![]() |
۱۳۸۲ فروردین ۱۱, دوشنبه ●
........................................................................................يک پدر و مادر آمريکایی که میتوانند شرمنده نباشند. تشنهگی هولانگيز کوير را گونی و هراس گمگشتهگی در جنگل را کورهراهی و اقيانوس رعبانگيز را، در آسمان تاريک شب، ستارهیی؛ به انتها میرساند. اگر قافلهی بشريت در اين راههای پرپيچوخم از منزلی به منزل ديگری رفته است نه دليل ماهر داشته است نه رفيق همراه. سنگچينهای کنار راه راهنما بودهاند. راشل کوری Rachel Corrie يکی از اين سنگچينهاست. او که در اوج جوانی و زيبایی جان خود را فدا کرد تا بولدوزرهای ويرانگر ارتش اشغالگر و سفاک اسرائيلی خانهی پزشکی در نواره غزه را ويران نکنند نشان داد آمريکایی با شرف هم در اين روزگار سترون بههم میرسد. گلکوی عزيز شرح کامل ماجرا را نوشته است. اينجا هم صفحهی اختصاصی راشل کوری است. سايت روشنگری هم در بارهی او نوشته و عکسهای اين دختر دانشجوی جسور را که در زير بولدوزر صهيونيستها له شد به همراه بيانيهی پدر و مادر او درج کرده است. انسان اگر هنوز بر اين کلوخ سرگردان نفس میکشد به همت راشل کوریهاست که اگر آنان نبودند حماقت بوشها تا کنون هزار بار اين کلوخ را از مدار خارج کرده بود و چيزی جز ويرانه بر اين خاک و سنگ و آب باقی نمانده بود. ۱۳۸۲ فروردین ۴, دوشنبه ●
تقسيم جهان در دنيای تکقطبی وقتی بلوک شرق فروپاشيد آمريکوفيلها صيحه کشيدند: "دوران جنگ بهسرآمد است و از اين پس فقط رقابت در اقتصاد معنا دارد. هر کشوری که قدرت اقتصادی بهتری داشته باشد در جهان موفقتر است و برای سرنگونیی کشورهای ديکتاتوری و غيرهمگون با نظامسرمايهداری جهانی فقط اعمال قدرت اقتصادی کافی است." هنوز داشتند اين حرفها را غرغره میکردند که جنگ خليج پيش آمد. گفتند: "اين آخرين جنگ است و مربوط میشود به عوارض همان دنيای فروپاشيده شده" چندی نگذشت که قلب اروپا را جنگ فراگرفت و سوپرمن وارد ماجرا شد و برای نجات جان مسلمان(!) در قلب اروپا گلولهی اورانيومی شليککرد! ديگر سادهلوحترين آدمها فهميده بودند موضوع از چه قرار است. آمريکا دنبال دنيای قطببندی نشده نيست؛ آمريکا میخواهد دنيا را بهصورت تکقطبی اداره کند. هنگامی که جمهوریخواهان با آن شدت و حدت بر عليه کلينتون دادگاه تشکيل دادند و حيثيت رئيسجمهور خود را برباد دادند معلوم بود میخواهند به هر قيمتی که شده به کاخ رياستجمهوری راه پيدا کنند و وقتی که در انتخابات به ابلهانهترين شکلی با يکديگر درگير شدند و ايالات متحدهی آمريکا مهددمکراسی و آقای جهان(!) به سوراخ شماری افتادند و کاری کردند که از هند و آنگولا تا روسيه و بقيه دنيا برایشان پيام فرستادند: "اگر بلد نيستيد شمارش آرا کنيد ما کارشناس برایتان بفرستيم!" معلوم بود اين انتخابات با انتخابات ديگر متفاوت است اين بار رفتن به کاخ سفيد منافع زيادی برای حزب پيروز دارد. بلاخره هنگامی که بوش با آن ظاهر احمقانهاش به روش غيردمکراتيک و ابلهانهی کارت الکترا در حالی که نماينده اکثريت مردم آمريکا نبود و تعداد رای او از رقيباش الگور کمتر بود با همسر و دختر و سگاش به کاخ سفيد رفت معلوم بود که جهان بايد منتظر حادثهیی باشد. بوش از همان آغاز ظاهرا پيامبرگونه حادثهی يازده سپتامبر را پيشگویی کرده بود که کابينهی جنگی تشکيل داد! به هر حال برای آغاز جنگ بايد مردم آمريکا را که هنوز از جنگ ويتنام، که جز مرگ و حقارت چيزی نصيب آنان نکرد، هرسناک بودند به همين راحتی حاضر به پذيرش جنگ نبودند و بايد شوک عظيمی به آنان وارد میشد تا جنگطلب شوند و اين شوک در يازده سپتامبر توسط گروهی که آمريکا برای مقابله با شوروی ايجاد کرده بود وارد شد. از آن پس تا کنون کاخ سفيد بیوقفه بر کوس جنگ میکوبند و میخواهند جهان را از شر شياطين نجات دهد! در اين که رژيم صدام رژيم نامشروعی است شکی نيست اما در اين نيز که صدام دوام و بقای حکومت خود را مديون آمريکا و اروپا و روسيه است هم شکی نيست. عراق سلاح شيمایی دارد؛ اما چه کسی اين سلاحها را در اختيار او قرار داده است؟ عراق به کويت حمله کرد اما چه کسی چراغ سبز برای اين حمله به او نشان داد؟ صدام ديکتاتور است اما مگر تنها ديکتاتور روی کرهی زمين است؟ اين همه کشور کوچک و بزرگ که سرسپردهگان آمريکا هستند و ديکتاتورند؛ چرا آمريکا با آنان کاری ندارد؟ آيا اگر اين بودجهی نظامی عظيمی، که آمريکا دارد برای جنگ صرف میکند، در اختيار اپوزيسيون عراق قرار میگرفت، مردم عراق، خود اگر میخواستند، نمیتوانستند رژيم صدام را سرنگون کنند؟ به هر حال بیشک آمريکا برای به چنگ آوردن کشورهای بلوک شرق سابق و تقسيم مجدد جهان و تسلط بر ميدانهای نفتی به ميدان آمده است و پاشنهی آشيل او حرکت عظيم مردم در سراسر جهان برای صلح و آزادی است. عراق ويتنام نيست و صدام هم هيچ شباهتی به هوشیمين ندارد که او مردی آزادانديش و مردمی بود و اين ديکتاتوری ضد مردمی که برای مردم کشورش جز فقر و بدبختی چيزی به ارمغان نياورده است. به همين دليل عراق بهزودی سقوط خواهد کرد و مردم خسته از ديکتاتوری و تحقير شده در نظامی ضدمردمی تن به بيگانه میدهند تا شايد از دست اين خونآشام داخلی نجات پيدا کنند. مردم عراق در اين سالها و دههها رنج بسياری را متحمل شدهاند که اميدواريم اين جنگ طولانی نشود و هر چه زودتر خاتمه پيدا کند. جسد کشتهشدهگان، چه عراقی چه آمريکایی، زخم خونچکانی خواهد بود بر پيکر بشريت. بوش و صدام هر دو خواهند رفت اما مردم صلحطلب باقیمیمانند و آرزوی جهانی فارغ از جنگ و حقارت روز به روز در دل انسانهای بيشتری ريشه میدواند. ●
........................................................................................همچنان سال نو مبارک! با شرمندهگی علیرغم چند بار ارسال، با توجه به ايميلهایی که دريافت کردم، بسياری از دوستان نتوانستند ايميل مرا بخوانند و نقاشی ارسالی را ببينند. نقاشی که يکی از کارهای ارزندهی علیرضا اسپهبد است گذاشتم کنار صفحه و اين هم متن اون ايميلی که نمايش! داده نشد: "شرقاشرق شاديانه به اوج آسمان شبنم خستهگی بر پيشانیی مادر و كاكل پريشان آدمی در نقطهی خجستهی ميلادش .(احمد شاملو) سال 81 سال "نفی" بود با آرزوی آن که سال 82 سال "اثبات" باشد. سال 81 سال "جنگ کثيف" بر عليه مردم بیپناه عراق بود اميدواريم سال 82، سال "صلح پايدار" باشد. سال بهروزی انسان رها شده از جهل، جنگ، خودپرستی... سال زوال سرمايه و تولد انسان. و برای تو دوست عزيز سال سرشار و شکوفا چونان که خود میخواهی. شبح" ديگه شرمنده جرات نمیکنم برای کسی ايميل تبريک بفرستم. میترسم صبر دوستان لبريز بشه برای دريافت ايميلهای پیدر پی! شبح به اين دستوپاچلفتییی نوبره والا! ۱۳۸۲ فروردین ۱, جمعه ●
........................................................................................![]() ![]() سال نو، هديهی نوروزی شبح، روز کرهی زمين و آرزوی صلح 1- هديهی نوروزی هديهی نوروزی که بعد از سلطهی مسلمانان بر ايران، عيدانه ناميد شد از دير باز در کشورمان سابقه داشته است. گيرم در قبل از سلطهی مسلمانان بر کشورمان اهدای هديهی نوروزی به شاهان امری تشريفاتی بوده که جبرانی افزونتر در پی داشته اما پس از سلطهی مسلمانان و بهخصوص در دوران خلفای امويه به خراجی سنگين و کمر شکن تبديل شد. و اما هديهی نوروزی شبح: با خود گفتم چه چيزی دوستداشتنیتر و عزيزتر از شاملوی عزيز پس از گنجينهی شاملوی بزرگ چند قطعه جواهر پيشکش دوستان عزيز خود میکنم اميد که مقبول افتد. الف- بخشهایی از "روزنامهی سفر ميمنت اثر ايالات متفرقهی امريغ" 1- فـرمـايـشــات در بـاب فـقـه الـلـغــهی پـارهئـی اســامــیی خــاص 2- صـنــا عــت د و بــلا ج و بــا قــیی قـضــايــآ 3- زبــا ن سـعــد ی عـلـیـه ا لـرحـمـه داشـت از دسـت مـیرفــت كــه بـحـمــدالـلــه خــودمــان مـثــل عـقــاب رســیــدیـــم و ا ز فـنـا یـش مـمــانــعــت فــرمــودیــم ب- جهانبينی حافظ ج- داستانی از چخوف به نام "گـنــاهكــار شـهـــر تـولــدو" آن کاريکاتور يا به قول خودشون کارتونهایی که سر در اين مطلب چسبوندم. کار مانا نيستانی بسيار عزيزه. مثل هميشه زده به هدف. سال گذشته اين موقع نوشتم: اين شبح دست و پاچلفتی و فراموشکار را ببخشيد، اين آخر سالی! من هميشه از نوروز و تبريك و عيدديدنی گريزان بودم. امسال به كوری چشم بعضیها میخواهم نوروز را به همهی دوستانام تبريك بگم به همه توی وبلاگ و جدا جدا با ايميل و كارت تبريك! اما خُب ببخشيد سخت قاطی كردم ممكنه برای بعضی از دوستان دو تا يا حتا چند تا ايميل فرستاده شده باشه و برای بعضیها اصلاً فرستاده نشده باشه! اونای كه چندتا میگيرن لطفا،ً خواهشا،ً بهداشتياً فحش و بد و بیراه نثار ما نكنن آنهايی هم كه اصلاً ايميلی بهشون نرسيده بدونن چون خيلی دوستشون داشتم فكر كردم فرستادم و نخواستم با دوباره فرستادن ناراحتشون كنم! امسال ضمن زدن همان حرفها نمیتوانم نگويم که دلام بدجوری گرفته است. چند ساعت پيش با صورت خيس به صفحهی تلهويزيون خيره شده بودم. تاب و تحمل ديدن مرگ انسانها را ندارم. مردم بیپناه عراق قربانی خودخواهی انسانهای خودمحوری (ايندويژيوآليستی Indvidualist) شده اند که تعريف آزادیشان بالارفتن درآمدشان به قيمت کشتن زنان و مردان و کودکان کشورهای جهان سوم است. نظامی که آزادی انسان را جزيرهوار و محدود به آزادی ديگران میداند و فقط به منافع فردی میانديشد. نظامی که جز جنگ و مرگ جهانی شده هديهی ديگری در اين صد و اندی سال برای بشر به ارمغان نياورده است. استعمارگران نوين وحشيانهتر از پيش به قتل مردم در سراسر جهان کمر بستهاند کودکان اروپایی(يوگوسلاوی چند تکه شده) و افغانی که مادرانشان مورد آماج گلولههای اورانيومی قرارداشتهاند ناقصالخلقه به دنيا میآيند و به سهميهی سرانهی کرهی صبحانهی مردم آمريکا افزوده میشود... نه من دنيايی را آرزو میکنم که "نوزاد دشمنام" در آن بهتر زندهگی کند. اگر همه با هم آرزو کنيم، اگر همه با هم خواب و خوراکمان را کنار بگذاريم و برای نجات بشريت کاری کنيم، حتما يه اتفاقی میافته و بشر از اين گرداب سهمگين نجات پيدا میکند. انسانهای آزادهی جهان در آمريکا و اروپا و سراسر جهان مبارزهی قهرمانانهی خود بر عليه جنگ را آغاز کرده اند و در عصری که کثيفترين جنگهای تاريخ در آن شکل گرفت است پرشورترين اعتراضات مردمی بر عليه جنگ نيز ادامه دارد. اميد آن که اعتراض جمعی انديشهمندان جهان، کرهی زمين و تمدن بشری را از نابودی قطعیاش به دست حاکميت سرمايه نجات دهد. چنين باد. ۱۳۸۱ اسفند ۲۹, پنجشنبه ●
........................................................................................آخرين روز سال! امروز برای ايرانيان روز بزرگی است به دو دليل اول آن که آخرين روز سالشان است و دوم اين که روز ملی شدن صنعت نفت. 24 اسفند 1329 مجلس شورای ملی ماده واحدهی ارسالی از کميسيون نفت را به اتفاق آرا تصويب کرد و در روز بيستونهم اسفند همان سال مجلس سنا رای مجلس شورای ملی را تاييد کرد و اين چنين شد که جنبش ملی مردم ايران اولين و بلندترين گام را برای ملی کردن صنعت نفت برداشت. به پيشنهاد دکتر محمد مصدق اين روز، روز ملی لقب گرفت و تعطيل عمومی شد. پنجمين مجلس شورای اسلامی تعطيل بودن اين روز را لغو کرد و ننگی ابدی بر دامان خود نهاد. چند ساعت ديگر در ساعت 4 و 29 دقيقه و 45 ثانيه (فردا صبح) به وقت تهران خورشيد به برج بره (حمل) وارد میشود و مركز زمين بر نقطهی اعتدال بهاری قرار میگيرد. لطف سالشماری ايرانيان در اين است که تحويل سال در تمام نقاط کرهی زمين در يک لحظه صورت میگيرد و اين مناسبترين نوع تحويل سال در زمين جهانی شده است. به هر روی امسال نوروز به دليل جنگ گستردهیی که چند ساعت قبل آغاز شده است، سال بيم و اميد برای ايرانيان است. ايرانيان خسته از ظلم، اسکندر را در مرزهای خود میبينند و نمیدانند چه سرنوشتی را در پی خواهند داشت. هشت سال جنگ بیهدف چهرهی کثيف خود را به مردم ايران نشان داده است و اکنون بايد شاهد جنگ در همسايهگی خود باشند. جنگی احمقانه دو ديوانه بر عليه مردمی بیپناه که سالهاست در ميان سنگ آسيای ديکتاتوری و جنگهای پیدرپی تمام توش و توان خود را از دست دادهاند. اعتراض جهانی بر عليه جنگ اميد به رهایی نوع انسان را در دلها زنده میکند. اميدواريم سال آينده برای مردم جهان، سال صلح و فروپاشی حکومتهای دستنشانده و غير ملی باشد. سال آزادی و حقتعيين سرنوشت، سال صلح، سال غروب انسان خودپسند اسير سرمايه. چنين باد. ۱۳۸۱ اسفند ۲۷, سهشنبه ●
رقص شعلهها صدای انفجار و بوی آتشی که شهر را فراگرفته است؛ صدای خرد شدن و بوی سوختن دين ايدئولوژی شدهی خرافی است که ربع قرن تسلط خود را به بهانهی مردمی بودن حفظ کرده بود. مهم نيست چه اتفاقی در آينده بيافتد يا مردم آماده باشند چه هزينهیی را برای رهایی و آزادی خود بپردازند؛ مهم اين است که اکثريت جامعه ايران از بند خرافات قرونوسطایی رهایی پيدا کردهاند. گيرم خرافات مدرن و عدم آگاهی عميق از خواستههایشان هنوز حل نشده باقی مانده باشد. امروز ديگر نمیتوان گفت مردم ايران خود و در ضميرشان در چنگال ديو جهل گرفتارند. امروز ادامهی حيات حکومت فقط با سلطهی دروغين و با ارعاب ميسر است و اين سلطه چون حبابی بر آب شکننده و ترکيدنی است! مگر رژيم شاه با ساواک جهنمی و با گارد جاويدان و با مدرنترين ارتش منطقه توانست سلطهی خود را بر مردم ابدی کند. اميدوار باشيد سحر نزديک است و سپيده در حال دميدن است. پینوشت: امسال چهارشنبهسوری حتا از سال گذشته هم باشکوهتر است. شعلههای آتش جلوی خانهی ما که بلندتر از سال قبل است. از اينجا که من نشستهام تقريبا تمام تهران پيدا است. فشفشههای بسيار زيبایی در آسمان منفجر میشود. صدای انفجارها هر چند در شرايط عادی عذابآور است اما امشب طنين خاصی دارد. نوشتن بس است بروم دوباره از روی آتش بپرم. ●
........................................................................................کتاب توسعه ![]() يکی از عجايب سرزمين ما در اين سالها نشر نشريه با نام کتاب است. به همت جواد موسوی خوزستانی گاهنامهیی که اجازهی انتشار ندارد در قالب کتاب توسعه هرازگاه منتشر میشود. سالهای اول انقلاب هم کتابآگاه چنين بود. جنگی در قالب کتاب. دوزادهمين جلد اين کتاب با موضوع باز شناحت استبداد ايرانی چندی پيش منتشر شد. خواندن اين کتاب را به علاقهمندان مطالعات اجتماعی و نقد ادبی از ديدگاه سوسيال دمکراتهای وطنی توصيه میکنم. حال که کار به معرفی کشيد خواندن ويژهنامهی همشهری را هم به همهی دوستان توصيه میکنم. اين ويژهنامه با سردبيری محمد قوچانی منتشر میشود. در اين جنگ مقالهی محمد قوچانی با نام "دولت مستعجل" و مقالهی علیرضا رجایی با نام "پوپوليسم جديد" خواندیتر است اما خواندنیترين مطالب اين جنگ نامهیی و مقالهیی از مارکس است که تا کنون به فارسی منتشر نشده بود. ضمنا دوستان آقای بهنود که از دست شبح رنجيدهاند میتوانند در اين جنگ مصاحبهی مفصلی با ايشان را بخوانند. ايشان از دروازه دولاب تا سانفرانسيسو در بارهی همه چيز صحبت کردهاند. شبح به اين دموکراتی نوبره والا! ۱۳۸۱ اسفند ۲۶, دوشنبه ●
مضحک، مضحکتر، مضحکترين مضحک اين که يک نهاد مصلحتسنج در کشور وجود داشته باشد به خودی خود مضحک است اما اين که بخواهد قانونگذاری هم بکند ديگر مضحکتر است. شواری مصلحت نظام در عمل دارد کار مجلس سنا را میکند و شايد اگر آقای خمينی در هنگام ورود به ايران در سخنرانی تاريخی خود در بهشتزهرا نگفته بود "مجلس سنا چيز مزخرفی است." (نقل به مضمون) ناماش را مجلس سنا میگذاشتند. به هر حال تصويب بودجه بيش از ده ميليارد تومانی شورای نگهبان که فقط 12 عضو دارد به خودی خود يک خبر مضحک است اما اين که اين بودجه بدون در نظر گرفتن مجلس و دولت و رئيسجمهور توسط يک شورای مشورتی تصويب شود ديگر مضحکتر است. مضحکتر مضحکتر اين که دبير شورای مصلحت نظام میگويد آقای خاتمی رئيس جمهور برای خواندن نماز جلسه را ترک کرده است و تا اين لحظه هنوز رئيسجمهور هيچ اطلاعيهیی در اين مورد صادر نکرده است فقط رئيس مجلس و سخنگوی دولت تلويحا گفتهاند که ايشان برای نماز جلسه را ترک نکرده است. باز مضحکتر اين که معاون رئيسجمهور و وزيران محترمشان بعد از ترک رئيس جهمور و رئيس مجلس و رئيس کميسيون تلفيق صم و بکم سر جای خود نشستهاند و جلسه را ترک نکردهاند در عرف بينالملل و در زبان ديپلماسی اين يعنی خروج از دولت و آقای خاتمی بايد بلافاصله معاونان و وزيران مربوطه را از دولت اخراج کند و کابينهی خود را ترميم کند. نکتهی باز هم مضحکتر اين است که آقای کروبی و سايرين گفتهاند با اصل دادن بودجه مخالفتی ندارند! در حالی که حقوق و عيدی کارمندان دولت و بهخصوص کارمندان آموزش و پروش در بسياری از نقاط کشور معوق مانده است؛ آقایان شورای نگهبان که فقط کارشان اين است که بررسی کنند مصوبات مجلس با قانون اساسی و شرع منافات دارد يا ندارد و نظارت کلی بر انتخابات داشته باشند بايد بيش از ده ميليارد تومان بودجه داشته باشند! مضحکترين طبق اصل يکصد و سيزده قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران "پس از مقام رهبری رئيس جمهور عالیترين مقام رسمی کشور است و مسووليت اجرایی قانون اساسی و رياست قوه مجريه را جز در اموری که مستقيما به رهبری مربوط میشود، عهده دارد." حالا سوآل اينجاست چطور ممکن است رئيسجمهور عضور شورایی باشد که رياست آن با شخصی به جز مقام رهبری است؟ به عبارت ديگر "رئيس جمهور" بايد از کسی دستور بگيرد که مقامی پايينتر از او دارد. مقام رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام حتا از رئيس مجلس و رئيس قوه قضايه هم پايينتر است و معلوم نيست چگونه ايشان میتوانند بر افرادی که بالاتر از خود هستند رياست کنند؟ تصور میکنم اين موضوع فقط در کشوری مانند کشور ما سابقه داشته باشد و در افغانستان طالبان هم چنين چيز مضحکی وجود نداشته است. ●
........................................................................................فاجعه زيست محيطی در کردستان ايران() چند روز پيش تانکری حامل مادهی بسيار سمی M.T.B.I. در تنگهی قصابکشان بالای سد سنندج به دليل سرعت غير مجاز واژگون شد و تمام 50 هزار ليتر محتويات بسيار سمی اين تانکر وارد مخزن آبی پشت درياچه شد. اصل خبر که در روزنامهی جامجم امروز آماده است از اين قرار است: "يک هيات عاليرتبه به رياست وزير نيرو به دستور رئيس جمهور ، ديروز عازم سنندج شد تا آلودگي آب سد سنندج را به دنبال حادثه چند روز قبل بررسي کنند. درهيات اعزامي نمايندگان تام الاختيار از وزارتخانه هاي کشور، نفت ، وزارت بهداشت و درمان ، حفاظت محيط زيست و... حضور دارند. آب درياچه سد سنندج چند روز قبل به دليل واژگون شدن تانکر حامل ماده جايگزين سرب بنزين ، آلوده شد. ماده جايگزين سرب بنزين که اصطلاحا ام .تي .بي .اي ناميده مي شود، در سال 1980 توسط ايتاليايي ها ساخته شد و در بيشتر کشورهاي جهان مورد استفاده قرار گرفت . مصرف اين ماده که 5سال پيش مضرات جبران ناپذير آن مشخص شد، در تمام دنيا ممنوع اعلام شد؛ اما در بعضي از کشورها ازجمله ايران ، هنوز مورد استفاده قرار مي گيرد. تانکر حاوي ماده جايگزين سرب بنزين ، در تنگه قصاب کشان سنندج ، بالاي درياچه سد، به دليل سرعت بيش از حد واژگون شد، جداره غيراستاندارد تانکر در ابعاد يک متر در 70سانتي متر شکافت و تمام محتواي تانکر 50هزار ليتري وارد آب درياچه شد. دکتر مرتضي هنري ، متخصص اکولوژي انساني ، دراين باره اظهار کرد: ميزان اين ماده در شرايط قابل قبول بايد 120اکتان باشد، درصورتي که ماده درون تانکر 180اکتان بود. وانگهي تانکر حامل اين ماده بايد دوجداره باشد و در شرايط کاملا ويژه حمل شود، يعني با نظارت و اسکورت پليس ، با سرعت کمتر از 50کيلومتر در ساعت حمل شود و جاده نيز کامل قرق باشد. کارشناسان مي گويند، تنها يک ليوان از اين ماده براي آلودن سد درياچه کافي بود. 3روز قبل کارشناسان از تخليه آب سد سخن گفتند که هنگام واژگون شدن تانکر 220ميليون مترمکعب آب داشت . آب درياچه سد سنندج ، اگر تخليه شود، در مسير خود ده ها شهر و روستا از استان کردستان ، کرمانشاه و ايلام را فراخواهد گرفت . زيست شناسان مي گويند، ماده جايگزين سرب بنزين (ام .تي .بي .اي) علاوه بر آثار آني ، اثرات ژنتيکي و جسمي برجاي مي گذارد. گفته مي شود، اين ماده در پالايشگاه خرمشهر توليد مي شودکه 180ميليون دلار صرف احداث تاسيسات توليد آن شده است." مسلما اين موضوع برای جان هزاران انسان ساکن در اين نواحی خطری بسيار جدی دارد و اهمال در مورد آن منجر به فاجعهی زيستمحيطی میشود. هزاران حيوان وحشی و اهلی موجود در اين نواحی و پوشش گياهی و کشاورزی منطقه در خطر جدی است. پس از گوشتهای آلوده و فرستندههای منتشرکنندهی پارزيت اين فاجعه بهوقوع افتاد. ظاهرا روزنامههای دومخردادی برای "سياه نشان ندادن اوضاع" از پیگيری اين اخبار باز مانده اند و اگر اين جنگ جناحها نبود اين اخبار هيچکدام به بيرون درز نمیکرد. بايد اين مسئله در سطح بينالملی مطرح شود تا کارشناسانی که در اين زمينه تجربه کافی دارند به نجات مردم کردستان بشتابند. از دوستانی که در اين زمينه اطلاع دارند خواهش میکنم با حساسيت بالا آن را پیگيری کنند و از هر وسيلهی ممکن آن را به گوش جهانيان برسانند. مردم ايران ذره ذره دارند نابود میشوند و هرلحظه بلایی برسرشان نازل میشود. در مورد زلزلههای اخير در تهران نيز هيچگونه اطلاعرسانییی نمیشود. مردم ايران هيچ پناهيی ندارند به ياری هموطنان خود بشتابيد. طبق اطلاع دوست عزيزمان نرسی در اينجا در اين مورد اطلاعيهیی درج شده است. ۱۳۸۱ اسفند ۲۵, یکشنبه ●
........................................................................................وبگردیهای بامدادی آمدم در بارهی مصادف شدن عاشورای امسال با صد و بيستمين سال درگذشت کارل مارکس و در گذشت هوارد فاست بنويسم که ديدم بامداد نوشته چه خوب هم نوشته. تازه يک سفرنامهی عاشورا هم نوشتهه که خيلی بامزهاس. پس فعلا برويد اينها را بخوانيد من فردا در خدمت هستم. ۱۳۸۱ اسفند ۲۴, شنبه ●
........................................................................................عاشورا، دمکراسی، همجنسبازی، شيخ فضلالله نوری و شامغريبان() هيچچيز از جمعهی بعد از پنجشنبهیی تعطيل، آن هم در حالی که از تمام در و ديوار شهر پرچم سياه آويزان است، نمیتواند دلگيرتر باشد. گيرم هوا بهاری باشد و خلوتی شهر و باد و توفان شب قبل، دست به دست هم داده باشند و دماوند مغرورانه نقاب از چهره برداشته باشد و لطافت هوا را دو چندان کرده باشد. ديدار دوست اگر ميسر باشد و دريغ شود حکايت از هيچ ندارد مگر مازوخيسم و ما که هر "ايستی" ممکن است باشيم جز مازوخيست! مهندس را که ماشين دارد خبر کرديم تا دهکده برويم به ديدار دوست که دکتر هم زنگ زد و گفت:"چه کارهيی؟" گفتم، گفت: "من هم باييم؟" گفتم:"بسی افتخار" اين گونه بود که چندی مانده به ظهر عاشورا اتوبان کرج را با مهندسی پشت فرمان و پزشکی در صندلی عقب و سرعتی غير مجاز پشتسر گذاشتيم و به فرديس رسيديم. بازار دستههای عزاداری گرم بود و دختران و پسران جوان که بوی بهار به مشامشان خورده بود، فحل و گشن، آن چنان عاشقانه عزاداری میکردند و غمزه میآمدند و چشم نازک میکردند که دل هر عابری ريش میشد! وقتی ديديم که تنها خيابانی که بايد میبريديم تا به دهکده برسيم از شمال تا به جنوب مسدود است ديگر آن گشنستان و فحل بازار ارضایمان نکرد و به فکر چاره شديم که به اشارت ماموری راهی پر پيچ و خم را در پيش گرفتيم و پرسان پراسن به بیراه زديم که ناگهان دکتر صيحه کشيد: "ببينيد اين چه میگويد؟" در ميان اينهمه ياحسين و يا زينب توجه دکتر به کلمهی نا مانوس "همجنسباز" جلب شده بود. ايستاديم و ديديم کنار محل نماز جمعهی فرديس هستيم و جميعت نمازخوان دل از آبگوشت ظهر عاشور بريده بودند و بر دوزانوی ادب نشسته بودند و به بيانات خطيب دانشمند نماز جمعه گوش جان سپرده بودند و ايشان هم دُر میفشاندند آنقدر که شنيديم اينها بود: "دمکراسی(به ضم دال) يعنی همجنسبازی، دمکراسی يعنی هرجومرج، با همين نظر اکثريت حسين را شهيد کردند..." راه بندآمده بود و بايد میرفتيم؛ گفتم بقيه را من برایتان تخيل میکنم و کردم: "در ظهر عاشورا امام حسين عليهسلام و ياراناش 72 و تن بودند در حالی که همهی دنيای اسلام با آنها مخالف بودند. مگر خداوند نمیفرمايند "اکثرهم لايقلون". تاريخ انبيا و اوليا را بخوانيد هميشه اکثريت مخالف انبيا و اوليا بودهاند و اقليتی محدود پيرو صديق انبيا بودهاند. اصلا شما میدانيد ريشهی لغوی اين کلمهی خبيثهی دمکراسی (به ضم دال) چيست؟ حالا من اينجا نمیخواهم وارد بطون اين کلمهي خبيثه بشوم فقط اشارتی کنم و بگذرم... جزء اول اين کلمهی خبيثه "دم" است که همه با آن آشنا هستيد. آوای "او" در اين زبان منحوس چون بر آخر اسمالاعضا نشيند اشاره به زير آن دارد. مانند "راسو" که از "راس" به معنای "سر" و "او" ممتزج است و به "گردن" اشاره دارد و چون اين حيوان نجس گردن درازی دارد به آن "راسو" گويند. به وقت نماز داخل شدهايم و شرح بسط بيش از اين نمیدهم. دمکراسی (به ضم دال) يعنی "زير دم کردن راس راسی" که "دن" ميان و "راسی" آخر به ضرورت اقتصاد لسان محذوف شده است. و اين يعنی همان "همجنسبازی"..." خطبهی ما به انتها نرسيده بود که به خانهی دوست رسيديم و چه حظ وافر که نبرديم که بماند شرح و بسطش. اما اين خطبه و آن جملهیی که شنيده آمد مرا به ياد دوران مشروطه و استبداد صغير انداخت. وقتی محمدعلی شاه به فتوای شيخ فضلالله و ساير علمای مشروعه بساط مشروطه را جمع کرد و مجلس شورای ملی را به توپ بست علما بر سر منابر همه جا به لعن اين شجرهی خبيثه پرداختند و سردمدارشان شيخ فضلالله حکم بر حرام بودن مشروطه داد. تاريخ بيداری ايرانيان که وبلاگ منحصر بهفردی در آن زمانه است و توسط ناظم الاسلام کرمانی نوشته شده است شرح و بسط جالبی از آن روزها دارد. از جمله در روز جمعه يازدهم جمادیالاخری 1326 مینويسد:"شيخ فضلالله حکم به کفر هر چه روزنامهنويس است کرده است[1]" و يا در روز بعد مینويسد: "صد نفر قزاق هم به استقبال آنها رفتند. مردم در جلو آنها اين شعر را میخواندند: مجلس شورای ملی تا ابد پر کنده باد تيخ استبداديان تا ابد برنده باد. و دست زنان و هلهلهگويان با نهايت عيش و خرمی آنها را و ساير محبوسين را وارد کردند. خاک بر سر اين ملت جاهل غير قابل...[2]" خلاصه همان گونه که در وبگردیآدينهی اين آدينه گفته آمد اين روزها در مذمت دمکراسی و در مدح استبداد سخن رانده خواهد شد و برادران سلطنتطلب خطيبان رايگانی که بهسود آنان در منابر و معابر در قبح جمهوری و در مدح استبداد نوحه سر میدهند پيدا خواهند کرد. گيرم اين برادران و آن برادران نام مستبدشان فرق میکند و نوع سربندشان متفاوت است که يکی ديهول[3] دارد و ديگری دولبند[4]. تا برگرديم و به شهر شب شده بود و تازه يادمان آمد شام غريبان است گفتيم به ميدان کاج برويم در سعادتآباد تا ببينم عشاق آقا چه میکنند. ميدان کاج اين سالها بسيار مهم شده است. شورای اسلامی شهر تهران که منحول شد میخواست به نام اين ميدان را "محمد مصدق" بگذارد که حجاريان به تير غيب گرفتار آمد و نام آن ميدان همچنان کاج ماند و محل اعتراضات و تجماعت در اين سالها شده است. گلی در دروازهیی میرود مردم به اينجا میريزند و دری به تختهیی میخورد بساط مردم برقرار است. خلاصه به ميدان که رسيديم چشمتان شب خوب ببيند! دختران و پسران جوان شمع بهدست در ميدان میچرخيدند دوتا دوتا پروانهوار گرد هم میگرديدند و دل میدادند و قوه میگرفتند. و ما را اين بيت مولانا به ياد آمد که: يک دست مغز شمع و يک دست دست يار چرخی چنان ميان ميدان کاجام آرزوست. با اين شام غريبان که ما ديديم ديگر به اينجا و اينجا احتياجی نيست که مردم را تشويق به حضور در چهارشنبه سوری کنند. از همين حالا صدای ترقه و نارنجک قطع نمیشود. ميدان کاج روز سهشنبه، شب چهارشنبه به جای شمع بوته است و به جای چرخيدن، پريدن! -------------------------------------------------------------------------------- [1] - تاريخ بيداری ايرانيان، ناظم الاسلام کرمانی، به کوشش سعيدی سيرجانی، جلد دوم ص 170 [2] - همانجا ص 171 [3] - تاج مرصع، فرهنگ دهخدا [4] - دستار و عمامه، فرهنگ دهخدا به نقل از ناظمالاطباء و آنندرج ۱۳۸۱ اسفند ۲۳, جمعه ●
........................................................................................وبگردیهای آدينه() 1- پسلرزهها هنوز پسلرزههای جنبش نافرمانی مدنی مردم ايران در 9 اسفند، که خود را با شرکت نکردن در انتخابات شوراهای اسلامی در تهران و شهرهای بزرگ نشان دادند، ادامه دارد. همه غافلگير شدهاند. گروهها و افرادی که پس از سالها امکان شرکت در انتخابات را پيدا کرده بودند هنوز از رای نيآوردن خود در حيرت هستند و طرفه اين که جناح تمامتخواه نيز که خود را آماده کرده بود تا انتخابات شوراها در تهران و شهرهای بزرگ را با پيروزی دگرانديشان و جناح رقيبشان باطل اعلام کند در حيرت به سر میبرد و غافل گير شده است. آنان بين وارد شدن به بازی جناح رقيبشان و به رسميت شناختن انتخابات و ادامهی مشی انتخاباتگريز قبلی در ترديد هستند و دچار تشتت آرا شدهاند. راست معتدل اميدوار شده است که با وارد شدن به اين بازی انتخابات مجلس را در دور چهارم ببرد و راست افراطی میخواهد از فرصت پيشآمده استفاده کند تا فضای کشور را به سالهای قبل از دوم خرداد بکشاند. مردم نيز ظاهرا اميد خود را به هرگونه اصلاحی در چارچوب جناحهای رژيم از دست دادهاند و به دنبال رفراندم و تغيير نقشهی سياسی منطقه هستند و فعلا دوران بيم و اميد را پشت سر میگذارند. به هر حال تحولات اين روزها جهت تحولات آتی را مشخص خواهد کرد. چيزی که به نظر میرسد اين است که آب رفته به جوی باز نمیگردد و جناح دوم خرداد با روشهای قبلی ديگر توان جذب مردم را ندارد و نيروهایاش به سرعت ريزشخواهند کرد فرصتطلبها به سمت جناح راست میروند و نيروهای صادق آن به سمت مردم میآيند و با شعار رفراندم همراهی خواهند کرد. و يک نکتهی ناگفته هم اين که به نظر من "رایدادن" يا "رایندادن" مهم نيست چيزی که مهم است با تحليل و نظر رفتار کردن است. از اين منظر کسانی که با تحليل و به قصد و نيت خير و در جهت آزادی و عدالت در انتخابات شرکت کردند و رای دادند به نظر من از کسانی که از روی انفعال در انتخابات شرکت نکردند آگاهتر هستند. البته در هر حال نبايد فراموش نکنيم که رای ندادن به اندازهی رای دادن يک حق است و مردم ايران از اين حق خود استفاده کردند. درست مانند وقتی که کارگران از حق کارنکردن خود استفاده میکنند و اعتصاب میکنند. 2- زلزله يکی از نگرانیهای جدی مردم تهران در اين روزها زلزلهی 4 ريشتری روز يکشنبه است زلزلهیي که ندا را از خواب پراند و نزديک بود او را "از بالای ديوار" به پايين بياندازد. حتا يک زلزلهی شش ريشتری هم در تهران فاجعه میآفريند. کتابدار بسيار عزيز در بارهی نقشهی زلزله مطلب جالبی نوشته است که خواندناش را به همهی تهرانیها توصيه میکنم. البته اکثر نقاط ايران زلزلهخيز است و خوب است همهی دوستان ساکن در ايران اين در بارهی زلزله و نحوی برخورد با آن مطالعه کنند و به اين هشدارها توجه کنند. موضوع خيلی جدی است. هيچکس به فکر مردم نيست بايد خودمان به فکر خودمان باشيم. 3- گاگولیها وقتی يادداشت بسيار زيبا و تاثيرگذار سايهی هميشه عزيز را خواندم ديدم اگر افتخار بدهند شبح هم گاگولی در نوع خود است. برويد بخوانيدش و با وضعيت انسانهای آگاه و متمدن در اين آشفتهبازاری اين روزهای کشورمان آشنا شويد. مردم در اين سالها به شدت دچار انحطاط فرهنگی شدهاند. رشوهگيری و رشوهدهی ديگر دارد يک فرهنگ جمعی میشود. رانندهگی در تهران و بسياری از شهرهای بزرگ بيشتر به بازیهای کامپيوتری و فيلمهای حادثهیی تبديل شده است تا رانندهگی در يک ابرشهر ده ميليونی... به هر حال وقتی دزدی و چپاول در سطوح بالای کشور رواج پيدا میکند همه میخواهند از قافله عقب نمانند. اميدواريم تعداد گاگولیها روز به روز بيشتر شود و سايهشان از سر ما کم نشود. 4- خبرگزاریهای يک نفره. بعضی از وبلاگها به تنهایی يک خبرگزاری هستند. وبلاگ داور قديمیترين و نمونهییترين وبلاگ در اين زمينه است. داور به تنهایی در مورد يک موضوع مسايل مختلف را گرد میآورد. شاهد هم يکی ديگر از اين نوع وبلاگهاست او يک نفره سعی میکند اخبار متعدد را گردد آورد و هر کس سری به شاهد يا داور بزند بیگمان دستخالی باز نخواهد گشت. 5- نوبرانههای وبلاگ کی فکر میکرد وبلاگستان صاحب کشيش شود؟ البته وبلاگی که کافر و مسيح و شيطان و شمر و انواع مختلف آيهالله دارد خب يک کشيش هم داشته باشد راه دوری نمیرود بخصوص که اين کشيش ظاهرا واقعی است و نام نويسندهاش جناب کشيش ديميتريوس است. انصافا وبلاگ با حالی است و جا داره بگم: "کشيش به اين باحالی نوبره والا!" 6- پا در کفش پاگندهها پاگنده هم از آن جاهایی است که امکان نداره توش سرک بکشيد و دست خالی برگرديد! آخرين چيزی که در آن خواندم مطلبی بود تحت عنوان "روشن تر از آفتاب" انصافا حرف درستی است نه؟ "زمانی که ادعايی در جايی عنوان می شود، اين نام گوينده است که به آن ادعا اعتبار می بخشد، ولی زمانی که ادعايی با برهان و استدلال اثبات میشود اين گفته است که به نام گوينده اعتبار میدهد." 7- روزگار حامد يوسفی "ديشب تو كويت يه طوفان اومده بود! ميگن اين دومين بار تو اين هفته است، نيروهاي آمريكايي هم جفت کردن!! صد و پنچاه هزار تا سرباز آمريكايي تو صحراهاي كويت هست و تقريبا” اساسي ترين پايگاه آمريكاس! خلاصه ممكنه اين طوفان ها كه گفته ميشه بازم ادامه داره جنگ و بيشتر از قبل عقب بندازه! بعدش هم كه تابستون ميشه و گرما و .....! عمو جرج بوش (!) تو بد وضعي گير كرده..." من بعد از خواندن اين يادداشت جالب حامدخان عزيز ياد ماجرای تبس افتادم قربون برم خدا را که هم هوادار صدامه هم هوادار امام! 8- شوخی شوخی با شبح هم شوخی؟! مرا در قهوه بودن بهتر از بزم شهان باشد که اينجا ميهمان را منتی بر ميزبان باشد(ميرصيدی به نقل از دهخدا) چند وبلاگنويس خوشذوق بیسروصدا وبلاگی میلاگ اند و به کار دستانداختن وبلاگها مشغول هستند. اين بار پا را در کفش ما فرو کردهاند و يکی از يادداشتهایمان را دستاندخته اند و الحق ذوقانه دستاندازی کردهاند اول اين يادداشت ما را بخوانيد بعد برويد اينجا بدلی را که شفق قطبی زده است بخوانيد و بخنديد تا بهجت حاصل آيد. 9- و بلاخره در همه حال گلکو و بامداد و مهشيد و زيتون و ساير دوستان شبح را فراموش نکنيد و به ياد آنان به قلبهایتان آرامش ببخشيد. پینوشت: اين حکايت طبل و ترقه هم حکايت جالبی است. تا اين متن را مینوشتيم يا صدای ترقه از جا پراندمان يا صدای طبل. ۱۳۸۱ اسفند ۲۰, سهشنبه ●
........................................................................................نوبت عاشقی ست يک چندی عشق آنتون چخوف و اولگا کنيپر از آن عشقهای جالب و مثال زدنی است. آنها مدت بسيار کمی با هم بودند حتا در يکی دوسالی که ازدواج شان طول کشيد فقط چند ماه در مجموع پيش هم بودند. با اين وجود کنيپر پس از فوت چخوف 55 سال زندهگی کرد و هرگز ازدواج نکرد. دو نامه از کتاب "دلبند عزيزترينم" که ترجمهی آقای احمد پوری از کتاب Dear Writer dear actress: The Love letters of olga kenipper and anton chekhov است اينجا نقل میکنم اين نامهها در سال 1902 نوشته شدهاند. دیشب داشتم میخواندمشان گفتم شما را هم شريک کنم. چخوف 2 نوامبر يالتا روز بخير هاپوی عزيزم! در نامهات پرسيدهای هوا چطور است؟ خوب است و گرم و مهآلود. باغ تماشایی است و گلهای داوودی شکوفه دادهاند، گلهای رز هم. در يک کلام بگويم زندهگی مثل روياست. دیروز و امروز را به غلطگيری گذراندهام که از آن نفرت دارم. اما همهاش را تمام کردم. ... "گورکی" به زودی به مسکو میآيد. برای من نوشته است که "نيژنی" (نووگراد) را روز 10 نوامبر ترک خواهد کرد. او قول داده است نقش تو را در "آدمهای کوچک" عوض کند. در واقع بيشتر گسترش دهد. در مجموع قولهای زيادی داده است من خوشحالام چون اين طوری نمايشنامه بهتر خواهد شد... ... برایات پوستر "دایی وانيا" در پراگ را میفرستم. مثل کاهنی زندهگی میکنم و تنها در رويای تو هستم. درست است که اظهار عشق در 40 سالهگی خجالتآور است اما دست خودم نيست باز به تو ای هاپوی خودم میگويم که تو را عميقا و با ظرافت تمام دوست دارم. میبوسمات. محکم در آغوشام میفشارم. سلامت باشی، خوشبخت و شاد. آنتوان تو ××× کنيپر 3 نوامبر مسکو- صبح Bonjour monn mari(روز بخير شوهرم.) بوسهای بزرگ نثار نامهات، نامهی عزيز و دوستداشتنیات دلبند من! خوشحالام که سفر خوبی داشتهای و حالات خوب است، غمگين نيستی، دلتنگ نيستی يادت باشد من مال تو هستم. زندهگی اينجا برای من اندوهزاست. میترسم مجبور شوم گوشهای بنشينم و دق کنم. دل و دماغ رفتن به جایی را ندارم. اين روزها دلام می خواهد قيد همه چيز را بزنم و فقط مطالعه کنم. از يک جا ماندن نفرت دارم تآتر کسالتآور است، کاری برای انجام دادن نيست. ... همه در تآتر حالات را میپرسند و برای تو سلام دارند... هوای "يالتا" الان گرم است؟ عزيزم هر روز سعی کن قدم بزنی حتا اگر شده دور باغ قدم بزن، کمی تحرک داشته باش، برایات خوب است. زياد بخور. شير میخوری؟ بوسههای بزرگ برای عزيزم. اوليای تو. ۱۳۸۱ اسفند ۱۹, دوشنبه ●
........................................................................................اندر حکايت مردمفريبی() کنون ای سخنگوی بيدار مغز يکی داستان بيآرای نغز سخن چون برابر شود با خرد[1] به وبلاگ وبلاگيان ره برد کسی را که انديشه نا خوش بود همان به که لاگاش فراموش[2] بود وليکن مرا قصد از اين قال و قيل حکايت نباشد ز موران و فيل حکايت ز شورای مردم کنم قسمهای روباه بر دم کنم چنين شد که روزی ز اسفندماه فرود آمد آن کوه ننگين به کاه دروغ و فريبی که حق مینمود کلاه از سر خلق در میربود به بک لحظه در هم فرو در شکست نه با مشت که با ضرب انگشت شست همه ياوهگويان ِ مردم فروش ز روباه و گاو و پلنگ و وحوش به يک جبهه گشتند با کرو فر دو سوراخ بالا و پايين جر که بايد دوباره چو پارين حاضر شويد به نابودی ملک و ملت ناظر شويد ××× از آن سو يکی آمد آروغزنان دو باره بسازيم تهران چنين و چنان که از هود و رابين نسب میبريم سروپای مردم چکی می خريم بگفتند مردم که ای پر دغل برو دوخت سازندهگی کن بغل نگه کن امارات و ترکانزمين در اين سالهای ننگين ِ مردمغمين پل و برج و بارو چهها ساختند ز شنزار و کوه و دمن چهپرادختند پلی را به جوی زنی کين منم که سازندهگی بهر تهران کنم به حزبات اميدی نباشد نويد که حزبات ز مردم بسی خوشه چيد ××× از آن سو ترک حزب مردم فريب به لبخند و ياس و به اشک و نهيب بيامد که بنيان سالاری مردمان به رای است و صندوق و بس گفتمان بياييد و پيمان مکرر کنيد شبتيرهروزان منور کنيد بگفتند مردم که ای خيرهسر که کردست شورای تهران دو در؟ در اين سال شش که رایات بدی گلی نه، چه خاشاک بر سر زدی؟ به دولت به مجلس به شورا چو اکثر بودی چه کردی؟ جز اين است که ابتر بدی؟ اخر[3] فرض کردی که را ای اخر! بهشت وعده دادی، دريغ از سقر چو ديدند پيران نهضتنشان خموشاند مردم، فرصتنشان بگفتند با رای خاموشتان بگيريد ما را به آغوشتان نگفتند که زان پس چون کنند خموشان پيکار چون با دون کنند ولی خلق آزادهی رزمجوی که خيری نديدند از اين مردم نرمخوی بگفتند نظر بر شما بس جفاست کآزموده را آزمودن خطاست ××× چو خرداديان پشمشان چيده شد مکلف به شارع به باکس[4] خيره شد بگفتا مرا برگزينيد که آبادگرم به ريش و به پشم از همه سرترم بگفتند مردم که اند[5] خری وليکن به ريش و به پشم از همه سرتری ××× چو بازار مکاره آشفته گشت به تبريز و شيراز و تهران و رشت به سرتاسر شهر ايرانزمين بپيچيد نوای خموشانهی پرطنين که هر کس به صندوق روانه شود در اين ملک و ميهن نشانه شود نرفتند و گفتند مردم که ما زندهايم به سر بر زدند نا مردمان که بازندهايم نود را چو بر يک افزون کنی دل کدخدای پريشان پر خون کنی شبح را به پايان نيامد سخنهای نغز که از اين پس به کار آيدش هوش و مغز -------------------------------------------------------------------------------- [1] - سه مصراع نخست و مصراع بعدی از فردوسی بزرگ است آغاز داستان سياوش. [2] - فرامش خوانده شود به ضرورت وزنبندی! [3] - بر وزن افعل به معنای زياد خر! مانند اکبر. [4] - به سفارش مهشيد عزيز "صندوق" به باکس که همان صندوق است به لفظ مردم افرنگ تغيير داده شد. چند غلط تايپی فاحش که وزن را مختل میکرد نيز توسط ايشان تذکر داده شد که اصلاح شد. [5] - end در زبان فرنگی به معنای "پايان" است و در زبان جوانان امروز ايران به معنای نهايت چيزی. "اند خر" يعنی نهايت خريت. ۱۳۸۱ اسفند ۱۸, یکشنبه ●
........................................................................................اولتراپفيوزيسم Ultrapofiuzism وقتی نقد "پفيوزيسم به توان بهنود" را بر مقالهی او "مرحبا ای عشق…" نوشتم منتظر بودم پس از معلوم شدن نتيجهی انتخابات شوراهای اسلامی که در نوشتههای مختلفام آن را پيشبينی کرده بودم، آقای بهنود چه خواهند گفت. تصور اين که او مجددا سعی میکند با قصه و حديث و طرزبيانی که انگار دارد با بچههای کوچک حرف میزند و پدرمپسرمکنان نصحيت کند و جای دوست و دشمن نشان دهد تا در صحنه بماند و هم از دولتمردان نواله دريافت کند و هم در بين جوانان و زنان سوکسه پيدا کند؛ دور از ذهن نبود اما نه ديگر به اين حدواندازه. تصميم دارم يکبار برای هميشه متن ايشان را از شاخ و برگ و داستان و خاطره بزدايم و ببينم حرف حساب ايشان چيست. پس قدم به قدم پيش میرويم. 1- مقاله با يک خاطره شروع میشود. خاطرهیی که شخصيت و منش بهنود و دايی محترماش را نشان میدهد. او و دايی گرامیشان از صدقهی سر رشادت برادر مسعود خان داخل خانه میروند و زير کرسی مینشينند و چای ميل میکنند و سپس نصيحت را شروع میکنند. "ببين سعيد جان از اين مسعود ياد بگير ببين چقدر عاقل است فوقاش نيمساعت پشت در میمانديم بلاخره میآمديم داخل خانه اگر تو دستات میشکست چه خاکی به سر میکرديم..." کسی نيست بگويد خانداییجان برای اين که به "سعيد" آموزش دهی بايد پشت در باز شده میماندی و میگفتی: "برای اين که کار خطرناک تو را قبول ندارم صبر میکنم تا کليد بيايد بعد داخل خانه میرم" اما نقل اين ماجرا برای بهنود اين خاصيت را داشت که ديگر نمیتوان بر حلالزاده بودناش شک کرد که بسيار به خالوش برده است. در اين ماجراهای دوم خرداد برای حجاريان و گنجی در درون نظام و برای پوينده و مختاری و عزتی و باطبی و زرافشان و صدها نفر ديگر در خارج نظام گلوله بوده است و زندان و برای آقای بهنود ويلایی و منقلی و ترياکی و سپس تحت حمايت پدرخوانده در حالی که با قرار وثيقه آزاد شده است ويزای خارج کشور و کنج عافيت و نصيحت و نصيحت. حالا بياييد از منظر ديگر به اين خاطره نگاه کنيم آيا اگر در آن شب سرد زمستانی "سعيد" از ديوار نمیگذشت و در را نمیگشود و آن که قرار بود کليد را بياورد بعد از نيم ساعت و يک ساعت و دو ساعت و شش ساعت نمیآمد و دایی بیچاره از سرما يخ میزد و جان به جان آفريد میداد آنوقت امروز مثالی میشد برای رای ندادن و کمی جسارتداشتن و ريسککردن و به بهای دستوپا شکستهشدن داییمحترمی را از مرگ نجات دادن؟ و اما ريای بهنود در نقل اين ماجرا کجاست؟ آن جاست که او با پيش کشيدن مرگ برادر در انزلی درواقع از همان آغاز میخواهد احساسات خواننده را درگير کند و او را با خود همراه کند. سؤاستفاده از يک برادر درگذشته و يک دایی محترم را چه میتوان ناميد؟ 2- اگر شاخه و برگ و شومنیهای پاراگراف دوم را حذف کنيم خلاصهی تز آقای بهنود اين است که چون جناح انحطارطلب و افراطیترين لايه آن با انتخاب شدن جناح ديگر و اپوزيسيون مجاورش مخالف است بايد مردم بهسود يک جناح و به زيان آن جناح ديگر وارد عمل شوند. آيا اين منطق و اين تز درست است؟ اين گونه نگاه کردن به مسايل اصالت را هميشه به باطل و دشمن میدهد درصورتی که مردم و انسانهای عقيدهمند معلمشان دشمنشان نيست. اگر دشمن احمق بود و حرکتی به زيان خود را طلب میکرد ما بايد احمقتر باشيم و هر چه او کرد يا میخواست عکساش را عمل کنيم؟ مثل اين میماند که در بازی شترنج حريف شما از سر اشتباه مهرهیی را حرکت دهد که شما را قادر سازد وزير و يا مهرهی مهمی از او را بگيرد در اين صورت بايد اين کار را نکنيد که چطور ممکن است کسی بر عليه خود بازی کند؟ تمام بازندههای تاريخ براثر اشتباه باختهاند و احمق آن که دشمناش را که بارها و بارها حماقت کرده آنچنان عاقل شمارد که تمام استراتژی و تاکتيک خود را در عکسالعمل به حرکات او قرار دهد. مردم در انتخابات شرکت نکردند چون زندهگی بهتری را آرزو میکنند و اين زندهگی بهتر را هيچکدام از جناحهای رژيم برای آنان به ارمغان نمیآورند. اما نکتهیی که در اين پاراگراف جالب است ليستی است که آقای بهنود از عيرخودیها تنظيم میکند و آن را تا جایی قطع میکند که فقط خودش و دوستاناش را شامل میشود چرا که اگر اين ليست را ادامه میداد آن وقت معلوم میشد اتفاقا مردم با رای ندادنشان به کسانی رای دادند که قسمت عمده و اصلی اين ليست را شامل میشوند. ريای آقای بهنود در اين قسمت مربوط به ارائه هم آن ليست میشود. سياههیی که ايشان رديف کردهاند در بسياری از موارد خود ايشان را هم شامل میشود اما با اين وجود پدرخواندهی بزرگ ايشان که ترتيبدهندهی اين سياهه هستند هميشه و در تمام شرايط از اين فرزند خلف حمايت کردهاند و فراموش نکنيم وقتی روزنامهی رسالت قرار بود تاسيس شود گلسرسبد مدعوين جناب آقای بهنود بودند. آيا در بين جناح انحصارطلب کسانی که خودشان و پدرشان با ساواک همکاری داشتهاند نيستند؟ هيچ کس نيست که با زن بیحجابی عکس انداخته باشد؟ کسی که خارج درسخوانده است نيست؟ مخالفت جناح انحصارطلب را محدود به اين مسايل کردن را چه میتوان ناميد؟ 3- آقای بهنود اجازه دهيد آنان که هزينه دادهاند خود حرف بزنند شما که در سايه پدرخوانده بزرگ کنج عافيت نصيبتان شده است؟ زيرکترين آنان که هزينهی دادهاند پاسداری از دستآوردهای اصلاحطلبی را در خروج از حاکميت میدانند و شرکت نکردن در انتخابات خود بهترين پيام برای خروج از حاکميت بود. اگر دوستان "ملی-مذهبی" و "نهضت آزادی" اين زيرکی را ندارند و با نادانی محض در انتخاباتی شرکت کردند که از پيش شکستشان معلوم بود و هر کس اندکی مردمی بود آن را میتوانست ببيند و حدس بزند بايد گناهاش را به گردن جوانان و مردم انداخت؟ 4- اوج پفيوزييسم را در چهارمين پاراگراف میتوان ديد. در اين پاراگراف هشتاد و هشت درصد از مردم تهران متهم به جوان بودن و جوانی کردن شده اند. نمیدانم شايد آقای بهنود بهعلت کبر سنشان همهی زير 50 سالهها را جوان میدانند در صورتی که اگر ميزان مشارکت مردم فقط بيست يا بيستوپنج درصد بود نيروهای مورد نظر شما به شورای شهر میرفتند. رقيب با 2 درصد آرا به شورا رفته است يعنی اگر دوم خردادیها اينقدر منفعتطلب و پراکنده نبودند حتا با همين 9 درصدی هم که رای دادهاند میتوانستند به شورا بروند و حداقل اکثريت را در آن داشته باشند. نه خير آقای بهنود مردم جوانی نکردند شما از کودکی، بنا به اعتراف خودتان در صدر مقاله، پير بودهايد. طرفه اين که از نظر ايشان 6 سال پيش وقتی همين جوانان واقعهی دوم خرداد را بهوجود آوردند آگاه و پخته بودند اما اکنون پس از 6 سال تجربه و شرکت در چندين رایگيری و بهوجود آمدن احزاب جديد خام شدهاند و جوانی میکنند! اما رياکاری آقای بهنود در اين پاراگراف فقط منحصر به اين جمله نمیشود در واقع او سعی کرده است تمام تقصيرها را گردن اصغرزاده بياندازد و شکست شورای شهر را به او نسبت دهد. در صورتی که بيش از اصغرزاده حزبی که آقای بهنود مشاور آن است و در پارگرافهای بعدی صريحا از آن تعريف و تمجيد میکند منحلکنندهی شورا بود حزبی که همشهری را در دست دارد و هر دو شهردار منتخب شورا از آن بود و پدرخواندهی دارد که نمیگذارد اين روزنامه و يا هيچ بخشی از شهرداری از حوزهی آن خارج شود. لطفا چشمهایتان را باز کنيد و ببينيد! ناديده گرفتن نقش کارگزارن در به بنبست کشاندن شورای اسلامی شهر تهران از کجا ناشی میشود؟ 5- پنجمين پارگراف به اشکريزی اختصاص دارد و به تحقير ما که دمکراسی نمیدانيم. خوانندهی احساساتی آقای بهنود که از مرگ برادر او سعيد در آغاز مقاله بغض کرده است در زهرخوردن سقراطوار اين "سعيد"ديگر بغضاش میترکد و اشکاش سرازير میشود و حتما از شرمندهگی اين که با رای ندادن موجبات مرگ اين "سعيد" ديگر را فراهم آورده است بر خود میپيچيد و وابهنودا سرمیدهد. 6- آقای بهنود همه که مانند شما وقيح نيستند که هر اتفاقی بيفتد به روی مبارک خودشان نيآورند. بعضیها سقراط هستند و از اين که رهبر اصلاحاتشان با "فرصتسوزی" و فاصلهگرفتن از مردم و زدوبند با اصحاب قدرت فقط به تداوم حيات سياسی خود میانديشد به تنگ آمده اند مايوس میشوند. مايوس میشوند و احتمالا به صف مردم و جوانانشان میپيوندند. 7- بعد از اين همه ذکر مصيبت جناب بهنود خان تازه میفرمايند قصد ذکر مصيبت ندارند و شروع میکنند به نصحيت و خط مشی تعيين کردن برای مردم. ادامهی مقالهی ايشان فقط رياکاری است و بس. تمام به در وديوار زدن جناح انحصارطلب را که بازی را با رای نياوردن از 98 درصد مردم باخته است و دارد ارجيفگویی میکند به حساب پيروزی آنان میگذارد و دقيقا در راستای همانها حرکت میکند. آنان میخواهند بگويند در اين انتخابات "ما" پيروز شديم و آقای بهنود هم حرف آنها را تاييد میکند و میگوييد: ای جوانان نادان چرا جوانی کرديد تا آنان پيروز شوند؟ البته لابهلای حرفهایاش خانهزادی خود را به پدرخوانده و حزباش نشان میدهد و به صحرای کربلا میزند و از کرباسچی و کارگذاران دفاع میکند و از اتوبانسازی و فرهنگسرابازی آنها به گونهیی ياد میکند که پنداری فراموش کرده است مردم به کرباسچی و حزباش نه گفتند. بحث بيشتر در بارهی اين مقاله و پيش کشيدن "بهروز" و "سعيد" را توهين به خوانندهگان خود میدانم اما دو نکته باقی مانده است که نمیشود از آن گذشت اول سخنی با جناب بهنود و دوم سخنی با جوانان. 8- آقای بهنود شما همسن مادر من هستيد پس اجازه دهيد بگويم: پدر گرامی مردم ما چشمشان باز است و خود میدانند چه بکنند و احتياجی به نصيحت پدرانه شما ندارند شما اگر اندکی شم سياسی داشتيد بايد میفهميديد که امروز ديگر عصر دمکراسی است و گذشت آن زمانی که با حرفهای احساساتی و نقل خاطرات دوران کودکی يک روز از "فرح هنرنواز" حمايت کنيد و يک روز از "فائزه دوچرخهسوارنواز". مردم برخلاف حرفهای شما و دوستانتان رای ندادند. اگر به دمکراسی اعتقاد داريد به رای ندادن آنان احترام بگذاريد و متعهد بشويد که همه جا اعلام کنيد شورای اسلامی شهر تهران و شهرهای بزرگ به دليل اين که فقط دو درصد آرا را آورده اند نامشروع و غيرقانونی اند و بايد طی رفراندمی تکليف آنها و ساير نهادها و قدرتهای مصلحتی مشخص شود. 9- احتياج به نصيحت من نيست (حتا اگر همسن آقای بهنود بودم!) که مردم ما خود چشمانشان باز است و جوانانمان در عصر اينترنت و آگاهی جهانی ديگر اهل "جوانی کردن" نيستند و خوب میدانند چه میگويند و چه میکنند اما برای ثبت در تاريخ اجازه دهيد پيشبينی کنيم که چه خواهد شد. کارگزاران به اتکای پدرخواندهی خود همچنان در شهرداری باقی خواهند ماند و آقای بهنود بعد از اين که ماموريتشان در پيروز نشاندادن جناح تمامتخواه پايان يافت شروع میکند به دفاع از شورای اسلامی شهر از هم اکنون میشود مقالههای آيندهی ايشان را حدس زد. اول از خاطرات دوران کودکی خود در انزلی يا سیوسهپل اصفهان تعريف میکنند بعد هم آرام آرام سخن را به اينجا میکشانند که: مگر دمکراسی چيست؟ بلاخره اين شورای شهر از طريق انتخابات و در حالی که نيروهای اپوزيسيون هم در آن شرکت داشتند انتخاب شدهاند و اخلاق دمکراتيک حکم میکند به رای مردم احترام بگذاريم و اجازه بدهيم کارشان را بکنند؛ و بعد خاطرهیی را نقل میکنند که چهل سال پيش در دروازه دولاب نزديک بوده است زير ماشين بروند اما حالا شورای شهر در آن جا پلی دويستمتری زده است و همين عمل آنان بهنودهای زيادی را از مرگ نجات داده است و چه خدمتی به دمکراسی و مردم سالاری از اين بالاتر... و اين همان چيزی است که من به آن اولتراپفيوزيسم میگويم. ۱۳۸۱ اسفند ۱۷, شنبه ●
........................................................................................روز جهانی زن مبارک باد! همهی شما اين قصهی قديمی را شنيدهايد که میگويند معلمی در کلاس درس به دانشآموزان موضوع انشایی داده بود دربارهی فقر و دانشآموزان هر يک به فراخور شناخت از فقر چيزهایی نوشته بودند. در بين دانشآموزان کلاس دانشآموزی بود از يک خانوادهی بسيار مرفه او در انشای خود نوشته بود: "يکی بود يکی نبود يک خانوادهی بسيار فقيری بود که همهیشان فقير بودند. پدر فقير بود؛ مادر فقير بود؛ بچهها فقير بودند. کلفت خانه هم فقير بود. باغبان خانه هم فقير بود، رانندهیی که بچهها را صبح به مدرسه میبرد هم فقير بود..." وقتی دفاع مردان را از زنان میشنوم معمولا ياد اين انشای دبستانی میافتم. ما مردان نه به دليل اين که مثلا درد زيمان را تحمل نمیکنيم يا هر ماه دچار تغييرات هورمونی وحشتناک نمیشويم، نه به دليل اين که از صبح که پای خود را به خيابان میگذاريم تا شام که در بستر در کنار همسرمان میخوابيم جنسيتمان به رخمان کشيده نمیشود؛ بلکه به دليل باور ازخودراضیبودن احمقانهیی که از قبل از تولد در تربيتمان اعمال میشود نسبت به حقوق زنان کاملا کودن و عقبمانده هستيم. درست آنگاه که داريم پيشروترين نظريهها را غرغره میکنيم عقبماندهبودن خودمان را لو میدهيم. پس بهتر است در اين زمينه سکوت کنيم که تا مرد ( و نه البته زن!) سخن نگفته باشد/ عيب و هنرش نهفته باشد. ما مردان اگر زيرک باشيم لب فرومیبنديم و با گوش و هوشی باز به سخنان زنان گوش میسپاريم تا آنان به ما بياموزند انسان طرازنوين و انسان نویی که بايد ساخته شود چگونه انسانی است. انسانی بدون جنس. انسانی که بيش از آن که بدانيم چگونه است میدانيم چگونه نبايد باشد. با لبانی خاموش و سری فروافتاده 8 مارس را به تمام زنان آزادهی جهان که برای رهایی نوع بشر مبارزه میکنند تبريک میگويم. ۱۳۸۱ اسفند ۱۶, جمعه ●
حداقل ترکيه وگرنه ويتنام؛ راه ديگری نيست! در همشهری پنجشنبه 15 اسفند آقای محسن رضایی دبير مجمع تشخيص مصحلت نظام در گفتوگو با سفير استراليا به دو نکتهی درست و مهم اشاره کرده است. همشهری از قول او نوشته است: "اگر هدف آمريکا از وارد کردن فشار به جمهوري اسلامی ايران حاکم کردن ضدانقلاب و نيروهای ملی-مذهبی در ايران بوده است، انتخابات اخير شوراها نشان داد مردم اعتنايی به آنها ندارند و لذا هدف آمريکا از پيش شکست خورد." اين جمله به طرز حيرتانگيزی درست است و اميدواريم سياستمداران آمريکا به آن توجه جدی بکنند. مسلما اگر آمريکا به دنبال پيدا کردن جانشينی برای "جمهوری اسلامی ايران" در بين اپوزيسيون است اين انتخابات نشان داد مردم ايران نه تنها جناحهای حاکم در ايران را نمیخواهند بلکه اپوزيسيون همجوار آن را هم قبول ندارند. نکتهی دومی که در حرفهای محسن رضایی آمده است و مکمل نکتهی اول است اشاره به اين دارد که رفتار آمريکا و انگليس "بيشتر شبيه راهزانهايی است که بدون دورانديشی و عاقبتنگری اهداف سودجويانهی کوتاه مدتی را مد نظر دارند." به راستی اگر آمريکا و انگليس و متحدان اروپایی و خاوردورشان به دنبال منافع دراز مدت خود هستند بايد بدانند مردم ايران ديگر زير بار ديکتاتوران خودفروخته که دست آنان را برای چپاول منابع ملی باز بگذارند و در عوض بقایشان را از آنان بخواهند نمیروند و عصر اين ديکتاتوران به سر آمده است. مردم ايران هوشيارتر و آگاهتر از آن هستند که ديگر بتوان با نظامی توتاليتر و وابسته آنان را سرکوب کرد. قدرتهای خارجی اگر میخواهند با مردم ايران ارتباط اقتصادی و سياسی متوازن و برابر داشته باشند بايد دست از حمايت حاکمان و مخالفان وابستهشان بردارند و به خواست مردم ايران که برقراری حکومت دمکراتيک است احترام بگذارند و فقط و فقط در اين صورت است که مردم ايران ممکن است از چپاول کشورشان در اين سالها اغماض کنند و خواهان رابطهی گسترده با آمريکا و اروپا باشند. در غير اين صورت اگر آمريکا تصور کند میتواند با حملهی نظامی يا اپوزيسيونتراشی برای دهههای آينده همچنان تسلط خود را بر منابع و نيروی کار و مغزهای مردم ايران ادامه دهند همان سياست احمقانهیی را تداوم میبخشد که پس از کودتا برعليه دولت ملی مصدق در اين پنجاه سال گذشته پیگرفتهاند و فقط موجب راديکالتر شدن مطالبات مردم ايران شدهاند و سطح آگاهی جمعی مردم را بالابردهاند. سياستهای قلدرمآبانهی آمريکا در رابطه با مردم ايران اينبار موجب خواهد شد خيزش انقلابی مردم ايران برای هميشه بساط سرمايهداری و تسلط غرب را بر سرنوشت مردم ايران خاتمه دهد. وجود اندکی زيرکی و هوشياری در سياستمدارن آمريکایی موجب خواهد شد که آنان به خواست مردم ايران احترام بگذارند و پشت مردم ايران قرار بگيرد و حمايت خود را از حاکمان و اپوزيسيون بدون پايگاه مردمی بردارند. انتخابات شوراهای اسلامی نشان داد مردم ايران نه تنها جناحهای حاکم را نمیخواهند بلکه هر گونه جريان وابسته به اين جناحها را هم طرد میکنند و به چيزی کمتر از ايرانی دمکراتيک و مستقل رضايت نمیدهند. درک اين شرايط جديد يعنی کندن دندان طمع و احترام به منافع متقابل. اگر سياستمدارن آمريکا چنين هوشمندی از خود نشان دهند مسلما بيشترين منافع را خواهند برد هر انتخاب ديگری جز آن که ويتنام جديدی برایشان به ارمغان آورد حاصلی نخواهد داشت. آرزو میکنيم اکنون که "حماقت" رهبری جهان را بهدست دارد لااقل در بارهی کشور ما تصميمات عاقلانهیی گرفته شود. آيا بوش و گردانندهگان کاخ سفيد از اين حداقل هوشمندی برخوردارند؟ ●
........................................................................................وبلاگگردیهای آدينه 1-.8 مارس 8 مارس از روزی که زنان آمريکایی در سال 1907 راهپيمایی عظيم خود را برای احقاق حقوقشان بر پا داشتند تا سال 1910 که به پيشنهاد كلارا زتكين زن مبارز آلمانی و تصويب زنان حاضر در دومين کنفرانس بينالمللی زنان به عنوان روز زن شناخته شد محملی گشت برای مبارزه هر ساله برای به دست آوردن حقوقی که بعضی از آنها جزو حقوق اوليه انسانی محسوب میشود که در بيش از 6 هزار سال مردسالاری از زنان دريغ شده بود. از آن روز تا اکنون زنان سراسر جهان به بسياری از حقوق خود دست يافتند اما هنوز راه طولانی و صعبی را در پيش رو دارند. زنان کشورمان که طی ربع قرن اخير تمام تلاششان اين بود که خود را به نقطهی صفر برسانند و اين عقبگرد تاريخی را جبران کنند امروز به کانون اميد ايرانيان برای رهایی تبديل شدهاند. مردان ايران چشم بر زنان هموطن خويش دوختهاند و آزادی مردم و سرزمينشان را درگرو همين مبارزه خستهگی ناپذير میدانند. زنان جسور، زنان آگاه روزتان مبارک باد! 2- 8 مارس در وبلاگستان مهشيد همانطور که انتظار میرفت (نام زنانه که بيهوده بر سردر وبلاگاش ميخ نشده است) سنگ تمام گذاشت و در مسايل فمينيستی چندين يادداشت عميق و جنجالی منتشر کرد. از اين تا اين. جملهیی که او از جان وين که هنوز محبوبترين بازیگر آمريکا محسوب میشود نقل کرده به خوبی نشان میدهد زنان ما در زندهگی در کنار مردان احمق تنها نيستند! همجنسان آمريکاییشان ببينيد با چه هيولاهایی بايد سر کنند: "به نظر من زنها باید حق اين را داشته باشند که شغلی را که مايلند انتخاب کنند ، به شرطی که غدا هميشه روی ميز حاضر باشد. جان وين " حال که اين را گفتيم بگذاريد جملهی جانانهیی را هم از " Gloria Steinem " بخوانيم که میگويد: In my heart, I thinka woman has two choices: either she's a feminist or a masochist." اميدوارم زنانی که در گروه مازوخيستها هستند هر چه زودتر استعفا دهند و به فمينيستها بپيوندند. 3- زن خوب، مادر خوب، دختر خوب امروز سايت زنان ايران به مناسبت روز جهاني زن مراسمي را با همکاري فرهنگسراي شفق برگزار خواهد کرد. اصل و فرع خبر را میتوانيد در سايت زنان بخوانيد اما اگر ساعت چهار بعد از ظهر به فرهنگسرای شبق رفتيد و ديديد يک آقای ژوليده با عصا و عينک ته استکانی رفت پشت تريبون و 12 دقيقه (حداکثر 10 دقيقه میتوان صحبت کرد!) يک ريز حرف زد مطمئن باشيد او شبح نيست. 4- گوش سالم آهوی سهگوش آهوی زنان محل بسيار خوبی است برای آن که به مسايل زنان و حرفهای آنان در وبلاگ دست يافت و اين يعنی کار حرفهیی و همان چيزی که از خبرگزاری وبلاگها انتظار میرود. .به خورشيدخانم بسيار عزيز و ساير دوستاناش زن نوشت، سايــــه، از بالای ديوار، ويشــــکا، ناز بانو، آتش بدون دود، بانوی شرقی که به همت آنان اين صفحه آينهیی بیطرف و حقيقتگویی شده است از مسايل زنان که با کوشش مدوام آنان اين خبرگزاری وبلاگی تخصصی سر پا نگهداشته شده است روز زن را به طور ويژه تبريک میگويم. 5- 8 مارس اين هم سايتی در بارهی 8 مارس که به زبان شيرين فارسی است و کلی مطلب جنجالی در آن نوشته شده. مثلا: " درود بر دختراني که پرچم رهايي زنان را در جنبش دانشجويي برافراشتند" يا "آبا تنفروشی يک انتخاب است؟" يا "مراسم روز جهانی زن در هلند" 6- ترانههایی برای رهایی اگر میخواهيد با ورود به يک وبلاگ علاوه بر خواندن کلی مطلب جالب ترانهی زيبایی هم بشنويد سری به گلهای کاغذی بزنيد. اين ترانه را اولين بار در وبلاگ مهشيد عزيز شنيدم. بعد میتوانيد برويد اينجا و ترانهيی خاطره انگيز از قمر والملوک ضرابی که هشتاد سال پيش خوانده شده است و اکنون شاکری مجددا آن را اجرا کرده است را بشنويد. اين ترانه در ديدگاه ديدم. اميدوارم روزی که دير نيست هر چه زودتر فرابرسد و در دنيایی با زنان و مردان آزاد از قيد بندهگی قانون، سنت و ارتجاع زندهگی بهتری را تجربه کنيم. پینوشت: در وبلاگ تدبير میتوانيد مطالب بسيار مفيد و متنوعی در ارتباط با مسايل زنان و 8 مارس بخوانيد. ××× شبح فمينيست اصلا نوبر نيست همهی شبحها فمينيست هستند. ۱۳۸۱ اسفند ۱۵, پنجشنبه ●
........................................................................................خواهش دوستانه، عاشقانههای شاملویی میخواستم از شما دوستان عزيز، که لطف داريد و به وبلاگ شبح سر میزنيد، خواهش کنم برایام در همين نظرخواهی يک شعر عاشقانه از شاملو را که در خاطرداريد بنويسيد فقط نام يا بخشی از آن کافی است. اگر به نظر ديگران هم توجه کنيد و سعی کنيد از تکرار بپرهيزيد متشکر میشوم. اين را دوست ناشناسی از من خواست گويا برای تحقيق دانشگاهیاش میخواهد. ديدم کار جالبی است و شرکت در آن مسلما "خود مزد خويش است." ۱۳۸۱ اسفند ۱۴, چهارشنبه ●
نه خدا نه ابليس، ديکتاتور دقيقا پنجاه سال پيش در چنين روز و ساعت و دقيقهیی در ساعت 21 و پنجاه دقيقهی 5 مارس 1953 ژوزف ويساريو نوويچ معرف به استالينStaline Joseph) Vissarionovitch Djougachvili) که برخی او را خدا میخواندند و بسياری ابليس چشم از جهان فرو بست. اما او نه خدا بود نه ابليس، ديکتاتوری بود که انقلاب بزرگ مردم شوروی را به انحراف کشاند و سرمايهداری دولتی را به نام سوسياليسم به مردم خود و جهان معرفی کرد و اين بزرگترين خيانت و جفا به سوسياليسم بود و بهترين و بزرگترين خدمت به سرمايهداری. نگفته نماند که مرگ استالين در ايران آن سالها موجی از اندوه در بين روشنفکران چپ ايجاد کرد و يکی از باشکوهترين راهپيماییها و سوگواریهایی که تا آن زمان تهران به خود ديده بود برای او برپا شد. ميدان فردوسی تا چهارراه استانبول و خيابان قوامالسلطنه (سی تير) مملو از جوانانی با چشمان اشکآلود و بازوبند سياه بود. اينها را دوست گرانقدری که آن سالها نوجوان بود و در آن مراسم شرکت داشت برایام تعريف کرد. او اکنون سالهاست که ديگر استالين را شناخته است اما هنوز خاطرات آن روز را در خاطر دارد و اشکی که ريخته بود. راستی که به نام عدالت و به نام آزادی چه فريبهای بزرگی را از سر گذرانديم. ●
محمد مصدق ![]() در سحرگاه 14 اسفند 1346 در بيمارستان نجمه تهران يکی از فرزندان جسور و آزداهی مردم ايران چشم از دنيا فرو بست. محمد مصدق شاخصترين چهرهی دمکراسی در تاريخ معاصر ايران است. او که از يک سو از طرف نيروهای وابسته به انگليس که در کسوت مذهب ظاهر شده بودند و از يک سو از طرف استالينيستهای که بيشتر بهفکر منافع برادر بزرگ خود بودند تا رشد و توسعهی اقتصادی و فرهنگی ميهن خودشان احاطه شده بود و هم زمان مجبور بود با دربار فاسد و مزدور و وابسته هم مبارزه کند. سرانجام به دست کاخ سفيدنشينان سرنگون شد. آمريکا که مدعی توسعهی دمکراسی در جهان است با کودتا بر عليه دولت قانونی و دمکرات محمد مصدق نشان داد برای او چپاول کشورها مهم است نه نوع حکومتشان. سقوط دولت دمکرات و ملی مصدق و بر تخت نشستن شاهی فاسد و خودکامه به خوبی نشان میدهد ادعاهای آمريکا دروغ و فريبی بيش نيست. کلان سرمايهدارهای جهان که اکنون تحت رهبری آمريکا به چپاول جهان مشغولاند مسبب و مشوق و پشتيبان تمام نظامهای ديکتاتوری در جهان هستند؛ و وقتی شيرهی آنان را کشيدند مانند دستمال کاغذی مصرف شده به دورشان میاندازد. اشتباه بزرگ محمد مصدق که منجر به شکست تاريخی او شد و ايران را برای دهها سال به کام ديکتاتوری فاسد و وابسته فرو برد عدم اعتماد به مردم بود. او مردم را خانهنشين کرد و به چانهزنی با قدرتها پرداخت و سرانجام آمريکا توانست با کمترين هزينه بزرگترين منافع را بهدست آورد و به سادهگی دولت ملی و دمکرات مصدق را سرنگون کند. اما به هر حال نام محمد مصدق به عنوان کسی که به مردم خود خيانت نکرد و حاضر به معامله بر سر مردم نشد همواره در ياد و خاطر مردم ايران به نيکی باقیخواهد ماند. ياد و ناماش گرامی باد. ●
کفی آب بر شنزار ![]() میدانيم که زخم انقدر عميق است و کارد آنچنان به استخوان رسيده است که التيام آن با مسکن و مرهم ممکن نيست و کار فقط به جراحی به سامان میرسد اما چه میتوان کرد اگر بر تمام لبها يا حتا اکثر آنها نمیتوان لبخند نشاند آيا بايد فقط نظارهگر بود و به هيچ لبی رخصت لبخند نداد؟ با جرعهیی آب نمیتوان کوير را از خشکی نجات داد اما کوير حتا با به گل نشستن يک بوته زيباتر میشود. به دعوت دوستان شيرازی(اينجا و اينجا) و تهرانی پاسخ مثبت دهيم و در 16 اسفند به ياری کودکان بیسرپرست و محتاج لبخند بشتابيم. ●
........................................................................................آغاز سال نوی قمری بر مردم کشورهايی که گاهشماری آنان قمری است مبارک باد. ۱۳۸۱ اسفند ۱۳, سهشنبه ●
........................................................................................محک تجربه و سياه شدن غشدارها آن همه ناز تنعم که خزان میفرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد. (حافظ) با اعلام نتايج نهایی در شهر تهران مشخص شد 91 درصد از شهروندان تهرانی به دعوت برای رای دادن به نامزدهای انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا پاسخ منفی دادند.[1] ميانگين تعداد آرای اعضای انتخاب شده حدود 100 هزار نفر است به عبارت ديگر اين شورا تنها نمايندهی 2 درصد از شهروندان تهرانی است و بالاترين رای بهدست آمده در شورای شهر تهران 192716 نفر است که میشود 4 درصد واجدين شرايط رای دادن. در شهرهای بزرگ نيز اوضاع کم و بيش بدين قرار است بالاترين رای در شهری مانند رشت 8 هزار نفر است و شهرهای بزرگ ديگر هم وضعيت مشابهیی دارند[2]. در يک کلام مردم در رفراندمی که حتا بخشی از اپوزيسيون هم در آن به سود نظام شرکت داشت "نه" بزرگ و تاريخی خود را نثار کسانی کردند که طی دو دهه تمام ارکان قدرت را در دست داشتند و حتا در مقاطع مختلف توانسته بودند نظر مردم را به خود جلب کنند و در خيابان و پای صندوق رای آنان را همراه داشته باشند. اما طبقهی راهزن بورژوارزی وابسته در کشورمان که اين بار به ايدئولوژی ناکارمدی نيز ملبس شده بود پروندهی سياهی از خود بهجای گذاشت. پروندهیی که جز سياهبختی و ويرانی هيچ ندارد. در 9 اسفند 81 مردم با "نه"ی بزرگ خود نشان دادند ديگر اين نظام را با تمام روشنفکران مدافعاش نمیخواهند. آنان به دنيایی بهتری میانديشند و به نظامی که به راستی مردم سالار باشد. همه چيز برای فريب آنان آمده بود: کرباسچی با بيلبوردهای بزرگ در صحنه حاضر بود که وعدهی تهرانی آباد را بدهد. نهضت آزادی در صحنه بود تا نگويند اپوزيسيون حق شرکت نداشته است، لشکر هميشه به خدمت بهنودها و نبویها و اکثريتیها کمر بسته و قسم خورده در صحنه حضور داشتند و مردم را دعوت به شرکت در انتخابات کردند... اما مردم به همهی اينها "نه" گفتند و نشان دادند که ديگر حاضر نيستند روزی با ورد "تکليف شرعی" به پای صندوق رای بروند و روز ديگر با فريب "وظيفهی ليبراليستی". و اما چند درس و چند نکته. - علیرضا رجایی تنها عضو غير وابسته و غير حکومتی است که توانست به عنوان آخرين عضو علیالبدل به شورا راه يابد. اما او با 36078 رای (کمتر از يک درصد آرا) در قماری شکست خورد که بايد درس عبرتی برای همهی روشنفکران باشد. رجایی در پروندهی خود سابقهی همکاری با حکومت را ندارد و در انتخابات مجلس توانست در همين تهران بيش از يک ميليون رای بياورد و آقای رفسنجانی را در انتخابات شکست دهد. او شخصيت سليمالنفسی است آنقدر که بامداد اگر در انتخابات شرکت میکرد به او رای میداد و از شما چه پنهان من هم اگر قرار بود در اين انتخابات شرکت کنم حتما به او رای میدادم. رجایی بايد درس بگيرد و بداند اطلاعاتی که توسط حزب مشارکت به او داده بودند نادرست بوده است او بايد بداند بايد ميان مردم باشد با آنها زندهگی کند تا نبض خواستههای آنان را بهدست آورد و اين بايد درسی برای تمام زنان و مردان سياست باشد. زندهگی در درون پيلههای گروهی و قطع ارتباط با مردم فقط سرخوردهگی میآورد و بس. - ميزان رای رجایی نشان دهندهی کل توان چپترين جناحهای رژيم تا راستترين لايههای اپوزيسيون است. مسلما تمام کسانی که به سفارش دعوتکنندهگان به شرکت در انتخابات پای صندوقها حاضر شدند و رای دادند نام رجایی هم در ليستشان بود چون نام او در بين تمام ليستهای مورد نظر دعوتکنندهگان و فراخوانان حضور داشت. ميزان کمتر از يک درصد آرا او نشان دهندهی توان بسيار پايين اين گروهها برای جلب نظر مردم است. - بعضی از اعضای جناح راست که با فرصتطلبی خود را در ليست جناحهای دوم خردادی جا دادند تو پوزی جالبی خوردند تا بدانند رنگ عوض کردن و نان به نرخ روزخوری هميشه جواب نمیدهد. خانم راستگو نمونه يکی از اين فرصتطلبها است که سعی کرد خود را دوم خردادی نشان دهد و اکنون بايد سماق مک بزند. اگر فرصتطلبی نکرده بود احتمالا در ليست "آبادگران" قرار میگرفت و الان در شورای اسلامی بود. - محاسبات هر دو جناح رژيم غلط از آب در آمد. راستها فکر میکردند نهضت آزادی در انتخابات رای میآورد به همين دليل خود را آماده کرده بودند تا انتخابات را منحل کنند. سفر رهبر به زاهدان و رای ندادن او در انتخابات تهران شايد به همين دليل بود. استعفای بعضی از ناظران منتسب به جناح راست نيز از اين برنامه حکايت دارد. به هر حال و با هر تحليلیی، مردم شگفتی آفريدند و اين حرکت آنان مرا ياد جملهیی از شکسپير انداخت گويا مردم مانند مرکوتيو در رومئو و ژوليت میخواهند فرياد برآورند: بر هر دو تبارتان لعنت باد.[3] -------------------------------------------------------------------------------- [1] - واجدين شرايط 4700738، آرای تهران 482024، آرای باطله 35550 کل آرای صحيح 446474 (در سايت نقطه آمار تهران و شهرستانها را میتوانيد ببينيد.) من اين اطلاعات را، از روزنامهی آفتاب يزد نقل کردهام. [2] - شيراز 17 هزار، اروميه 17 هزار، قزوين 12 هزار، کرمان 22 هزار، يزد 14 هزار، کرج 17 هزار، پاوه 3 هزار. [3] - رومئو و ژوليت، پردهی سوم صحنهی اول ۱۳۸۱ اسفند ۱۲, دوشنبه ●
........................................................................................5 روز ديگر تا 8 مارس[1] "پيوسته مردان بودهاند که سرنوشت زنان را در دست داشتهاند؛ و آنان هيچگاه به نفع سرنوشت زنان تصميم نگرفتهاند؛ آنها فقط به نقشههای خود، ترسهای خود، نيازهای خود نظر داشتهاند.[2]" جنبش رهایی زنان سالهاست که سرنوشت مردان را تعيين کرده است و هر روز که اين جنبش تعميق بيشتری پيدا میکند زندهگی مردان دچار تحول اساسیتری میشود و جا دارد به تمام زنان جسور و صبور و مقاومی که زندهگی نويی به مردان هديه کردند و آنان را از بربريت نجات دادند دستمريزاد گفت. در اين سالها جنبش زنان در کشور ما ديگر فقط جنبشی فمينيستی نيست که نبردی برای آزادی انسان و ميهن دربند نيز هست. راهی بس طولانی و صعب در پيش رو داريم که بايد پشت سر زنان آزادانديش و مبارز گام به گام برداريم. زنانی که ديگر نمیخواهند برای پسند مردان زندهگی کنند، خود را بياريند و يا حتا برای حقوق خود مبارزه کنند آنچنان که مردان را خوشآيند است. آنان اکنون دريافتهاند که کليد نجات بشريت از بربريت مردسالارانه در دست آنان است پس، جسور و مقاوم، چاووشی اين راه دشوار را به عهده گرفتهاند و دليل راه شدهاند و الحق که چه خوب قافلهداری میکنند. مردان زيرک که میدانند مقاومت در راه اين زنان آگاه و بسيار جسور فقط برای آنان بیآبرویی شکست را رقم خواهد زد، دست بهسينه و گوش به فرمان، اعتراف میکنند که تاريخ چند هزار سالهی مردسالاری جز خفت و شکست و تحقير چيزی نداشته است و اکنون فقط بايد گوش دهند که زنان چه میگويند. اميدواريم زنان اشتباه تاريخی مردان را نکنند و بدانند دنيای بهتر فردا دنيایی فارغ از طبقه، جنس، نژاد، خاکپرستی و ... است. دنيای بهتر فردا دنيای انسان است. انسان بدون ضمير "She" يا "He" دنيایی با ضمير انسان.[3] -------------------------------------------------------------------------------- [1] - سال گذشته در چنين روزی در بارهی 8 مارس نوشتم و از آن روز هر روز بهطور پيوسته تا 8 مارس در خصوص جنبش زنان برای رهایی مطالب مختلفی را در وبلاگام نقل کردم که دوستان علاقهمندی که بهتازهگی با "شبح" آشنا شدهاند، اگر مايل باشند، میتوانند آن يادداشتها را بخوانند. [2] - جنس دوم، سيمون دوبووار، قاسم صنعوی ص 211 [3] - اين حرفها را نيز از ترسهایی که سيمين دوبووار گفته است بدانيد. ۱۳۸۱ اسفند ۱۱, یکشنبه ●
........................................................................................"نه" بزرگ به "آری" "قهر قابلهي جامعهي جديد است" مارکس 9 اسفند هم روزی شد از روزهای تاريخی مردم ايران، روزی که مردم با "نه" بزرگ خود به مدعيان "مردمسالاری" نشان دادند حاضر نيستند باز هم به جريانی اعتماد کنند که در خوشبينانهترين تحليل توان و قدرت اصلاحات را ندارد و فقط با "اشک" و "لبخند" و "شعار" قصد به تاخير انداختن سقوط محتوم نظامی را دارد که در قرن بيستويکم و در عصر آگاهی جمعی جهانی هيچ جای برای آن نيست. 80 تا 85 درصد مردم تهران و در همين حدود در شهرهای بزرگ و مراکز استانها در انتخابات شرکت نکردند و نشان دادند اين انتخابات را به رسميت نمیشناسند. رای آوردن جناح انحصارطلب هم به روشنی نشان میداد اين ادعا که آنان انتخابات را تحريم کردهاند دروغ است و آنان با شدت تمام در انتخابات شرکت کردهاند و با رای بسيار پايينی به شوراییی راه يافتند که مشروعيت قانونی ندارد. ظاهرا اينان مهم نيست در کسوت "روحانيون" باشند يا "روحانيت"؛ به محض اين که يک بار مردم اقبال به آنان نشان میدهند تصور میکنند هر بلایی سرشان بياورند باز مردم دنبال آنان هستند در دوم خرداد "روحانيت" تصور میکرد میتواند از مراسم مذهبی ماه محرم استفاده کند و روستائيان را به سود آقای ناطق به صحنه بياورد (طرفه اين که در آن روز اکثر اپوزيسيونیهایی که امروز هنوز مدافع دوم خرداد باقیماندهاند میگفتند: "مردم مذهبی هستند و روحانيت پايهگاه دارد و حتما در روستاها رای میآورد"!) اما ديديم در دورافتادهترين روستاها هم مردم اقبالی نشان ندادند و به آقای خاتمی و "روحانيون" مبارز رای دادند. آقای خاتمی و جناح اصلاحطلب هم وقتی به قدرت رسيدند باز دچار همين خيال خام شدند تصور کردند هر گربهیی که به رقصانند و هر ظلمی که به مردم بکنند و هر چقدر مماشت و سکوت کنند و به هيچکدام از وعدههای خود عمل نکنند باز مردم به آنان رای خواهند داد. دولت و حزبی که شورای شهر تهران را منحل کرد و به صدها هزار رای شهروندان ايرانی "نه" گفت چگونه از مردم توقع دارد دوباره به کانديداهای آنان رای بدهد؟ کارگزارنی که شهر تهران را با زمينخواری به بنبست کشانده است؛ چگونه انتظار دارند مردم دوباره به نامزدهای آنان رای بدهند؟ "نهضت آزادی" آيا انديشه نکرد مردم خوب میدانند اگر به آنها رای بدهند به دليل اين که جای در ساخت قدرت ندارند هيچ کاری برایشان در شورای شهر نمیتوانند بکنند؟ اين حزب چگونه به مردم وعده داده است در حالی که خودشان میدانند وقتی مشارکتیها نتوانستند نام يک "ميدان" را عوض کنند اينها که جای خود دارند! وقتی در يادداشت خود تحت عنوان: "زيرکی راست درون نظام و حماقت راست خارج از نظام" نوشتم: " هر چند مردم در اين انتخابات شرکت نمیکنند چون میدانند شرکتکردنشان هيچ تاثيری در سرنوشتشان ندارد. آنان اميدوارند با شرکت نکردن در انتخابات بتوانند به جهانيان نشان دهند که اين نظام مشروعيت دمکراتيک ندارد. حال راستهای داخل و خارج نظام هرگونه میخواهند تعبير و تفسير کنند خود مردم به خوبی از عملکرد خود اطلاع دارند." دست به غيبگویی نزده بودم فقط از آنجا که بين مردم زندهگی میکنم چيزی را میديدم که بسياری نديدند و هزينهی گزافی بابتاش پرداخت کردند. دوستان عزيزی که اعتقاد داشتهايد بايد در اين انتخابات شرکت کنيد از دست "مردم" و "شبح" و کسانی که صحبت از رای ندادند کردند ناراحت نباشيد. باور کنيد "مردم" ما دارند به تشخيصهای درستی میرسند منافع حزبی و جناحی و سياستبازیهای رايج را فراموش کنيد و صادقانه نظر دهيد هرگز از ارائه نظر صادقانه پشيمان نخواهيد شد. مهم نيست "مردم" امروز نظر ما را قبول داشته باشند يا نه اگر نظر ما درست باشد حتما روزی مردم خواهند گفت: "آنان درست میگفتند و ما اشتباه کرديم." و اگر پیبرديم که نظرمان اشتباه بودن است بايد از مردم پوزش بخواهيم و به اشتباهات خود اعتراف کنيم. سعی کنيم صادق باشيم و هميشه و همه وقت منافع مردم را به منافع حقيرانهی خودمان و حزب و گروهمان ترجيح دهيم در اين صورت هرگز سرخورده و مايوس نخواهيم شد. |
|