. آمريکائيان با وقاحت تمام عمدی بودن اين حملات را تاييد کردند و اعلام کردند هر کس میخواهد خبر تهيه کند بايد با نظاميان تجاوزگر همراه شود. مردم آمريکا که مردم فهيم و پيشرفتهیی هستند معلوم نيست تا کی میتوانند اين اورانگوتان ابله را در سمت رياست خود تحمل کنند. چه صفت خوبی يکی از دوستان وبلاگنويس به اين بوش ابله داده است: ولی فقيه روی کرهی زمين! تفاوت ما با مردم آمريکا اين است که ما "حسنی"ها را انتخاب نکردهايم و آنان خود بر سرنوشت ما حاکم شدهاند اما مردم آمريکا اين شرمندهگی را بايد همواره بر دوش کشند که به دست خود ابلهی ماند بوش را به کاخ سفيد فرستادند تا مردم آمريکا را روسياه کند. مردم آمريکا سابقهی خوبی در تاريخ ندارند فراموش نکردهايم که آنان با قتل هزاران سرخپوست و با به بردهگی کشيدن هزاران سياه پوست و با هفتتيرکشی و گاوچرانی تمدن خود را بهپا کردهاند اما خدمت آنان به پيشرفت علم و نقشی که در نجات بشريت از دست فاشيسم داشتند (از ننگ ابدیشان به دليل بمبهای اتمی که بر سر مردم ژاپن فرود آوردند بگذريم!) داشت کم کم چهرهی آنان را قابل قبول میکرد که جناياتشان در ويتنام و اکنون در عراق نشان داد اين ملت ظاهرا فقط از راه راهزنی میتواند امرار معاش کند. اميدوارم مردم آزادانديش آمريکا که ستارههای درخشانی مانند چامسکی در بين آنان است از اين "حماقت جمعی" دست بردارند و کاری نکنند که وقتی برجهایشان برسرشان خراب میشود مردم دنيا هلهلهی شادی سر دهند. البته فراموش نکنيم مردم آمريکا هم در انتخاب خود "آزاد" نيستند و با هجوم رسانهها و کارشناسان افکار عمومی رای و نظر آنان را جهت میدهند و موجب میشوند ابلهی مانند "بوش" نمايندهی مردم بزرگی مانند مردم آمريکا شود. نجات بشريت از داغ و درفش سرمايه به دست کارگران آمريکایی ميسر است و مقاومت مردم بر عليه اين ديو لجام گسيخته موجب خواهد شد تضادهایی که سرمايهداران آمريکایی به خارج از مرزهایشان فرافکنی میکنند به داخل مرزها بازگردد و آن وقت است که بهار آزادی انسان به بار خواهد نشست و دنيایی بهتر متولد خواهد شد. به اميد آن روز. ۱۳۸۲ فروردین ۱۹, سهشنبه ●
........................................................................................گذشته چراغ راه آينده ست. معمولا آقای بکتاش لطف میکنند و در روزنه مطالبی از وبلاگها درج میکنند و چند بار اين لطفشان شامل حال شبح هم شده است. حالا يک بار هم اگر عکس آن صورت بگيرد و ما نوشتهیی از ايشان نقل کنيم پر بیراه نرفتهايم. به هر حال داشتم مقالهی "مشروطه خواهان، کمونیست ها، کارگران" ايشان را میخواندم گفتم شما را شريک کنم. اين مطلب در نقد نوشتهیی از داريوش همايون در "نيمروز" است. ۱۳۸۲ فروردین ۱۸, دوشنبه ●
........................................................................................() کاوه و گلستان وقتی با عجله و بهتزده و اندوهگين در وبلاگگردیهای آدينه خبر روی مين رفتن و کشته شدن کاوه گلستان را مینوشتم به نام پدر و خواهر ايشان اشاره کردم و به آنها تسليت گفتم. دوست بسيار نازنينی برایام ايميل فرستاد و گفت نبايد کاوه و پدرش را در يک کفه ترازو بگذارم توضيح بيشتر خواستم که اين دوست بسيار نازنين ايميل ديگری ارسال کرد. گفتم شما را در خواندناش شريک کنم. يک نکته اين که فقط يک کلمه در متن اصلی تغيير کرده است که خودتان متوجه میشويد شيوهی نگارش را هم تغيير دادم و به سبک و سياق شبح درآوردم. ديگر چيزی نمیماند جز سپاس و سپاس. بنا به دلايلی اين نوشته را حذف کردم. بنا به دلايلی اين نوشته مجددا درج شد. زمانی كه نمیشناختماش، مثل نوشتههایاش برایام عزيز بود و بزرگ. وقتی با شخصيت خودش آشنا شدم در جمع ياراناش و ديگران و وابستهگان نزديكاش. ماندم كه چه كنم با خودم؟ دوستاش بدارم يا نه؟ هيچ چارهای نبود جز اينكه آن سوی عادلام را به قضاوت بخوانم. حالا ابراهيم گلستان نويسنده و فيلمساز قديمی را دوست دارم و از ابراهيم گلستان بعنوان يك ادم اصلا خوشم نميآيد چرا؟ فخری خانم را كه منزل جوانمرد ديدم. دستپاچه بودم. آخر فروغ را شديدا دوست داشتم. نه بهخاطر اينكه مرده پرست باشم. هرگز نديده بودماش شعر فروغ برای من به عنوان زن، دريچهی زندهگی بود . زنی كه مرا فرياد ميزد . مديوناش بودم و حالا بايد سكوت كنم در مقابل فخری خانم. نكند كه اسمی از فروغ به ميان بيايد و من دفاع كنم از او در مقابل رقيب نميخواستم بيازارمش . ولی بعد از چند ساعتی در بين تعاريف گذشته و حال خودش خواند : "زندگی شايد خيابانی باشد كه هر روز زنی با زنبيلی از آن ميگذرد ..." ماندم هاج و واج. چه مهربان و صادقانه ميخواند اين زن شعر رقيب را .... گفتم به اين راحتی زنی نديده بودم! و من داشتم با خودم كلنجار ميرفتم كه كلامی از فروغ پيش نيايد در مقابل شما. او پذيرفته بود فروغ را. ميگفت وقتی سيل بيايد خشك و تر را ميبرد. فروغ در ميهمانی خانهاش دل به ابراهيم داده بود. بر سر همان سفرهای كه خودش غذاياش را پخته بود. فروغ ازادی و رهايی زن را فرياد ميزد. هزاران زن شدند ادامه دهندهی راهاش و من و بچههايام بايد جزو صدمه خوردههاياش باشيم. من اين را پذيرفتم ولی ابراهيم را نبخشيدم. گو اينكه حتی كلمهای بين من و ابراهيم راجع به فروغ و زندگياش با او پيش نكشيدم. ابراهيم بيشتر در خانه فروغ بود. به خانه كه ميآمد اگر شب ميماند من در اطاقی ديگر ميخوابيدم. ميدانستم ابراهيم عادت دارد به زن توهين كند مگر به من كه سالها با او زندگی كرده بوديم و ليلی و كاوه را داشتيم توهين نكرد؟ ليلی خيلی ناراحت بود. همه دوستان و آشناياناش از رابطه پدر معروف و شاعره معروف ميگفتند و او عذاب ميكشيد و وقتی دردش را درد نو جوانياش را با پدر مطرح كرد به او هم توهين كرد و تحقيرش كرد. اما كاوه چيز ديگری بود. كاوه انسان را جدا قضاوت ميكرد. فروغ براياش زنی بود و انسانی با چراغی در دست. فروغ هم بسيار دوستاش داشت. با همه نو جوانياش دوست نزديك بود با فروغ. اما نه در كنار پدر. و بهعنوان معشوقه پدر. وقتاش كه ميرسيد ميآمد بيرون از خانه شان و خطكشی كرده بود. (كاوه انسان بودن را از مادر به ارث برده بود.) ابراهيم فقط خودش را ميديد شبح حان . گو اينكه فروغ زياد آموخت از او. ساختار نگاه به شعرش زياد ربط داشت به همنشينیاش با ابراهيم ديدش در مورد فيلمسازی بیشك مديون ابراهيم بود ولی سوژه و ساخت ... خانه سياه است ... از زندهگی جذاميان مال خود فروغ بود و فروغ همانطور كه ميدانی و خودش گفته بود. هميشه پيش از آن كه فكر كنی اتفاق میافتد. زود رفت. ولی هيچوقت ابراهيم به او مساوی نگاه نكرد. تحقير شد در پيش ديگران فروغ. آنهم بارها. ابراهيم يك تودهای دوآتشه بود ولی فيلم لولههای نفت را كه شاهكار بود برای شركت نفت ساخت و پول خوبی هم گرفت بعدها با ثروتاش راهی لندن شد. در بهترين محلهای لندن خانههايی خريد. نياز به كار نداشت و ندارد بيشتر از آن دارد كه تصور كنی. كمونيست زبانی بود و در عمل سرمايهداری كه دريغ دارد حتا برای بچههاياش. در يكی از خانه هاياش در لندن هنگامه با تنها پسر او و كاوه زندگی ميكردند. كاوه عاشق ايران بود و عكاسی و فيلم هنرش شاهدان تاريخ بودند از جان ميگذشت در مقابل ثبت حقايق بوسيله تصوير. در زمان قبل از انقلاب ازارش كردند دستگيرش كردند . دوربيناش را شكستند و بعد از انقلاب بيشتر. او با چشمان حقيقتطلباش حقيقت را ميگفت و جمهوری اسلامی تاب حقايق را نداشت. بارها به دفترش ريختند و شكستند و بردند. دستگيرش كردند. اجازه نداند عكس بگيرد. ولی كاوه آرام شدنی نبود. شاگرد تربيت كرد. عكسها از لنز شاگرداناش فرياد زدند. بیپول بود. فقط عكسهايی راكه برای مجلات اروپا ميفرستاد ميتوانست پولی بسازد برای زن و تنها پسرش در لندن. آنها را ميخواست جدا از خود و در امنيت نگهدارد. ميدانست زندهگياش را به خطر میاندازد بهخاطر دلبستهگی به هنرش. با پدر مخالف بود. چون اين بار پدر باز هم زنی گرفته بود و پيرانه سر به تحقير فخری خانم و ليلی و او ادامه ميداد اشرف زن جديدش تو سری خور و بهترين جنس بود برای عقده تحقير كردن های ابراهيم گلستان. و حالا ۲ پا را در يك كفش كرده بود كه بايد عروس و نوهاش از آن خانه ديگرش بروند كه خانه را تعمير كند و اجاره بدهد برای پولی كه انبار كند روی پولهای ديگرش. پدر و پسر و هنگامه دعوايشان شد آخر پولی نداشت كاوه كه جايی برای زن و بچه اش اجاره كند. ولی پير طماع حالیاش نبود هنگامه را بيرون كرد. او و مهرك يك اطاق تنگ و تاريك اجاره كردند و ابراهيم هنوز هم آن خانه را اجاره نداده خالی مانده . گويی ميخواهد با خودش ببرد به قبر. هنگامه آنچنان عاشق كاوه است و به او و حساش احترام ميگذارد كه جدايی تن نه تنها خللی وارد نميكند بر اين عشق ۳۲ ساله، بلكه پر بارتر ميكند اين عاطفه را احترام متقابل دارند بر ای ازادی همديگر. با ندا حرف ميزنم (خواهر هنگامه كه دوست من است.) دلام نمیآيد كه تسليت بگويم. كاوه كه مردنی نيست. چشماناش را هميشه زنده وام داده به تصاويری كه دنيا را تكان داد. ندا نگران هنگامه است. هنگانه فقط يك سوال دارد. نه ميشود زنده بمانم بیكاوه؟ نميتوانم شيون كنم در مقابل مهرك يادگار كاوه؟ مهرك حوانتر از آن است كه تحمل كند مرگ پدر را كه عاشقانه دوستاش دارد. نوجوان است. ۱۶ سالهگی زود است برای از دست دادن پدری چون كاوه. هنوز ابراهيم به او حتا تلفن هم نكرده. اين فخری خانم است كه داغ را فرو خورده نگران او و مهرك است. تسلايشان ميدهد و شانس آورده كه ليلی آنجاست تنها برادر را كه مهربانترين بود از دست داده. بايد با مهرك بيايد ايران تا آخرين ديدار را با عشق داشته باشد. از يكشنبه كاوه نقاب در حاك ميكشد و برای هميشه جا خوش ميكند در دل هنگامه. چه هنگامهای خواهد بود بعد از اين در دل هنگامه؟ چه شوری خواهد بود در آن زن واقعی. آن يگانه و عزيز كه زن بودن و مقاومت و مادر بودن را بايد از او مشق كرد. فخری خانم. نهايت يك زن. زنی كه شكستن را بی ارج كرد. ۱۳۸۲ فروردین ۱۶, شنبه ●
........................................................................................پروين شاعر رنجبران ![]() پروين اعتصامی در 25 اسفند 1285 در تبريز بهدنيا آمد و در 16 فروردين سال 1320 در 34 سالهگی در حالی که در اوج خلاقيت هنری خود بود در گذشت. او دختر يوسف اعتصامی ملقب به اعتصامالملک نويسنده و مترجم توانای کشورمان بود. عصری که پروين در آن میزيست عصر محدوديتهای فراون برای زنان بود و زنی چنين اهل زبان و فصيح بهخودی خود واجد ارزش است و شايد دليل عمدهی ماندهگاری "پروين" به همين دليل باشد؛ اما به هر حال پروين اعتصامي شاعر توانای نظم فارسی محسوب میشود که با بيان دردها و رنجهای مردماش، شعر را وسيلهیی برای بيان دردها و ناکامیهای مردم رنجکشيده قرار داد و ناماش در تاريخ ادبيات ايران به شايستهگی و هنرمندی درج شده است. يادش گرامی باد: "ای رنجبر!" تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر! ريختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر! زين همه خواری که بينی زآفتاب و خاک و باد چيست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر! از حقوق پایمال خويشتن کن پرسشی چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر! جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بريز وندر آن خون دست و پايی کن خضاب، ای رنجبر! ديو آز و خودپرستی را بگير و حبس کن تا شود چهر حقيقت بیحجاب، ای رنجبر! حاکم شرعی که بهر رشوه فتوا میدهد که دهد عرض فقيران را جواب؟ ای رنجبر! آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودهگی میکند مردارخواری چون غراب، ای رنجبر! گرکه اطفال تو بی شاماند شبها باک نيست خواجه تيهو میکند هرشب کباب، ای رنجبر! گر چراغات را نبخشيده ست گردون روشنی غم مخور، میتابد امشب ماهتاب، ای رنجبر! در خور دانش اميرانند و فرزندانشان تو چه خواهی فهم کردن از کتاب؟ ای رنجبر! مردم آنان اند کز حکم و سياست آگه اند کارگر کارش غم است و اضطراب، ای رنجبر! هرکه پوشد جامهی نيکو، بزرگ و لايق است رو! تو صدها وصله داری بر ثياب ای رنجبر! جامهات شوخ است و رويت تيره رنگ از گرد و خاک از تو میبايست کردن اجتناب، ای رنجبر! هرچه بنويسند حکام اندرين محضر، رواست کس نخواهد خواستن زايشان حساب، ای رنجبر! نقل از "ادبيات انقلابی!" با تغيير شيوهی نگارش چند شعر ديگر: اشک يتيم در اينجا اين گرگ سالهاست كه با گله آشناستدر اينجا قطعهی برای سنگ مزار در اينجا ۱۳۸۲ فروردین ۱۵, جمعه ●
........................................................................................وبلاگگردیهای آدينه 1- متاسفم که اولين گزارش وبلاگگردی خود را، در سال جديد، با اخبار دهشتناک جنگ بايد آغاز کنم، جنگ کثيف و ويرانگر و نابرابر. به نام "آزادی" و به نام "مردم" بدترين جنايتها را بر عليه مردم و آزادی روا داشتهاند. مردم عراق سالهاست که روی خوش زندهگی را، در صلح و آرامش، نديده اند. سالها کشورشان درگير جنگی احمقانه و خودخواهانه بود و آنان مجبور بودند با مردم کشور همسايه خود ايران که قرنها و هزارهها با هم زندهگی کرده بودند بجنگند مردم هر دو کشور به عنوان دفاع میجنگيدند در حالی که رهبرانشان به فکر تجاوز به کشور يکديگر بودند و بعد هم دست دوستی به هم دادند. خودبزرگبينیها صدام موجب شد آمريکا با دادن چراغ سبز به او مردم عراق را به باطلاق کويت بکشاند و سالها تحريم بر دوش مردم عراق سنگينی کند و کشوری که دومين ذخاير نفت جهان را دارد به ويرانهیی تبديل شود. تنها نکتهی مثبت در اين جنگ ويرانگر فرياد مردم انديشهمند جهان برای صلح و آزادی است در تاريخ بشر اين همه صلحخواهی بینظير بوده است و پاشنهی آشيل قدرتهای جنگطلب همين مردم صلح دوست است. بسياری از وبلاگها به جنگ پرداختهاند که من اينها را ديدهام: گلکوی عزيز مفصل و جامع نوشته است و لينکهای بسيار خوبی هم در اين باره داده است، خسنآقا هم خستهگی ناپذير مینويسد و در مقالهی تحريكات و تركيبات به خوبی از پس تحليل جنگ حاضر و ريشههای آن برآمده است. گلآقا که کنار کتبالو مینويسه! در مورد جنگ مطالب مختلفی نوشته و عکس بسيار گويايی هم در درج کرده که حکايت از تمام تلخیها و بیعدالتیهای جنگ اخير و جنگ به طور کلی دارد. داور هم يادداشتهای مختلفی در بارهی جنگ نوشته يا نقل کرده که گفتن نداره خوندنيه، بامداد که رنگ و روی وبلاگاش مدتی است تغيير کرده است قسمتی از گزارش ساندی تايمر ترجمه کرده و خودش در مقدمه نوشته :"ارمغان جنگ:ارتش آزادي بخش!!!ايالات متحده درحمله به عراق ،سنگ تمام گذاشته وحتي خبرنگارهم باخودش برده است.گزارش تکان دهنده اي ازجنگ ناصريه ازيکي ازاين خبرنگاران شيردل در شماره ديروز ساندي تايمز چاپ شده است .برگردان پاره اي ازآن به زبان شيرين پارسي ،پيشکش همه ی کساني که به خاطر منافع ملي ميهن آريايي اسلامي ازجنگ دفاع مي کنند وحالم ازتمام مزخرفاتي که مي بافند به هم مي خورد!!" نوشی عزيز هم ساده و صميمی و صريح در بارهی جنگ نوشته:"راستش من نميدونم توی اين مرحله اگه جنگ متوقف بشه چه عواقبی ميتونه داشته باشه... نميدونم صدام، هارتر از اينی که هست ميشه يا نه. فقط دلم ميخواست يه جوری هر چه زودتر اين جريان تموم ميشد. من از آينده بچههام ميترسم. من از اينکه اونا مجبور باشن رنجهايی رو تحمل کنن که خودشون مسبب به وجود اومدنش نبودن ميترسم. من از اينکه يه روزی ببينم که نتونستم اون چيزی رو که حق بچههام بوده بهشون بدم، زجر میکشم... من از اينکه نه ماه تموم با احتياط رفتم و اومدم تا نوزادی سالم داشته باشم، و بعد همه تلاشم رو کردم تا بچهم تغذيه خوب و تفريح داشته باشه، خوب رشد کنه، خوب بخوره، خوب بپوشه، خوب بگرده، آرامش داشته باشه و... و... و اونوقت نتيجه همه روزای و شبای من با يه بمب ميکروبی، يه بمب اتمی، يه بمب شيميايی یا هر بمب دیگهایی درب و داغون بشه تا صبح خواب به چشمام نمياد." به هر حال به نظر میرسد اين جنگ هر چند طولانیتر و پرتلفاتتر از آنچه که آمريکا و انگليس وعده داده بودند شده است اما دراز مدت هم نخواهد شد و در کوتاه مدت به صورت آتش زير خاکستر پايان میپذيرد و بعد از آن بايد ديد چه اتفاقاتی در انتظار منطقه خواهد بود در هر صورت مردم ما و سرزمين ما در معرض خطری جدی قرار دارد و بايد همه با هم تلاش کنيم اين بحران بزرگ را پشت سر بگذاريم. 2-کاوه گلستان و پفيوزيسم رايج در صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران وقتی خبرنگار شبکهی خبر صدا و سيما، در پخش مستقيم از عراق که قابل سانسور نبود، اعلام کرد يک خبرنگار و عکاس ايرانی که فيلمساز بوده است و دارای تحصيلات دانشگاهی در کردستان عراق کشته شده است و از بردن نام او به دليل اين که خبر بسيار تازه است و ممکن است خانوادهی او مطلع نباشند؛ تصور نمیکردم کاوه گلستان کشته شده است. چند ساعت بعد در اخبار ساعت 21 شبکهی اول سيما مجری خبر با کمال وقاحت اعلام کرد هيچ خبرنگار اعزامی از ايران آسيب نديده است و همه سالم هستند. اين پفيوزها تا کنون نامی از کاوه گلستان نبرده اند. به هر حال مرگ اين خبرنگار و فيلمساز جسور موجب تاسف است. پدر کاوه، ابراهيم گلستان و خواهر او ليلی گلستان در فرهنگ فارسی نامهای آشنا و ماندهگاری هستند و برایشان صبر آرزو میکنم. همهی ما بايد صبورانه اين بحران را تابآوريم و به فکر روزهای آشفتهی آيندهی کشورمان باشيم. برای اطلاع از ماجرای کشته شدن کاوه گلستان به اينجا بريد البته حسين درخشان هم لينکهای خوبی داده هر چند در آخرين يادداشتاش حرف بسيار احمقانهیی زده که از او بعيد بود. (بعيد بود؟!) قاصدک زيبا و دلنشين در بارهی کاوه گلستان نوشته:"ياد آن چشمان هوشمند و آن نگاه تيزبين مي افتم. او را در تهران ديده بودم. سالها پيش. با دوربين و سيگار. در كنار هنگامه و مزدك. خيلي جوان بودم و ميهمان خواهر هنگامه و گمان مي بردم حالا كه فرصتي دست داده پس بايد از پسر ابراهيم و فخري گلستان و برادر ليلي گلستان هزار پرسش بي پاسخ را پرسيد.گرچه يادم نمي آيد چيز دندان گيري گفته باشم. فقط آن نگاه عقاب گونه در ذهنم ماند. حك شد.حالا كاوه گلستان در جنوب سليمانيه روي مين رفته و كشته شده است. حالا جنگ حالم را بيشتر به هم مي زند." 3- بازگشت اژدها توی اين همه خبر بد بازگشت "دخترک شيطون" خبر خوش سال 82 بود. برای اين دوست بسيار عزيز که در همين بدو ورود خيلی خوب شروع کرده آرزوی موفقيت میکنم: "نسل بسيجي مستضعف هم مثل دايناسور ور افتاده. .اگر هم هوس امر به معروف کردی لطفا برو اول آقای ناصر واعظ طبسی رو امر به معروف کن که ميليارد ميليادر خورده يه آب هم روش. اينکه زورت رو به کسی برسونی که فعلا هيچ کاری جلوت نميتونه بکنه که امر به معروف نيست که. راستی اگه جرات داری ايشون رو امر به معروف کنی اول يه جواب برای باباش پيدا کن که گفته« به شما چه که ناصر بيت المال رو خورده مگه شما رو تو قبر اون ميذارن؟»" 4- کلاشينکف ديجيتال مسلما همهی انسانها بايد آزاد باشند حرف خود را بزنند و عقايد خود را نشر بدهند. نويسندهی وبلاگ کلاشينکف ديجيتالی ظاهرا جوان مسلمان بنيادگرایی است که نسبت به مدرنيسم و اسلام مدرن شده انتقاد دارد و انتقاد خود را با زبان طنز بيان میکند. البته با بخش مهمی از حرفهای او موافق هستم با آن بخش که "اسلام را به مدرنيسم چسباندن کار لايتچسبکی است" اما مسلما با مخالفت با مدرنيسماش مخالفام! انصافا عکسهای جالبی در وبلاگاش نصب کرده و از فاصلههای طبقاتی هم رنج میبرد اميدوارم عميقتر به زندهگی نگاه کند و تصور نکند چون مردهشورخانه جای نفرتانگيزی است. نبايد با فريب دادن خود زيست و زندهگی را ختم به غسالخانه دانست. به هر حال عکس مربوط به "حمام ويژهی مسلمين" خيلی جالب است. حتا از پشت مونيتور هم میشود بوی واجبی را احساس کرد. آرزو میکنم اين دوست گرامی از کلاشينکفاش فقط کلمه شليک کند؛ کلماتی که "عشق" و "عقل"، "چاشنی" و "خرج" آن است. 5- روز بارانی روزهای بارانی روزهای لطيفی هستند. دلشوره را میشورند و آرامش را در هوا مواج میکند. اين از خواص ملکولهای قطبی آب است که يونهای مثبت را جذب میکند. يون مثبت موجب سردرد و اختلال عصبی میشود و يک باران نرم و لطيف خنک تمام اين يونهای مثبت را با خود میبرد و نشاط و شادابی را باز میگردند. مثل ترکيدن بغضیی سمج روی شانهیی صميمی. "روز بارانی" برای من، در يک شب ابری، چنين بود. |
|