۱۳۸۱ اسفند ۸, پنجشنبه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه
1-"دادن" يا "ندادن" مسئله اين است. Boycott
مهم‌ترين مسئله سياسی هفته‌ی گذشته در کشور موضوع انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا بود. هر چند به دليل سرد بودن تنور انتخابات انعکاس آن در وب‌لاگستان هم کم رمق بود. مدافعان شرکت در انتخابات هم متاسفانه بحث جدی را پيش نکشيدند و مخالفان هم خيلی آن را جدی نگرفتند. به هر حال جمعی از وب‌لاگ‌نويسان رای ندادن خود را علنی کردند و دلايل خود را برای رای ندادن بيان کردند. به همت خسن‌آقای عزيز می‌توانيد در اينجا بخشی از دلايل رای‌ندادن در انتخابات را مشاهده کنيد. آهو که ديگر از يک خبرگزاری وب‌لاگی تغيير ماهيت داده است و به يک نشريه الکترونيکی تبديل شده است با انتشار بيانيه اکثريتی‌ها برای شرکت در انتخابات و تبليغ برای يکی از کانديداها نيک‌آهنگ‌ کوثر ماهيت جديد خود را نشان داد. در اين مورد و تاريخ‌چه‌ی آهو به‌زودی خواهم نوشت. به هر حال امروز روز سرنوشت‌سازی خواهد بود و آن‌گونه که پيداست مردم با شرکت نکردن در انتخابات بلوغ و رشد فکری خود را بار ديگر نشان خواهند داد.
2-زنده‌گی‌نامه‌ی چرندِ مرفه‌یی‌ دردمند!
همه‌ی ما گيله‌مرد را می‌شناسيم و دوست‌اش داريم و با يکی از عکس‌های او که در بالای صفحه‌اش زده است هم آشنا هستيم؛ اما اين سفرنامه‌ی چرندی که از او تهيه شده است ديگر نور علا نور است! وقتی پيام چرندنويس! و گيله‌مرد پرندنويس با هم باشند معلوم است ديگر چه چرندوپرندی از آب درمی‌آيد؟ به هر حال ما که از ديدن گيله‌مرد نازنين و بسيار دوست داشتنی در خانه و کارخانه بسيار مشوف شديم و جاهای مختلف بدنمان سوخت!
3- لندنی به اين باحالی نوبره والا!
لندنی‌ ما دل عاشقی دارد و درمند همه‌ی جهان است او هميشه از صلح و عشق و زنده‌گی می‌نويسد اما نمی‌دانم چرا اين روزها دل‌تنگ است ببيند چی‌ نوشته: " باز کن پنجره رو ... داره حالم بد ميشه ...وای چرا بازم اينجوری شدم ؟ مگه قرار نبود بشم همونی که اولها بودم...دور ... دور..چقد ر راه ديگه بايد برم تا دوباره برسم به خودم ؟"
به سراغ اش برويم و بگويم قرص‌های قلب‌اش را مرتب بخورد که آن قلب فقط برای او نمی‌تپد برای ما هم می‌تپد پس حق داريم هميشه تپيدن‌اش را آرزو کنيم.
4-زنی از جنس زلف شاهدان، بيرون افتاده و طناز
زنی که می‌خواهد زن باشد اما آن‌گونه که خود می‌خواهد نه آن‌گونه که ديگران برای‌اش رقم می‌زنند. او دوست دارد سيگار بکشد، به خانه‌ی دوست‌اش برود و دنيا را با دست‌های خود تسخير کند. می‌خواهد "خوب‌بودن" يا "بدبودن" انتخاب خودش باشد نه تحميل و جبر روزگار. آنقدر ساده و صميمی و صريح می‌نويسد که بی‌اختيار بر دل می‌نشيند. بخوانيد آيا به من حق نمی‌دهيد:
" من پرم از نگاه
پرم از بوق، پر از صدای ترمز،
پر از رکيک ترين ها
من پرم از ترس از تاريکی
و ترس از متلکهای کوچه های خلوت"
البته اين را هم بگم که در مورد آخرين شعرش کلی چون‌وچرا دارم که در نظرخواهی‌اش نوشته‌ام.
5- آتش به جان‌های جمود
هر چند نويسنده‌ی وبلاگ آتش سن و سال و خط و ربط خود را ننوشته است اما از نوشته‌های‌اش پيداست که جوانی بسيار حساس و عميق و داناست. در آخرين نوشته‌ی خود به فاجعه‌یی که برای 29 معلول ذهنی در کشور اتفاق افتاده است نوشته. بخوانيد: " درحاليكه بودجه بهزيستي وتوانبخشي كشور هرسال كسر ميشود واگربه زبان خودماني بگويم آب ميشود ، درعوض بودجه دستگاهاي قضائي وامنيتي چندين برابر ميشود ، با اين محاسبه وزارتخانه هايي كه خدمات درماني و بهداشتي عرصه ميدارند بايد ترتيبي بدهند تا بيمارستان هايشان سردخانه هاي بزرگتري سازند براي بيماراني كه براثركمبود دارو ودكتر وتجهيزات اطاق عمل وغيره جان خوراازدست ميدهند."
6- کمی‌ هم از خودمان بگوييم!
چند سايت خبری يا سياسی از نوشته‌های شبح در باره‌ی انتخابات خوش‌شان آمده است و آن‌ها را نقل کرده‌اند که خداوند به دادمان برسد.
- جنبش نوزایی مردم ايران در بخش گل‌چينی از وب‌لاگ‌ها
- ايران نبرد
- روزنه
- اخبار روز در بخش ویژه انتخابات شوراها
×××
شبح سياست‌مدار ديگه الحق‌ و الانصاف نوبره والا!


شعارهای بی‌شعور
حزب کارگزاران سازندگی: تهران را دوباره می‌سازيم.
شبح: ظاهرا يک اشتباه چاپی در تبليغات اين حزب صورت گرفته است و جای "چ" و "س" گذاشته شده است "پ" و "ز"! در واقع جمله‌ی اصلی ظاهرا اين بوده: "تهران را دوباره می‌چاپيم!" البته بعضی‌ها هم ممکن است اعتقاد داشته باشند که جای‌ "س" و "ز" با "گ" و "ی" عوض شده است. تا نظر شما چی‌باشه.
مشارکت: شوار بنيان دمکراسی
شبح: پس دولت آقای خاتمی با انحلال شواری شهر تهران ترکمون به بنيان دمکراسی زد.
ائتلاف سبزهای تهران: محيط زيست، حقوق بشر، توسعه پايدار
شبح: رو که نيست سنگ پای سبزه! يک‌باره‌ بگيد: صلح جهانی، تبديل نظام کاپيتاليستی آمريکا به خاکشيرستی اسلامی... رو هم چيز خوبیه! حيف نيک‌آهنگ کوثر که عمری صاحبان قدرت را مسخره می کرد حالا با اين حرف‌ها به مسخره کردن خودش نشسته است.
سازمان دانش‌آموخته‌گان ايران(ادوار تحکيم وحدت): گام دوم، شهر الکترونيکی.
شبح: يکی می‌مرد ز درد بی‌نوایی/ يکی می‌گفت خانم زردک می‌خوایی! گام اول‌تون را ديديم گام دومتون را هم خواهيم ديد! احتمالا در شهر الکترونيکی با فيبرنوری جوانان را در ميادين دار خواهيد زد.
انجمن دوستی ايران-سوئيس: جای مردان سياست بنشانيد درخت. ما جمعی از اساتيد دانش‌گاه به پژمان فلانی رای می‌دهيم.
شبح: الحق و الانصاف اگر جای اين کانديداهای رنگ و وارنگ "درخت" بکارند احتمالا برای شهر تهران بسيار مفيد باشه! هر چند ما تا به حال فکر می‌کرديم اين‌ها چغندر هستند!
نهضت آزادی ايران: رای، سخن خاموش ملت است.
شبح: ظاهرا چيزهایی درباره‌ی اکثريت خاموش مردم ايران شنيده‌اند و حالا می‌خواهند آموزش دهند که آهای اکثريت خاموش رای دادن هم نوعی خاموشی‌ است لطفا با چراغ خاموش به ما رای بدهيد! اين دوستان بوی کباب شنيده‌اند اما نمی‌دانند خر داغ می‌کنند. يک نکته‌ی بامزه‌ی ديگه درباره‌ی دوستان نهضت آزادی اينه که دو تا کانديدا خانم دارند که هر دو در عکس تبليغاتی‌شون چادرپيچ شده‌اند در حالی که بسياری از کانديداهای نيروهای درون نظام "چادر" را کنار گذاشتن و "چارقد" سرشون کردن.


زيرکی راست درون نظام و حماقت راست خارج از نظام()
لازم نيست نظرسنجی صورت بگيرد يا کارشناس سياسی بود تا متوجه شد ميزان شرکت‌کننده‌گان در انتخابات 9 اسفند بسيار پايين خواهد بود. جناح راست خيلی زود اين موضوع را متوجه شد و چون می‌دانست نمی‌تواند به هر روی در اين انتخابات به‌صورت مشخص رای بياورد با سخن گفتن از شرکت نکردن در انتخابات در واقع از هم اکنون دارند شرکت نکردن مردم در انتخابات را به سود خود تعبير می‌کنند. بزرگ‌ترين خدمتی که در رسيدن به اين هدف به جناح راست و تمامت‌خواه شد از سوی دعوت‌کننده‌گان به شرکت در انتخابات بود. فدائيان خلق (چريک سابق، فدايی اسبق، اکثريت از نظر توده!)، جمعی از منفعلان سياسی، شومن‌های مانند بهنود همه‌ی اين‌ها يک صدا می‌گويند چون جناح راست حکومت تمايل زيادی برای شرکت مردم در انتخابات از خود نشان نمی‌دهد شما برويد شرکت کنيد! به ديگر سخن از هم اکنون دارند می‌گويند آنانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند به حرف جناح راست گوش می‌دهند و اين حرف‌ها در حالی صورت می‌گيرد که از هم اکنون پيداست، ميزان مشارکت بسيار کم است. اگر اينان اينقدر از مرحله پرت نبودند اين حرف‌ها را نمی‌زدند و دليل و مدرک برای جناح راست جمع نمی‌کردند.
هر چند مردم در اين انتخابات شرکت نمی‌کنند چون می‌دانند شرکت‌کردن‌شان هيچ تاثيری در سرنوشت‌شان ندارد. آنان اميدوارند با شرکت نکردن در انتخابات بتوانند به جهانيان نشان دهند که اين نظام مشروعيت دمکراتيک ندارد. حال راست‌های داخل و خارج نظام هرگونه می‌خواهند تعبير و تفسير کنند خود مردم به خوبی از عمل‌کرد خود اطلاع دارند.

........................................................................................

۱۳۸۱ اسفند ۷, چهارشنبه


پفيوزيسم به توان بهنود()
در سايت ايران امروز متنی بسيار مزورانه و تهوع‌آور توسط مسهود بهنود نوشته شده است. ايشان مصداق بارز گربه‌ی مرتضا علی هستند که هر جور بيندازی‌شان چاردست‌وپا فرومی‌آيند. دوستان ساده‌لوح بهنود شايد هنوز در اين فکر باشند که چرا اين نماد آزادی و آزادی‌خواهی اينقدر ساده و به‌ساده‌گی تبرئه شد در حالی که مثلا احمد باطبی که فقط پيراهنی را بر دست گرفته بود هنوز در زندان عذاب می‌کشد؟ پاسخ روشن است بهنود و ابراهيم نبوی و تعدادی ديگر برای انحراف نسل جوان به مزدوری مشغول هستند و خدمت می‌کنند. البته اينان آنقدر بی‌آبرو شده‌اند که ارزش افشا شدن نداشته باشند. کسی که بخواهد امروز به حرف بهنود گوش کند آنقدر عقب‌مانده است که همان بهتر پشت سر کسی بيفتد که مدت‌ها باسن مبارک فائزه خانم را رها نمی‌کرد وقتی مردم خود فائزه خانم را به بايگانی تاريخ سپردند مليجک‌اش که ديگر زدن ندارد اما چيزی در نوشته‌ی بهنود در سايت ايران امروز بود که مرا وا داشت اين چند جمله را بنويسم و آن نام بردن از انسان آزاده و سترگی چون شاملو بود. شاملو در سال‌های آخر عمرش حتا حاضر نبود آب‌دهان‌اش را به‌صورت بهنود بياندازد و او اکنون مزورانه از او نام می‌برد. چند روز پس از انتخابات دوم خرداد تعدادی از ناشران و نويسنده‌گان به ملاقات آقای شاملو رفته بودند و من نيز از سر اتفاق اين شانس را داشتم که در آن جمع باشم. مهمانان شروع کردند از تعريف کردن از آقای خاتمی تا اين که همه ساکت شدند تا آقای شاملو سخن بگويد و آقای شاملو خيلی ساده و صميمی گفت: "از نظر من سگ زرد برادر شغال است" (البته در مثل مناقشه نيست) روزی که شاملو اين حرف را زد همه تعجب کردند اما امروز اين برادری به حد کمال مشخص شده است و با اين حال "گاوگندچاله‌دهانی" مانند آقای بهنود هنوز می‌خواهد حماسه‌سرایی کند و آسمان و ريسمان ببافد و جوانان را برای شرکت در نمايشی مضحک به ميدان بخواند. شاملو سال‌ها پيش برای انقلاب شاه و مردم! شعری سرود که بسيار متناسب با اوضاع امروز و ماجراهای دوم خرداد است. اين شعر را بخوانيد بعد نوشته‌ی آقای بهنود را در ايران امروز مطالعه کنيد آيا بلافاصله با ديدن نام بهنود صفت "گاوگندچاله‌دهان" به ذهنتان متبادر نمی‌شود؟
ﺑﺎ ﭼﺸﻢها
ز ﺣﻴﺮت اﻳﻦ ﺻﺒﺢ ﻧﺎﺑﻪﺟﺎی
ﺧﺸﮑﻴﺪﻩ ﺑﺮ درﻳﭽﻪی ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﭼﺎرتاق
ﺑﺮ ﺗﺎرک ﺳﭙﻴﺪﻩی اﻳﻦ روز ﭘﺎ ﺑﻪ زای،
دﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﻪام را
ﺁزاد ﮐﺮدم از
زﻧﺠﻴﺮﻩهای ﺧﻮاب.
ﻓﺮﻳﺎد ﺑﺮﮐﺸﻴﺪم:
"ـ اﻳﻨﮏ
ﭼﺮاغ ﻣﻌﺠﺰﻩ
ﻣﺮدم!
ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻧﻴﻢﺷﺐ را از فجر
در ﭼﺸﻢهای ﮐﻮردﻟﯽﺗﺎن
ﺳﻮﺋﯽ ﺑﻪ ﺟﺎی اﮔﺮ
ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺳﺖ ﺁن‌قدر،
ﺗﺎ
از
ﮐﻴﺴﻪﺗﺎن ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻨﻴﺪ خوب
در ﺁﺳﻤﺎن ﺷﺐ
ﭘﺮواز ﺁﻓﺘﺎب را!
ﺑﺎ ﮔﻮش‌های ﻧﺎﺷﻨﻮاﺋﯽﺗﺎن
اﻳﻦ ﻃﺮﻓﻪ ﺑﺸﻨﻮﻳﺪ:
در ﻧﻴﻢ ﭘﺮدﻩی ﺷﺐ
ﺁواز ﺁﻓﺘﺎب را!"
"ـ دﻳﺪﻳﻢ!"
(ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﻠﻖ، ﻧﻴﻤﯽ)
"ﭘﺮواز روشن‌اش را. آری!"

ﻧﻴﻤﯽ ﺑﻪ ﺷﺎدی از دل
ﻓﺮﻳﺎد ﺑﺮ ﮐﺸﻴﺪﻧﺪ:

"ـ ﺑﺎ ﮔﻮش ﺟﺎن ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ
ﺁواز روشن‌اش را!"

باری
من با دهان حيرت گفتم:
"ـ ای ﻳﺎوﻩ
ﻳﺎوﻩ
ﻳﺎوﻩ،
ﺧﻼﺋﻖ!
ﻣﺴﺘﻴﺪ و ﻣﻨﮓ؟
ﻳﺎ ﺑﻪ ﺗﻈﺎهر
ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﯽﮐﻨﻴﺪ؟
از ﺷﺐ هنوز ﻣﺎﻧﺪﻩ دو داﻧﮕﯽ
ور ﺗﺎئب‌ايد و ﭘﺎک و ﻣﺴﻠﻤﺎن،
ﻧﻤﺎز را
از ﭼﺎوﺷﺎن ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺑﺎﻧﮕﯽ!"

هر ﮔﺎوﮔﻨﺪﭼﺎﻟﻪدهاﻧﯽ
ﺁتش‌فشان روﺷﻦ ﺧﺸﻤﯽ ﺷﺪ:
"ـ اﻳﻦ ﮔﻮل ﺑﻴﻦ ﮐﻪ روﺷﻨﯽی ﺁﻓﺘﺎب را
از ﻣﺎ دﻟﻴﻞ ﻣﯽﻃﻠﺒﺪ"

... ﺗﻮﻓﺎن ﺧﻨﺪﻩها

"ﺧﻮرﺷﻴﺪ را ﮔﺬاﺷﺘﻪ،
ﻣﯽﺧﻮاهد
ﺑﺎ اﺗﮑﺎ ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻤﺎﻃﻪدار ﺧﻮﻳﺶ
بی‌چارﻩ ﺧﻠﻖ را ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﮐﻨﺪ
ﮐﻪ ﺷﺐ
از ﻧﻴﻤﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﺮ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺳﺖ."
ﺗﻮﻓﺎن ﺧﻨﺪﻩها...
(احمد شاملو، با چشم‌ها، مرثيه‌های خاک)
آقای بهنود "صبح ‌نابه‌جای" شما و "ياوه‌های"‌تان ديگر خريداری ندارد شما که هميشه بادنمای‌تان خوب کار می‌کرد و در رنگ عوض کردن و نان به نرخ روز خوردن يد طولایی داشتيد؛ چه شده است که هنوز نفهميده‌ايد باد از سمت و سوی ديگری می‌آيد؟!


"فراخوان" به نام دمکراسی به کام استبداد
در سايت ايران امروز فراخوانی برای شرکت در انتخابات شوراهای اسلامی شهر و روستا منتشر شده است که نام چند شخصيت شناخته شده‌ی سياسی را در پای خود دارد. رياکاری در اين فراخوان با حذف صفت "اسلامی" برای شوراهای اسلامی شهر و روستا در عنوان آن آغاز می‌شود و با عبارت‌پردازی‌های مطنطن ادامه پيدا می‌کند و سرانجام خواننده را که در ميان سطرها و واژه‌های متناقض سردرگم شده است به رای دادن و شرکت در انتخابات ره‌نمون می‌شود.
وقتی خود اعتراف می‌کنند: "نهادهاي انتصابي بر تمامي ارکان کليدي اقتصاد، تجارت و مولد‌هاي ثروت سلطه داشته و با سياست‌هاي مبتني بر رانت خواري ، بنيه و رمقي براي رشد و پيشرفت اقتصادي باقي نمي گذارند." و اقرار دارند: "از ياد نبرده‌ايم که در فاصله اين دو انتخابات در عرصه ملي هم انتخابات مجلس ششم قانونگذاري و انتخابات رياست جمهوري با حضور و شرکت اکثريت بزرگي از مردم ايران برگذار شدند. مردمي که در اين انتخابات شرکت کردند بدين اميد بودند که اصلاح طلبان و در صدر آنان سيد محمد خاتمي اکنون که در مجلس قانونگذاري اکثريت مطلق دارند و هم تجديد انتخاب محمد خاتمي به منزله تجديد عهد مردم با اوست ، موانع را يکي پس از ديگري در راستاي استقرار حکومت قانون و اجراي قانون اساسي و تحقق اصلاحات سياسي و اجتماعي و اقتصادي و رفع تبعيض و مبارزه با زورمداري و خودکامگي ، از پيش راه خود بر خواهند داشت. ولي افسوس که اميد مردم تحقق نيافت" در واقع همين دو اعتراف کافی است که نشان دهد اين انتخابات هر نتيجه‌یی که داشته باشد نه در رخنه ايجاد کردن در نهادهای انتصابی موثر است و نه در استحکام مواضع اصلاح‌طلبان؛ زيرا وقتی داشتن دولت و مجلس و شوراهای اسلامی شهر و روستا در سال‌های گذشته نتوانسته است کوچکترين خللی، به اعتراف خود نويسنده‌گان "فراخوان"، در ساختار قدرت در کشور به وجود آورد اين انتخابات به طريق اولا کاری از پيش نخواهد برد.
از آن‌جا که با هيچ شعبده‌یی نمی‌توان نشان داد شورا‌های اسلامی شهر و روستا نقش موثری در تقسيم قدرت حاکم دارند و يا حتا تاثيری در زنده‌گی روزمره مردم می‌گذارند ناچار برای فراخواندن مردم به شرکت در انتخابات دست به دامان تئوری‌پردازی‌های متوهم در مورد اصلاحات می‌شوند و محوری‌ترين استدلالشان اين است که: "بي توجهي و عدم شرکت در انتخابات شوراها با هر پيش فرضي، ضرورت ايجاد نهادهاي متکي به مردم و تحول ساختاري در جامعه را در نظر نميگيرد و در اساس يا از موضع تعويض قدرت در رأس هرم سياسي صورت مي پذيرد و يا از موضع تثبيت قدرت متمرکز. ساختن نهادهاي دموکراتيک، مسيري تدريجي، براي رسيدن به تغييرات بنيادين در ساختار قدرت است که البته با مشي تغيير سريع قدرت از بالا تفاوت دارد." اجازه دهيد بپذيريم که امکان اصلاحات تدريجی در نظام جمهوری اسلامی چنانچه فراخوانان مدعی شده‌اند ممکن و ميسور است پرسش اساسی اين است که آيا اتفاقاتی که در چند انتخابات گذشته افتاده است تاثير بيشتری در مايوس کردن مردم از نهادهای دمکراتيک داشته است يا تحريم انتخابات؟ شما اگر صادقانه "ضرورت ايجاد نهادهای متکی به مردم" را احساس می‌کنيد بايد بدانيد بزرگ‌ترين خيانت به اين نهادها نه توسط منتقدان آن که توسط مدافعان آن صورت گرفته است. هيچ‌چيز مردم را به سمت و سوی تئوری قبول ديکتاتوری بيش‌تر از اين سوق نمی‌دهد که ببينند نهادهای دمکراتيک منتخب آنان بی‌ارزش و ناکارآمد است. به همين دليل حزب کارگزارن که زيرکانه خود شورای شهر تهران را به بن‌بست کشاند امروز با مطرح کردن "کرباسچی" در واقع اين پيام را می‌فرستند که شورا را فراموش کنيد و به دنبال "فرد" کارآمد باشيد؛ و با مطرح کردن شعار "تهران را دوباره می‌سازيم" در واقع دارند اين گونه القا می‌کنند اگر کار را از شورا بگيرد و مانند گذشته به ما و به کرباسچی بسپاريد تهران را مانند آن زمان که شورایی در کار نبود خواهيم ساخت. در اين شرايط شرکت نکردن در انتخابات از سوی مردم می‌تواند گام مهمی در تاييد اصلاحات و آن‌چه "فرخوانان"، "بستر تامين مشارکت همگان در راه طولاني ، سخت و پر پيچ وخم تجلي و اعمال اراده مردم و پرورش و پيدايش نمايندگان آنان در مراجع محلي تصميم‌گيري" می‌نامند باشد. "مسير پرپيچ‌وخم" يعنی همين که با شرکت نکردن در انتخابات آن را از "فريضه‌ی شرعی" چنانچه انتصاب‌طلبان تبليغ می‌کنند يا "فريضه ليبراليستی" چنان که "فراخانان"؛ خارج کرده و به عمل‌کردی سياسی که به فايده و نتيجه می‌انديشد نه به "فريضه" تبديل می‌کند. به مردم و اصلاح‌طلبان می‌آموزد با "کمترين هزينه" آن‌گونه که "فراخوانان" می‌گويند يا "رای خاموش" که "نهضت آزادی" شعار می‌دهد نمی‌توان به دمکراسی و حق‌تعیین سرنوشت رسيد بل‌که اين راه دشوار "پرپيچ‌وخم" و نوعا پرهزينه است.
شرکت در اين انتخابات در چارچوب ديدگاه‌های اصلاح‌طلبانه نيز از منطق کافی برخوردار نيست و اگر صادقانه به اصلاحات می‌انديشيم بايد با شرکت نکردن در انتخابات مانند اکثريت مردم اين پيام را تبليغ کنيم که شوراها نهادهای مهمی هستند و برای بقا و دوام آنان بايد نقش شايسته و موثر به آن‌ها داد وگرنه يک شورای بی‌خاصيت موجب خواهد شد اين توهم پيش بيايد که هر شورای و هر انتخابی بی‌خاصيت است و لزوما "ديکتاتوری" و "فردمحوری" برای ساختن شهر و روستایی مناسب‌ برای زنده‌گی؛ مناسب‌تر‌ است.
اين يادداشت را با نشان دادن رياکاری "فراخانان" که حداقل بعضی از آنان سابقه‌ی رياکاری چندانی ندارند آغاز کرديم اما ریاکاریی که در آغاز اين يادداشت به آن اشاره شد منحصر به حذف صفت "اسلامی" از نام شوراهای اسلامی شهر و روستا نمی‌شود و موارد چندی را می‌توان نشان داد. برای نمونه آنجا که از تشکيل‌نشدن انجمن‌های ايالتی‌وولايتی صحبت می‌شود هيچ اشاره‌یی به مخالفان تشکيل اين انجمن‌ها در رژيم شاه نمی‌شود و يا وقتی صحبت از عقيم‌ماندن و ناکارامد بودن نهادهای انتصابی می‌شود از فعل مجهول استفاده می‌کنند تا عامل اين سترونی نامشخص باشد و هيچ گردی به دامان آقای خاتمی و نيروهای دوم‌خردادی نشسته نشود. با همه اين‌ها رياکارانه‌ترين بخش "فراخان" آن‌جاست که صحبت از شوراهای مرحله پيش می‌شود. می‌نويسند:"نخستين انتخابات شورا‌هاي شهر و روستا پس از دوم خرداد هم در شرايطي غير دموکراتيک و با قيد و شرط‌ها و محدوديت‌هاي فراوان براي نامزد‌هاي انتخاباتي برگذار گرديد. در نتيجه شورا‌ها از بخش بزرگي از نظرات و برنامه‌ها و کارشناسي عناصر و نيرو‌هاي کار آمد که راه به انتخابات نيافته بودند ، بي بهره ماندند." و اين دروغ‌ترين حرف ممکن است زيرا اين انتخابات به هيچ‌وجه دمکراتيک‌تر از انتخابات گذشته نيست و در انتخابات گذشته نيز اکثريت شوراها در اختيار نيروهای دوم‌خردادی بود و هيچ "بخش بزرگی از نظرات و برنامه‌ها و کارشناسی عناصر و نيروهای کارآمد" به اين دوره اضافه نشده است که حتا با توجه به استقبال بسيار کمتر برای کانديدا شدن و کاهش چشم‌گير کانديداها در اين دوره نسبت به دور قبل بايد گفت يک گام به عقب برداشته شده است و فراموش نکنيم شورای شهر تهران پس از تشکيل در دور اول از کارشناسان مختلف دعوت کرد و حتا يکی از کانديداهای شورای شهر برای شهرداری تهران مهندس سحابی بود ولی اکنون هيچ دورنمایی برای انتخاب شهرداری غير شخص مورد نظر کارگزاران ديده نمی‌شود. "فراخوانان" با رياکاری می‌خواهند مردم فراموش کنند که ترکيب انتخاب شده در شورای شهر تهران و بسياری از شهرهای بزرگ حد بالای توان و نيروی اصلاح‌طلبان بوده است و ضعف و سستی و ناکارآمدی شوراها در دور قبل را می‌خواهند با خدعه و نيرنگ به گردن جناح رقيب بياندازند. فهرست رياکاری‌های به‌کار رفته در فراخوان به اندازه‌ی تمام جملات آن قابل تنظيم است و اگر بخواهيم تمام آن‌ها را نشان دهيم يک بار ديگر بايد کل آن را نقل کنيم. اما نمی‌توان به يک مورد ديگر اشاره نکرد. وقتی صحبت از تعداد کانديداها می‌شود می نويسند: "تعداد کانديداهاي شرکت کننده نيز رقمي بالغ بر دويست و ده هزار نفر براي سي و چهار هزار شوراي شهر و روستاست..." اما بالافاصله بعد از ذکر عدد 210 هزار کانديدا به‌جای اين‌که عدد 180 هزار عضو شورا را به ميان بکشند تعداد 34 هزار شورا را مطرح می‌کنند زيرا اگر تصريح شود از 210 هزار کانديدا بيش از 180 هزار نفرشان به شورا راه خواهند يافت و به عبارت ديگر از هر 115 نامزد 100 نفر به شوراها راه خواهند يافت! آن‌وفت تمام استدلال‌های صورت گرفته برای نشان دادن فوايد شرکت در انتخابات خود به خود نفی می‌شود. انتخاب 100 نفر از ميان 115 نفر يعنی رقابت دمکراتيک در سرزمين عجايب.

........................................................................................

۱۳۸۱ اسفند ۵, دوشنبه


آيا بايد در شوراهای اسلامی شهر و روستا شرکت کرد؟
اين روزها فعاليت انتخاباتی برای راه‌يابی به شوراهای شهر و روستا در سطح کشور در جريان است. هر چند "تنور انتخابات" يخ کرده است و هيچ جنبشی لااقل در سطح تهران مشاهده نمی‌شود و تخمين زده می‌شود که حضور مردم در پای صندوق‌های رای بسيار ناچيز باشد و به يک سوم جمعيت هم نرسد اما بحث درباره‌ی شرکت کردن يا شرکت نکردن در اين انتخابات بحث بی‌ثمری نيست و با توجه به يادداشت قبلی در همين صفحه ظاهرا مشتاقانی نيز دارد به همين دليل سعی می‌کنم خيلی مختصر نظر خود را در اين باره بنويسم و اميدوارم دوستان باشرکت در نظرخواهی بحث مفيدی را پی‌بگيرند.
اين که مردم بتوانند در شورا يا هر نهاد ديگری که قدرت اجرایی ندارد اما قدرت کنترلی و افشاگران می‌تواند داشته باشد نماينده‌گان خود را بفرستند و بخشی هر چند کوچک از حاکميت سياسی را به چالش بکشند به خودی خود امر مفيدی است.
موضوع شرکت کردن در مجالس و پارلمان‌های بورژوازی مبحثی است که هم‌واره توسط منتقدان و نفی‌کننده‌گان نظام سرمايه‌داری مطرح بوده است و بين کمونيست‌ها، که نظام سرمايه‌داری، و ساختار قدرت در آن را، از پايه و بنيان قبول ندارند، از دير باز اين بحث وجود داشته است. بحث نمونه‌یی و شاخص لنين در رساله‌ی "بيماری کودکی "چپ‌رویی" در کمونيسم" که پاسخی است به کمونيست‌های اروپایی و عمدتا آلمانی که شرکت در انتخابات پارلمانی را تحريم کرده بودند؛ مثال زدنی است. لنين حرکت تحريم را بيماری چپ‌روی می‌خواند و می‌نويسد:
"ثابت شده است که حتی چند هفته قبل از پيروزی جمهوری شوروی و حتی پس از اين پيروزی، شرکت در پارلمان بورژوآ-دمکراتيک نه تنها به پرولتاريای انقلابی زيانی نمی‌رساند؛ بلکه تسهيلاتی هم برای وی فراهم می‌سازد که بتواند بتوده‌های عقب‌مانده ثابت نمايد که چرا چنين پارلمان‌هائی مستحق بر انداختنند. چنين شرکتی موفقيت در برانداختن اين پارلمانها و "کهنه‌گی[1] سياسی" پارلمانتاريسم بورژوائی را تسهيل ميکند."[2] با يادآوری اين رساله‌ی مشهور لنين نمی‌خواهم بحثی تئوريک در اين زمينه ارائه دهم که نه صلاحيت آن‌را دارم و نه در اينجا فرصت و لزوم آن وجود دارد فقط می‌خواستم بگويم اين بحث تاريخی است و اين عقيد که می‌توان در پارلمان‌های بورژوازی شرکت کرد مربوط به ليبراليزاسيون در جنبش چپ نيست و حتا انقلابی بزرگی مانند لنين نيز به آن اعتقاد داشت و بلشويک‌ها خود عملا در دوما حضور پيدا کردند و دست به افشاگری زدند.
اما شرکت در انتخابات شوراهای اسلامی چه فايده‌ی محتملی می‌تواند داشته باشد؟
ممکن است بعضی‌ها بگويند با انتخاب افراد متخصص و مورد اعتماد، مردم می‌توانند زنده‌گی مناسب‌تری را برای خود فراهم کنند. تجربه چهار ساله شورای شهر تهران نشان می‌دهد اين موضوع خواب و خيالی بيش نيست. چهار سال پيش جناح موسوم به اصلاح‌طلب توانست اکثريت قاطع شورای شهر تهران را به‌دست بگيرد دولت و مجلس را نيز که در دست داشتند و گرفتند با اين وجود آيا کوچک‌ترين بهبودی در شهر تهران اتفاق افتاد؟ فکر نمی‌کنم سينه‌چاک‌ترين هواداران دولت که ساعتی در تهران زنده‌گی کرده باشند آنقدر احمق يا وقيح باشند که به اين سوآل پاسخ مثبت دهند. شورای شهر تهران که متشکل از اصلاح طلبان بود به دست خود آنان منحل شد. پس اکنون حزب مشارکت با چه رویی از مردم می‌خواهد دوباره به ليست آنان رای بدهند؟ چهار سال پيش حدود 36 درصد شهروندان تهرانی بنابر آمار خود دولت در انتخابات شرکت کردند و قاطعانه اصلاح‌طلبان را به شورای شهر فرستادند اما آن شورای قوی هيچ کاری نتوانست بکند و حتا نتوانستند نام يک ميدان را تغيير بدهند. (فراموش نکرده‌ايد که می‌خواستند نام ميدان کاج را بگذارند دکتر مصدق که نتوانستند) پس ترکيب شورا هر شکلی باشد باندهای قدرت و سرمايه‌داران بزرگ زمين‌خوار و برج‌ساز حيات اقتصادی تهران را در دست دارند و هيچ شورای نمی‌تواند به اين قدرت خدشه وارد آورد. شرکت در انتخابات برای ساختن شهری مناسب برای زنده‌گی امری قابل تحقق نيست و اگر کسی به اين منظور بخواهد در شورا شرکت کند دليل منطقی برای اين کار ندارد. شايد گفته شود در شهرهای کوچک و روستا‌ها چطور آيا در آن‌جا‌ها می‌توان به اين منظور در شوراها شرکت کرد؟ به نظر من در محيط‌های کوچک مردم به روشنی در اين مورد می‌توانند تصميم بگيرند و تصميم خواهند گرفت اگر واقعا شورا بهبودی هر چند اندک در زنده‌گی آنان داشته باشد حتما اين فرصت را از دست نخواهند داد و سعی می‌کنند نماينده‌گان امين خود را به شوراها بفرستند اما اگر در چهار سال گذشته نتيجه‌یی نگرفته باشند خودبه‌خود اين کار را نخواهند کرد.
دليل ديگری که برای شرکت در انتخابات ممکن است آورده شود تقويت جنبش اصلاحات و نفی جناح راست است. اين موضوع فقط در شهرهای بزرگ و بخصوص در تهران می‌تواند مصداق داشته باشد. اما امروز ديگر جدال بين چپ و راست معنایی ندارد در اين انتخابات فقط باندهای دوم‌خردادی به جان هم افتاده‌اند و نهضت آزادی نيز فرصت شرکت در شورا را به دست آورده است. اين که کدام باند دوم خردادی بر کدام باند ترجيح دارد ديگر نمی‌تواند موضوع پيش‌برد اصلاحات باشد. بخصوص که در ليست‌های آشفته‌ی ارائه شده چپ و راست کنار هم هستند و آن‌چنان موضوع درهم‌وبرهم است که پيروزی هيچ گروهی نشان‌دهنده پيروزی يا شکست جنبش اصلاحات نيست پس اگر حتا معتقد هستيم با شرکت در انتخابات به تقويت اصلاحات در کشور می‌پردازيم به اين هدف خود نيز نمی‌رسيم.
به هر حال به نظر من شرکت در انتخابات شوراها بخصوص در شهرهای بزرگ و بالاخص در تهران حتا با مفروضات کسانی که چيزی به نام جنبش اصلاحات در چارچوب نظام جمهوری اسلامی ايران را قبول دارند نيز هم‌خوانی ندارد و اگر اين جنبش واقعا وجود داشته باشد شرکت نکردن در انتخابات به سود آن است زيرا موجب می‌شود خاتمی و اطرافيانش پی‌ببرند که ديگر نمی‌توانند با اشک و لب‌خند مردم را پای صندوق‌های رای بياورند و بايد گام‌های عملی بردارند.
به هر روی من به اين دلايل و دلايل اساسی‌تری که لزومی به طرحشان نيست (زيرا وقتی راست‌ترين دلايل هم حکم به امری نکند آوردن دلايل خاص‌تر ديگر لزومی ندارد) در اين انتخابات شرکت نمی‌کنم.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] - برای کسانی که پی‌گير مباحث شيوه‌ی نگارش فارسی هستند خوب است اين نکته را يادآور شوم که شيوه نگارش را تغيير نداده‌ام. در متن اصلی "کهنه‌گی" به همين صورت نوشته شده است.
[2] - لنين، بيماری کودکی "چپ‌رویی" در کمونيسم، مجموعه آثار، ترجمه‌ی محمد پورهرمزان، ص 749

........................................................................................

۱۳۸۱ اسفند ۳, شنبه


انتخابات شورا و "محلل"()
در قوانين رايج حكومت فخيمه‌ی جمهوری اسلامی ايران قانونی است موسوم به ”محلل“ طبق اين قانون اگر مردی سه بار متوالی زن خود را طلاق دهد برای اين كه مجددا با او عقد ازدواج منعقد كند بايد آن زن حتما با مرد ديگری ازدواج كند و از او طلاق بگيرد تا بر همسر سابق‌اش حلال شود بشرط عقد مجدد. به اين مرد فداكار "محلل" می‌گويند. نكته مهم اين است كه عقد نمی‌تواند صوری باشد و حتما بايد هم‌خوابه‌گی صورت بگيرد. دوستانی که فيلم محلل نصرت کريمی را ديده‌اند حتما با کم و کيف اين ماجرای محلل آشنا هستند اما اين ماجرا چه ارتباطی با انتخابات دارد؟
در آغاز انقلاب نيروهای انقلابی و حزب‌الهی حكومت را بدست گرفتند و مام ميهن را به عقد دائم خود درآوردند اما پس از مدتی و در پايان جنگ بين آقای حكومت و خانم مردم اختلاف افتاد و كار به طلاق و جدايی كشيد تا اين كه آقای حكومت تغيير قيافه داد و با كمك سردار سازنده‌گی‌اش و باند كارگزارش مجددا مام ميهن را برای دومين بار به عقد دائم درآوردند. هشت سالی به اين منوال گذشت تا اين كه ندادن خرجی و كمر شكن شدن خرج زنده‌گی كمر مام ميهن را شكست و اختلاف طبقاتی کار را بدان‌جا کشاند که عده‌یی از زور سيری "مرغ بريان" را "ترٌه" می‌ديدند و عده‌یی "شلغم" را "مرغ بريان" چنان که سعدی عليه رحمه به سخن آمد و گفت:
مرغ بريان به چشم مردم سير
کمتر از برگ بره بر خوان است
وان که را دستگاه و قدرت نيست
شلغم پخته مرغ بريان است.

اوضاع تعديل چنان بالا گرفت که كار به طلاق و طلاق‌كشی كشيده شد. پس از طلاق؛ آقای حكومت خنده‌يی به لب آورد و باب آشتی گشود و برای سومين بار اين عليامخدره را به عقد دائم درآورد و مدتی اوضاع به خوبی و خوشی سپری شد تا اين كه ظاهرا اين شخصيت جديد آقا، ناكارآمد از آب در آمد. آنچنان كه شيخ اجل سعدی شيرازی دو باره به سخن آمد و ‌فرمود:
زن کز بر مرد بی‌رضا برخيزد
بس فتنه و جنگ ازان سرا برخيزد
پيری که ز جای خويش نتواند خاست
الا به عصا، کيش عصا برخيزد

القصه اگر مشكل آقا در دوران جوانی خشونت بود و تند خويی مشكل ايشان در ميان سالی دست‌كجی و پرداخت نكردن نفقه بود؛ در پيری و سومين دوره عدم توانايی و بی‌عرضه‌گی تشخيص داده شد و كار به طلاق و جدايی كشيد. اكنون كه دوباره وقت انتخابات است و آقا خيال مراجعه به خانم را دارند شرعا و عرفا نمی‌توانند ديگر مام ميهن را به عقد و ازدواج خود درآورند و بايد برای يك شب هم كه شد اين عليامخدره را به عقد و ازدواج محللی درآورند و خود با حسرت شبی را پشت حجله‌گاه به صبح آورند. مدتی است در به در به دنبال محلل می‌گردند كه ظاهرا قرعه به نام نيروهای موسوم به ملی-مذهبی درآمده است. اين نيروها قرار است در اين انتخابات به عنوان محلل وارد صحنه شوند و شبی را با مام ميهن به صبح رسانند. البته معمولا در اين ماجراها وقتی مزه‌ی هم‌خوابه‌گی زير دندان محلل رفت ديگر راضی به طلاق نمی‌شود مگر آن كه سنبه‌ی آقا خيلی پرزور باشد و به ضرب دگنك داماد خوش خيال را از خر مراد به پايين كشد. به هر حال محلل‌ها معمولا سرنوشت خوشی در انتظارشان نيست يا مانند ”شاپور بختيار“ خانم آن‌چنان بر باسن شوهر و محلل می‌كوبد كه هر دو به تاريخ می‌پيوندند يا مانند ”امينی“ كه می‌خواست جای آقا بنشيند و اصلاحات سفيد انجام دهد از مردی ساقط می‌شوند و كنج عزلت پيشه می‌گيرند. در تاريخ محلل خوشبخت و به كام رسيده به هم نمی‌رسد. دلم به حال اين حيونی‌ها كه برای يك شب كام ستاندن جان و آب‌رو بر اين كار می‌نهند می‌سوزند بد آدم‌هايی نبودند حيف شدند.
گفتيم ختم نکنيم به شيخ اجل سعدی شيرازی و ذوق خود به بيازماييم که حاصل فی‌الجمله اين شد:
اگر موری شود پيروز بر پيل
اگر رستم بميرد با ته بيل
تو باور کن که روی خوش ببيند.
هر آن کس را برادر گشت قابيل

(ناشيخ لااجل شبح نيمه شيرازی)

........................................................................................

۱۳۸۱ اسفند ۲, جمعه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه()
1- ميلاد آنان که رفتند تا ما بمانيم
29 بهمن روز اعدام شدن خسرو گل‌سرخی و کرامت الله دانشيان بود که در وب‌لاگ‌های مختلف به آن پرداختند من اين‌ها را ديدم. تا اطاع ثانوی که متن کامل دفاعيان گل‌سرخی را نوشته بود و ليلای ليلی و گل‌ناز که مطالبی در اين باره نوشته بودند.
سؤزوموز(چند يادداشت به فارسی و ترجمه شعری از گل‌سرخی به ترکی)
گل‌کو مثل هميشه که وقتی دست به کاری بزنه پروپيمون اين کار را می کند در مورد خسرو گل‌سرخی و کرامت‌الله دانشيان شعرجالبی نوشته و چند تا لينک خيلی خوب هم داده.
2 – جشن‌واره‌ی سپيده‌ها
نام‌ها نشان دهنده فرهنگ‌ها و تغيير و تحول در انديشه و باور نسل‌ها هستند. در وب‌لاگستانمان تا جای که من می‌دانم سه سپيده می‌نويسند. سپيده برگه بيده که قديمی‌ترين است و مدتی از يکساله شدن‌اش می‌گذرد هم‌چنان عميق و صادق و زيبا می‌نويسد قسمتی از آخرين نوشته‌اش را بخوانيد: " دلم می خواهد برای همه آنهايی که ذهنشان را به دست اين سيلی ها سپرده اند از دور دستی تکان بدهم و اميدوار باشم که دستشان را در انتهای اين گذار از مجاز به واقعيت بفشارم..."
سپيده‌ی شاملو که نويسنده‌ است و کتاب "انگار گفته بودی ليلی" او سال 79 برنده‌ی جايزه‌ی هوشنگ گلشيری شد. در آخرين نوشته‌اش می‌نويسد: " توي خونه روي ديوار شعار مي نوشتم...هه!!بچگي چقدر بزرگ شده... كوچه نكو وقت، كوچه اي با سربالايي و سرپاييني و عطر ياس و پرتقال...بچگي چقدر بزرگ شده، اون هم بيخودي...بي دوچرخه، بي هفت سنگ...گفته بودم بهش كه من موچم،"
و بالاخره شوخی ايرانی او هم سپيده‌ی نازنينی است که در آخرين مطلب خود داستانی نوشته است معمایی! " می گويد: - چه تاريکه! و من معنای اين رمز را می دانم: از اين نقطه به بعد است که بوی رودخانه حس می شود و سنگريزه های کناره ی راه، کم کم نمناک می شوند...نگاه می کنم به سنگريزه ها: اشک های ديو رودخانه... اين را او گفته و به اينجای راه می گويد: اشکراه!"
3- نوشی و جوجه‌های‌اش
نوشی بحثی را تحت عنوان " و اين منم زنی تنها..." او از حق قيوميت فرزندان نوشته است و بحث دامنه‌داری را موجب شده است. فرزندان مهم‌ترين موضوع خانواده‌های ويران شده است و نوشی توانسته است زيبا و صادقانه حس خود را بنويسد. نوشته‌ی او اين‌گونه آغاز می‌شود: " حدودا ۲۲ ماه پيش همسرم بعد از يه دعوای هميشگی، خانواده ما رو که از خودش، من و پسر يک سال و نیمه‌ام تشکيل ميشد ترک کرد و به من که در اون موقع بدون اينکه بدونم، يک ماهه باردار بودم وعده داد به محض اتمام مهلت قانونی حضانت من يعنی پايان دوسالگی، برای بردن پسرم خواهد اومد." در بين نظر‌هایی که برای نوشته‌ی او نوشته شده است نظر خانم هشترودی از سايرين نظرم را جلب کرد. البته من همه‌ی نظرات را نخواندم! نظر خانم ساقی هشترودی اين بود: "ﻧﻮﺷﻲ ﺟﺎﻥ - ﺳﻼﻡ - ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻜﺘﻪ. (1) ﻣﻨﻬﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻧﻔﻬﻤﻲ ﻭ ﺷﻜﻢ ﺳﻴﺮﻱ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﻴﺰﻧﻢ. (2) ﻣﻦ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻳﻢ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﭽﻪ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻳﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻛﺮﻩ ﺧﺮﺕ (ﺒﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩ). ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﻴﺎ ﺑﺒﺮﺵ ﺑﭽﻪ ﺗﻮ. ﮔﻔﺘﻢ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺧﺮﻡ ﻛﻪ ﺑﺸﻴﻨﻢ ﺑﭽﻪ ﺗﺮﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﻛﻨﻢ. ﻣﻦ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺷﻮﻫﺮ ﻛﻨﻢ, ﻛﺪﻭﻡ ﻣﺮﺩﻱ ﻣﻴﺎﺩ ﻛﺮﻩ ﺧﺮ ﺗﺮﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻪ ? ﺑﺎﻭﺭ ﻛﻦ ﺗﻮﻱ ﺩﻟﻢ ﺯﺍﺭ ﻣﻴﺰﺩﻡ (3) ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﺪ. ﺑﭽﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻫﻔﺘﻪ ﭘﻴﺸﺶ ﺑﻮﺩ, ﻳﻜﺮﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﻭ ﻏﻴﺒﺶ ﺯﺩ. ﺭﻓﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩ. ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﮔﻠﻢ ﻭ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﻫﻢ ﺷﻮﻫﺮ ﻛﺮﺩﻡ . ﭼﻪ ﺷﻮﻫﺮﻱ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﻱ ﻣﺎ ﺭﻭﻱ ﺳﺮﺵ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﻳﻢ. ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﺪﺭ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭﻻﺩ ﻣﻦ ﭘﺪﺭ ﺗﺮﻩ. ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺩﻟﺘﻮ ﻗﻮﻱ ﻛﻦ ﻭ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻒ ﻧﺸﻮﻥ ﻧﺪﻩ. ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺕ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺗﺮﻭ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﻴﻜﻨﻦ ﺑﺮﻥ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭﻱ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﺍﺳﻤﺶ ﭘﺪﺭﻩ. ﺳﺎﻗﻲ
"
4- ايستاده بی چشم.
وب‌لاگی که پسر آدم بهش معرفی کنه حتما وب‌لاگ خوبی خواهد بود وقتی پسرم گفت بابا يه سر به "ايستاده‌ بی چشم" بزن برای انجام وظيفه‌ی پدری سری بهش زدم اما ديدم عجب پسر خوش سليقه‌یی داشتم. بخوانيدش و به سليقه‌ی پسر ما آفرين بگوييد. "عشق تکه تکه کنده می شود و فرو می ريزد. هرجا رد چسبها بيشتر بوده، گوشت و پوست را با خود می کند و حجمی ناهموار و چندش آور از زخمهای برجسته و خونين برجای می گذارد که مرحمی ندارند جز گرد و غبار و کثافتی که لايه لايه چرک و کبره روی زخمها ببندد."
5- انسان‌های را دوست دارم که برای عملی نيک در پس آسمان هفتم دنبال دليل نمی‌گردنند. (نيچه)
"ياوه‌های عاشقانه‌ی يک من"؛ گزارش داده است که وب‌لاگ‌نويسان شيرازی قراره روز 16 اسفند دست به عمل نيکی بزنند و از کودکان بی‌سرپست ديدند کنند و با گل و لب‌خند و شيرينی به ديدارشان بروند عمل نيک آنان را پاس بداريم. " الان حدود 10000 تا بلاگر وجود داره كه همگی وبلاگ می‌نويسند من و چند تا از دوتان بلاگر يه پيشنهاد انسان دوستانه داشتيم و اونم اينكه در آستانه سال نو توي يه روز خاص (16 اسفند) همه بلاگر ها به پرورشگاهها و شير خوارگاهها كمك كنند"
البته من نمی‌دانم 16 اسفند روز خاصی هست يا نه اميدوارم يک روز دولتی نباشه..
××××
شبح به اين فمينيستی نوبره والا!

........................................................................................

۱۳۸۱ اسفند ۱, پنجشنبه


کنکاشی در باب "کنکاش"()
پی‌نوشت:"کدو غل‌غلی" يا "کدو قلقلی" به اين متن اضافه شده است.
دوست عزيزم kadoughelgheli در نظرخواهی مربوط به مطلب "I am a spectre" نوشته بودند:"می‌خواستم بپرسم واژه‌ی «کنکاش» به معنی «مشورت» است يا «جست و جو» که شما به کار برده ايد؟" کدوغل‌غلی عزيز به موضوع درستی اشاره کرده است واژه‌ی "کنکاش" که به صورت "کنگاج"، "کنکاج" و "کنگاش" در قديم به کار می‌رفته است در اصل واژه‌یی ترکی-مغولی است و معنای آن "مشورت" است. آقای ابوالحسن نجفی در کتاب غلط ‌ننويسيم در باره‌ی کنکاش می‌نويسد: "اين کلمه در اصل مغولی-ترکی است و معنای آن "مشورت" است... در اغلب نوشته‌های امروز اين کلمه را به‌معنای "کاوش" يا "کندوکاو" به کار می‌برند و غلط است.[1]" اما آيا حرف ايشان را بايد پذيرفت و به‌کار بردن آن به معنای "کاوش" و "کندوکاو" چنان که من در نوشته‌ی خود به کار برده‌ام نادرست است؟
در اين جا ما با دو ديدگاه مختلف روبه‌رو هستيم دستورنويسان سنتی و زبان‌شناسان. دستورنويسان سنتی برای تغيير و تحول زبان ارزش قايل نيستند مگر آن که اين تغيير و تحول در چند قرن پيش اتفاق افتاده باشد. اما زبان‌شناسان تغيير و تحول را اجتناب ناپذير می‌دانند و آن را از خصوصيات زبان به عنوان يک موجود زنده و رشديابنده می‌شمارند. دستورنويسان سنتی هر چه را در نوشتار منابع معتبر فارسی بيابند درست می‌شمارند و غير آن را نادرست می‌پندارند و حاصل ضعف و بی‌سوادی به کار برنده؛ اما زبان‌شناسان استدلال می‌آورند که زبان همان گونه که در پيش از سعدی و حافظ تحول پيدا کرده است امروز هم در حال تحول است و بايد تحول آن را ديد و شناخت نه آن که با ناسزاگویی و امر و نهی حرف زدن روزانه‌ی مردم را مغشوش کرد.
آيا در گذشته اتفاق نيفتاده است که واژه‌یی در طول زمان معنای خود را تغيير دهد و به معنای حتا متضاد با معنای روز نخست به کار رود؟ اجازه دهيد از خود آقای نجفی مثال بياوريم تا مدافعان ايشان را در موقعيت دشوار پذيرش دو امر متناقض قرار دهيم(!) در همان کتاب غلط ننويسيم در شرح "فضول/ فضولی" می‌نويسند: "در عربی اين دو کلمه را درست بر عکس آن‌چه ما امروز در فارسی معمول می‌داريم به کار می‌برند، يعنی فضول را به‌معنای "زبان‌درازی و مداخله‌ی بی‌جا در کار ديگران" و فضولی را به معنای "زبان‌دراز و مداخله کننده در کاری که به او مربوط نيست". در آثار قديم نيز اين دو کلمه نخست به همين صورت استعمال می‌شده است.[2]" پس تا اينجا ما می‌دانيم که در زبان فارسی در گذشته کلمه "فضول" به معنای "زبان‌درازی" بوده است و "فضولی" به معنای "زبان‌دراز" اما ما امروزه به‌صورت آشکاری اين دو معنا را جا‌به‌جا به کار می‌بريم يعنی به شخص زبان‌دراز می‌گويم "فضول" و به عمل او می‌گوييم "فضولی" حال چرا آقای نجفی اين را غلط نمی‌داند و برای به‌کار بردن‌اش مجوز صادر می‌کند اما به کار بردن "کنکاش" به جای "کندوکاو" را غلط می‌شمارد؟ دليل روشن است چون اين تحول در زمانی بين سعدی و حافظ اتفاق افتاده است. سعدی می‌گويد:
دوران دهر و تجربتم سر سپيد کرد
وز سر به در نمی‌رودم همچنان فضول.

ويا
چو کاری بی فضول من برآيد
مرا در وی سخن گفتن نشايد
و گر بينم که نابينا و چاه است
اگر خاموش بنشينم گناه است.

و قبل از سعدی رودکی نيز "فضول" را به معنای عمل مداخله در کار ديگران به کار برده است و نه فاعل مداخله کنند:
تا کی بری عذاب و کنی ريش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حديث غاب

به روشنی مقصود سعدی و رودکی از "فضول" شخص نيست و به عمل اشاره دارد. با اين حال در صد سالی که بين سعدی و حافظ گذشت اين دو معنا جابه‌جا شدند و در مثال‌های که در همان کتاب غلط ننويسيم و زير همان ماده‌ی "فضول/ فضولی" آمده است می‌بينيم حافظ به‌روشنی اين دو واژه را درست همان گونه که ما امروز به‌کار می‌بريم به کار برده است:
مرا به رندی و عشق آن فضول عيب کند
که اعتراض بر اسرار علم عيب کند.

و يا
در کارخانه‌ای که ره علم و عقل نيست
فهم ضعيف رای فضولی چرا کند.

به هر حال آقای نجفی نيز می‌نويسند: "اما معمولا، به خصوص از قرن هشتم هجری به بعد، فضول و فضولی مانند استعمال امروز ما به کار می‌رود.[3]" البته ناگفته نماند که در زمان سعدی و حتا در شعر خود سعدی نيز "فضولی" به معنای که ما به کار می‌بريم آمده است عجيب است که اين را آقای نجفی نديده اند، ببينيد:
که من توبه کردم به دست تو بر
که گرد فضولی نگردم دگر

و يا مولوی می‌گويد:
اين گهی بخشد که اجلالی شوی
وز فضولی و ذغل خالی شوی

اين که چرا ما برای معنای عربی اصالت قايل نشديم و معنای مورد نظر خود را به واژه‌های "فضول" و "فضولی" مترتب کرديم به دليل اين است که ما فارسی زبان هستيم و مطابق با معيارها و شم زبانی خود حرف می‌زنيم و کاری به معيارهای ساير زبان‌ها نداريم و شم ما هم با شم آنان متفاوت است. در فارسی ما يک "ي" داريم که از نشانه‌های اسم مصدر و حاصل مصدر است و به آن "يای مصدريه" يا "يای اسم مصدر" و يا "يای حاصل مصدر" می‌گويند. اين "ی" را به صورت "ای" تلفظ می‌کنيم. مانند "شوخ" و "شوخی"، "دانا" يا "دانایی" توجه داشته باشيد که اين "ي" را با "ی" نکره اشتباه نکنيد. مثلا وقتی می‌گوييم: "شوخی را ديدم که شوخي از حد گذرانده بود." "ی" در "ّشوخی" اول "يای نکره" است و در "شوخي" دوم "يای حاصل مصدری" بر همين اساس فارسی زبانان اصولا معنای اولی "فضولی" را فراموش کرده‌اند و از واژه‌ی "فضول" که معنای آن را دگرگون شده بود حاصل مصدر "فضولي" را ساخته اند. به همين دليل حتا "ي" فضولي را نيز "ای" تلفظ می‌کنيم وقتی می‌گوییم: "فضولی را ديدم گوشش کشيدم و گفتم فضولی موقوف." به وضوح بين تلفظ "فضولی" اول که به معنای فضول نامشخص برای شنوده است و "فضولي" دوم که به معنای عمل شخص فضول است تفاوت وجود دارد.
به هر حال سخن دراز شد. "کنکاش" در زبان مغولی و ترکی چه معنا دارد و چگونه نوشته می‌شود مربوط به ما نيست و اين که اين کلمه در گذشته به چه معنایی به کار می‌رفته است نيز چيزی را تعيين نمی‌کند. امروز "کنگاج"، "کنکاج" و يا هر املای ديگری از اين لغت منسوخ شده است و هيچ فارسی زبانی آن را نه به معنای "مشورت" و نه به هيچ معنای ديگری به کار نمی‌برد. امروز واژه‌ی "کنکاش" که اتفاقا واژه زيبایی هم از کار درآمده است منحصرا به معنای "کندوکاو" و "کاوش" به کار می‌رود و هيچ ابهامی در آن نيست. اگر به کسی بگوييد می‌روم با فلانی کنکاش کنم مطمئنا او تصور نخواهد کرد که می‌خواهيد با آن شخص "مشورت"کنيد و جمله‌ی شما را ناقص و بی‌معنا تشخيص خواهد داد.
روزی که آن مطلب را می‌نوشتم به‌هيچ‌وجه به معنای "کنکاش" به عنوان "مشورت" توجه نداشتم و آن را فقط به همان معنایی که به ذهن همه‌ی ما متبادر می‌شود به کار بردم.
پی‌نوشت:
"کدو غل‌غلی" يا "کدو قلقلی"
دوست بسيار عزيزی پس از خواندن يادداشت "کنکاشی در باب "کنکاش"" برای‌ايم ايميلی فرستاد و نوشت:" غلط ننويسيم. قلقلی به گمانم با قاف نوشته می‌شود نه با غين" من از اين که اين نويسنده عزيز و فهيم هنوز وب‌لاگ‌ام را می‌خوانند بسيار خوش‌حال شدم و پاسخ ايميل ايشان را هم دادم اما تصور کردم ممکن است اين سوآل برای ساير دوستان هم پيش آمده باشد به همين دليل گفتم توضيح مختصری در باره‌ی آن بدهم.
در فارسی ما حرف "قاف" نداريم اين حرف از طريق کلمات عربی و ترکی وارد زبان ما شده است. در لهجه اکثر فارسی زبانان تفاوتی بين تلفظ "قاف" و "غين" وجود ندارد. فارسی زبانان شرق کشور مثلا در کرمان هنوز بين اين دو حرف در تلفظ تفاوت قايل هستند اما اين فقط وقتی هست که با لهجه‌ی شيرين کرمانی حرف می‌زنند. به هر حال از سوی بزرگان ادب فارسی توصيه می‌شود اسامی فارسی و واژه‌های فارسی با "غين" نوشته شوند. مثلا در فرهنگ معين "غو" و "غورباغه" آمده است هر چند املای اين واژه‌ها با "قاف" هم آورده شده است.
و اما "قلقلی" يا "غل‌غلی" در زبان عامه و بخصوص کودکان به چيزهای کوچک و گرد می‌گويند "قلقلی". هر چند فرهنگ معين و ده‌خدا[4] با همين املا اين را ثبت کرده‌اند؛ اما به نظر می‌رسد با توجه به مطالبی که در باره‌ی "غين" و "قاف" گفتيم و با توجه به قرينه‌ی ديگری که خواهد آمد بهتر است اين واژه نيز با "غين" نوشته شود. و اما قرينه ديگر: در فارسی مصدری داريم به نام "غلتيدن" که اسم مصدر آن "غلت" است و به معنای جابه‌جای با چرخيدن است. مصدرهای مرکب ديگری هم از همين مصدر وجود دارد: "غل خوردن و غل‌غل خوردن[5]" با اين شواهد به نظر می‌رسد اطلاق "قلقی" به اشيا گرد و و مدور و کوچک وجه "غل" خوردن آن‌ها باشد زير در هيچ کدام از اين فرهنگ‌ها برای "قلقلی" ريشه‌یی ذکر نشده است. به دو دليل گفته شده، به‌تر است "قلقلی" به معنای گرد و مدور را هم "غل‌غلی" بنويسيم و شايد دليل اصرار نکردن بر اين موضوع خلط نشدن معنای متفاوت اين دو واژه باشد که اين موضوع خود بحث ديگری است.
اما چه "قلقلی" به معنای "شی گرد و مدور کوچک" را با "قاف" بنويسيم يا با "غين" کدوی غل‌غله‌زن هم‌چنان بايد با "غين" نوشته شود نه با "قاف" زيرا منظور ما از کدوغل‌غلی" کدویی گرد و مدور و کوچک" آن‌چنان که "کوفته‌قلقلی" را می‌گوييم نيست بل‌که مراد کدویی است که غل می‌خورد و می‌رود و برگرفته شده از شعر کودکانه‌یی است که با اين مصراع شروع می‌شود: "کدوی غل‌غله‌زن نديدی يه پير زن!"
به هر حال اگر مراد از "کدوغل‌غلی" کدوی غلتان است بايد حتما با "غين" نوشته شود اگر مراد کدوی کوچک و گرد و مدور[6] است می‌توان آن را هم با "قاف" نوشت هم با "غين" البته بايد خود صاحب‌نام در اين مورد چيزی بگويد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - غلط ننويسيم، ابوالحسن نجفی، ص 316
[2] - همان جا، ص 294
[3] - همان جا، ص 295
[4] - مثلا در فرهنگ ده‌خدا "کوفته قلقلی" آمده است. دوستانی که با اين خورشت بسيار خوش‌مزه آشنا نيستند می‌دانند که اين نوع خورشت از کوفته‌های ريزی تشکيل شده است که به دليل گرد و کوچک بودن به کوفته قلقلی مشهور شده اند به اين خورشت، سرگنجشکی هم می‌گويند.
[5] - در فرهنگ معين و ده‌خدا هر دو اين مصدرها آورده شده است و معنای آن غلتيد چيز مدور ذکر شده است.
[6] - در فرهنگ ده‌خدا با اين که انواع کدوها را نوشته است: از کدو بنگالی بگيريد تا کدوی نرگس 16 نوع کدو را نام برده است و شرح داده است هيچ اشاره‌یی به کدو غلغلی نکرده است و اين به دليل آن است که چنين کدویی به عنوان گياه وجود ندارد و اين ظن را قوی‌تر می‌کند که اين نام از همان داستان گرفته شده است و به کدوی گرد و مدور و کوچک اشاره ندارد.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۲۹, سه‌شنبه


هم‌چون ميلاد گشاده‌ی زخمی.

خسرو گل‌سرخی و کرامت‌الله دانشيان که دفاع از مردم را به دفاع از خويش ترجيح دادند در سحرگاه 29 بهمن 1352 اعدام شدند و مرگ اعدام کننده‌ گان خويش در کمتر از 5 سال بعد رقم زدند. زنده‌گی گل‌سرخی را در کمتر از 100 کلمه می‌توان بيان کرد:
خسرو گلسرخي در بهمن ماه 1322 در رشت به دنيا آمد. يك‌سال و نيم بعد, پدرش فوت کرد مادرش به همراه کودک خردسال نزد پدر به شهر قم رفت. پدربزرگ‌ خسرو روحانی بود. در سال 1341 پدربزرگ را نيز از دست داد و راهی تهران شد. روزها كار می‌كرد و در کلاس‌های شبانه درس می‌خواند. شعرها و مقاله‌های‌ متعددی در نشريات مختلف از او چاپ شده. و سرانجام در سحرگاه 29 بهمن 1352 در تهران اعدام شد.
اما گل‌سرخی که فقط 30 سال زنده‌گی کرد توانست با دفاع شجاعانه‌‌اش جایی برای خود در تاريخ مبارزات مردم کشورمان برای آزادی و عدالت و تعيين حق‌سرنوشت باز کند. خود او در دادگاه گفت:
"من در اين دادگاه براي جانم چانه نمي‌زنم وحتي براي عمرم ، من قطره اي ناچيز از عظمت وحرمان خلق‌هاي مبارز ايران هستم خلقي كه مزدك ومازيارها وبابك‌ها ، يعقوب ليث‌ها، ستارها و حيدرعمواوغلوها، پسيان‌ها ، ميرزاكوچك‌ها، اراني‌ها و روزبه‌ها و وارتان‌ها داشته است."
اين خط سرخ و اين قافله‌ی خونين بعد از او امتداد پررنگ‌تری پيدا کرد و اکنون رودخانه‌ی خروشانی شده است. امروز در بيست‌ونهمين سال روز تولد دوباره‌اش شمعی روشن کنيم و شرابی سرکشيم و در دل آرزو کنيم ديگر هرگز "گل‌سرخی"یی نداشته باشيم که ميلادش در پرپرشدن‌اش باشد. آرزو کنيم گل‌سرخی‌هامان، کرامت‌الله دانشی‌هامان، آنقدر زنده‌گی کنند که نوه‌ها و نبيره‌های خود را در آغوش کشند. آنان رفتند تا زنده‌گی جاويد شود. ما "بی‌چرا زنده‌گان نباشيم" تا چراغ خانه‌ی‌مان از فروغ مرگ "آنان (که) به چرا مرگ خود آگاه‌اند" روشن نباشد.
امروز در وب‌لاگ‌های مختلفی از گل‌سرخی و دانشيان نوشتند:
گل‌ناز
ليلای ليلی
تا اطلاع ثانوی(متن کامل دفاعيات)
سؤزوموز(چند يادداشت به فارسی و ترجمه شعری از گل‌سرخی به ترکی)
گل‌کو مثل هميشه که وقتی دست به کاری بزنه پروپيمون اين کار را می کند در مورد خسرو گل‌سرخی و کرامت‌الله دانشيان مطالب جالبی نوشته و چند تا لينک خيلی خوب هم داده.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۲۷, یکشنبه


لب‌خندهای راه‌راه
عاشقانه‌ترين لب‌خندها را هر صبح و شام نثارش می‌کرد و نمی‌دانست چرا به او دل نمی‌بندد. غافل بود از اين که هر چه لب‌خند عاشقانه‌تر باشد از پشت ميله‌ها کريه‌تر ديده می‌شود.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۲۵, جمعه


خود گويی و خود خندی، عجب فيلم‌ساز هنرمندی!()
اين که قاعده در هر داوری و قضاوتی در کشور‌های توتاليتر و ديکتاتوری بر رای نادرست استوار باشد و قضاوت درست از استثنايی بر سر تصادف و اتفاق حاصل شود نه حرف تازه‌یی است نه موضوع نوبرانه‌یی برای طرح؛ اما اين که بدترين و ضعيف‌ترين فيلم جشن‌واره‌ی فجر سيمر‌غ به‌ترين فيلم و چند جايزه از معدود جوايز ديگر اين جشن‌واره‌ی کم جايزه را به خود اختصاص دهد ديگر حقيقتا نوبر است.
"ديوانه‌ای از قفس پريد" جمعی از به‌ترين بازی‌گران کشور را در خود داشت، عزت‌الله انتظامی و علی نصيريان از پيش‌کسوتان و پرويز پرستویی و نيکی کريمی از متاخران، نقش‌های درجه‌ی دو و سه هم ناآشنا نبودند ساير عوامل نيز تماما از حرفی‌ها و صاحب‌نامان سينمایی ايران بودنند کسانی که حضورشان به‌تنهایی می‌تواند سطح فيلم را بالا بياورد؛ اما وجود يک لشکر بازی‌گر و متخصص سينما نتوانست فيلم‌نامه‌ی آشفته و کارگردانی نپخته‌ی فيلم را جبران کند و فيلمی که با هزينه‌یی گزاف و به‌کارگيری تمام توان‌مندی‌های سينمای ايران ساخته شده بود فيلمی ضعيف و خسته کننده از کار درآمد و مسلما اهدای به‌ترين جايزه جشن‌واره هم آن را نجات نخواهد داد. احتمالا قدم بعدی، که احمدرضا معتمدی نويسنده و کارگردان فيلم در سخنان کوتاه خود هنگام دريافت جايزه بازی آن را شروع کرد، ممنوع کردن نمايش آن است. فيلم را اثری اپوزوسيونی جا خواهند انداخت تا فروش آن را تضمين کنند احتمالا بعد از درج خبرها و سوتيترهای اشتها برانگيز در مطبوعات مجوز اکران را خواهد گرفت و سپس تله‌ويزيون نيز وارد عمل می‌شود و به تبليغ وسيع آن می‌پردازد تا اين دسته‌گل خود را به فروش برساند.
در ماهنامه‌ی سينمايی فيلم، ضمن معرفی فيلم و درج متنی از نويسنده و کارگردان آن جمله‌یی نوشته شده است و پيش‌گویی صورت گرفته است که اکنون پس از مراسم اختتاميه ديگر پيش‌گویی نيست و محقق شده است. پيش‌بينی چنين بود: ""ديوانه‌ای از قفس پريد" را يکی از شانس‌های اصلی کسب جوايز امسال می‌دانند و با توجه به برخی ملاحظات فرامتنی، اين پيش‌بينی چندان هم بی‌راه نيست.[1]"
اما اين ملاحظات فرامتنی چيست؟
پس از روی کار آمدن دولت خاتمی شور و هيجان مردم در بالاترين سطح بود. مردمی که تصور می‌کردند توانسته‌اند با کمترين هزينه، بالاترين فايده را به دست بياورند و بين "بد" و "بدتر"؛ "بد" را انتخاب کنند انتظار فتح سنگرهای بعدی را داشتند و تا آن‌جا که به آن‌ها مربوط می‌شد تمام اين سنگرها را از شواری شهر گرفته تا مجلس شورا فتح کردند و از آن جا که اجازه‌ی پاسداری از اين سنگر توسط جريان دوم خرداد به مردم داده نشد اين سنگرها را به خاتمی و جناح‌اش سپردند و آنان در خوش‌بينانه‌ترين وضعيت با تسامح و ندانم‌کاری تمام اين سنگرها را يکی بعد از ديگری از چنگ مردم درآوردند و به شغال‌گران قبلی‌اش سپرند. مطبوعات اولين قربانی بود و سينما آخرين.
سيف‌الله داد نخستين معاونت سينمایی دولت خاتمی بود که توانست گام‌های مثبتی در جهت ارتقای سينمای ايران بردارد هر چند برخی از سياست‌گذاری‌های او و هم‌کاران‌اش محل اشکال بسيار است و چون‌وچرای زيادی دارد اما قدرت پاسخ‌گوی موج مردمی و انتظارات اصلاح‌طلبانه‌ی مردم را داشت. "داد" مانند ساير نيروهای خاتمی بدون پشت‌وانه ماند و برکنار شد و "پزشک" که منتسب به جناح راست بود جای او را گرفت و اکنون که پزشکان به دليل سرطان حنجره ادامه‌ی کار "پزشک" را ممکن نمی‌دانند آقای "حيدريان[2]" به جای ايشان انتخاب شده است و بدينوسيله حيات و ممات سينمای ايران به دست يکی از مديران صدا و سيما افتاد. مرسی سيد خندان جناب آقای خاتمی متشکريم که سينما را دربست به جناح رقيب هبه کردی گناه دارند آنان تله‌ويزيون کم‌شان بود بايد سينما را هم به آنان می‌داديد!
اما اين وسط "ديوانه‌ای از قفس پريد" چه نقشی دارد؟ موضوع خيلی ساده است، تهيه‌کننده‌ی اين فيلم تله‌ويزيون است، شبکه‌ی اول سيما، و درواقع جوايزی که به آن هبه شد کادوی سينمای ايران است به مديران جديدش!
و اما چرا خود گویی و خود خندی!
امسال با کمال تعجب يکی از داوران جشن‌واره آقای "محمدرضا جعفری‌جلوه" است مدير شبکه‌ی اول تله‌ويزيون! ايشان که آدم کم‌سواد و به شدت سياسی و به شدت راست تشريف دارند امسال به عنوان داور جشن‌واره‌ی سينما انتخاب شدند حالا ببينيد در سال‌های گذشته چه خيانت‌های که تله‌ويزيون به سينما نکرد! فيلم‌سازان غير راست، و مستقل برای پخش آنونس فيلم‌های‌شان بايد از هفت‌خوان رستم رد می‌شدند و در پايان اگر احتمالا مجوز می‌گرفتند بايد ميليون‌ها تومان هزينه تبليغات پرداخت می‌کردند. در ضمن هيچ برنامه‌ی درست و درمانی هم به سينمای ايران اختصاص داده نشد و اکنون به عنوان جايزه مدير کم مخاطب‌ترين شبکه‌ی تله‌ويزيونی جمهوری اسلامی که سطحی‌ترين سريال‌های سال‌های گذشته در آن تهيه شده است به عنوان دوار انتخاب می‌شود و حاصل اين دواری از پيش معلوم است فيلمی که تهيه کننده‌ی آن جزو هيات داوران است اگر جايزه‌ی بهترين فيلم که اتفاقا به تهيه‌کننده تعلق می‌گيرد را نگيرد چه فيلمی بايد بگيرد حتما توقع داريد اين جايزه به "واکنش پنجم" داده می‌شود؟
اين از ملاحظات "فرامتنی" و اما کمی هم درباره‌ی "متن"!
آدم‌های فيلم نه "شخصيت" بودند و نه "تيپ" موجودات بدون امتدادی بودند که طول حيات‌شان يک سکانس بيش‌تر نبود از سکانسی به سکانس ديگر تغيير ماهيت می‌دانند. بدون اغراق در بعضی موارد حتا در دو پلان متوالی، شخصيت‌های داستان تغيير منش می‌دادند و هيچ حسی را با خود امتداد نمی‌دادند همين موضوع موجب شده بود در سالن سينما، هنوز فيلم به نيمه نرسيده بود صدای خميازه‌ی تماش‌گران شنيده شود و در انتهای فيلم آن‌قدر بی‌تاب شده بودند که پايان هر سکانس را پايان فيلم می‌پنداشتند و برای ترک سالن در صندلی خود نيم‌خيز می‌شدند.
ديالوگ‌ها به شکل احمقانه و ناشيانه مملو از ضرب‌المثل و تکيه کلام شده بود. پيرمرد متول، وکيل، قاضی، مطلقه و موجی همه مانند هم در هر کلام خود دو ضرب‌المثل به کار می‌بردند اين روش ديالوگ‌نويسی که احتمالا با کمک چند جلد "کتاب کوچه" به دست آمده، موجب شده است هيچ شخصيتی قابل باور نباشد و زبان‌شان را نشود فهميد و بعد از مدتی دچار حالت تهوع شد!
موضوع فيلم قبلا بارها توسط حاتمی‌کيا و ساير کارگردانان وابسته به جناح‌های حکومتی دست‌مالی شده بود با اين تفاوت که حاتمی‌کيا کار خود را بلد است و با تقليد و سرقت از فيلم‌های پرمخاطب و با کمی ذوق و سليقه و مقدار زيادی تجربه فيلم‌سازی می‌داند چگونه فيلم بسازد که صدای خميازه‌ی تماشاگران بر صدای دالبی غلبه نکند اما آقای معتمدی فعلا فقط خود را به منابع پول‌دار و بی‌دروپيکری مانند تله‌ويزيون چسبانده است و دل به تبليغات وسيع و محض‌رضای‌خدای آن سپرده است هر چند فيلم قبلی‌اش "زشت و زيبا" از همه‌ی اين عوامل برخوردار بود اما نه مخاطب عام را راضی کرد نه مخاطب خاص را.
اگر می‌خواستم در باره‌ی ضعف‌های اين فيلم بنويسم مثنوی هفتاد من می‌شد اما اگر فيلم به‌ترين جايزه‌ی جشن‌واره را نگرفته بود حتا ارزش اين چند خط سياه کردن را هم نداشت. حيف کليد‌های که بر سرشان کوبيده شد تا اين فيلم نقد شود.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] - ماه‌نامه‌ی سينمايی فيلم شماره‌ی 296؛ 12 بهمن 81، ص 19
[2] - حيدريان سال‌هاست (از زمان حکومت لاريجانی بر صدا و سيما) مديريت شرکت سيما فيلم (تل فيلم قبل از انقلاب) که وابسته به تله‌ويزيون است را به عهده دارد. فراموش نکنيم محصولات اين شرکت سال گذشته وقتی به جشن‌واره فجر داده شد در 90 درصد موارد به عنوان آثاری بی‌ارزش توان راه‌يابی به بخش مسابقه‌ی جشن‌واره را نيافتند و به همين دليل تله‌ويزيون جشن‌واره را تحريم کرد! حالا اين مدير کاردان مديريت سينمای ايران را به‌عهد گرفته است! از اين بيش‌تر از دولت آقای خاتمی انتظار داشتيد؟

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۲۱, دوشنبه


I am a spectre.()
در سال‌روز تولد ”شبح“ دوست ناشناس بسيار عزيزی به نام znic از اين كه خط و انشای ”شبح“ در يك ‌سال گذشته متحول شده است ابراز خرسندی كرد و من ضمن تاييد حرف او قول دادم در اين باره دست به خود افشاگری زنم و اكنون الوعده وفا!
در مورد خط بايد بيش و پيش از همه از دوست مهربان و خوش‌قلب خود آقای اكبر سردوازمی تشكر كنم ايشان از همان بدو تولد ”شبح“ در موارد مختلف از جمله در شيفت كردن از ويندوز 98 به ويندوز ان‌تی راه‌نمايی‌های ارزنده‌يی كردند كه حاصل‌اش اين شد كه می‌بينيد‎؛ تصور می‌كنم ”ی“‌ها و ”بی‌فاصله“ها درست شده است. راست‌اش را بخواهيد خودم مانند شما به سختی می‌توانم نوشته‌های اوليه‌ی ”شبح“ را بخوانم. اين پاراگراف را اگر با تشكر از آقای سرمست به پايان نبرم ناسپاسی را به منتها رسانده‌ام كه به منتها رساندن ناسپاسی ديگر حتا از ”شبح“ هم برنمی‌آيد(!)
و اما انشاء:
اولين يادداشتی كه "شبح" با آن متولد شد‎؛ اين بود: ”من يك شبح هستم!“. پس از خواندن اين جمله، اولين پرسشی كه به ذهن متبادر می‌شود اين است كه مگر قرار بوده است من ”دو يا بيش‌تر“ شبح باشم كه چنين بر ”يك“ تاكيد كرده ام؟ اين‌گونه كاربرد ”يك“ حاصل تقليد از زبان‌های اروپايی در نگارش فارسی است اگر من انگليسی زبان بودم و می‌خواستم به اين شكل خود را معرفی كنم بايد جمله‌يی نظير ” I am a spectre.“ را به كار می‌بردم اما من فارسی زبان هستم (هر چند فارسی را هنگامی كه به قصد نوشتن به‌كار می‌برم الكن شده و فراموش می‌كنم مادرم چه‌گونه به من فارسی آموخته است.) پس به‌تر است مانند فارسی زبانان خود را معرفی كنم و بگويم: ”من شبح هستم!“
حال كه باب اين گفت‌وگو باز شد خوب است در مورد اين ”يك“ نابه‌كار بيش‌تر كنكاش كنيم. فارسی زبانان در مقام گفت‌وگو و نوشتار استفاده‌های بسيار زيادی از ”يك“ می‌كنند كه اگر بخواهيم در آن غور كنيم مثنوی هفتاد من خواهد شد پس مجمل چند مورد كلی را بيان كنيم و باب بحث را می‌گشايم تا دوستان نظر دهند و دامنه‌ی اين قال و مقال را گسترش يابد.
1- اصلی‌ترين كاربرد ”يك“ واحد شمارش بودن آن است. ”يك“ نخستين عدد در مجموعه‌ی اعداد طبيعی به شمار می‌رود. وقتی حافظ می‌گويد:
گفته بودی كه شوم مست و دو بوس‌ات بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو ديدم و نه يك[1]
مشخص است كه به حافظ وعده‌ی ”دو“ بوسه داده شده است اما حال او به ”يكی“ هم راضی است اما حتا دريغ از ”يك“ بوسه!
2- در فارسی وقتی از ”اسمی" سخن می‌گويند كه در نزد مخاطب ناآشناست از پسوند ”ی" استفاده می‌كنند. ”ی" به عنوان علامت نكره در آخر اسم يا صفت وابسته به اسم می‌نشيند و نشان می‌دهد كه ”اسم“ گفته شده برای مخاطب ناآشنا است. وقتی سعدی می‌گويد:
گلی خوش بوی در حمام روزي
رسيد از دست مخدومی به دستم

دارد در مورد ”گل“ و ”روز“ و ”مخدوم”ی صحبت می‌كند كه ما آن‌ها را نمی‌شناسيم. در اين سال‌ها تحت تاثير زبان‌های اروپايی استفاده از "يك" به‌جای پسوند ”ی" به عنوان علامت نكره رايج شده است به اين سياق اگر سعدی مقلد طرز نگارش اروپاييان بود می‌نوشت:
يك گل خوش بوی در حمام يك روز
رسيد از دست يك مخدوم به دستم
البته نا گفته نماند كه از دير باز استفاده از ”يك“ به عنوان علامت نكره در بعضی از تركيبات مرسوم و مجاز بوده است تركيباتی مانند: ”يك‌روز”، ”يك‌شب”، ”يك‌چند“،... و فی‌المثل خود جناب سعدی در بوستان می‌گويد:
زدم تيشه يك‌روز بر تل خاك
به‌گوش آمدم ناله‌يی دردناك
كه زنهار اگر مردی آهسته‌تر
كه چشم و بناگوش و روی است و سر
[2]
و از متاخران صادق هدايت در داش اكل می‌نويسد:
يك روز داش‌آكل روی سكوی قهوه‌خانه‌ی دوميل چندك زده بود.[3]“
3- و اما يكی از شايع‌ترين كاربردهای غلط و تقليد شده‌ در باب ”يك“ به كار بردن آن برای بيان امر كلی است. ابوالحسن نجفی در ”غلط ننويسيم“ مثال‌های متعددی در اين خصوص آورده است از جمله می‌نويسد:
”مترجمی عبارت فرنگی را چنين ترجمه كرده است: ”تنها يك تاريخ‌نگار اديان می‌تواند مفاهيم پنهان آفرينش فرهنگی را كشف كند“ (نشر دانش، شماره‌ی مهر و آبان 1365 ص 9). از اين مترجم بايد پرسيد كه اگر تاريخ‌نگار اديان بيش از يك نفر باشند آيا ديگر نمی‌توانند مفاهيم پنهان آفرينش فرهنگی را كشف كنند؟ در همه‌ی اين مثال‌ها يك زايد است و بايد حذف شود.[4]“
با آشفته شدن زبان فارسی در کاربرد بی‌جای "يک" به عنوان امر کلی امروز اگر اين شعر فرودسی را که می‌گويد:
" شما شش‌هزاريد و من يک دلير
سر سرکشان اندر آر بزير"
بخوانيد در وهله‌ی اول "يک دلير" اشاره به امر کلی به نظر می‌رسد. در صورتی که چنين نيست و در اين‌جا "يک" تن بودن پهلون در مقابل هزار تن بودن دشمنان‌اش منظور است.
دکتر پرويز ناتل‌خانلری در کتاب "دستور ربان فارسی" برای بيان "معرفه‌ی جنس" در زبان فارسی چهار قاعده‌ی مختلف را بيان کرده است:
"1- کلمه‌ی فرد و مجرد از ادات و ابهام، معرفه است و از آن مفهوم جنس حاصل می‌شود. مثال: مرد بايد که در کشاکش دهر/ سنگ زيرين آسيا باشد (سعدی) 2- گاهی برای بيان معرفه‌ی جنس، کلمه جمع بسته می‌شود: شاهان کم التفات به حال گدا کنند. 3- حرف ابهام بر سر کلمه در می‌آيد. مثال: گفت هر سنگين دل و هر هيچ‌کس/ چون منی را آهنين سازد قفس (منطق‌الطير – عطار) 4- در موردی که کلمه‌ی اسناد يا فعل منفی باشد، يا جمله به‌صورت استفهام‌انکاری به‌کار رود، پيش از کلمه‌ی نهاد هيچ در می‌آيد. مثال: هيچ روباه نگردد چو هژير/ هيچ گنجشک نگردد چو عقاب. (اديب صابر)[5]"
يادآوری نکته‌های گفته‌شده نبايد ما را در کنار دستورنويسان سنتی قرار دهد که متحجرانه هرگونه تحولی را در زبان به رسميت نمی‌شناسند و تصور می‌کنند اين حق و توان را دارند که جلوی تحولات زبانی را بگيرند. غلط حرف‌زدن "باسوادان" ناآشنا با زبان فارسی همان‌اندازه برای زبان خطرناک است که سعی در درست‌نويسی از زاويه ديده دستورنويسان سنتی. اين خود بحث ديگری است که فرصت جداگانه‌یی می‌طلبد و به زودی به سراغ‌اش خواهم رفت؛ اما برای نشان دادن موضوع از ديدگاه زبان‌شناسان نقل قولی از محمدرضا باطنی کفايت می‌کند:
" و باز نمونه‌ی ديگر:
3- الف: يک آدم‌هایی آن‌جا بودند که نگو و نپرس.
3- ب: آدم‌هایی آن‌جا بودند که نگو و نپرس.
پاسخ من در اين مورد اين است که هر دو صورت درست است ولی صورت الف در فارسی محاوره عادی‌تر است و من خود نيز آن را به کار می‌برم، اگر چه کاربرد عدد "يک" با معدود جمع ("آدم‌هایی") "منطقی نمی‌نمايد.[6]"
همه‌ی اين‌ها را گفتم تا بگويم ”من يك شبح هستم.“ عبارتی تقليد شده و غير فصيحی است و به‌تر است نوشته شود: ”من شبح هستم.“ طرفه اين كه همان يك سال پيش دانش و آگاهی‌ام از زبان فارسی همان‌قدر بود كه اكنون است و چيز زيادی به آن افزوده نشده است اگر به نظر دوستان اكنون به‌تر از آن موقع می‌نويسم فقط دقت بيش‌تر و حس مسئوليت بالاتر است زيرا دريافته‌ام كه خواننده‌گان دقيقی دارم و بايد دقيق‌تر بنويسم. اميدوارم دوستانی که زياد و به وفور از "يک" استفاده می‌کنند بعد از خواند اين مطلب کمی بيش‌تر در مورد کاربرد "يک" مکث کنند و ببينند آيا جمله‌شان را اين "يک" که به جای a"" نشسته است و نه "one" آشفته و ناخوانا نمی‌کند؟
و يك(!) پی‌نوشت:
زمانی كه كار نوشتن يادداشتی در باره‌ی ”يك“ به اتمام رسيد؛ هنگام خواندن داستان ”من هم چه‌گوارا هستم“ نوشته‌ی ”گلی ترقی" در كتاب ”يادگار خشك‌سالی‌های باغ[7]‎“ به پاراگراف جالبی رسيدم كه در آن ”يك“ به وفور و درست و نادرست يافت می‌شد.
آقای حيدری خنديد و دستش را روی دسته‌ی قابلمه گذاشت. حس كرد كه خودش هم شبيه به يك قابلمه شده است، يك قابلمه‌ی شسته و رفته و تميز اعيانی، يك قابلمه‌ی متواضع با يك دسته‌ی فولادی روی كله‌اش، يك قابلمه كه هر شب تويش را می‌شويند و دوباره پرش می‌كنند، درش را می‌‌بندند و به اين‌ور و آن‌ ور می‌برند.[8]“
”يك“ بار ديگر آن پاراگراف را اين بار بدون "يک" بخوانيد:
آقای حيدری خنديد و دستش را روی دسته‌ی قابلمه گذاشت. حس كرد كه خودش هم شبيه به قابلمه شده است، قابلمه‌ی شسته و رفته و تميز اعيانی، قابلمه‌ی متواضع با دسته‌‌‌‌ی فولادی روی كله‌اش، قابلمه‌يی كه هر شب تويش را می‌شويند و دوباره پرش می‌كنند، درش را می‌‌بندند و به اين‌ور و آن‌ ور می‌برند.
و نكته‌ی آخر. اگر اين پاراگراف را ناشی از تصورات شخصيت داستان بدانيم ممكن است اين گونه انديشيدن و سخن گفتن جزو شخصيت ”آقای حيدری" باشد در اين صورت تمام ايرادات گفته شده متوجه‌ی “آقای حيدری" است نه خانم گلی ترقی.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - مطلع اين غزل چنين است. ای دل ريش مرا با لب تو حق نمک!/ حق نگه‌دار! که من می‌روم.- الله معک! هم قافيه بودن ”يك“ با ”نمك“ و "معک" نشان دهنده‌ی اين است كه در گذشته “يك“ را به فتح ”يا“ تلفظ می‌كرده‌اند و تلفظ آن يه كسر ”يا“ متاخر است كه اين خود بحث دراز دامنی دارد نه در حوصله اين يادداشت كوتاه.
[2] - بوستان سعدی؛
[3] ­ داش‌آكل، صادق هدايت.
[4] - غلط ننويسيم، ابوالحسن نجفي، چاپ هفتم ص 427
[5] - دستور زبان فارسی، دکتر پرويز ناتل خانلری، ص331
[6] - نگاهی تازه به دستورزبان، محمدرضا باطنی، انتشارات آگاه،ص 44
[7] - مجموعه‌يي از داستان‌های كوتاه از آثار نويسنده‌گان معاصر به كوشش تورج رهنما در اين كتاب گردآوری شده است،
[8] - يادگار خشك‌سالی‌های باغ، من هم چه‌گوارا هسستم، گلي ترقي ص 507

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۲۰, یکشنبه


موعظه‌های يک‌شنبه‌يی شبحی():
ببخشيم و فراموش کنيم:
اگر شخصی صادقانه، گيرم به اشتباه، در شما عيبی ديد و به دليل آن با شما برخورد نامناسبی داشت او را ببخشيد و فراموش کنيد زيرا منشا "شر"، "خير" بوده است.
ببخشيم اما فراموش نکنيم:
اگر شخصی راز دوستي را در هنگام دشمنی افشا کرد او را ببخشيم؛ اما هرگز فراموش نکنيم چون احتمالا باز اين کار را خواهد کرد.
نه ببخشيم و نه فراموش کنيم:
اگر کسی با تهمت و افترا و دروغ به تخريب شخصت کسی، گيرم دشمن شما، پرداخت و بر اين کار اصرار ورزيد و به اشتباه خود اعتراف نکرد او را نه ببخشيم و نه فراموش کنيم که بخشيدن‌اش موجب رواج اين خصلت ناپسند است و فراموش کردن‌اش فاجعه‌بار.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۱۹, شنبه


ياران چه‌گوارا در جنگل‌های‌ سياهکل.

اين که 13 روشن‌فکر اراده‌گرا اسلحه دست بگيرند به جنگل بروند و کشته شوند. به خودی خود نمی‌تواند خبر مهمی باشد اما اتفاقی که در 19 بهمن 1349(8 فوريه 1971) در جنگل‌های شمال ايران در منطقه‌ی سياهکل افتاد نقطه‌ی عطفی شد در تاريخ مبارزات مردم ايران بر عليه ديکتاتوری. اين روزها پز ضدخشونت و پز قهرمان‌گرا‌ نبودن رواج پيدا کرده است به حدی که برای توبه‌نامه‌خواننده‌گان هورا می‌کشند و آفرين می‌گويند؛ اما آن روزها اين عمل حماسی موجب خيزش غريبی در دانش‌گاه‌های کشور شد. توان سرکوب رژيم شاه به چالش گرفته شد و ارکان آن دمينووار فروريخت تا اين که سقوط تاريخی، محتوم و بدون بازگشت‌اش در بيست‌ودوم بهمن‌ماه 1357 يعنی فقط 7 سال و چهار روز بعد از سياهکل رقم خورد.
اکنون که به انقلاب مردم ايران بر عليه ديکتاتوری و وابسته‌گی خيانت شده است و جريان روزگار به شکلی شده است که تصور کنيم تمام آن حماسه‌ها و از خودگذشته‌گی‌ها بی‌هوده بوده است يادآوری تاريخ مبارزات مردمان برای آزادی و عدالت اجتماعی و حق تعيين‌ ‌سرنوشت موجب خواهد شد فراموش نکنيم مصائب بسياری که در اين سال‌ها کشيده‌ايم حاصل حاکميت شاه‌یی خودخواه و خودبزرگ‌بين بود که می‌خواست با روش‌های قرون وسطی به دروازه‌های تمدن برسد و در کشتن و به بند کشيدن دانش‌جويان و شاعران و نويسنده‌گان و روشن‌فکران ترديد نمی‌کرد اما در مقابل شرکای مذهبی‌اش هميشه با تذبذب و باج‌دهی روبه‌رو می‌شد.
جريان تاريخ به پيش می‌رود و هيچ اراده‌یی نمی‌تواند راه آن را سد کند، انسان‌های آگاه روند آن را تسريع می‌کنند و خفاشان و شب‌پرستان فقط می‌توانند اندکی اين حرکت شتابان را کند کنند.
سياهکل پس از 31 سال هنوز برای ما و مردم‌مان پيام اميد و رهایی دارد به آزادی بيانديشيم و در اين روزهای سرنوشت‌ساز فراموش نکنيم چه بهای گزافی برای آزادی پرداخته‌ايم پاس‌اش بداريم و از چاهی به چاه ديگر سقوط نکنيم.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۱۸, جمعه


وب‌لاگ‌گردی‌های آدينه!()
اين مطالب برای نخستين بار در وب‌لاگ عمومی منتشر شد.
1- اعتراض به اريکسون
مهم‌ترین اتفاق هفته‌ی گذشته در وب‌لاگ‌استان دعوت عمومی به اعتراض برعليه شرکت اريکسون بود. اعتراضی که به همت خسن‌آقا و فضولک و نوجوان، صاحب صفحه و لوگو شد و بسياری از دوستان با قرار دادن اين لوگو اعتراض خود را به شرکت اريکسون نشان دادند. اما چند نکته هنوز قابل طرح است.
اول اين که دوستانی که تنبلی می‌کنند و يا خيلی به موضوع اهميت نمی‌دهند جدی‌تر به آن نگاه کنند و اين لوگو را بالای صفحه‌ی خود قرار دهند. اجازه دهيد وحدت و هم‌آهنگی بينمان شکل بگيرد زياد هم مته به خشخاش نگذاريد. همين الان اين‌جا را کليک کنيد و کد لوگو را برداريد بچسبانيد در تمپلتتان و هم‌بسته‌گی بين وب‌لاگ‌ها را افزايش دهيد.
دوم اين که موضوع از مستندات کمی برخوردار است. بايد پايه‌های علمی آن توسط دوستان آگاه بيش‌تر تشريح شود و حتی‌الامکان نقاطی که اين آنتن‌ها در تهران نصب شده اند مشخص شود. فراموش نکنيم گل‌کوی عزيز از آغاز بر اين نکته پافشاری کرد.
سوم بايد لوگو و شکل اعتراض به‌صورتی باشد که دوستان داخل کشور و خارج کشور بتوانند از پس عواقب حقوقی احتمالی آن برآيند. حرکت‌های چپ‌روانه هر چند حاوی حقيقت بيش‌تری ست و از کيفيت بالاتری برخوردار است اما تعداد موافقان آن را کاهش می‌دهد و اين با ذات هم‌بسته‌گی جمعی در تناقض است. بايد گرانيگای وحدت را در جایی قرار داد که توده‌ی بزرگ‌تری را شامل شود. و صد البته اين به معنای راست‌روی و محافظه‌کاری نيست پيدا کردن اين نقطه دوام و بقای وحدت و هم‌بسته‌گی را تضمين می‌کند.
اين‌ها مواردی بود که به عقل ناقص ما رسيد تا نظر دوستان چه باشد.
آخرين خبر هم اين که شرکت اريکسون در نطرخواهی صحفه‌ی اعتراض به اريکسون موضوع را تکذيب کرد. حال بايد دقيق‌تر به اين موضوع پرداخت.
2- از مهر تا آذر
فصل عجيبی است پاييز! فصلی که با مهر آغاز می‌شود و در آذر شعله‌ور می‌گردد اما به ياس مشهور است و افسرده‌گی، هيچ فصلی اين همه پيچيده‌گی و رنگ‌وارنگی و سکوت و ابهام ندارد. بی‌هوده نيست که شاملو در باره‌اش می‌سرايد:
اين
فصل ديگری ست
که سرمای‌اش
از درون
درک صريح زيبایی را
پيچيده می کند.
يادش به خير پائيز
با آن
توفان رنگ و رنگ
که بر پا
در ديده می‌کند!

احمد شاملو، شکفتن در مه، فصل ديگر
همه‌ی اين‌ها وقتی برای اولين بار وب‌لاگ پائيز را ديدم از ذهن‌ام گذشت. روان و زيبا و ساده و صميمی چه در مسايل اجتماعی چه در تجربيات روزمره‌ی زنده‌گی:
"با وجود مصائبی که بعد از انقلاب متحمل شده ام و لطمات گوناگونی که دیده ام و پوستم کلفت شده و حتی گاهی اوقات متعجب میشوم که چطور تا به حال نمردم اما یک سری چیزها هست که واقعن ناراحتم میکند و به شدت به آنها حساس هستم. یکی از آنها این حالت پرخاشگری و بی ادبی است که در بین مردم ما مرسوم شده و بیشتر افراد به خود اجازه می دهند با دیگران بی ادبانه و خشن برخورد کنند از کارمندان ادارات و بانکها گرفته تاپرسنل مراکز درمانی و متولیان آموزش وپرورش و بقال و نانوا و رفتگر و ...."
3- ديو و فرشته به خاک و آب درون شد/ ديو مغيلان شد و فرشته زيتون (ناصر خسرو)
هر وقت می‌خواهد رخوتی در وب‌لاگستان رسوخ کند و آن را به يک‌نواختی و سکون بکشاند وب‌لاگی جديد فضا را می‌شکند و پنجره‌های جديدی به سوی چشم‌اندازهای نو می‌گشايد. زمانی مهشيد چنين کرد و حالا زيتون! اين دختر شيطان (با دخترک شيطان اشتباه نشود!) و پر شور و شنگ فضای جديدی گشوده است و رنگ و نوای تازه‌یی به وب‌لاگ‌ها داده است. در آخرين نوشته‌اش داستانی تعريف کرده از يکی از دوستان‌اش که تکان دهند است. اول وسط آن را نقل می‌کنم، آخرش را خودتان برويد بخوانيد.
"نمي‌دونم چرا بعضي از ازدواجها اينقدر نامناسب و عجيبه! توي کلاسمون در دبيرستان يه دختري بود به اسم پري،... کاشف به عمل اومد که خاله‌ش ۴ تا پسر داره از ۲۰ تا ۱۵ سال و همگي هم خوش‌تيپ! جاي برادرم باشن البته :-)... خبر داري پري چيکار کرده ؟ گفتم نه! لابد يکي از پسر خاله‌هاش رو تور زده؟ گفت نه بابا ! کاش اين کارو مي کرد! "
حالا که با ناصر خسرو زيتون را تحويل گرفتيم با فرخی کمی با او مزاح بفرماييم.
تا به رنگ و بوی چون سوسن نباشد شنبليد
تا به طعم و فعل چون زيتون نباشد زنجبيل
4- پشت اين ستاره‌ی حلبی قلبی از طلا می‌درخشد.
عطا که پنجره‌ی خود را بست اما اين خبر نتنها ناراحتم نکرد که خوش‌حال هم شدم چون يک پنجره‌ی جديد باز کرد. پنجره‌یی تازه تا مانند گذشته برای ما از هنر و زنده‌گی و هنر زنده‌گی صحبت کند. عطا مثل هميشه صميمی است و به همان اندازه آگاه و هنرمند. او ظاهرا کارگردان تآتر است و به کتاب‌ و کتابخوانی علاقه‌ی زيادی دارد در عين حال شوخ است و پر انرژی آنان که به زيارت‌اش مشرف شده اند می‌گويند در برخورد اول بوداسپنسر را در ذهن تداعی می‌کند. با اين حال در پس آن هيبت عظيم دلی ظريف و شکننده می‌تپد؛ اين را می‌شود با خواندن نوشته‌های‌اش حس کرد؛ با تمام وجود حس کرد؛ ببينيد دی‌شب يک تنه چه کارها که نکرده
"تا حالا شده ساعت یِه ربع به سه شب تو سینما باشین فیلم ببینین؟ تا حالا شده تو اتوبان صدر باشین و به جز شما هیچ ماشین دیگه ای هم تو اتوبان نباشه؟ تا حالا شده یه هویی به سرعت شمار نگاه کنین و ببینین رو 160 ئه و دیگه با این که هیچ ماشینی هم تو اتوبان نیست، جرات نکنین پاتونو رو گاز بیشتر فشار بدین؟ تا حالا شده از زور خواب در حال مرگ باشید ولی باز بیایید وبلاگ بنویسین؟ تا حالا شده ساعت چهار صبح با یه آدم خیلی باحال از اون ور دنیا حرف بزنین؟"
5- رها نهايت رهایی
شايد از عشق نوشتن سهل‌ و ممتنع‌ترين نوع نوشتن باشد. هر انسانی که زيبا و عميق و صادق می‌نويسد بی‌شک عشقی را تجربه کرده است اصلا گویی مرکب قلم عشق است و نيروی که بر کی‌بورد فشار می‌آورد از عشق سرچشمه می‌گيرد. اما اين تنها يک روی سکه است، عشق فراتر از کلمه است و نوشته با کلمه‌ها شکل می‌گيرد پس حس را به سرانگشتان کشاندن و دکمه‌های کی‌بورد را مانند پيانو نواختن و باکلمات، جمله‌های عاشقانه نوشتن کار هر کس نيست چه عشق‌های شکوه‌مندی که در سينه‌ها مانده است و در قلب‌ها تپيده است و هرگز بر کاغذ يا لوح شيشه‌یی ننشسته است... به کجا می‌روم می‌خواستم از رها که عاشقانه و زيبا و عميق می‌نويسد بگويم اما از عاشقانه‌های‌اش چيزی نمی‌گويم اين‌ها را بخوانيد:
"اگر آدم پر رازو رمزي هستيد. دردنياي خودت(ان) تنها قدم برداريد. اصلا گول حرفهاي صميمانه و عاشقانه را نخوريد. اصلا به اين اتكا نكنيد كه ديگران هم به اندازه شما نگران برملاشدن رازها هستند. يكي از بدترين واژه‌ها كه شما را به سمت عملي كردن مكنونات قلبي تان مي‌برد عبارت" من تو را خيلي دوست دارم " مي‌باشد. (است)" از او که عاشقانه و لطيف می‌نوشت اين‌همه نفرت و بدگمانی بعيد است اما می‌دانيد هيچ چيز در اين دنيا ياس‌آور تر از خيانت به "راز" نيست. آدمی را ته مغز استخوان می‌سوزاند. "راز"‌های هر کس مقدس‌ترين داشته‌های اوست و معشوق امين‌ترين شريک. وای به روزی که معشوق به اين "داشته‌های مقدس" که به‌رايگان و با کليد "دوست‌ات دارم" در اختيار گرفته است خيانت کند و بر سر بازار جار زد و حرمت نگه‌ندارد. با اين حال اميدوارم "رها" از اين "نهايت" نفرت رها شود و دوباره اعتماد را تجربه کند. راستی حيف‌ام آمد که اين نوشته‌ی او را نقل نکنم، بخوانيد و ببيند چه ساده، هم‌خوابه‌گی، مرگ و عشق را به بيانی زيبا و طنز به تصوير کشيده است.
"يه دفعه يه سوسكه تصميم مي گيره خودكشي كنه ... شب مي ره كنار دمپايي مي خوابه!"
6- گاو مش گولی را بلوری‌ها کشتند!
همه‌ی ما دو روز داريم روز تولد و روز مرگ و چه جالب می‌شود که اين دو يکی باشند. نويد که مدتی بود دچار سؤهاضمه شده بود و به شغل شريف حرام‌زاده‌گی مشغول بود و نيم رخ و تمام رخ می‌کشيد، به‌ناگاه به تنگ آمد و در روز تولدش اعلام وفات فرمود به سراغ‌اش برويم تولدش را تبريک بگوييم و بعد گوش‌اش را بکشيم و بگوييم خودت را لوس نکن لطفا! ببينيد چی‌ نوشته:
"بر اساس اسناد و مدارک و اين خرت و پرتها امروز دقيقا يک ساله که من اينجا رو راه انداختم ...... خوب نبودم اينو ميدونم ... يه چرت و پرت نويس ياوه گو .... يه آدم بي رنگ بي احساس پوچ بي هدف سرگردون و و و تنها که اگه بخوام همه اينها رو بگم يه عمر طول ميکشه ..... اينجا کلي دوست دارم که بهشون افتخار ميکنم ... "
اما اين ماجرای رفراندوم وبی را شنيدين! آيا اطلاعات بيش‌تری در اين زمينه کسی دارد؟


واکنش پنجم
وقتی داستانک "عشق، مبارزه و آزادی در 30 کلمه" را نوشتم بعضی از دوستان با ديده‌ی ترديد به زنانی آنچنان جسور که مرد خود را در خيابانی پررفت وآمد ببوسند نگاه کردند. الان از تماشای "واکنش پنج" تهمينه‌ ميلانی می‌آيم و به تمام مردان توصيه می‌کنم به تماشای اين فيلم بروند و کلاه از سر بردارند و به جسارت اين بانوی آگاه و جسور و هنرمند سرتعظيم فرودآورند. منيژه حکمت، رخشان بنی‌اعتماد و تهمينه ميلانی و صدها و هزاران زن جسور و آگاه، آينده‌ی درخشان کشورمان را رقم خواهند زند.
واکنش پنجم بهترين فيلمی بود که امسال ديدم هم از حيث مضمون هم از حيث فرم و قالب. وقتی برای فيلم نيمه‌ی پنهان، تهمينه‌ ميلانی را بازداشت کردند و مورد بازجويی قراردادند همه گفتند: ديگر جرات نمی کند فيلم بسازد، اما ساخت و بسيار هم خوب ساخت. بازداشت و زندان برای بعضی‌ها پرتگاه سقوط است و برای بعضی‌ها پلکان رشد خوش‌حال هستم که برای تهمينه ميلاني پله‌کان رشد بود.
از واکنش پنجم نمی‌توان حرف زد و از منيرو روانی‌پور چيزی نگفت. جای پای مينرو روانی‌پور در تمام فيلم ديده می‌شد.
خسته‌گی فيلم ديدن در اين چند روز از تن‌ام درآمد؛ مرسی از بيتای عزيز مرسی از منيرو بسيار عزيز.

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۱۵, سه‌شنبه


و ما هم‌چنان دوره می‌کنيم
کبريتی در دست‌اش بود و شمعی در جلوی روی‌اش؛ می‌خواست چيزی بنويسد، شعری بسرايد و شمعی روشن کند؛ برای اولين سال‌گرد اولين‌سلام. اما ترديد در جان‌اش موج می‌زد: "می‌خواهی روزشماری کنی؟ بشمار! روز سلام، روز ديدار، روز ملاقات، روز تولد... آيا تحمل روز وداع را هم داری؟" نه چيزی نوشت، نه شعری سرود نه شمعی روشن کرد؛ اما آيا از روزشماری‌اش گريزی بود؟

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۱۴, دوشنبه


انسان ماه بهمن()

تاريخ تمام قوم‌ها، فرهنگ‌ها و سرزمين‌ها را انسان‌های برجسته‌يی شکل داده‌اند که بانبوغ و از خودگذشته‌گی‌شان، دوام و بقای جمعی را ميسر ساخته‌اند و در رشد و پويايی آن جوامع نقش به‌سزای داشته‌اند.
دکتر تقی ارانی که امسال سده‌ی او بود؛ و صدمين سال تولدش را بايد گرامی‌ می‌داشتيم يکی از اين ستاره‌گان درخشان بود. او در 14 شهريور 1281 خورشيدی مطابق با 5 سپتامبر 1902 ميلادی در تبريز بدنيا آمد و فقط 37 سال عمر کرد. اين دانشمند و فيلسوف و انقلابی ستروگ در 14 بهمن 1318 توسط حکومت ديکتاتوری‌ی قزاقی بی‌سواد به‌نام پالانی که خود را پهلوی می‌ناميد به زندان افتاد و بعد از تحمل رنج‌های جان‌کاه با آمپول هوا کشته شد و مرگ او را بر اثر بيماری تيفوس اعلام کردند. به گورستان ابن‌ بابويه برويم و صدومين سال تولدش را جشن بگيريم.
از دکتر ارانی کبير و گروه 53 نفر زياد شنيده‌ايد و رنوا راسخ عزيز در وب‌لاگ تدبير به‌خوبی و از زوايای مختلف درباره‌ی او نوشته است. اما متاسفانه آنان که رساناهای جمعی را در اختيار دارند، در رژيم گذشته و اکنون، اجازه نمی‌دهند مردم و جوانان با شخصيت‌های ارزش‌مندی مانند دکتر ارانی آشنا شوند، امسال صدمين سال تولد دکتر ارانی و صادق هدايت بود اما متاسفانه از اين دو هيچ يادی نشد و به‌جز محافل کوچک علمی و ادبی يادی از آنان نکردند.
خوش‌بختانه در سال گذشته انتشارات فرودس کتاب پيسکولوژی دکتر ارانی را منتشر کرد اين کتاب که نخستين بار در 1927 در آلمان به فارسی منتشر شد مهم‌ترين اثر باقی‌مانده از دکتر ارانی است. خواندن اين کتاب به‌تنهایی نشان می‌دهد که ما چه انديش‌مندان برجسته‌یی داشته‌ايم و اکنون چقدر تاريخ خود را کم می‌شناسيم و اعتماد به‌نفس ملی‌مان تا چه پايه نيازمند شناختن اين اسوه‌هاست.
بخشی از کتاب ارزش‌مند او را که بيش از 70 سال پيش و در زمانی که دکتر ارانی فقط 25 سال داشت نگاشته و انتشار يافته است بخوانيد تا به عظمت اين روح بزرگ پی‌ببريد:
"اولا زنده بودن و روح داشتن از خواص ماده است. ثانيا قضايای روحی نيز مانند ساير قضايا مربوط به ماده، تابع اصل کلی علت و معلول می‌باشد.[1]"
"دخالت مستقيم مذهب در سياست زيادتر شده، برای اسير کردن طبقات زير دست و درجه‌بندی در هيئت جامعه، شمشير با تسبيح، عمامه و زنار با سرنيزه عقد موافقت می‌بندند.[2]"
خواندن اين کتاب را به شما توصيه می‌کنم تا ببينيد چه سطحی از دانش و فلسفه در 70 سال پيش در سرزمين ما ترويج می‌شده است و بدانيد چرا مردم ايران هرگز اين شاه‌غاله‌ی دبنگ را به دليل جنايت پدر و پدربزرگ‌اش نخواهند بخشيد و می‌دانند تمام ادعاهای آنان در مورد به خدمت دمکراسی پوچ و دروغ است.
شاملوی عزيز در سوگ ارانی و در ستايش حماسه‌ی انسان ماه بهمن می‌سرايد:
"قصيده برای انسان ماه بهمن
...
و سيلاب پر طبل
از ديوار هزاران قافيه‌ی خونين گذشت:
خون، انسان، خون، انسان،
انسان، خون، انسان...
و از هر انسان سيلابه‌یی از خون
و از هر قطره‌ی هر سيلابه هزاران انسان:
انسان بی‌مرگ
انسان ماه بهمن
انسان پوليتسر[3]
انسان ژاک دوکور[4]
انسان چين
انسان انسانيت
انسان هر قلب
که در آن قلب، هر خون
که در آن خون، هر قطره
انسان هر قطره
که از آن قطره، هر تپش
که از آن تپش، هر زنده‌گی
يک انسانيت مطلق است.
...
و معبر هر گلوله بر هر گوشت
دهان سگی‌ست که عاج گران‌بهای پادشاهی را
در انواليدی[5] می‌جود.
و لقمه‌ی دهان جنازه‌ی هر بی‌چيز پادشاه
رضاخان!
شرف يک پادشاه بی‌همه‌چيز است.
...
اما بهار سرسبزی با خون ارانی
و استخوان ننگی در دهان سگ انواليد!
...
بهمن 1329 احمد شاملو[6]"
برای اطلاعات بيشتر در مورد دکتر ارانی و گروه 53 نفر می‌توانيد به اين سايت‌ها مراجعه کنيد:
متن کامل شعر "قصيده‌ی برای انسان ماه بهمن". با تشکر از z عزيز.
وبلاگ تدبير در اينجا و اينجا و اينجا.
تاريخ‌نگاری مستقل چپ در ايران، روزنامه‌ی هم‌شهری، شنبه 2 تير 1380
پی‌نوشت: از بهمن نمی‌توان سخن گفت و ياد سياهکل نيفتاد. 19 بهمن قيام سياهکل را گرامی‌ بداريم. پروين عزيز شعری در باره‌ی سياهکل نوشته که خواندی است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - پيسکولوژي (علم روح)، دکتر تقی اراني، چاپ اول 1927 برلين چاپ اخير 1381 انتشارات فردوس. ص 9
[2] - همان‌جا ص 407
[3] - ژرژ پوليتسر، فيلسوف و انقلابی فرانسوی که با گيوتين اعدام شد.
[4] - ژاک دوکور و ژرژ پوليتسر و ژاک سولومون انقلابيون ماترياليست فرانسوی و از استادن برجسته‌ی دانشکده‌ی کارگری‌ی پاريس که با گيوتين اعدام شدند.
[5] - مقبره‌ی ناپلئون بناپارت در پاريس.
[6] - احمد شاملو، مجموعه آثار، جلد يکم: شعرها، قصيده برای انسان ماه بهمن، ص 62

........................................................................................

۱۳۸۱ بهمن ۱۳, یکشنبه


نقش‌های خشت‌خام!
"دوستانی" که "دشمنی" می‌کنند، هرگز "دوست" نبوده‌اند.
اگر به دوستی "گذشته" خود ايمان داريد به دشمنی‌های "حال" دوستتان به ديده‌ی شفقت بنگريد.

........................................................................................

Home