۱۳۸۱ فروردین ۱۱, یکشنبه


يك جعبه شكلات و يك دنيا حرف
ديروز اينقدر كوه نوردي كرديم و امروز اينقدر كتاب‍فروشي گردي كه ديگر توان براي كسي نمانده، همه خواب هستند و منِ بي‍كار و بي‍عار در كافي‍نت رفتم سراغ يك جعبه شكلات تا كمي هوا تازه كنم ديدم مطالب جالبي نوشته كه نميتونم درباره‍اش چيزي نگم خب ولي با توجه به ضيق وقت تلگرافي مطالبي را عرض مي‍كنم:
در دنياي تبليغات از زنان هنوز بيشتر از مردان استفاده مي‍كنند چون مردان هنوز از موقعيت مالي بيشتري برخوردارند و ضمناً به دليل نوع تربيتي كه تقريباً هنوز در تمام دنيا رايج است تن و بدن زنان براي مردان اسرارآميزتر از تن و بدن مردان براي زنان است. زنان از اين شانس برخوردار هستند كه بدنِ لخت مردان و حتا عضو شريف آنان را از كودكي زيارت مي‍كنند و چيز مرموزي برايشان باقي‍نمي‍ماند كه براي زيارت‍اش حاظر باشند پول بپردازند. همه‍ي اين‍ها به دليل دوران گذار است. مردسالاري يكي از اركان نظام سرمايه‍داري است كه نخست به دليل استفاده از كار ارزان زنان اين پايه سست شد و سپس به دليل رشد آگاهي‍هاي فردي كه يكي ديگر از تضادهاي نظام سرمايه‍داري است كاملاً لق شد.
آقاي رفسنجاني يك روز اين تضاد رشد آگاهي را خيلي خوب تشريح كرد او گفت وقتي ما دانشگاه درست مي‍‍‍‍‍كرديم مي‍دانستيم اين دانشجويان روزي مطالباتي خواهند داشت. مسئله اين است: سرمايه‍داري احتياج به كارگر باسواد دارد حالا چرخ كارخانه‍هاي آنان را بايد مهندس كارگرها بگردانند خُب پس از يك سو بايد دانش و سطح آگاهي را بالاببرند چون اگر اين كار را نكنند كارگران بي‍سواد نمي‍توانند تكنولوژي پيچيده‍ي آنان را اداره كنند و از سوي ديگر همين آگاهي موجب مي‍شود نتوانند آنان را به راحتي گذشته استثمار كنند. براي تخفيف اين تضاد كه به نظر من آخر كار خودش را خواهد كرد! انسان‍ها را تك ساحتي بار مي‍آورند سعي مي‍كنند كه آنها چشم و گوش بسته، اما با تصور اين كه آزادند و به آزادي زنده‍گي مي‍كنند استثمار شوند.
جهان تحت سيطره‍ي سرمايه‍داران است و دارد دورافتاده‍ترين روستاها را تحت سلطه‍ي خود درمي‍آورد. ايران، افغانستان يا نيويورك و استكهلم فرقي نمي‍كند همه در حال گرداندن چرخي هستند كه سلطه‍ي جهاني سرمايه را تضمين مي‍كنند...
شانس آورديد فرصت روده درازي بيشتر نداريم. راستي معبد آناهيتا در بيشابور محشر بود اگر نديد حتماً سري به آن بزنيد.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۱۰, شنبه


بيشابور و پينك‌فلويديش
جاي همه‌ي شما خالي امروز رفته بوديم بيشابور و غار شاپور حالا الان با عجله نيآمدم تو كافي‌نت هتل تا اين رو بگم، غذا سفارش داديم و من جيم شدم تا يك نكته را بگم و برم سراغ شام ديدم اگه نگم شام از گلوم پايين نمي‌ره:
تو تاكسي نشسته بودم يك آهنگ محلي شيرازي گذاشته بودند به اين مضمون؛ ناز نكن كه بي ناز تو را مي‌خوام، اگه ناز كني باز تو را مي‌خوام ياد پينفك‌فلويديش افتادم!
عزيزيم خانمي تو كه از خودموني مي‌دوني ما اينجا يك روز تو سرو كله خود مي‌زنيم يك روز قربون صدقه هم مي‌ريم، بابا ما گوشت هم رو ممكنه بخوريم ولي استخونمونو چي؟ به كلاغ مي‌ديم؟ نمي‌ديم كه!
پس همه به اين پينكفلويديش بگيد قهر مي‌كنمو من مُردمو ديگه نمي‌نويسم و... اينا نداريم...
شام آوردن اگه همين الان نرم شبح‌بانو كباب‌ام مي‌كنه


من وقتي در وبلاگ‌ها مي‍خواندم كه ايميل‌هاي زيادي دريافت كرده‌اند كه به آن‌ها به خاطر نوشته‌هاي‌شان بد و بي‌راه گفته‌اند تعجب مي‌كردم و هر وقت چيزي مي‌نوشتم منتظر ايميل‌هاي نفس‌گير بودم اما با كمال تعجب و خوش‌بختي اعلام مي‌كنم كه تا به حال در اين مدت جز ايميل‌هاي بسيار دوستانه‌ي دوستان عزيز چيزي دريافت نكرده‌ام از همه‌ي شما به خاطر ادب و فرهنگ انساني والاي‌تان ممنونم. من يك آدم احساساتي سانتي‌مانتال(شبح و سانتي‌مانتاليسم؟ نوبره والا!) هستم وقتي كسي بهم مي گويد “دوست عزيز“ با تمام وجود كيف مي‌كنم. از كيف مبسوطي كه در اين روزها كرده‌‌‌‌‌ام باز هم سپاس! خب به اندازه‌ي كافي وبلاگ دان‌لود شد حالا تا بساط صبحانه جمع نشده است بروم! نصف شب مي‌شينم وبلاگ مي‌خونم و فردا صبح منتظر روده دارزي‌هاي شبحي باشيد!
شبح به اين تبليغات‌چي‌يي نوبره والا!


اميد ميلاني عزيز در باب بحث شيرين دوشين مطالبي نوشته‌اند. من نتونستم كامل بخونم به دليل استرس زود وصل شدن و سريع كار كردن. دان‌لود كردم تا اگر شب فراقتي حاصل شد بخوان‌ام. به هر حال بحث منطقي شيرين‌ترين كار انساني آدم‌هاي متفكر است.
البته بحث منطقي


خوشا شيراز و وضع بي‍مثال‍اش
اين يك روز نصفي كه در شيراز هستيم مكان‍هاي ديدني جالبي را ديدم. خانه‍ي زينت‍الملك و نارجستان قوام، باغ ارم، موزه هفت‍تنان يا سنگ، موزه‍ي تاريخ طبيعي و صنعت و بالاخره حافظ عزيز. الان ساعت 2 نيمه شب است و ما تازه از حافظيه آمده‍ايم، حافظيه تا صبح باز است اما كافي‍نت هتل تعطيل است. الان مي‍نويسم و فردا صبح اول وقت پست مي‍كنم.
واي ارغوان چقدر زيبا است. چه با شكوه تمام باغ ارم و زيباي‍هاي‍اش را تحت شعاع قرار داده بود. هر كس مي‍آمد بي‍اختيار به سوي ارغوان هاي باشكوه باغ مي‍رفت. سالي يك بار آن هم فقط چند روز گل مي‍كنند پس حق دارند ناز كنند و جواب سر بالا بدهند يعني راست‍اش را بخواهيد وقت درد و دل كه نداشتيم چند وقت پيش كه آمده بودم خشك و تنها وسط باغ بود هيچ‍كس نمي‍شناخت‍اش(آخه اكثراً عقل‌شون به چشمشونه!) نشستم كنارش و كلي با هم حال كرديم؛ ولي خُب حالا سرش شلوغ بود و ديگه تنها و غمگين نبود بچه‍ها از سر و كول‍اش بالا مي‍رفتند؛ مي‍خواست‍ام بگويم ديدي حق با من بود كه مي‍گفتم خانم قشنگه ناراحت نباش بهار كه بياد دوباره تو ميشي گل سرسبد اين باغ... توي اون شلوغي و هياهو توي يك كسري از ثانيه تونستم سلام و يادآوري يك دوست رو بهش برسونم... مطمئن هستم كه شنيد اما چي جواب داد نمي‍دونم... حالا الان وقت و حوصله‍ي اين كه عكس‍هايي كه از اين ارغوان زيبا گرفت‍ام را براتون بفرستام ندارم پام كه رسيد دارالخلافه حتماً عكس‍ها را ارسال مي‍كنم.
حافظ سرش خيلي خيلي شلوغ بود. از صبح چند دفعه از كنارش رد شديم صف طولاني عشاق‍اش براي گرفتن بليط وروديه هر لحظه طويل‍تر مي‍شد ساعت يك بامداد رفتيم باز هم شلوغ بود حال و احوالي كرديم... جاتون خالي:
گل در حجاب بود كه مرغ سحر گهي
آمد به باغ حافظ و فرياد خواند و رفت

موزه‍ي تاريخ طبيعي و تكنولوژي هم جالب بود. من شانس اين را داشتم كه در مونيخ موزه تاريخ طبيعي و صنعتي را نگاه كنم فاصله اين موزه تا آن موزه حتا از فاصله بين سطح تكنولوژي در ايران و آلمان هم بيشتر بود اما از قديم گفتند كاچي بعض هيچي! نكته‍ي كه عصباني‍ام كرد حذف روند تكاملي انسان بود نموداري از تكامل همه‍ي موجودات كشيده بودند و شاخه‍ي مربوط به انسان را حذف كرده بودند.
و اما عمارت زينت‍الملك و نارجستان قوام اين دو عمارت كه مربوط به عصر قاجار ميشد سبك منحط معماري در آن دوران را نشان مي‍داد در و ديوار پر از نقاشي‍هاي تقليدي از سطحي‍ترين نقاشي‍هاي غربي بود. دختران توپل موپول چشم مشكي در لباس‍هاي ويكتوريايي، اشراف و پول‍دراهاي اين مملكت هميشه عامي‍ترين و بدسليقه‍ترين مردم عصر خودشان بوده‍اند اين شازده‍هاي بي‍سواد به غرب مي‍رفتند و به جاي ونگوگ و گوگن آشغال‍هاي غربي را جدا مي‍كردند و مي‍آورند... تازه نمي‍دانم اين‍همه نقش و نگار ريز روي سقفهاي 6 متري به چه دردي مي‍خورد با دوربين دو چشمي هم نمي‍شد ظرايف به كار رفته در سقف را ديد.
در موزه‍ي سنگ كه البته اسم مزحكي بود چون بيشتر آدم به فكر زمين شناسي مي‍افتند اما در واقع منظور از سنگ، سنگ قبر و پنچره‍هاي سنگي بود. روي يكي از سنگ قبرهاي قديمي نقشي از لوتوس در كنار الله ديدم كه برايم جالب بود ياد جمله سرزمين آريايي اسلامي بامداد افتادم... با بد سليقه‍گي تمام سنگ قبرها و تابوت‍هاي سنگي را دور تا دور باغ چيده بودند بدون يادداشت و راهنما!
خب، صبح اولين مشتري كافي‍نت خواهم بودم. باز هم از اين كه ايميل‍ها را ممكن است با يك روز تاخير جواب بدهم مرا ببخشيد.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۹, جمعه


خوبي كساني مثل سپيده برگه بيده اينه كه خودشون هستند صادق و راست‌گو از چيزي كه بودن خجالت نمي‌كشن(آخه قاتل و آدم‌كش كه نبودن) و به چيزي كه هستند و خواهند شد مي‌انديشند! از خواندن وبلاگ‌اش اين‌بار بيش‌تر از قبل خوش‌حال شدم. اميدوارم همين‌جوري پر و پيمان رشد كند.


آقا خانه‌ي ما را هم كه اين آقاي نيستاني تابلو كرده چاپ كرده سر هر كوي برزن داره حراج مي‌كنه! بريد يك سري به اين دنياي كارتون و كاركاتور بزنيد!


ادامه‍ي بحث آزادي‍هاي فردي (درج و پاسخ به ايميل يك دوست.)
دوست بسيار عزيزي ايميلي منطقي و قابل بحثي براي من ارسال كرده‍اند و خواسته‍اند كه بدون ذكر نامشان آن را در وبلاگ‍ام مطرح كنم. در متن زير نوشته‍هاي ايتاليك مربوط به ايشان است. با هم بخوانيم:
پرسش : آيا دو انسان همجنس مي توانند مانند دو انسان از جنس مخالف با هم ارتباط عاطفي و حتي جنسي داشته باشند ؟
جوابيه : سوال غلط است. رابطه عاطفي دو همجنس مي شود رفاقت در معناي اصل . اين رابطه فارغ از سن ، مريد و مرادي را هم شامل مي شود.

شبح: شما هر نامي مي‍خواهيد بر آن بگذاريد. من تصور مي‍كنم رابطه‍ي شمس و مولوي هم حتا يك ارتباط عاطفي هم‍جنس‍گرا ست. (هر رابطه‌ي هم‌جنس‌گراي نبايد الزاماً با رابطه‌ي جنسي هم‌راه باشد!)
پرسش : آيا دو انسان همجنس مي توانند مانند دو انسان از جنس مخالف با هم ارتباط جنسي داشته باشند ؟
پاسخ : بله ، چون آزاديهاي فردي اين اجازه را به آنها مي دهد .
جوابيه : آزادي فردي تا جايي مجاز است كه به جامعه لطمه نزند . در جامعه اي مثل ايران با زير ساخت مذهبي مردم عام ، فارغ از هر نوع حكومت ، اين رابطه نظم جامعه را به هم مي ريزد .

شبح: اجازه دهيد يك بار ديگر چكيده‍ي يادداشت قبلي را با كمي اصلاح اينجا نقل كنم:
دو انسان مي‍توانند هر گونه عملي را كه آزادانه و آگاهانه انتخاب كرده‍اند در محدوده‍ي ارتباط فردي خود انجام دهند. انجام هر عملي در محدوده‍ي اجتماعي منوط مي‍شود به پذيرش اكثريت آن جامعه كه بايد با روش‍هاي دمكراتيك نظر اكثريت بدون از بين رفتن حقوق بنيادي فردي اعمال شود.
در اين تز مفهوم‍هاي: انسان، آزادانه، آگاهانه، محدوده‍ي فردي، محدوده‍ي اجتماعي، روش‍هاي دمكراتيك، حقوق بنيادي فردي و اعمال نظر اكثريت؛ بايد تعريف شوند ولي اجازه دهيد فعلاً با ديد شهودي كه نسبت به اين مفاهيم داريم بحث را ادامه دهيم.
حالا به بحث جوابيه دوست عزيزمان مي‍پردازيم ايشان يك حكم مي‍دهند كه آزادي فردي تا جايي مجاز است كه به جامعه لطمه نزند. اگر به تز داده شده در چكيده دقت كرده باشيد من هم گفتم در محدودي ارتباط فردي هر عملي مجاز است. مسلماً در محدودي فردي هيچ آسيبي و لطمه‍يي به جامعه وارد نمي‍شود. حالا مي‍ماند حضور اين افراد در جامعه. اين بحث دقيقي دارد كه مصداق عمومي‍اش بماند براي بعد اما فراموش نكنيد طبق همان تز ارائه شده مجاز بودن يا نبودن اين عمل توسط اجتماع بايد به صورت دمكراتيك از آراي عمومي استخراج شود اما طرفه اين كه بحث از آنجا شروع شد كه يك مسلمان عامي به عمل اين هم‍جنس‍بازان اعتراض نكرده است بلكه اين اعتراض توسط يك روشنفكر صورت گرفته است كه اگر اين روشنفكر گير همان مردم عامي (البته تا حدودي خيالي) شما بيفتد تكه تكه‍اش مي‍كنند. در سطح بحث فعلي من (و شايد ما) موضوع آزادي روابط هم‍جنس‍گراها در ايران نيست. موضوع آزادي نظري آنان است در ذهن ما روشن‍فكران كه عامي هم نيستم.
پاسخ : ما نمي توانيم براي يك مشت مردم عام آزادي فردي را زير پا بگذاريم .
جوابيه : اين يك مشت مردم ، مردم ايران هستند كه ما هر چه داريم از آنهاست .

شبح: آن پاسخ و اين جوابيه هر دو نادرست هستند. مردم ايران مردم عامي نيستند و به همين دليل است كه هيچ قدرت‍مداري در ايران حتا آقاي خاتمي هم حاضر به انجام رفراندوم دمكراتيك در ايران نيست. من اطمينان دارم اگر همين امروز تحت نظارت سازمان ملل در ايران يك رفراندوم برقرار شود بدون شك حكومت سكولار راي خواهد آورد. تا وقتي اجازه‍ي اين كار داده نشود تز من بايد درست تلقي شود. اگر شما دوست عزيز و يا دولت‍مردان و حكومت‍مردان ايراني اعتقاد دارند اكثريت مردم ايران حكومت غير سكولار مي‍خواهند بسم‍الله چرا تن به رفراندوم نمي‍دهند؟ بيست و پنج سال از انقلاب گذشته است. آيا زمان يك رفراندم عمومي نرسيده است؟ تا وقتي اين رفراندم برگذار نشده است بايد بپذيريم كه هيچ‍كس حق ندارد بگويد نظر اكثريت مردم ايران چيست.
پاسخ : اين جزئي از قانونهاي معتبر و مترقي جهاني ست . ما نمي توانيم مترقي بودن آنها را رد كنيم .
جوابيه : قوانين مترقي آنها همخوان با ارزشهايشان نوشته شده . تقليد كوركورانه ممكن است فاجعه اي عظيم بيافريند .

شبح: تقليد كوركورانه غلط است چه تابوهايي كه از كودكي در ذهن ما كرده‍اند باشد؛ چه خودشيفته‍گي در مقابل فرهنگ فاتح. بحث در وبلاگ براي همين است كه كوركورانه چيزي را نپذيريم و رد نكنيم در باره‍ي آن بيانديشيم.
پاسخ : اصلا به كسي چه ربطي دارد ؟ هر كس ناراحت است نگاه نكند .
جوابيه : هر كاري جايي دارد . در خلوت و خفا شايد كسي بخواهد تن عريانش را براي دوستانش به نمايش بگذارد . به خودش مربوط است . ولي در خيابان ، رستوران يا هر جاي ديگر ، اين نوعي خودنمايي ست و يك نوع بيماري روحي و شخصيتي ، نه بيماري جنسي .
و اين قصه سر دراز دارد ...

شبح: در اين باره به اندازه‍ي كافي در پاسخ اوليه گفت و گو شد.
يك نكته ناگفته نماند. من مي‍دانم كه در جامعه ما در حال حاضر حقوق كودكان، زنان، كارگران، كارمندان، كشاورزان... پاي‍مال مي‍شود و هم‍جنس‍گراها درصد بسيار كوچكي از جامعه ما را تشكيل مي‍دهند من پيش از اين كه در دفاع از هم‍جنس‍گراها صحبت كنم علاقه‍مند هستم اصول اومانيستي آزادي‍هاي فردي را بشكافيم و گفتمان مبتني بر حقوق فردي و اجتماعي را تمرين كنيم. همين.


شبح بانو استفاده از اينترنت در مسافرت را محدود كرد.
بالاخره ما هر چقدر هم شبح باشيم باز بايد حرف‍هاي شبح‍بانو (به قول تلخون عزيز) و شبحك‍ها را گوش كنيم. آنان گفتند آيا خجالت نمي‍كشي در مسافرت هم مي‍خواهي ناف خود را به اينترنت وصل كني؟ ديدم راست مي‍گويند خجالت دارد! حالا همه خواب هستند من دارم چند مطلب مي‍نويسم تا صبح قبل از اين كه اين‍ها راهي شوند به عنوان اولين مشتري كافي نت هتل خودم را به اين تور جهاني قلاب كنم و اين مطالب را پست و پابليش كنم. ببخشيد اگر وسط اين بحث شيرين چند ساعتي وقفه افتاد.
راستي چند ساعت پيش كه سند و رسيو كردم چند تا ايميل ناز و نازنين به دستم رسيد كه مرا بسيار شاد كرد. به نيروي شما احتياج دارم و از همه‍تان متشكرم.
يك چيز خنده‍دار بگم كه مقدمه‍ي يك حرف غصه‍دارم بشه: يكبار داخل سينما نشسته بودم صداي زنگ موبايل اومد تو دلم شروع كردم به ناسزا گفتن: عجب آدم‍هاي بي‍فكري هستند، شعور ندارند، فرهنگ استفاده از موبايل هم چيز خوبي است... و صداي زنگ موبايل هر لحظه بيشتر مي‍شد. نزديك بود فرياد بزنم آقا يا خانم صداي اون موبايل رو خفه كن! كه وقتي ديدم اين صدا از جيب بغل خودم ميآد خيس عرق شدم اون روز يك گوشي تازه خريده بودم و به صداي آن آشنا نبودم. حالا اين رو گفتم تا بگم وقتي تو وبلاگ پينكفلويديش خوندم كه ”مقاربتي“ نه ”مراقبتي“ با خودم گفتم بيچاره كي بوده؟ چه اتويي دست پينكفلوديش داده. هر چند معلوم بود كه اين يك اشتباه تاپي است. حالا وقتي يكي از دوستان اميل زد و گفت من اشتباهاً به جاي ”مقاربتي“ نوشتم ”مراقبتي“ هم خنده‍ام گرفت هم غصه‍ام شد. غصه‍ام شد كه چرا اين پينكفلوديش درباره‍ي اين شبح عزيز(!) كه اتفاقاً پينكفلويد هم گوش مي‍دهد اينقدر خصمانه نوشته است. آيا ارزش دوستي‍ها اينقدر بي‍بها شده است؟ تصور نمي‍كنم.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۸, پنجشنبه


آيا خدا يا طبيعت خالق انسان است؟
در بحث‍هايي كه اين روزها در چند وبلاگ ادامه پيدا كرده است و به مسئله‍ي رابطه‍‍‍‍‍ي هم‍جنس‍گراها مي‍پردازد از فحاشي‍ها و سطحي‍نگريها كه بگذريم يك مسئله قابل بحث طرح شد. آيا انسان‍ها طبيعتاً و ذاتاً براي هدف خاصي و به شكل خاصي آفريده شده اند؟ اين يك تفكر فلسفي مبتني بر علت غايي داشتن اشيا است. دوستي در وبلاگ‍اش نوشته است. طبيعت نر و ماده‍ي انسان را به گونه‍ي زيبايي قابل انطباق بر يك ديگر ساخته و آفريده است. (نقل به مضمون) سوآل اين است. آيا طبيعت انسان را براي زنده‍گي در غار آفريده؟
روند تصادفي شكل‍گيري ماده در روي كره‍ي زمين موجودي را ساخته و پرداخته كه داراي يك سيستم پيچيده‍ي عصبي است. اين موجود با داشتن اين عضو(مغز)، ديگر فاصله‍ي بعيدي از ساير موجودات پيدا كرده است. ديگر او براي زنده‍گي در طبيعت طراحي نشده است. مي‍خورد نه فقط براي اين كه سير شود و ادامه‍ي حيات دهد بلكه براي لذت بردن مي‍خورد. اين موجود روزي تصميم مي‍گيرد نخورد همان‍گونه كه بابي ساندز در ايرلند و هم اكنون زندانيان سياسي در زندان‍هاي دولت فاشيستي تركيه تصميم گرفته‍اند نخورند و بمي‍رند براي دفاع از آزادي‍شان. اگر دست طبيعت بود؛ زن و مرد فقط بايد زماني هم‍بستر مي‍شدند كه بخواهند صاحب فرزند شوند. اما انسان‍ها مانند ساير حيوانات از اميالي كه بقاي‍شان را تضمين كرده است استفاده نمي‍كنند آنان براي بقاي نوع زنده‍گي نمي‍كنند انسان‍ها زنده‍گي مي‍كنند و مرگ را به اختيار برمي‍گزينند چون موجودي انتخاب‍‍‍‍گر هستند.
توجه داشته باشيد كه در خلا بحث مي‍كنيم به صورت انتزاعي مثل وقتي در دبيرستان يك نقطه مي‍گذاشتيم و مي‍گفتيم به اين نقطه نيروي برابر اف وارد مي‍شود. در حالي كه در عالم واقع اين بحث فيزيكي بسيار پيچيده‍تر است. به قول ماركس ابزار محقق اجتماعي انتزاع است. (نقل به مضمون) يعني اگر يك دانشمند زيست‍شناس ميكروسكوپ دارد يك دانشمند علوم اجتماعي انتزاع را در اختيار دارد. براي حل يك مسئله اول بايد آن را به ساده‍ترين اجزا انتزاع كنيم مسئله را حل كنيم و دوباره با اضافه كردن پارامترهاي تصحيح كننده موضوع را به سطح واقعي ارتقا دهيم.
حالا پرسش اين است. آيا دو انسان همجنس مي‍توانند مانند دو انسان از جنس مخالف با هم ارتباط عاطفي و حتا جنسي داشته باشند؟
پاسخ: نه، چون بيماري‍هايي مانند ايدز مي‍آورد.
جوابيه: اين‍گونه نيست. ايدز ربطي به هم‍جنس‍گرايي ندارد.
پاسخ: نه، چون طبيعت نر و ماده را براي هم‍بستري ساخته است و اين عدول از طرح اوليه است.
جوابيه: اگر طبيعت نر و ماده را براي توليد مثل به اين شكل آفريده است. پس هرگونه كام‍جويي كه هدفي جز كام‍جويي نداشته باشد نيز غير طبيعي است. و تمام زنده‍گي ما غير طبيعي است. اگر طبيعت مي‍خواست خب لباس تن ما مي‍كرد... پس انسان اصولاً موجود غير طبيعي است.
پاسخ: چون من خوشم نمي‍آيد و از ديدن آن حالم به هم مي‍خورد درست مثل وقتي كه كسي سوسك مي‍خورد.
جوابيه: خُب دوست عزيز من هم حالم به هم مي‍خورد. ولي آيا حق داريم به صرف اين كه هنجاري براي ما ناهنجار است تف در صورت كسي پرت كنيم يا خاك بر سرش بريزيم؟
...
چكيده:
دو انسان در محدوده‍‍‍‍‍ي روابط بين هم ديگر مختارند هر گونه ارتباطي كه مي‍خواهند داشته باشند. در محدوده‍ي اجتماعي منوط مي‍شود به پذيرش اكثريت آن جامعه كه بايد با روش‍هاي دمكراتيك نظر اكثريت اعمال شود.
اگر كسي با اين نظر كه در چكيده گفته شد مخالف است. مخالفت خود را بگويد متشكر مي‍شوم.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۷, چهارشنبه


مطلبي در پينكفلوديش نوشته شده بود كه مرا بسيار متاسف كرد! متاسف‌ام وقتي صداي پاي فاشيسم را مي‌شنوم دل‌ام درد مي‌گيرد. از ته دل اميدوارم پينكفلوديش نظرش را در باره‌ي آن ايميلي كه در وبلاگ‌اش نوشته بنويسد! به هر حال فحاشي، تهمت و قتل را مي‌شناسم. مدتي بود خوش‌باورانه تصور مي‌كردم گوشه‌ي امني براي اين كه بتوانيم آزادانه حرف بزنيم پيدا شده است. نه پندار غلطي بود يك خوش‌باوري كودكانه! باشد ديگر پينكفلويدش نمي‌خوانم و در باور كودكانه‌ي خود تصور مي كنم ما به آن بلوغ رسيده‌ايم كه با فحاشي كردند و به‌قتل رساندن مخالف خود حرف‌مان را پيش نبريم. اميدوارم بعد از اين همه قرباني، ياد گرفته باشيم براي پيروزي در يك بحث خود را به هر فاشيستي نفروشيم يك مفعول بسيار شرافت‌مندتر از اين جوجه فاشيست‌هايي هستند كه كارشان قفل‌زدن بر دهان ديگران است.
ما كه شبح هستيم و هيچ؛ پينكفلويديش عزيز مواظب خودت باش سگ‌هاي هاري را كه به جان دوستان‌ات مي‌اندازي روزي تو را بي‌رحمانه خواهند دريد به خاطر تارمويي يا لبخند معصومانه‌يي
من يك شبح هستم و به شبح بودن خود افتخار مي‌كنم مانند ولتر با عقيده‌ي تو مخالف‌ام اما حاظرم جان‌ام را بدهم تا تو حرف‌ات را بزني! اما حرف‌‌‌‌‌ات را بزن! با منطق با استدلال! اگر فقط فحاشي مي‌كردي مهم نبود از فحاشي كردند باكي نيست از دشنه‌يي كه در آستين نهان كرده‌اي هراسناك‌ام...
بگذريم...


تلخون دوباره فرياد مي‍كشد.
مدتي است كه نمي‍توانم زياد وبلاگ بخوانم. فرصت محدودي دارم كه سعي مي‍كنم صرف نوشتن كنم، به همين دليل خواهش مي‍كنم اگر در وبلاگ خود درباره‍ي شبح چيزي نوشتيد با يك ايميل مرا خبر كنيد تا بخوانم و اگر نظري داشتم بدهم. (كاري كه من هميشه مي‍كنم.) امشب رفتم سراغ تلخون و پدرام بسيار عزيز و ديدم مسائل زيادي نوشته كه به نحوي من بايد دربارهي‍شان چيزي بگويم.
اول اين كه من كه هميشه شبح نبودم يك زماني آدم بودم، آدم حسابي، با پرفسور محمود حسابي نشست و برخواست داشتم ايشان هم در جواني چند بار اينشتين را ملاقات كرده بودند. اگر به آن مسئله رياضي علاقه‍مند هستيد بدانيد كه حداكثر با ده واسطه دورترين دو فرد در كره‍‍‍‍‍ي زمين در يك بازه‍ي زماني با هم ملاقات كرده اند.
دوم اين كه از تلخون عزيز متشكرم كه حرف مرا جدي گرفت و در مورد پيدا كردن آكسيوم‍‍‍‍‍هاي راوبط اجتماعي مورد توافق قدمي برداشت اگر دوستان ديگر هم ياري كنند تصور مي‍كنم به‍جاي درگير شدن در بحث‍هاي فرساينده بتوانيم به نتايج درخشاني برسيم و هر وقت كسي حكمي كرد آن را در چارجوب اصول مورد توافقمان نقد كنيم. من درباره‍ي روش‍هاي بنداشتي بعداً مفصل‍تر خواهم نوشت.
سوم اين كه باز هم از تلخون متشكرم كه دفاع از حقوق كودكان را به من يادآوري كرد. اما درباره‍ي دفاع از حقوق زنان بايد بگويم من به عنوان يك عضو جامع بشري تصور مي‍كنم حقوق زنان در كشور من به شدت پاي‍مال شده است و مبارزه در راه حقوق زنان در واقع مبارزه در راه آزادي است به همين دليل است اگر حرفي مي‍زنم. اگر من يا من نوعي چيزي در اين باره مي‍گوييم به اين دليل نيست كه زنان را در اين مبارزه ناتوان مي‍بينيم به اين دليل ساده است كه بين زن و مرد تفاوتي قايل نيستيم زنان و مردان بايد براي آزادي نوع بشر از كودك تا بزرگ از زن يا مرد تلاش كنند. هر كس هم كاري از دست‍اش برمي‍آيد؛ توان من اين بود كه روز 8 مارس را پاس بدارم و در مواقع ديگر هم از حقوق زنان دفاع كنم. اكنون نيز چشم اگر مطلبي در دفاع از حقوق كودكان يافتم حتماً مطرح خواهم كرد.
چهارم اين كه تلخون عزيز اگر رفراندم در اول انقلاب كار پسنديده بوده است بايد بعد از گذشت ربع قرن باز هم اين امكان فراهم باشد. ضمناً فراموش نكن مردم به جمهوري اسلامي ايران راي دادند ولي چيزي كه الان وجود دارد نه جمهوري است، نه اسلامي و نه ايراني سه رنگ پرچم سياه شده است! به هر حال تو از محدوديت‍هاي غرب در گذشته گفتي و من مي‍گوييم بله در آن سرزمين روزي آدم‍ها را به جرم عقيده‍‍‍‍شان زنده زنده در گور مي‍سوزاندند و اكنون نيز حاكميت سرمايه آزادي فردي را به تباهي كشيده است. اما دوست عزيز مي‍داني همين بناي آزداي كه اكنون در غرب وجود دارد با مبارزه‍ي بي‍امان آزادي انديشاني مثل تو و ساير هموبلاگي‍‍‍‍ها به وجود آمده است... هميشه از دراز نويسي و پراكنده گويي بيزار بودم... حرف زياد دارم ولي خُب همه‍ي حرف‍ها را لازم نيست يك مرتبه و مسلسل‍وار بر سر خواننده باريد!
وه! دنيا با تلخون چقدر شيرين‌تره


To Strive
To Seek
‏not to find
and not to yield.
كوشيدن
جستن
نيافتن
و تسليم نشد.


لورل و هاردي و بحث هم‍جنس‍گرايي
شايد همه‍ فيلم كوتاه و صامت لورل و هاردي به نام آزادي يا ليبرتي را ديده باشيد تلويزيون جمهوري اسلامي هم آن را با كمي سانسور بارها پخش كرده است. آخرين باري كه اين فيلم را ديدم نكته‍ي جالبي در آن كشف كردم فيلم بيانيه‍يي است در باره هم‍جنس‍بازان مذكر! متاسفانه الان فيلم را ندارم تا صحنه به صحنه برايتان شرح دهم اما آنچه در گذر زمان باقي‍مانده است مي‍گوييم و شما شايد يادتان بيايد. فيلم با جملاتي از رئيس جمهورهاي آمريكا شروع مي‍‍‍‍شود به جمله‍ي از لينكلن در باره‍ي آزادي مي‍رسد، كات مي‍كند به لورل و هاردي كه با لباس زنداني در حال دويدن هستند و پليس به آنان شليك مي‍كند. اين صحنه با تركيب جملات قبلي درباره‍ي آزادي بسيار خنده‍دار است. در نماي بعدي لورل و هاردي در ماشين دوستانشان در حال عوض كردن لباس هستند و پليس با موتور آنان را تعقيب مي‍كند لورل و هاردي با عجله لباس خود را عوض مي‍كنند و از ماشين پياده مي‍شوند و پليس هم آنان را گم مي‍كند. بعد از برطرف شدن خطر تازه آنها متوجه مي‍شوند كه شلوارهاي خود را عوضي پوشيده‍اند و قصد دارند شلوارشان را عوض كنند اما كجا؟ عوض كردن شلوار از نظر كساني كه آنان را مي‍بيندد؛ در انتهاي يك كوچه‍‍‍‍ي خلوت، يا پشت يك بسته كه بالابر آن را مي‍برد و ... ارتباط جنسي تلقي مي‍شود؛ بايد فيلم را ببينيد تا از خنده رودبر شويد... در اين حيص و بيص پليس هم دنبال آنان است البته حالا به آنان به عنوان دو هم‍جنس‍باز مشكوك شده‍اند و ديگر به عنوان زنداني تحت تعقيب نيستند بعد لورل و هاردي براي عوض كردن شلوار خود به يك برج بسيار بلند در حال ساخت مي‍روند سكلت فلزي برج قبلاً زده شده است. آنان داخل يك اتاق كوچك مي‍شوند غافل از اين كه اين اتاقك آسانسور است و آنان را به بالاترين نقطه‍ي برج مي‍رساند. حالا تصور كنيد لورل و هاردي روي تيرآهن‍هاي باريك يك آسمانخراش راه مي‍روند، مي‍افتند و حركاتشان به گونه‍يي است كه گويا مي‍خواهند همان بالا با هم ارتباط برقرار كنند. پليس هم آن پايين است و مورد اثابت اشياي كه لورل و هاردي ناخواسته‍ي به پايين پرتاب مي‍‍‍‍‍‍كنند قرار مي‍گيرد. در واقع از نظر من مي خواهند نشان دهند كه آزادي چگونه در لبه‍ي پرتگاه سقوط و نابودي حركت كردن است. بايد فيلم را با اين ديد نگاه كنيد آنوقت هر صحنه‍ي آن برايتان مفهوم خاصي پيدا مي‍كند. مثلاُ در انتها بالاخره آنان كار خود را مي‍كنند(!؟) و شلوارهاي‍شان را عوض مي‍كنند و سوار همان آسانسور مي‍شوند و پايين مي‍آيند. پليسي كه آنها را تعقيب مي‍كرد در زير اتاقك آسانسور له مي‍شود و وقتي لورل و هاردي بي‍خبر از همه جا از اتاقك خارج مي‍شوند و مي‍روند يك پليس كوتوله از زير اتاقك بيرون مي‍آيد. به عبارت ديگر حكومت پليسي و قانون تحميل‍گر كوتوله مي‍شود و آزادي برنده از لبه‍ي پرتگاه به سلامت عبور مي‍كند.اين فيلم تصور مي‍كنم مربوط به ده بيست ميلادي يعني حدود 80 سال پيش باشد. اصولاً لورل و هاردي از اين منظر هم قابل تحليل هستند آنان با هم و بدون نياز به زن زنده‍گي مي‍كنند. وقتي مشغول آشپزي يا ظرفشويي مي‍شوند هاردي پيش‍بند مردانه مي‍بندد و لورل پيش‍بنده زنان...
بس ديگه! شبح به اين سمجي؟ نوبره والا.


امروز روز تولد يكاترينا سعيد خانيان اولين زن وكيل دادگستري ايران است. او در سال 1289 به دنيا آمد و از سال 1327 كار وكالت را آغاز كرد.
سال‍نماي زنان، به كوشش نوشين احمدي خراساني
اين را بيشتر براي اين نوشتم كه بگوييم برويد اين سال‌نما را بخريد. مطالب جالب و مفيدي در باره‌ي زنان و حقوق آنان نوشته است.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۶, سه‌شنبه


خُب بالاخره اين نژادپرست‌هاي آكادمي مجبور شدند جايزه‌ي بهترين بازيگر مرد را بدن به دنزل واشنگتن! وبهترين بازي‌گر زن را به هال ‌بري و يك عمر فعاليت هنري را به سيدني پواتيه !اگر سياه پوست ديگري هم مي‌شناسيد كه امسال جايزه گرفته ما را خبر كنيد!نه به آن شوري شوري نه به اين بي‌نمكي
هپلي هم يك چيزي نوشته درباره‌ي حضور وودي آلن در مراسم اسكار! نمي‌دونم وودي آلن كه روزاي يك شنبه عادت داره (قره‌ني)كلارينت بزنه چطوري تونسته بره تو مراسم اسكار شركت كنه خودتون بريد از زبان وودي آلن اينجا بنشنويد!
ضمناً هپلي جان وودي آلن يهودي نيست! پدرش يهودي بوده!


خانم‍‍گل، مهدي رضايي و احمد شاملو
خانم‍گل يك چيزي در وبلاگ‍اش نوشته كه مرا ياد اين شعر شاملو كه براي مهدي رضايي گفته اندخت:
من بينوا بنده گكي سر به راه
نبودم
و راهِ بهشتِ مينويِ من
بُز روِ طوع و خاك‍ساري
نبود:
مرا ديگرگونه خدائي مي‍بايست
شايسته‍يِ آفرينه‍ئي
كه نواله‍يِ ناگزير را
گردن
كج نمي‍كند.

و خدائي
ديگرگونه
آفريدم.

ابراهيم در آتش، احمد شاملو


رياضيات، فيزيك، پنكفلوديش و آزاديهاي فردي
كساني كه با رياضيات و فيزيك مدرن آشنا هستند مي‍داند كه روش اثبات حكم‍ها و قضيه‍ها در علوم نظري و تئوريك بر پايه روش بنداشتي يا اصول موضوع و آكسيوماتيك است. يعني شما يك سري فرض اوليه بودن اثبات مي‍پذيريد و در واقع روي آنها توافق مي‍كنيد و بعد بر اساس آن فرض‍هاي اوليه بقيه كاخ تئوريك خود را بنا مي‍كنيد. اثبات هر حكم و قضيه شما بايد يا مستقيماً بر پايه‍ي آن اصول اوليه استوار باشد يا بر پايه پذيرش قضاياي استوار باشد كه خود آن‍ها به نوبه‍ي خود به همين روش اثبات شده‍اند. با تغيير حتا يكي از اين اصول اوليه تمام كاخ تئوريك فرو مي‍ريزد. مثلاً شما در دوره‍ي راهنمايي به راحتي مي‍توانيد اثبات كنيد كه مجموع زواياي يك مثلث 180 درجه است؛ شما در واقع داريد براساس 5 اصل اوليه هندسه اقليدس كه بدون اثبات پذيرفته و توافق شده اند اين اثبات را انجام مي‍دهيد. بينهايت قضيه به همين شكل و بر پايه همين پنج اصل اثبات مي‍شوند كه اگر يكي از اين اصول اوليه تغيير كند ممكن است تمام اين قضايا يا بسياري از آنان در چارچوب جديد نادرست باشند. مثلاً با تغيير اصل پنج اقليدس به نحوي كه لباچوفسكي اين كار را كرد مجموع زواياي يك مثلث كمتر از صد و هشتاد درجه خواهد شد حتا ما مثلث‍هايي در اين هندسه خواهيم داشت كه مجموع زوايا آن صفر درجه است؛ و يا در هندسه‍يي كه اصل پنجم آن به نحوي است كه ريمان تعريف كرده است مجموع زواياي يك مثلث بيشتر از 180 درجه است و حتا به 360 درجه هم مي‍رسد. موضوع در فيزيك هم همين گونه است با اين تفاوت كه احكام فيزيكي در نهايت در نقطه‍ي برخورد خود با طبيعت نيز نقد مي‍شوند. يعني يك حكم ابتدا در چارچوب نظريه و بر پايه‍ي اصول پذيرفته شده‍ي بدون اثبات‍اش، اثبات مي‍شود و بعد در آزمايش مورد نقد قرار مي‍گيرد. پس يك تئوري اول بايد انسجام دروني داشته باشد؛ اگر احكامي كه صادر مي‍كند در عمل نيز درست باشد آن اصول موضوع اوليه درست بوده است. هر چند مقدمه دارد از موخره طولاني‍تر مي‍شود اما حيف‍ام مي‍آيد يك نكته را ناگفته بگذارم: مي‍دانيد كه در هنگام كسوف 29 مه 1919 هيئتي به سرپرستي ادينگتون كه به آفريقاي جنوبي اعزام شده بودند نشان داد انحراف نور از كنار خورشيد با آنچه اينشتين مي‍گويد مطابقت دارد و نظريه نيوتون اين انحراف را تبيين نمي‍كند در هنگامي كه اين خبر منتشر شد، و يك شبه اينشتين معروف‍ترين فيزيك‍دان قرن شد، خبرنگاري از او پرسيد اگر نتايج چيز ديگري را نشان مي‍داد چه مي‍گفتيد؟ و اينشتين با خونسردي پاسخ داد: تئوري همچنان درست بود آن وقت براي خدا متاسف ميشدم. معناي اين جمله‍ي اينشتين اين است كه تئوري بر پايه‍ي آكسيوم‍هاي آن استوار است؛ ممكن بود جهان فعلي ما بر پايه نظام فيزيكي يا هندسه‍يي ديگري استوار مي‍بود كه در آن صورت براي خدايي كه درك اين تئوري زيبا را نكرده بود متاسف مي‍شدم.
خلاصه اين كه: يك نظام تئوريك از چند اصل پذيرفته شده و مورد توافق تشكيل مي‍شود و ساير قضايا و احكام بايد به روش منطقي از اين اصول ناشي شوند. درستي و نادرستي هر حكم اين است كه آيا به روش منطقي1 از اصول اوليه يا احكام اثبات شده ديگر ناشي مي‍شوند يا نه.
و اما بحث اصلي اين كه هم‍جنس‍گرايي درست است يا نادرست. يك حكم است. روي اين حكم به خودي خود نمي‍توان بحث كرد بايد نخست پايه‍هاي اوليه بحث را مشخص كرد يعني اصولي را بايد بدون اثبات بپذيريم بعد ساير احكام را يا مستقيم از آن اصول يا توسط احكامي كه قبلاً از روي همان اصول اوليه اثبات كرده ايم اثبات كنيم. ما بايد سعي كنيم اين اصول اوليه و بنيادي را بين خود تعريف كنيم. بعد در بحث‍هاي بعدي به اين اصول يا احكام منتج از آنها ارجاع دهيم. همانطور كه مي‍دانيد اين اصول اوليه بايد در حد امكان كم باشند؛ يعني سعي شود ساير اصول به عنوان حكم تا جايي كه ممكن است از اصول اوليه ناشي شوند و ضمناً تا جايي كه امكان دارد بسيط و ساده باشند از لغاتي بايد استفاده كرد كه تعريف و توافق بر سر تعريف آن به صورت عادي انجام پذيرد. خُب شروع كنيد. سعي كنيم اولين اصل را پيدا كنيم. من منتظر هستم تا يكي اولين چراغ را روشن كند و به اين بحث ادامه دهيم.
مثل اين كه من خيلي جدي گرفتم! شما هم جدي بگيريد سرنوشت ما و نسل هاي آينده در كشورمان و شايد بشريت به همين جدي گرفتنِ بحث‍هاي ساده است.
-------------------
1- روش‍هاي منطقي نيز در فيزيك مدرن در دهه‍هاي اخير مورد نقد جدي قرار گرفته است كه وارد آن نمي‍شويم.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۵, دوشنبه


رنجِ آگاهي
خورشيد خانم حرف‍هاي زده كه بايد جدي گرفته شود. او با زباني شيوا نشان داده است كه چگونه از خانم باجي‍هاي زهراپارتي و ابوالفضل پارتي، فاصله گرفته است و ممكن است در آينده به سوسول‍هاي ساي‍بابايي و دون خواني بپيوندد. چاره‍يي نيست اگر مي‍خواهد خورشيد خانمي باقي بماند بايد از جستن و نيافتن خسته نشود.
براي انسان فهيم بودن بايد به همه چيز شك كرد و هر باور قديمي را از سرند تفكر جديد عبور داد. البته در ذات انديشمندي و تفكر رنج كشيدن نهفته است. آن كه مي‍داند از حرمان گريز نمي‍تواند آن كه آتش پرومته را لمس كرد ديگر گزيري جز رنج كشيدن ندارد...
خورشيد عزيز نمي‍تواني از دانستن فراركني تو ديگر از مشعل آگاهي شعله‍ور شده‍ايي .و چه زيبا نوشتي؛ وقتي پادشاه را عريان ديدي ديگر هيچ تنپوشي بر تن نااستوارش هموار نمي‍شود.
متاسف‍ام هر دردي درمان دارد بجز عشق و آگاهي. عشق بدون آگاهي فريب است و آگاهي بدون عشق اسباب فريبكاري (چي گفتيم!)
هميشه خورشيد باشي بدون مسلك‍هاي تقلبي و انسان فريب.


در مورد بحث شيرين هم‌جنس‌بازي دو تا نكته فراموش شد يكي نوشته‌ي بسيار خوبه گپي با خودم
و يكي اين حرف مرد بي‌لب:
در نهايت مساله بر سر درست يا غلط بودن اين كار نيست، مساله بر سر اين است كه اين تشخيص بر عهده هر فرد است و مانند هر آزادي ابتدايي ديگر عقيده و تصميم هر فرد در اين زمينه محترم و پذيرفتي است.
درباره‌ي ايدز در ايران هم حرف بسيار است. فقط بدانيد چند هزار طلبه‌ي آفريقايي در قم سال‌هاست زنده‌گي مي‌كنند كه راهي جز صيغه كردن ندارند! ضمناً اين آقايان اعتقادي به كاندوم هم ندارند!


شبح انگليسي مي‍‍شود!
ما تا به حال سعي مي‍كرديم از حقوق كارگران دفاع كنيم، اما از اين به بعد تاچري شديم و طرفدار انگليسي‍هاي راست. چرا؟ به نتايج يك بررسي توجه فرماييد:
آيا به وجود اشباح اعتقاد داريد؟
انگلستان: بلي 17%، نه 58%، مردد 23% و بيپاسخ 2%
حال به نتايج نظر سنجي از كارگران ساكن در گلاسكو توجه فرماييد:
اعتقاد دارم 7% (شبحي ديده‍ام، 1% شبحي نديده‍ام 6% ) اعتقاد ندارم 91% و نمي‍دانم 2%
خلاصه در حالي كه مردم انگلستان 58% به وجود اشباح اعتقاد ندارند كارگران 91% به شبح اعتقاد ندارند!
البته اين اطلاعات كمي قديمي است مربوط به سال‍هاي 1970. حالا ديگه حتماً بسياري از اون 9 درصد هم اعتقادشون به شبح را از دست دادند!
اگر كمي تا قسمتي خرافاتي هستيد!
اگر فكر مي‍كنيد خرافاتي نيستيد، اما فال حافظ مي‍گيريد!
اگر اصلاً خرافاتي نيستيد ولي مجبوريد با آدم‍هاي خرافاتي زير يك سقف زنده‍گي كنيد.
كتاب روانشناسي خرافات را بخوانيد. اينجا انگليسي‍اش هست. اينجا درباره‍ي نويسنده‍ي آن گوستاو جاهودا نوشته. من در جواني ترجمه‍ي محمدتقي براهني را خوانده‍ام، فكر كنم تازهگي‍ها همين ترجمه دوباره تجديد چاپ شده.


داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‌كنند؟ـ
پنهان خوريد باده كه تعزير مي‌كنند!
ناموسِ عشق و رونقِ عشاق مي‌برند
منعِ جوان و سرزنش پير مي‌كنند!
گويند: رمز عشق مگوئيد و مشنويد!ـ
مشكل حكايتي ست كه تقرير مي‌كنند:
جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و، هنوز
باطل در اين خيال كه اكسير مي‌كنند!

حافظ شاملو

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۴, یکشنبه


تا ما آمديم سرمان را بچرخانيم بحث داغي بين پينگفلوديش و مردبي‌لب و كاپيتان هادوك و سپيده برگه بيده در گرفت كه بيا و ببين. ما ديديم با توجه به اين كه نام بيش‌تر طرف‌هاي درگير كنار صفحه‌ي ما لينك شده اگر حرفي نزنيم يك جاي‌مان خواهد سوخت. پس زديم.
با تمام علاقه و احترامي كه براي پنگفلوديش قايل هستم متاسفانه نوشته‌ي ايشان سراسر نادرست است و هر چه گشتم تا در آن نكته‌ي قابل دفاعي پيدا كنم پيدا نشد كه نشد. چند انحراف اساسي هم در نوشته‌ي او ديدم. اول اين كه او نمي‌دانم چرا حساب دخترها را پاك جدا كرده بود و ديدم اين چقدر با تفكر سنتي اسلام هم‌خواني دارد چون جرم لواط اعدام است آن‌هم به بدترين شكل سنگ‌سار يا خراب كردن ديوار روي فاعل و مفعول اما در مورد زنان چند ضربه شلاق است و فقط تداوم آن حكم اعدام دارد. دليل آن هم مشخص است زن با زن نمي‌تواند ارضاي جنسي داشته باشد اصلاً ارضاي جنسي درمورد زن تعريف نشده است زن فقط براي كام‌بخشي به مرد آفريده شده است. دومين اشتباه اساسي پنگفلوديش اين است كه تصورمي‌كند همجنس‌گرايي بيماري مراقبتي يا ايدز مي‌آورد حق هم دارد چنين تصوري كند آخر تبليغات اين سال‍ها كه متاسفانه بيشترين عامل ترويج ايدز بوده است به او اين چيزها را آموخته!
يكي از راه‌هاي انتقال ايدز اسپرماتوزئيد است و اين ربطي به هم‌جنس‌باز بودن يا نبودن ندارد.
اشتباه سوم اين دوست نازنينمان اين است كه هم‌جنس‌گرايي را به عنوان يك بيماري مورد بررسي قرار داده‌اند و حكم صادر كرده اند. هرچند اين بيماري را هم خوب نمي‌شناسند. خوش‌بختانه مسئولين رژيم هم به سر عقل آمده‌اند و اين بيماري را به رسميت مي‌شناسند و براي عمل جراجي در خارج كشور و اخيراً ظاهراً در داخل كشور نيز اجازه صادر مي‌كنند خدا مي‌داند چند نفر مانند كساني كه پنگفلوديش درباره‌اش نوشته، خودكشي كردند تا اين‌ها سر عقل بيايند! اما نكته‌ي كه مهم است اين است كه هم‌جنس‌‌‌‌ گرايي بين دو انسان كاملاً سالم از نظر هورموني هم ممكن است وجود داشته باشد به عنوان يك انتخاب. يك انتخاب آزادانه كه اتفاقاً آزادي هيچ‌كس ديگري را نقض نمي‌كند. اگر خانم پنگفلويديش نمي‌توانند تحمل كنند مي توانند رستوران خود را عوض كنند ولي حق ندارد آزادي كسان ديگر را بگيرند.
در پايان سخن سپيده بسيار پسنديده بود اين كه مي‌گويد... من چرا بگم خودتون بريد بخونيد.
البته من فكر مي‌كنم پنگفلوديش عصباني بوده و يك چيزي گفته اگر خودش با خودش خلوت كنه حتماً مي‍گه به من چه مربوطه كه دو نفر با هم چه رابطه‌ي مي‍خواهند داشته باشند. حتماً همين‌طوري. حالا مي‌بينيد. من شرط مي‌بندم.
شبح به اين بي‌غيرتي هرگز نديده ملتي
اين شبح را بايد كشت با يك عدد مگس كش!


محمدعلي كلي، البرت انيشتن و ساير دوستان شبح
داشتم قاصدك خواني مي‍كردم مطلبي از محمدعلي كلي ديدم. (كه البته ممكنه كار شرقي باشه) ياد يك خاطره‍ي خنده‍دار و يك مسئله رياضي افتادم، با خودم گفتم نوشته‍هاي قبلي خيلي داغوني (اين اصطلاح را از چه كسي شنيده ام؟) بود يك چيز خنده‍‍‍‍‍دار تعريف كنم البته دوستان در اين تعريف كمي تكاندن قالي‍چه براي نشان دادن خود نيز خواهند ديد كه اميدوارم گرد قالي‍چه تو چشمشون نره!
اگر خاطرتون باشه چند سال پيش محمدعلي كِلي تشريف آوردن ايران. من به‍صورت كاملاً تصادفي در جايي بودم كه ناگهان جناب كلي اومدند تو با دو متر قد، پاركينسون داشت اما هيبت غول‍آساي‍اش هم‍چنان رعب‍انگيز بود. با او دست دادم مدت‍ها بود با كسي دست نداده بودم كه مجبور شوم سرم را بالا بگيرم... براي او غمگين شدم ياد بچه‍گي‍هاي خودم افتادم كه پدرم 6 صبح از خواب بيدار مي‍شد تا مسابقه‍ي كلي و جو را ببيند... قرار بود خاطره خنده‍دار باشه نه غمگين... چشم. كلي را ديدم و خب تمام شد آمدم خانه و بعد از ظهر با تعدادي از دوستان رفتيم بيرون براي گردش من گفتم: اگر گفتيد امروز كي را ديدم؟... هر كس چيزي گفت: يكي از دوستانمان كه آباداني هم هست و به ”كلي“ علاقه دارد و نمي‍دانست كلي به ايران آمده... گفت: اوه انگار محمدعلي كلي را ديده... هي مي‍گه بگيد كي رو ديدم! و من گفتم آفرين درست حدس زديد... اول همه فكر كردند شوخي مي‍كنم و به دادن پاسخ‍هاي مختلف ادامه دادند... همين.
اگر خنده‍دار نبود به جاش من تونستم بگم با محمدعلي كلي دست دادم. خُب حالا يك پُز ديگه تا برسيم به يك مسئله رياضي. من با يك واسطه با اينشتين دست دادم يعني من با كسي دست دادم كه او با اينشتين دست داده به اين ترتيب با دو واسطه با پلانك و بور و ديراك و هايزنبرگ و همه‍ي كساني كه اينشتين با اون‍ها دست داده دست دادم. حالا مسئله اين است: فكر مي‍كنيد شما يا حتا يك روستايي كه در يك روستاي دورافتاده در ابرقو زنده‍گي مي‍كند با چند واسطه با مثلاً كل‍خري مثل بوشِ پسر يا پدر ملاقات كرده‍ايد؟ روي سوآل فكر كنيد جالبه احتمالاً پاسخي كه پيدا مي‍كنيد براتون غير منتظره است؟ مثلاً فكر كنيد با چند واسطه با اين شبح بي‍مقدار ملاقات كرديد؟


عجب مهتابِ زيبايي
بعد از اين باران سيل‍آسايي كه از بعد از ظهر يك ريز باريد، حالا آسمان صافِ صاف شده. ماه داره مي‍درخشه و ستاره‍ها دارن با عشوه‍گري تموم چشمك مي‍زنن! واي اين دب اكبر، اين هفت برادران، چه زيباست، آن عِِقد ثريا... نسيم خنك بهاري توي اين شبِ به اين مهتابي... واي يعني صبح نزديكه؟
اگر كه بيهود و زيباست شب
براي كه زيباست شب
براي چه زيباست شب

شاملو


هپلي جون جاي من هم يك تخم مرغ گنديده بزن!


رفتم سراغ لامپ ديدم يك لينك داده به سرودهاي چريك‍هاي فدايي خلق رفتم ببينم چه خبره كليك كردم روي صبح سفيد:
به پرنيان شفق
ز خون شراره دميد...

با اين حال و روزي كه اين روزها دارم دچار غمي نوستالژيك شدم... شايد براي فراموشي و براي اين كه موضوع عوض شود رفتم سراغ وبلاگ سپيده ديدم واي:
سر اومد زمستون
شكفته بهارون
گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون


نه، امشب نه آبي در ديده مي‍ماند؛ نه خوابي زير پلك‍هاي ورم كرده مي‍ماسد...


ا‌ين آقاي هدر هم بامزه بود ما كشف‌اش نكرده بوديم! انيميشن اعلاميه انصار حزب فوق‌العاده است.
اين صحبت‌هاي آقاي شمس هم چيز تازه‌ي ندارد. واعظين(آخوندها) چه گلي به سر ملت زدند كه خورشيد(شمس) واعظين چه گلي سر اين ملت بزند.
آقا ما اگر ساحت مقدس نخوايم كي را بايد ببينم؟


با آيدا، به ياد شاملو
نمي‍دانم چرا نمي‍توانم درباره‍ي شاملوي عزيز در وبلاگ شبح بنويسم. حس متضادي دارم از سوي مي‍خواهم شما را هم در لحظه‍هاي شيريني كه در كنار شاملو داشته‍ام شريك كنم، از سوي ديگر تصور مي‍كنم اين كار ممكن است نوعي خودنمايي باشد يا سبب شود كساني كه از من خوششان نمي‍آيد به نحوي... بگذريم حس متضاد و درهم و برهم را كه نمي‍شود واگوكرد.
الان پيش آيدا بودم همانجايي كه هميشه شاملو هم بود (بود؟) هر چه مي‍خواهيم از چيز ديگري حرف بزنيم نمي‍شود آخر دوباره مي‍بينيم داريم در مورد مديشكا حرف مي‍زنيم و سرآخر جز اشكي گرم و ولرم چيزي نصيبمان نمي‍شود. در اين ميان فقط آن صداي جادويي نبود (نبود؟) كه آيشكا را صدا كند و مرا به نام - با پسوند جان بخواند- و من سيگاري براي‍اش روشن كنم و او تاج پاشاهي جهان را –دستاني كه از عشق خدا بود- به پاداش بر سرم گذارد. هر تصويري از او موجي از اشك را به ديده‍ام روان مي‍كند و درد فراق او آن‍چنان در وجودم تازه و بكر مانده است كه هراس مردن را ناچيز مي‍كند...
براي آيدا از وبلاگ‍هاي نامشان مرا به ياد شاملو مي‍انداخت گفتم: بامداد، قصه‍ي مردي كه لب نداشت، اخترك ب 612 كجاست؟، روشن‍تر از خاموشي، ساعتي به اين پنجي، شازده كوچولو،...
....
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۳, شنبه


كودكانه

شاگرد اول كلاس مي‍شوم
وقتي به روي‍ام لبخند مي‍زني
جدول ضرب را -خانه به خانه- تا انتها
حفظ مي‍شوم
وقتي -سلام‍ام را- سرخ مي‍شوي
بوستان و گلستان را از بر مي‍‍‍‍‍شوم
-به ناگهان-
وقتي وعده‍ي ديدار را -با سكوت- سر خم مي‍كني
پادشاهي جهان شوكتي كودكانه است
وقتي دست كوچك من
دست كوچكتر تورا لمس مي‍كند
-بي درنگ-
سال ها و ثانيه‍ها و لحظه‍ها طي ميشود
و من بالغ‍ترين مرد شهر مي‍شوم
هنگامي كه نسيم، بوسه‍ات را -از كف دست- به گونه‍ام مي‍نشاند
به هنگام وداع
كوتاه مي‍شود ديوار بلند باغ همسايه
به چيدن سرخ‍ترين گلاش به اشاره‍ي دست تو
با سرخ‍ترين گلِ باغ همسايه در گيسو
در انتهاي كوچه محو مي‍شوي...
...
هنوز شوري مكيدن انگشت سبابه
شيرين در خاطر باقي مانده است.
28/12/80
بدون ويرايش


شُكر آن را كه ميان من و او صلح افتاد
قُدسيان رقص‍كنان ساغرِِِِِ شكرانه زدند.

حافظ شاملو


بهشت فمينيست‍ها
مينانگ كابااو،
از آخرين جوامع مادرتبار

مينانگ كابااو از معدود جاهايي است كه وقتي دختر به دنيا مي‍آيد، همه خوش‍حال مي‍شوند و شادماني مي‍كنند. مينانگ كابااو ناحيه‍اي در غرب سوماترا(اندونزي) است. به علاوه مينانگ كابااو يكي از معدود مناطق جهان است كه دخترها از پسرها خواستگاري مي‍كنند و اين پسر است كه به خواستگار جواب مثبت يا منفي مي‍دهد؛ ديگر آن كه روي خانه و خانوار اسم زن را مي‍گذارند و نه اسم مرد را.
مجله‍ي چيستا نوروز81، گاديس راسيد، بهرامي

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۲, جمعه


جناب يولداش در وصف “مي” يك ساقي‌نامه‌ي منثور نوشته‌اند كه خواندش خالي از لطف نيست.با اجازه ما نيز بيتي از حافظ بر اين نمط مي‌آوريم اميد آن‌كه شادخواران را پسند افتد.
مرا مي دگر باره از دست بُرد!
به من باز آورد مي دستبرد!
هزار آفرين بر مي سرخ باد
كه از روي من رنگ زردي ببرد!
بماناد دستي كه انگور چيد!
مريزاد پائي كه در هم فشرد!
بنوش آنچه ساقي دهد دم به دم
اگر صاف صاف است اگر دُردِ دُرد
برو زاهدا، خرده بر ما مگير!
كه كار خدائي نه كاريست خُرد.


مي‌خواستم مطلبي در باره‌ي برنامه‌ي قبل از سال تحويل حضرت لاريجاني بنويسم ديدم كتابدار نوشته! بخوانيدش و به حال ميهن آريايي اسلامي (به قول بامداد!) بگرييد.


پندارهاي تنگ

تنگ در آغوش‍ام مي‍گيرد
-چون پندارهاي قديمي‍اش-
يك لحظه حتا مرا از خويش جدا نمي‍كند.

ذره
ذره
مي‍پوسد و فرو مي‍پاشد
چون پندارهاي قديمي‍ام
قطره
قطره
خشك مي‍شوم
چون پندارهاي قديمي‍اش

28/12/80


ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه‌‌‍ي رند شراب‌خوار!

حافظ شاملو


دفترچه‍ي ممنوع
وقتي چند روز پيش خواندن كتاب دفترچه‍ي ممنوع نوشته‍ي آلبا د سس په‍دس را شروع كردم با خواندن نخستين صفحه‍ها تصور مي‍كردم با يك اثر سانتي‍مانتاليستي زنانه روبه‍رو هستم كه به‍زودي آن را رها خواهم كرد. براي احترام به درك دوستان فهيم وبلاگي كه خواندن آن را توصيه كرده بودند به خواندن كتاب ادامه دادم اما رفته رفته جذب آن شدم و چند ساعت پيش كه مطالعه اين كتاب تمام شد احساس مي‍كنم با اثري رو به رو هستم كه خواندن آن را مي‍توانم به دوستان‍ام توصيه كنم. فكر مي‍كنم دختران بيست ساله و زنان چهل ساله حتماً اين كتاب را بايد بخوانند. هر چند شخصيت پردازي‍ها مي‍توانست قوي‍تر از اين باشد و هرچند ترجمه‍ي كتاب هم قابل بحث است اما در كل زوايه‍ي ديد جديدي به خواننده مي‍دهد. به‍خصوص زنان امروز مملكت ما كه ظاهراً مشكلاتشان شبيه زنان 50 سال پيش اروپا ست. شخصيت دختر خانواده ميرلا بسيار جاي كار دارد او ست كه تمام بار رشد را با خود مي‍كشد و آن گونه كه بايد فهميده شود فهميده نمي‍شود. مرداني كه مايل هستند خود را و زنان پيرامون خود را به‍تر بشناسند نيز از خواندن اين كتاب بي‍بهره نمي‍مانند. اي كاش كمي قوي‍تر و عميق‍تر شخصيت‍هاي درگير شكافته مي‍شدند. كمي كتاب در سطح باقي مي‍ماند و زحمت عميق‍تر شدن اثر را بايد خواننده به تنهايي بكشد.

........................................................................................

۱۳۸۱ فروردین ۱, پنجشنبه


نداي عزيز از اين كه براي من دعا كردي ممنون! فكر نمي‌كردم توي اين شيش ميليارد و خورده‌ي آدم كه روي اين كره‌ي خاكي دارن زنده‌گي مي‌كنن يكي پيدا بشه اونم يك زن منسجم كه براي اين شبح بي‌مقدار دعا كنه. راستي اگه دعاي تو كه دل‌ات مثل اقيانوس بزرگ و در عين حال مثل چشمه‌يي در دور دست زلاله، مستجاب نشه ديگه اميدمو براي هميشه براي تجسد يافتن از دست مي‌دم.
گفتيم سال نو ميشه اين شبح يه كم جنبه پيدا مي‌كنه، نشد كه نشد همون بي‌جنبه‌ي پارساله! اصلاً ديگه نوبر نيست. دموده شده؛ اِه خجالت نمي‌كشه تا يك دختر خوشگل يه چيزي بهش مي‌گه يابو ورش مي داره، بي‌جنبه!


عيب‍ام مكن به رندي و بدنامي، اي فقيه!
كاين بود سرنوشت ز ديوان قسمت‍ام.

حافظ شاملو


اولين نطق سياسي، عبادي ، سكسي و شبحي، شبح
ديروز توي يكي از غرفه‍هاي جهنم يك خواب قيلوله‍ي نازي رفته بودم كه نگو و نپرس؛ توي خواب ديدم سال 1414 است. من و نوه‍هاي‍ام دور هفت سين نشستيم و داريم گُل مي‍گوييم و گل مي‍شنويم؛ يك دفعه يادم افتاد كه سي و سه سال پيش هم عاشورا مقارن شده بود با نوروز نا غافل از دهان‍ام پريد كه الان هم بايد عاشورا با نوروز مقارن باشد كه نوه كوچيك‍ام گفت: بابا بزرگ عاشورا چيه؟ گفتم: روزي است كه يكي از رهبران مذهبي... اون يكي نوه‍ام كه يك كمي بزرگتر بود؛ درآمد كه: رهبران كيان؟ گفتم: يكي از بزرگان اسلام كه تو جنگ داخلي بين مسلمانان... نوه كوچيك پريد وسط و گفت: جنگ چيه؟ گفتم: قبل از اين كه شما دنيا بيايد مردم سر هيچ و پوش پاچه‍ي هم رو مي‍گرفتند كه بهش مي‍گفتند... نوه بزرگتره گفت: بابا بزرگ پاچه چيه؟ گفتم: همون كه با كله مي‌خورند... نوه كوچيك گفت: كله چيه؟ گفتم:... تا اومدم بگم ديدم ميرغضب جهنم با اردنگي بيدارم كرد و گفت: حاضر شو چوب نيم سوزِ ظهرتو آورديم...
نتيجه‍ي سياسي: اگر مي‍‍‍‍خواهيد در آن دنيا چوب به ماتحت‍تان نكنند به گذاريد در همين دنيا چوب به ماتحت‍تان بكنند.
نتيجه‍ي عبادي: شبح عاقل خواب‍هاي طلاي نمي‍بيند و به بلاهاي جهنمي دچار نمي‍شود.
نتيجه‍ي سكسي: هنگام مردن وصيت كنيد مقداري وازلين در كنار سنگ لحد بگذارند. از محكم‍كاري هيچ كاري عيب نمي‍كند.
سالي كه نكوست از بهارش پيداست، شبحِ بي‍حيا از تغارش پيداست.
شبح به اين بي‍چشم و رويي به درد لاي جرز ديوار مي‍خورد.

پ.ن: اول‌اش قشنگ‌تر بود با ماتحت مبارك مشورت كردم گفت: طاقت ندارم! سانسورش كردم... ببخشيد ديگه.


پيام شبحي
داشتم پيام آقاي خاتمي و خامنه‍اي را به مناسبت نوروز گوش مي‍دادم، ياد اين شعر حافظ افتادم:
در بين گلاب و گُل حكم ازلي اين بود
كاين شاهد بازاري وآن پرده نشين باشد.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۹, چهارشنبه


معذرت، معذرت
اين شبح دست و پاچلفتي و آلزايمري رو ببخشيد، اين آخر سالي! من هميشه از نوروز و تبريك و عيدديدني گريزان بودم . امسال به كوري چشم بعضي‌ها مي‌خواهم نوروز را به همه‌ي دوستان‌ام تبريك بگم به همه توي وبلاگ و جدا جدا با ايميل و كارت تبريك! اما خُب ببخشيد سخت قاطي كردم ممكنه براي بعضي از دوستان دو تا يا حتا چندتا ايميل فرستاده بشه و براي بعضي‌ها اصلاً فرستاده نشه! اوناي كه چندتا مي‌گيرن لطفا،ً خواهشا،ً بهداشتياً فوحش و بد وبي‌راه نثار ما نكنن آن‌هايي هم كه اصلاً كارتي به‌شون نرسيده بدونن چون خيلي دوست‌شون داشتم فكر كردم كارت فرستادم و نخواستم با دوباره فرستادن ناراحتشون كنم!
اگه اين زبون نداشتي چكار مي‌كردي؟


20 مارس
با نوشتن تاريخ امروز ناگهان فهميدم كه فردا روز اول بهار است.
مادرم هميشه مي‍گويد روحيه ما بسته‍گي به تغيير فصل دارد. تا به حال فكر مي‍كردم پيرها اين را مي‍گويند تا براي اخلاق خود بهانه‍اي داشته باشند ولي حالا كم‍كم دارم مي‍فهمم كه حق با آن‍ها است.
دفترچه‍ي ممنوع، آلبا د سس په‍دس، بهمن فرزانه


آخرين روز سال 1380
سال 80 هم تا چند ساعت آينده به پايان مي‍رسد. ساعت 22 و 46 دقيقه و 2 ثانيه، خورشيد به برج بره (حمل) وارد مي‍شود و مركز زمين بر نقطه‍ي اعتدال بهاري قرار مي‍گيرد.
روز اول فروردين، روزي است كه تحويل سال بين ظهر روز پيش و ظهر آن روز صورت مي‍گيرد. امسال، سال تحويل در شب روز 29 نهم اسفند قراردارد و فردا اول فروردين است. هر سالي كه لحظه‍ي تحول‍اش پيش از ظهر و لحظه‍ي تحويل سال بعدش بعد از ظهر باشد كبيسه شمرده مي‍شود.
بحث رياضي به دست آوردن زمان تحويل سال كمي پيچيده است ممكن است نقل آن در اينجا فقط وقت دوستان را بگيرد به هر حال اگر كسي علاقه‍مند بود بگويد تا براي‍اش شرح دهم.
سال و ثانيه بهانه است زنده‍گي را هر لحظه تحويل كنيد.
سخن بالا از كنفسيوس نبود شبح فرمودند.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۸, سه‌شنبه


علم و فضلي كه به چل سال به دست آوردم
خواهم آن نركس، تُركانه به يك‌جا ببرد!

حافظِ شاملو


يك روز تا نوروز
قطعه‍ي زيبايي از خسرو و شيرين پيش‍كش فاخته‍هاي عاشق بهار و دشمنان زاغ‍هاي خزان:
چو از خرم بهار و خرمي دوست
به گل‍ها بردريد از خرمي پوست
گل از شادي علم در باغ ميزد
سپاه فاخته بر زاغ ميزد
سمن ساقي و، نرگس جام در دست
بنفشه در خمار و، سرخ‍گل مست
صبا برقع گشاده ماده‍گان را
صلا در داده كار افتاده‍گان را
زمين نطع شقايق پوش گشته
شقايق مهد مرزن‍گوش گشته
سها سرو از چمن قامت كشيده
ز عشق لاله پيراهن دريده
بنفشه تاب زلف افكنده بر دوش
گشاده باد نسرين را بناگوش
هوا بر سبزه گوهرها گسسته
زمرد را به مرواريد بسته
نموده ناف خاك آبستني‍ها
زناف آورده بيرون رستني‍ها
تذروان بر رياحين پرفشانده
رياحين در تذروان پر نشانده
زهر شاخي شكفته نو بهاري
گرفته هر گلي بر كف نثاري
نواي بلبل و آواي دراج
شكيب عاشقان را داده تاراج
چنين فصلي بدين عاشق نوازي
خطا باشد خطا بي عشق‍بازي
كليات نظامي، خسرو و شيرين

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۷, دوشنبه


همسايه‍‍‍‍‍اي در تيسويلده داريم كه يك وقت نعل اسبي روي سر در خانه‍اش زده بود. يكي از آشنايان مشترك از او پرسيده بود: ”راستي راستي شما خرافي هستيد؟ واقعاً اعتقاد داريد كه آن نعل اسب خوشبختي مي‍آورد؟” و او جواب داده بود: ”البته كه نه، ولي مي‍گويند حتا براي كساني هم كه اعتقاد ندارند خوشبختي مي‍آورد.”
نيلس بور، به نقل از هايزنبرگ در جزء و كل


سپيده برگه بيده هم از خونه‌ي خاله‌اش اومده با كلي سوغاتي. طرفه اين كه دوست‌اش جين‌جين داره از فك‌‌‌ درد و دمبل ‌درد مي‌ميره ايشون واسشون گز بادامي سوغات آوردن. به اين مي‌گن دوستي چي؟


كبيسه‍شماري در تقويم مسيحي
يك جعبه شكلات مطلبي داره درباره‍ي تقويم كه خواندني است، كه يا خوانده ايد يا به‍زودي مي‍خوانيدش، مي‍خواستم يك نكته كه در يادداشت حسين عزيز نيآمده را ذكر كنم:
براي نگهداري سال‍هاي كبيسه‍ي ميلادي تا 1582 هر چهار سال را به عنوان سال كبيسه در نظر مي‍گرفتند. چون اين تقريب خيلي بزرگ است موجب مي‍شد اختلافاتي بين اعتدال بهاري و گردش سال اتفاق بيفتد. در زمان پاپ گريگوري ايشان تغيير مختصري در نحوه‍ي شمارش كبيسه دادنند به اين شرح كه از آن پس سال‍هايي كه عددشان به دو صفر ختم مي‍شود. (پايان قرنها) كبيسه محسوب نشود مگر آن كه بر 400 قابل قسمت باشد. به همين دليل سال 2000 كه قاعدتاً بايد كبيسه مي‍بود كبيسه محسوب نشد. يك نكته هم ناگفته نماند كه گريگوري همان موقع ده روز از تقويم ميلادي كم كرد. يعني تقويم را ده روز جلو برود و روز بعد از 4 اكتبر 1582 به جاي اين كه 5 اكتبر، 15 اكتبر شمرده شد.
ناگفته پيدا است كه اين كارها فقط از آخوند و كشيش جماعت برمي‍‍‍‍‍آيد چون اگر هر بدبختي اين كار را مي‍كرد. مي‍ريختند سرش كه وا مصيبتا همه‍ي غسل‍هاي فسح و همه‍ي اعترافات يكشنبه كشك و پشم شد! حالا فكر نكنيد تا گريگوري خان گفتند همه‍ي مسيحيان قبول كردند، نخير فقط كاتوليك‍ها اين اصلاح تقويم را پذيرفتند و تا چند قرن مسيحي‍ها دو تقويم داشتند تقويم ژوليايي و تقويم گريگوري، طرفه اين كه روسيه، پس از انقلاب كمونيستي، در سال 1918 تقويم خود را گريگوري كرد.


ببخشيد اشتباه شد!
يك دوست دارم گُل، به نام ياشار. (از حلقه‍ي آمريكايي‍هاي شريف!) استاد مچ‍گيري؛ براي‍‍‍‍ام ايميل زد و درباره‍ي تقويم مغولي نوشت: ”طرفه اين كه 621 بر 12 قابل قسمت نيست و قاعده‍ي كه گفتي براي سال ميلادي قابل اجرا نيست بايد شمارش را از مرغ شروع كرد.“


گفتم:
- ”اين باغ ارگُل سرخ بهاران بايدش؟...”
گفت:
-”صبري تا كران روزگاران بايدش.

شفيعي كدكني، در كوچه باغهاي نشابور


فكر مي‌كنيد اين جمله از آن كيست؟ ”کی می‌خوايم دست از اين حقارتهای زمينی بکشيم و
خداگونه بشيم،کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟”
فكر مي‌كنم از وقتي اكبر آقا تشريف بردند ايران ندا خانم فيل‌سوف شده‌اند! ندا جان اگر خدا گونه بشوي كه بايد بروي در دير تارك دنيا بشي! حيف نيست؟ به خودت رحم نمي‌كني به اكبر آقا رحم كن. خواهش مي‌كنم تو انسان باقي بمان و ديگران را تشويق كن انسان شوند و انسان باقي‌بمانند اين خداگونه شده‌ها به اندازه‌ي كافي دهن همه‌ي ما را سرويس كرده‌اند.
تازه رفتي يك كنتور توي وبلاگت گذاشتي آدم روش كليك مي‌كنه مي‌بينه تمام ويزيت‌كننده‌گان سايتش برابر با يك ساعت توه، اُنوقت مي‌خواستي حسودي نكنه. من كه تركيدم از حسادت. هر چي خواستم حواله به اون دو عضو شريف بدم ديدم اگه اون‌ها هم بتركن ديگه هيچي برام نمي‌مونه!
شبح به اين بي‌حيايي نوبره والا


3 روز تا نوروز
بعد از سلطه‍ي مغول‌ها به ايران به تدريج گاه‍شماري مغولي در كنار گاه‍شماري قمري رواج پيدا كرد. در اين گاه‍شماري كه متاثر از گاه‍شماري چيني است به هر سال نام يك حيوان اختصاص داده مي‍شود. از زمان صفويان اين نام‍ها با نام تركي آن‌ها به سال‍ها اطلاق مي‍شد. مثلاً ييلا ييل 1289 ه.ق(مار) اما بعدها اين رسم از بين رفت و در تاريخ 1304 كه تقويم رسمي خورشيدي تصويب شد ديگر به طور كلي رسميت قانوني خود را از دست داد و فقط ماند براي بازي‍هاي كلامي مردم. اخيراً هم كه اوضاع اقتصادي و فرهنگي و سياسي و نظامي... قاراش‍ميش شده است و بازار فال‍گيري و قهوه‍خوري و انرژي درماني و انواع ديگر دو دره سازي افزايش پيدا كرده است. اين نام حيوانات از اهميت ويژه‍يي برخوردار شده است، و حتا كار به تقويم چيني و تغيير فصل در بهمن كشيده است كه طبيعتاً با خلق و خوي شبحي ما جور در نمي‍آيد و از شرح و بسط آن مي‍گذريم. اما به هر حال اگر مايل هستيد بدانيد نام سالي كه بدنيا آمده‍ايد چيست. كافي است عدد سال تولد خود را به خورشيدي، تقسيم بر 12 كنيد و باقيمانده هر چه شد در جدول زير بگذاريد و نام سال خود را بيبيد. اين كه اين قاعده براي سال ميلادي هم جواب مي‍دهد. (البته نه آن جز مورد اختلاف از ژانويه تا 12 مارس) قفط بايد شمارش را از مرغ شروع كرد!
1- اسب
2- گوسفند
3- ميمون
4- مرغ
5- سگ
6- خوك
7- موش
8- گاو
9- پلنگ (ببر)
10- خرگوش(گربه)
11- نهنگ(اژدها)
12- مار
مثلاً سال 1357 سال اسب بود. اسب حيوان نجيبي است و همين نجابت ظاهراً كار دست مردم ايران داد. سال 1381 هم سال اسب است.
منبع:گاهنامه تطبيقي سه هزار ساله، احمد بيرشك

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۶, یکشنبه


بر الواح شيشه‍يي در اين بهار پرشكوفه، لاله‍هاي سياه غمي ناگزير روئيده است. مي‍دانم، مي‍دانيد، مي‍دانم همه به او تسليت گفته‍ايد، مي‍دانم به ياد، گريگوري پك در ”اين اسب كهر را بنگر“ در غم تنهايي خود ساغري زديد؛ ولي ديدم نمي‍توانم چيزي ننويسم كه:

مرگ آنگاه پاتابه همي گشود كه درختِ بهار پوش
رختِ غبارآلود به قامت ميآراست-
چشم به راهِ خزانِ تلخ نشستيم
هم از لحظه‍يِ نوميدِ ميلادِِِِِِ خويش.

شاملو، با تخلصِ خونينِ بامداد


همه‌ي ما هر چقدر شبح باشيم باز يك كم حسودي تو وجودمان هست. يك وبلاگ در اين وبلاگستان است كه من به وجودش حسودي‌ام مي‌شود از بس زيبا مي‌نويسد. بريد اينجا را بخونيد ببيند چه جمله‌ي زيباي از گونترگراس ايشان در دست‌شويي خانه‌ي شان زده‌اند.
بابا، بامداد را مي‌گم؛ همه‌تون مي‌شناسيدش!
راستي ايشون نوشتهِ مردم به آقاي خاتمي مي‌گويند سيد محمد پيرپكاچكي! من هم چند روز پيش تو تاكسي بودم راننده گفت به آقاي خاتمي مي‌گويند پيكان آردي، چون ظاهرش مثل پژو مي‌مونه ولي باطنش همون پيكان سنتي خودمونه!


نمي‌دانم چه كسي لينك‌هاي كنار صفحه‌ي ما را نفرين كرده است كه حالا بايد يكي يكي آن‌ها را درست كينم. بدون اين كه اين شبح مظلوم تقصيري داشته باشد در Tempalte كنار هر كد حروف فارسي قطاري از amp رديف شده است. اي دانشمندان بزرگ اينترنت آيا اين يك بلاي آسماني است؟


من چه گويم؟ - كه تو را نازكي طبع لطيف
تا به حدي‌ست كه آهسته دعا نتوان كرد!

حافظِ شاملو


4 روز تا نوروز
تصميم دارم در اين چهار روز دانستني‍هاي جالبي در باره‍ي تقويم بنويسم. البته اميدوارم جالب باشد.
تا اوايل سده‍ي سيزدهم هجري قمري تاريخ و تقويم متداول در كشور ما تقويم عربي بود، يعني هجري قمري با ماه‍‍‍‍‍هاي عربي. در اين مدت گاه‍شماري يزدگردي در ميان طبقات خاص، و گاه‍شماري خورشيدي جلالي به صورت غير رسمي رواج داشت. رفته رفته گاه‍‍‍‍‍شماري خورشيدي رواج پيدا كرد. بعد از انقلاب مشروطه گاه‍شماري خورشيدي رسمي شد. شروع سال اعتدال بهاري بود، سال 12 ماه، يا به اصطلاح آن زمان 12 برج، داشت كه نام‍هايشان با صورت‍هاي فلكي دايرت البروج يكي بود، به طور رسمي با نام‍هاي عربي و به طور غير رسمي با نام‍هاي فارسي خوانده مي‍شد. اين نام‍ها بدين قرار بود:
1- حمل – بره – 31 روز
2- پور – گاو – 31 روز
3- جوزا – دوپيكر – 32 روز
4- سرطان – خرچنگ – 31 روز
5- اسد – شير – 31 روز
6- سنبله، خوشه، 31 روز
7- ميزان، ترازو، 30 روز
8- عقرب، كژدم، 30 روز
9- قوس، كمان يا نيم‍اسب، 29 روز
10- جدي، بزغاله، 29 روز
11- دلو، دول، 30 روز
12- حوت، ماهي، 30 روز
در سالهاي كبيسه برج جدي 30 روز بود.
همانطور كه مي‍بينيد نام ماهي كه بعداً بهمن شد قبلاً ”دول”(با همان تلفظ غيربهداشتي‍اش) بوده است و اگر در 11 فروردين 1304 مجلس شوراي ملي گاه‍شماري جديد را تصويب نمي‍كرد ما الان بايد سيگار دول داشتيم و جشن‍هاي بزرگ دهه‍ي مبارك دول برگزار مي‍كرديم. چه دول‍انه بازاري مي‍شد.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۵, شنبه


خوش به حال ليلي با اين ليلاي‌اش!اگر آب دستان است بگذاريد زمين برويد وبلاگ پر از موسيقي، سياست و نوروزِ ليلاي ليلي را بخوانيد!


حسين درخشان عزيز سعي كرده است بداند و اطلاح كند. هر چند حالا حالا ها بايد سعي كند اما خُب يك قدم كوچك برداشته! پس براي‌اش دست بزنيد! بقول شيخ جوري در سريال سربداران :نخواندي!
آقا تو كه اين قدر خوب از اين و اون و از اينجا و اونجا مطلب جمع مي‍كني مگه مجبوري خودت چيز بنويسي؟!
شبح به اين نمك‌نشناسي نوبره والا!


امروز اول محرم، نخستين روز سال 1423 قمري است. اين روز را به همه‍ي اعراب جهان تبريك مي‍گويم. اميدوارم سال قمري جديد براي اعراب صلح و براي جهانيان سربلندي و زنده‍گي شرافت‍مندانه به همراه داشته باشد.


توپ مرواري
اگر باورتان نمي‍شود برويد از آن‍هايي كه دو سه خشتك از من و شما بي‍شتر جر داده‍اند بپرسيد. گيرم كه دوره‍ي برو بياي توپ مرواري را نديده باشند. حتماً از پير و پاتال‍هاي خودشان شنيده‍اند. اين ديگر چيزي نيست كه من بخواهم از تو لنگم در بيآورم: عالم و آدم مي‍دانند كه در زمان شاه شهيد توپ مرواري، توي ميدان ”ارگ“ شق‍ورق روي قنداقه‍اش سوار بود، بروبر نگاه مي‍كرد، بالاي سرش دهل و نقاره مي‍زدند. هر سال شب چهارشنبه سوري دورش غلغله شام مي‍شد: تا چشم كار مي‍كرد مخدرات يائسه، بيوه‍هاي نروك ور چروكيده، دخترهاي تازه شاش‍كف كرده، ترشيده‍هاي حشري يا نا بالغ‍هاي دمبخت از دور و نزديك هجوم مي‍آوردند و دور اين توپ طواف مي‍كردند. بطوري‍كه جا نبود سوزن بيندازي آنوقت آن‍هائي كه بختشان ياري مي‍كرد، سوار لوله‍ي توپ مي‍شدند، از زيرش در مي‍رفتند يا اينكه دخيل به قنداقه و چرخش مي‍بستند، يا اقلاً يك جاي تنشان را به آن مي‍ماليدند، نخورد نداشت كه تا سال ديگر به مرادشان مي‍رسيدند: زن‍هاي نااميد اميدوار مي‍شدند، ترشيده‍ها ترگُل ورگُل مي‍شدند. خانه‍ي بابا مانده‍ها به خانه‍‍‍‍‍ي شوهر مي‍رفتند. زن‍هاي نروك هم دو سه تا بچه‍ي دوقلو از سروكولشان بالا مي‍رفت و بچه‍هاي‍شان هي بهانه مي‍گرفتند كه: ؟”ننه جون من نون مي‍خوام.“ قراول نگهبان توپ هم تاسال ديگر نانش توي روغن بود: دو تا چشم داشت، دو تاي ديگر هم قرض مي كرد و توپ را مي‍پائيد كه مبادا خاله شلخته‍ها بلندش بكنند و تا دنيا دنياست آن را وسيله‍ي بخت‍گشائي خودشان قرار بدهند.
بقيه را خودتان بخوانيد اين شروع توپ مرواري صادق هدايت است. ما مسئول روده بر شدن كسي نيستيم!


حالا ما شديم “كسي”؟ امان از اين ناكثي!


گر چه ز شراب عشق مست ام
عاشق‍تر از ين كنم كه هستم
گويند كه خو ز عشق وا كن
ليلي طلبي ز دل رها كن
يا رب تو مرا به عشق ليلي
هر لحظه بده زياده ميلي

ليلي و مجنون، نظامي

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۴, جمعه


راستي اين ”بي‌مقدار“ در يادداشت قبلي منظور تواضع آخوندي نيست، كه من از آن بي‍زارم، منظور بدون كميت، بدون مقدار است.


فضاي هندسي دلِ اين شبح بي‍مقدار
دل بعضي‍ها هذلولويه. از يك نقطه خارج هر خطش رو كه بگيري قطار قطار، بينهايت خط موازي مي‍شه رسم كرد. دل بعضيا سهمويه، هيچ دو خط موازي تو اون پيدا نمي‍شه. همه خط‍ها يك جايي، يك وجب اينورتر يا يك وجب انورتر بالاخره همو قطع مي‍كنن و كارشان به بينهايت نمي‍كشه. قربون دل شبحي خودم برم كه صافِ صاف، اقليدوسي اقليدوسي، تخت تخه، از يك نقطه خارج هر خطشو كه بگيري فقط يك خط موازي بهم مي‍رسه. فقط يك خطه كه تو بينهايت سر شوناش ميزاره و هق هق گريه مي‍كنه...

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۳, پنجشنبه


هميشه از اين كه شبح هستم و بي‌خيالِ دنيا و عقبا دارم اين بالا كيف مي‌كنم خوش‌حال‌ام؛ اما بعضي وقت‌ها خيلي دل‌ام مي‌شكنه مي‍گم كاش شبح نبودم، كاش من هم چشم و لب و دست داشتم تا وقتي قاصدك روي قلب گربه مي‌شينه با برق چشم و خنده‌ي لب و گرماي دست مي‌رفتم استقبال‌اش. ولي. افسوس! شبح، فقط يك دل داره كه مي‌تونه جاي همه‌ي آدم‌هاي دنيا گريه كنه!
نمي‌دونم وقتي ارغوان گل داد چه خاكي به سرم كنم.
قاصدك به خانه‌ات خوش آمدي! اميدوارم اين گربه جنبه داشته پاشه و روي قلبت پنجه نكشه.


اين حسين عزيز يك جعبه شكلات‌اش را حراج كرده پر از حرف‌هاي شيرين! روي ما به طور مطلق كم شد. اين بحث خدا و انيشتين را به خوبي جمع كرده. ولي حسين جان تو مي‌دوني من عاشق بي‌قرار پل آدرين موريس ديراك ‌ام مي‌دوني وقتي مرد با اين كه سن زيادي نداشتم واس‌اش گريه كردم و دل‌ام شكست. اين رياضي‌دان و فيزيك‌دان بزرگ رو ديگه چرا قاطي كردي تو بحث؛ اون كه دربست از خودمون بود!
در مورد جين جين هم اگر به حرف‌هاي داخل وبلاگ‌اش باشه فكر نمي‌كنم چنين اعتقادي كه بهش نسبت دادي داشته باشه. اگر به حرف‌هاي است كه خودتون به هم مي‌زنيد! خُب ما بي‌خبر هستيم! خود جين جين هم زبان‌اش يك گزه و نيمه ماشاالله، جواب مي‌ده؛ احتياج به وكيل وصي نداره! به خصوص از نوع شبحيش.


فلسطين و نظم نوين جهاني
آنقدر اين موضوع فلسطين لكه‍ي ننگ بزرگي بر دامان نظم نوين جهاني است كه حتا در اين دامان پُر لك و پيس هم قابل شناسايي است.
چگونه ميتوان آسوده شب در بستر خوابيد در حالي كه هزاران انسان بي‍پناه بي‍اميد، بي‍آينده بي‍خانه و خانواده بسر مي‍برند. همه به فلسطينيان خيانت كردند و آنان كه از همه بيشتر پُز دفاع از فلسطين را به خود گرفته‍اند بيش از ديگران به اين قوم زخم خورده خيانت مي‍كنند. تاريخ يهودآزاري تكرار مي‍شود اما جاي جلاد و قرباني عوض شده است. يهوديان كمتر از مسلمانان در اين ماجراي نابودكننده قرباني نيستند. انسان در چنبره‍ي سلطه‍ي ديوسالارانه‍ي سرمايه گرفته است. يهودي يا مسلمان، سفيد يا سياه وقتي نقشه‍ي سياسي جهان بين صاحبان سرمايه و قدرت تغيير مي‍كند بايد گروه بي‍شماري قرباني شوند.
تا هنگامي كه حكومت و سلطه‍ي سرمايه، هدايت و سكان جهان را به دست دارد؛ جنگ و فقر و حقارت ذاتي اين نظام است. يك روز فلسطين، يك روز چچن، يك روز سارايو، يك روز آفريقا، يك روز نيويورك يك روز مكزيك يك روز نيكاراگوئه...
يهوديان سوژه جنگ جهاني دوم و نظم بين‍المللي بعد از آن بودند و ظاهراً در جنگ جهاني سوم كه در يازده سپتامبر شمارش معكوس آن آغاز شد نيز يهوديان بي‍نصيب نيستند.


گنجشكك اشي مشي رو بخونيد يك تعريفي از اين شبح بي‌مقدار كرده كه از وقتي خوندمش هنوز داره قند تو دل‍ام آب مي‌شه.
شبح به اين بي‍جنبه‌گي ديگه واقعاً نوبره!


شبح شاعر شده است!
بخوانيد حوصله‍تون سر نمي‍رود.
در ايام جواني چنان كه افتد و تو داني و اين شبح بي‍مقدار هرگز ندانست. ناظم شديم و نظم مي‍بستيم. رباعي، چار پاره و غزل حتا مثنوي. چند وقت پيش كه نشخوار خاطرات مي‍فرموديم بعضي از آن‍ها را به سمع رسانديم. احوال بر اين منوال بود تا اين كه كتاب اعطا و لقا و بدعت‍ها و بدايع نيماي، اخوان را خواندم و با نيماي بزرگ و اخوان ثالث عزيز آشنا شدم. ديگر در شأن خود نمي‍دانستم كه نظم ببندم به شعر نيمايي روي آوردم و شعرهايي نيز بر آن اُس و اساس صادر كرديم كه اگر تا كنون در اينجا نيآورديم، خيالتان راحت نباشد در آينده خواهيم آورد. اصولاً هر شعر بي‍نامي اينجا ديديد از طرف شبح صادر شده است و هر شعر بي‍نام و بي‍تاريخي مربوط به آن عصر و روزگار است. خلاصه با خيال خود خوش بوديم تا اين كه گذارمان به شهر افتاد و با غولي در استواي شب آشنا شدم و كاشفِ آن كه فروتنانه شوكران سركشيد بود گشتم. از آن پس بعد از خواندن اشعار شاملو ديگر هرگز مگر بسيار به ندرت چيزي كه برآن بتوان نام شعر گذارد از ما صادر نشد كه نشد. اگر اينان كه شاملو سروده است شعر است پس آنان معر هم نيست. سايه شاملو آن چنان بر سرم سنگين شد كه هر شعري از سكه افتاد.
خلاصه اخيراً در همين چند روز پيش دوباره چيزهايي نوشتم. بگوييم معر دوستان عزيزتر از جان را خوش‍ نيايد. بگويم شعر به ساحت مقدسي كه براي شعر در ذهن خود ساخته‍ام صدمه خواهم زد. شعر گفتن شاعر بودن مي‍طلبد. شعر گفتن دانش شعري مي‍طلبد هر رطب و يابس را نمي‍توان شعر ناميد... القصه كار هر بُز نيست خرمن كوفتن، بُز مخصوص مي‍خواهد.
حالا ديديم مجلس بي‍رياست گفتيم آقا ما مي‍گيم و مي‍نويسي اينجا هم كه كسي نيست شايد در اين خروار ذغال سنگ الماسي كه نه لااقل سنگ قابلي به هم رسد.
آخرين خلاصه اين كه نه به‍ريش بگيريد نه به دل؛ اين‍ها زمزه‍هايست كه ما در خانه‍ي شيشه‍يي خود، با خود يا در گوشي با دوستي پچ پچ مي‍كنيم...
شبح به اين خجالتي نوبره والا آقا حرفات را بزن، شعر تو بگو، چرا خجالت مي‍كشي.


وبلاگ زيبايي داره اين هپلي! اگر هپلي اينه پس ما كي هستيم! حتماً هپلي هپو!


وبلاگ عمومي رو بخونيد ديگه احتياج به وبلاگ گردي نداريد!

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۲, چهارشنبه


معامله‍هاي پنهان مردم و جمهوري اسلامي
حكايت مبارزه‍ي بدون رهبري و بدون تشكيلات مردم ما، با حاكمان فعلي، حكايت جالبي است. همه مي‍دانند كه چهارشنبه سوري سه‍شنبه‍ي هفته‍ي آينده است. آن روز 4 محرم است و شادي در آن حكم جنايت دارد! حالا در بين مردم سه گرايش شكل مي‍گيرد؛ محافظه‍كارترين گرايش مي‍گويد نبايد چهارشنبه سوري گرفت. چون حاكميت برخورد خواهد كرد و چه و چه. گرايش راديكال‍تر مي‍گويد همان چهارشنبه‍سوري را سر موقع بايد برگزار كرد و كاري به محرم نداشت. گرايش ميانه وارد معامله پنهان مي‍شود: تو كار به رقص و آواز ترق و آتيش ما نداشته باش ما هم چهارشنبه‍سوري را يك هفته مي‍آندازيم جلو! ديشب اين اتفاق با قدرت تمام به انجام رسيد. مردم به روي خود نيآوردند و زدند و رقصيدند و كسي هم چندان كاري بهشان نداشت. البته درگيري‍هاي پراكنده و نامنظم بود اما نسبت به سال‍هاي گذشته لااقل تا آنجا كه من ديدم سركوب كمتر بود و شادي بيشتر!
حالا بگذريم از اين كه دختر كوچك من وقتي آخر شب به خانه آمد گفت: بابا چه خوب همه مي‍گن امسال دو تا چهارشنبه سوري داريم.


اعدام عاشقانه

با عشق
رشته، رشته طناب مي‍بافد.

با لبخند
بر روي ميخ‍‍‍‍‍هاي چارپايه ضربه مي‍زند.

با اشك
طناب را بر گردنم مي‍اندازد.

با عشق،
با اشك،
با لب‍خند
چارپايه را واژگون مي‍كند.

و تا هزار سال بعد...
بر مزارم مي‍نشيند و، اندوه بار، آسمان را مي‍گريد.
22/12/80


يك توصيه به آشپز‌هاي عزيزي كه از كتاب مستطاب نجف‌خان دريابندري استفاده مي‌كنند:
همان‌طور كه مي‌دانيد ايشان آباداني هستند و آباداني‌ها هم كه به اغراق كردند معروف هستند به همين خاطر وقتي مي‌گوييد سه ساعت بايد خورشت روي گاز ريز جوش شود شما گوش نكنيد! دوساعت كافي!
شبح به اين آشپزي نوبره والا.


كاريكلماتور شبحي
آشپز كم حواس، حكم دو تا آشپز را دارد.


حسين عزيز شكلاتي با پاسخي كه به مطلب انيشتين من داد موجب شد بتوانم اين بحث شيرين را ادامه دهم. حسين جان خدا حفظ ات كند!
او يكي از جملات معروف انيشتنن كه مي‍گويد:”خدا هيچ‍وقت تاس نمي‍اندازد.“ را نقل كرده است. احتمالاً مي‍خواسته نشان دهد كه انيشتين به وجود خدا اعتقاد داشته است. حتماً مي‍دانيد كه بين انيشتين و بور هميشه‍ي خدا، بحث بر سر مكانيك كوانتومي بود. انيشتين با همه‍ي انيشتيني‍اش هرگز نتوانست به خود بقبولاند كه عليت فيزيكي وجود ندارد. او مي‍گفت ”خدا براي اداره جهان تاس نمي‍اندازد” و بور در پاسخ مي‍گفت ما حق نداريم به خدا بگوييم چگونه جهان را اداره كن. در واقع بور و انيشتين داشتند مباحث تئوريك خود را به زبان روزمره بيان مي‍كردنند. مثلاً وقتي من مي‍‍‍‍‍گوييم ”حسين جان خدا حفظ ات كند“ مسلماً به مضمون كلمه به كلمه حرف خود كاري ندارم. وقتي انيشتين مي‍گويد ”خدا تاس نمياندازد“ در واقع دارد مي‍گويد ساختار رياضي جهان بر بنياد احتمال بنا نشده است و وقتي بور در پاسخ به او مي‍گويد ما حق نداريم به خدا بگوييم چگونه جهان را اداره كن دارد مي‍گويد فلسفه نبايد مقدم بر تجربه حركت كند و به ما ديكته كند كه جهان چگونه بايد باشد. من درباره‍ي كشيدن پاي خدا در حرفهاي انيشتين و بنياد تئوريك حرف او سخن زياد دارم كه مي‍‍‍‍‍گذارم براي بعد اما براي اين كه نشان دهم انيشتين چه ديدي نسبت به خدا داشته است نقل قول ديگري از او مي‍آورم. در نقل قول قبلي انيشتين به صراحت گفته بود به هيچ ديني اعتقاد ندارد و شعائر ديني از نظر او فقط ارزش تاريخي دارند. در اين نقل قول او اعتقاد به خداي متشخص و خداي رحمان و رحيم را نفي مي‍كند در واقع خداي انيشتين يعني ساختار علت و معلولي جهان كه آن را هم مكانيك كوانتمي رد كرد؛ بخوانيد:
اين اعتقاد راسخ-اعتقادي آميخته با احساسي عميق- به يك عقل اعلا كه خود را در جهان تجربه متجلي مي‍سازد، همان تصور من نسبت به خدا است؛ و به اصطلاح عرفي مي‍توان آن را همان وحدت وجود خواند.
از همه‌ي اين‌ها گذشته دي‌شب دوباره رفتم پيش انيشتين گفتم آقا اين ماجراي مكانيك كونتوم چي شد گفت: شبح تو موذي نبودي بابا حالا ما يك اشتباهي كرديم هي بايد به رخمون بكشي! گفتم: مخلصيم داش، تو واسه‌ي ما هميشه انيشتيني!

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۱, سه‌شنبه


جاي همه‍ي شما را خالي كرديم. تمام كوچه‍ها و خيابان‍ها را بسته‍اند و دختر و پسر در حال رقصيدن هستند. راستي كه ما چه ملت شادي داريم. چند دقيقه‍يي فيلم گرفتم كه شايد فردا آن را آماده كردم و در وبلاگ‍ام گذاشتم. امسال از سال‍هاي پيش بسيار چهارشنبه سوري پر سر و صداتر و پر رقص و آوازتري بود. نمي‍دانم اين دخترها و پسرها اين رقصيدن‍هاي حرفه‍يي را كجا آموخته‍اند؟ نم‍يدانم مردم با كه لج مي‍كنند كه امسال از هر سال باشكوه‍تر اين مراسم را برگزار كردند. به هر حال اكنون كه ساعت از ده شب هم گذشته است هنوز از سراسر شهر صداي انفجار و موسيقي مي‍آيد. جاي همه‍ي شما خالي.


اگر هم‌اكنون كسي وارد تهران شود تصور مي‌كند با شهري در حال سقوط روبه‍رو است. از زمين و زمان صداي انفجار مي‍آيد. انفجارهاي مهيب! نمي‌دانم اين خشونت و بغض متراكم اگر روزي روي يك هدف مشخص فرياد شود چه حجمي از نفرت تخليه خواهد شد.
خوبه كه ما شبح هستيم و آزارمون به يك مورچه هم نرسيده. واي به حال‌تون... واي...


مرا نه خداي ست
نه ابليس
مرا قلب كوچكي است
كه با خنده‍يي
مي‍شكفد
با آهي
مي‍پژمرد
و با اشكي
مي‍ميرد

و او روزي هزار بار
مي‌گريد
آه مي‍كشد
مي‌خندد.

21/12/80


ديشب انيشتن را در يكي از غرفه‍هاي جهنم ملاقات كردم. گفتم: آقا تو به اين آقايي چرا مذهبي بودي و از اون بدتر، يهودي؟ گفت: بابا دين چي، مذهب چي؟ مگر كتاب مجموعه مقالات منو نخوندي. بعد خودش برام خوند نوشته بود:
اهميت سنن و روايات فرقه‍هاي مذهبي در نظر من صرفاً از جنبه‍ي تاريخي و روانشناسي آن‍ها است؛ و براي من، جز اين جنبه، داراي هيچ‍گونه معنا و ارزش ديگري نيست.
مقالات علمي انيشتن، محمود مُصاحب، پاسخ به سوآلات يك محقق ژاپني


چپاول نو
پدرانشان آمدند با كشتي، با شلاق‍يي در دست و ناسزاي بر لب؛ با كشيش و تمدن و داغ و درفش! به برده‍گي مي‍بردنمان، زن، مرد، كودك و جوان، هر كس گردني براي تحمل يوغ و بازوي براي زدن شخم داشت، مي‍بردند. مرزها مشخص بود؛ ما وحشي بوديم از منظر آنان و آنان اشغال‍گر و متجاوز بودند از منظر ما. كسي براي ما اشك تمساح نمي‍‍‍‍‍ريخت ما هم توهومي نداشتيم مي‍دانستيم آمده‍اند غارتمان كنند و غارتمان مي‍كردند. بعضي از ما كفش اينان را ليس مي‍زند و شلاق آنان را به دست مي‍گرفتند و با نواله‍ي ناچيزي خود را مي‍فروختند اما توهوم نداشتند. بين گرسنه‍گي و رنج و حراج خويش دومي را انتخاب مي‍كردند. اما اكنون... فرزندان زيرك آن پدران باز مي‍آيند با ناپالم با تهديد بمب اتمي با سربازان تا بن دندان مسلح و ما برايشان هورا مي‍كشيم! زنده باد مي‍گويم و حسرت بي‍‍‍‍‍برقي و بي‍آبي‍شان را مي‍خوريم... و كفش‍ليسان و كاسه‍ليسان به دو گروه تقسيم شده‍اند عده‍ي مي‍خواهند به ما بگويند اينان فرشته‍گان آزادي هستند و گروه ديگر براي اقدام انتحاري ثبت‍نام مي‍كنند هر دو گروه در يك چيز مشترك‍اند دشمنانِ ”سرمايه‌داري جهاني‍شده“ بايد نابود شوند. بازي پيچيده و خطرناكي است.
ياد فيلم شبح آزادي بونوئل افتادم... در آغاز فيلم گروهي از جنگ‍جويان اسپانيايي با شعار مرگ بر آزادي به سوي جوخه مرگ مي‍روند... ناپلئون با شعار آزادي به جنگ مردم اسپانيا آمده است و مردم اسپانيا برعليه اين آزادي دورغين شعار مي‍دهند.
آقاي درخشان عزيز اين جمله‍ي برشت را بارها بخوان و از مردم افغانستان به خاطر مطلبي كه در وبلاگت نوشته‍ايي عذر خواهي كن. براي دانستن هيچ‍وقت دير نيست.
آنان كه حقيقت را نمي‍دانند احمق‍اند و آنان كه حقيقت را مي‍دانند و انكار مي‍كنند خائن.
آقاي هودر عزيز:يك وقت منظور مبارك‍‍‍‍‍ات از اين جمله كه نوشته‌اي ”چه معجون خطرناكي مي‌شود عقل گنجشكي و زورفيلي“ جناب بوش نباشد! ممكن است با بمب اتمي بزند وسط كانادا،دخل‌ات را بيآورد.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۲۰, دوشنبه


تا بيست و يك مارس چند روز ديگر مانده است؟


طبيعت بي‍جان

رود
گل‍آلود
در جريان است.

مرغ‍هاي دريايي
با هياهو
در پرواز

دختركي
با مقنعه‍ي سفيد
از روي پل عابر پياده عبور مي‍كند.

ماشين‍ها در آمد و رفت
آدم‍ها در آمد و رفت
مرغ‍هاي دريايي در گردشي تكرار شونده در آمد و رفت
رودِ گل‍آلود از فراز مي‍آيد و به فرود مي‍رود

و اين دل ساكن
از پشت پنجره‍ي خيس
اين آمدن‍ها و رفتن‍ها را
تماشا مي‍كند.

شيراز،10/12/80


يك توصيه به وبلاگيست‍هاي آشپز، اگر در حال لاگيدن هستيد و ديگ پلوي شما آنچان مي‌سوزد كه ديگر اميدي به تفلون آن نداريد. هيچ راهي را براي شستن‌اش امتحان نكنيد. تنها يك راه دارد مستقيم آن را داخل سطل زباله بيآندازيد. من بعد از امتحان راه‌هاي مختلف و عجيب و غريب، به اين نتيجه ساده رسيدم!
واي بازم سوخت!


آقا ما كه شبح هستيم به جين جين خان مي‍گيم خودت و ما رو علاف نكن آقا نيست كه نيست من الان هزار ساله دنبال‍اش مي‍گردم، اين جا هر كي رو ديدم مي‍گه شايعه است. اصل و فرع‍اش دروغه، براي خالي كردن جيب خالق‍اله... من تضمين مي‍كنم قول مي‍دم تو بيا اگه بود شاه‍رگم و بزن... خوبيش اينه كه شبح‍ها فقط يك بار مي‍ميرن كه ما قبلاً كوپن‍مونو مصرف كرديم و مُرديم... آقا به فيزيك‍‍‍‍‍ات به چسب “متا” شا رو بذار واسا كشيشا و آخوندا اون بيچاره‍ها هم بايد نون بخورن!
يا باطل


اينجا سرزمين ما ست!
ماده‍ي 100: حد جلد مرد زاني بايد ايستاده و در حالي اجرا گردد كه پوشاكي جز ساتر عورت نداشته باشد. تازيانه به شدت به تمام بدن وي غير از سر و صورت و عورت زده ميشود. تازيانه را به زن زاني در حالي مي‍‍‍‍‍زنند كه زن نشسته و لباس‍هاي او به بدنش بسته باشد.
ماده‍ي 102- مرد را هنگام رجم تا نزديكي كمر و زن را تا نزديكي سينه در گودال دفن مي‍كنند آنگاه رجم مي‍نمايند.
ماده‍ي 104- بزرگي سنگ در رجم نبايد به حدي باشد كه با اصابت يك يا دو عدد شخص كشته شود و همچنين كوچكي آن نبايد به اندازهاي باشد كه نام سنگ بر آن صدق نكند.
قانون مجازات اسلامي، با اطلاحات سال 1376

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۹, یکشنبه


كاشكي يك شمارش‌گري درست مي‌شد كه مي‌توانست. برق چشم‍هاي ويزيت كننده‌گان را اندازه بگيرد،
آنوقت شماره‌ي بعضي‌ها سر به عرش مي‌زد و مال بعضي‌آ از فرش تكون نمي‌خورد.
بايد برويم دنبال منطق فازي اين حساب كتاب دو دو تا چارتاي بولي به كار دلِ ما نمي‍ياد.


من به كدام خوش‍دلي مِي خورم و طرب كُنم
كز پس و پيشِ خاطرم لشكر غم كشيده صف؟
من به خيال زاهدي گوشه‍نشين و، طُرفه آنك
مغبچه‍ئي ز هر طرف مي‍زندم به چنگ و دًف!
حافظِ شاملو


الان لشكر گرسنه‌گان مي‌رسند. برم ناهار درست كنم!
خدا پدر ماكرويو و نجف دريابندري را بيآمورزد.
شبح به اين شلخته‌گي اصلاً نوبر نيست، مثل برگ چغندر ريخته!


سر صبحي يك خواب شيرين و لطيف ديدم! تا حالا شده كسي رو كه تا به حال نديده ايد در خواب ببينيد؟ مسلماً ما چيزي را كه نديده‌ايم در خواب هم نخواهيم ديد. به همين دليل است كه نابينايان خواب نمي‌بينند. نمي‌خواهم وارد بحث فيزيولوژيكي و فلسفي شوم.
خواب شيريني بود پُر از گل‌هاي مختلف، عطرهاي نوازش‌گر بدون آلرژيك! واي رويا ديدن چقدر خوبه در اين روزگار عفن كه جز مرگ و ياس و نابودي با اين دو چشم اپتيك هيچ نمي‌بيني!
خواب را نمي‌‌‌شود توصيف كرد. منطق كوانتومي كه تو خواب هست به زبان روزمره نمي‌نشيند. كيف كردم خلاصه.
حالا كه اين‌ها را مي‌نويسم ياد نوشته‌ي چند وقت پيش خودم افتادم كه نوشته بودم وقتي دلم شور نمي‌زنه يك انفاق ناگوار داره مي‌افته و همين پندار باعث مي‌شه دلم شور بزنه.


وبلاگِ لامپ با يك شعر زيبا روشن شده! چه پُر فروغ! چه داهيانه!


بامداد، دي‌روز مطلبي نوشته كه خواندن‌اش براي هر ايراني متوهم لازم است. البته من نمي‌دانم حكايت لو دادن توسط يك توده‌اي چقدر درست باشد ! چون يك زماني هر كس را در ايران مي‌گرفتند مي‌گفتند توده‌اي‌ها لوش دادند! هر چند ممكن است اين حرف در بعضي از موارد پُربي‌راه هم نباشد.
به هر حال يك چيز واقعيت دارد آن هم اعدام‌! قتل در كمال خون‌‌سردي.


بي‍پرده سخن بگوييم! اين افتخار زيادي ست كه در حق اين بزد‍ل‍ها روا مي‍داريم و تسليم‍شان را با تصاوير زيبا بزك مي‍كنيم. زيرا بركارشان جز تسليم نامي نمي‍توان نهاد. از آن هنگامي كه آن جنگ به پايان رسيد، فردگرايي‍يِ جان آزاد، تن به تسليمي نظير متز و سدان داد. اكنون از آن چه بر جا مانده است؟ تك‍هاي چند از پرچم در جيب خود نهان كرده‍اند و آن را در مجالس دوستانه يا در گفت‍وگوهاي بي‍خطر، به رخ هم مي‍كشند؛ و ياوه‍گويانه مي‍گويند: چه كسي مي‍تواند در برابر حكومت و سگ‍هاي‍اش: افكار عمومي و مطبوعات، ايستاده‍گي كند؟ آنان در باغچه‍ي كوچكي كه تحت نظر است خود را آزاد نشان مي‍دهند؛ با غرغره كردن شعرهاي والامنشانه، باغچه‍ي خود را مي‍كارند،... اينان مي‍خواهند به مردم بباورانند كه مستقل‍اند، و حال آنكه نواله از دست قدرت روز مي‍خورند. ميان اين روشن‍‍‍‍‍‍فكران گردنفراز و اربابشان (ارباب عوض مي‍شود، ولي گروه چاكران عوض نمي‍شود.) پيمان ناگفت‍اي، از آن گونه كه بر حيوانات اهلي حكم‍فرماست، بسته شده است. همه گونه آزادي در به كار گرفتن تو در كشت‍زار من! از آنجا هم بيرون نبايد رفت! در عوض، من فربه‍ات مي‍كنم... و آنان چندان به اين پيمان ناگفته خو گرفته‍اند كه حتا ديگر در پي بيرون رفتن نيستند. وقتي كه ارباب رهاشان مي‍كند، خاطرش آسوده است؛ آخر، قلاده به گردن دارند. آن گروه اندكي كه براي رهايي از نيش شرم‍ساري قلاده‍هاشان را در نهان بر مي‍دارند، بيهوده گردن خود را به نمايش مي‍گذارند؛ موي‍اش ريخته است.
جان شيفته، رومن رولان

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۸, شنبه


به وِرا

گفت: به پيش‍ام بيا
گفت: براي‍ام بمان
گفت: به روي‍ام بخند
گفت: براي‍ام بمير
آمدم
ماندم
خنديدم
مُردم.
ناظم حكمت 1963، ترجمه‍‍‍‍ي احمد پوري
حكمت چندي بعد از سرودن اين شعر در ژوئن 1963 در مسكو پس از سيزده سال زنده‍گي در غربت جان سپرد.


اين رومن رولان عجب شبح‍‍يه، بخوانيد:
كسي كه مي‍خواهد آزاد باشد، بايد پول داشته باشد؛ و آن كسي كه پول مي‍خواهد، بايد آزادي خود را به حراج گذارد.
جان شيفته


دست قاصدك عزيز درد نكند با اين لينك خوبي كه به مقاله خانم عفت ماه‌باز زده! 8 مارس و جنبش زنان ايراني!


...آناني كه هم‍چون او در جهان مدرن بسي شاد و آسوده خاطرند، ممكن است در برابر شياطيني كه در اين جهان مأوا گزيده‍اند، بسيار آسيب‍پذير باشند؛ اين ايده كه برنامه‍ي روزانه‍ي رفتن به زمين بازي و دوچرخه‍سواري، خريد كردن و غذا خوردن و ظرف شستن، و شوخي‍ها و بازي‍هاي هر روز، نه فقط بينهايت زيبا و لذت‍بخش، بلكه در عين حال بينهايت ظريف و شكننده است؛ اين‍كه حفظ و دوام اين زنده‍‍‍‍گي ممكن است مستلزم مبارزهاي بس سخت و قهرمانانه باشد، كه ما گه‍گاه در آن بازنده‍ايم. ايوان كارامازوف مي‍گويد مرگ كودكان، بيش از هر چيز ديگري، اين ميل را در او برمي‍انگيزد كه بليت ورود خويش به عالم هستي را پس دهد. ولي او بليت خويش را پس نمي‍دهد. او به جنگيدن و عشق ورزيدن ادامه مي‍دهد: او به ادامه دادن ادامه مي‍دهد.
تجربه‍ي مدرنيته، مارشال برمن، نيويورك ژانويه 1981، ترجمه‍ي مراد فرهادپور


شبح يك شبه فيزيك‌دان مي‌شود!
هذيان‌هاي يك شبح تب‌دار
دنياي بعضي‍ها نيوتوني است، وقتي به آنها ضربه‍ي وارد مي‍شود مي‍توان محاسبه كرد كه به كدام جهت و با چه سرعتي مي‍روند؛ اما بعضي‍ها دنياي كوانتومي دارند وقتي به آن‍ها ضربه وارد مي‍شود هميشه با يك عدم قطعيتي واكنش نشان مي‍دهند. مثبت و منفي ثابت پلانك! اوناي كه بايد به خودشان بگيرند، بگيرند ديگر! دوستان! ما شبح‍ها كوانتومي هستيم. ما كوانتومي‍ها جان شيفته‍ايم حساب دو دو تا چهار تا بعضي وقت‍ها سرمان مي‍شود، بعضي وقت‍ها نه! اربيتالمان مشخص است، كم و بيش، اما اگر در زمان به بندمان بكشند مكانمان دستشان نمي‍آيد و اگر در يك نقطه اسيرمان كنند در زمان جفتك مياندازيم. اگر مي‍خواهيد با الكترون بپريد الكترون بشويد! عالمي دارد كه مپرس... ولي واي به يك نيوتوني بيچاره كه گرفتار يك شبح بشود! واي، واي چه مي‌كشد از اين شبح بي‌عليت و بي‌زمان و مكان!
شبح كوانتومي اصلاً نوبر نيست چون شبح غير كوانتومي وجود نداره!

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۷, جمعه


شعر مي‍خوانم ،
شعر مي‍گويم.
كلماتِ سرد در پژواكِ حضور تو
سوزان به سويم بازمي‌گردد.

اين قلب يخ زده
شعله‍ور مي‍شود.
80/12/15


هر ملتي كه يك مصدق داشته باشد حتماً روي سرش مي‍گذارد و حلوا حلواي‍اش مي‍‍‍‍‍كند. 14 اسفند آمد و رفت مثل روزهاي ديگر كه مي‍آيند و مي‍روند.
واي به مردمي كه قهرمانانشان را فراموش مي‍كنند و بر دست جلادانشان بوسه مي‍زنند.


به وِِِِرا

درختي است در درون‍ام
نهال‍اش را از آفتاب غرس كرده‍ام
برگهاي‍اش چون ماهيِ آتشين، رقصان
ميوه‍هاي‍اش چون پرنده‍گان، آوازخوان
ديري‍ست بر سياره‍ي درون‍ام
مسافراني از كره‍اي ديگر پا نهاده‍اند
به زبان رؤياهاي‍ام سخن مي‍گويند
نه تكبري، نه تحقيري
نه التماسي، نه تضرعي
در درون‍ام جادهاي سفيد
مورچه‍ها با دانه‍هاي گندم
كاميون‍ها با باري از عيدي
مي‍آيند و مي‍روند
اما گذار ماشين نعش‍كشي را اجازه‍اي نيست.
در درون‍ام زمان چون گل سرخي
با عطرِ مس ايستاده است.
امروز جمعه، فردا شنبه
چه پروا اگر
از جاده‍ي زنده‍گي‍ام بيش‍ترش را پيموده باشم.
15 ژانويه 1960
تو را دوست دارم چون نان و نمك، ناظم حكمت، احمد پوري
- مثل اكثر مطالبي كه نقل مي‍كنم شيوه‍ي نگارش تغيير كرده است.
- در ترجمه‍ي آقاي پوري به جاي ”غرس كرده‍ام” آمده است. ”گرفته‍ام” بدون اجازه‍ي ايشان و فقط به خاطر دل خودم چند كلمه را عوض كردم ولي براي امانت داري تغييرات را ذكر مي‍كنم.
- در ترجمه به جاي ”رقصان”، ”آويزان“ آمده است.
- در ترجمه به جاي ”آواز خوان“، ”در نغمه” آمده است.
- مگر حكمت هم دوستان وبلاگي داشته است؟!
متن انگليسي شعرها را مي‌توانيد از اينجا تهيه كنيد.


8 مارس روز جهاني دفاع از حقوق زنان
اين روز را به همه‍ي زنان و مردان آزادي‍خواهي كه براي رهايي نوع انسان از اسارت جنس تلاش مي‍كنند تبريك مي‍گويم. باشد كه در لحظه لحظه‍ي زنده‍گي، در حرف، در عمل، در عشق، در ايمان، پاسدار ارزش‍هاي انساني باشيم.


سر شب بعد از اين كه يك تب اساسي را پشت سر گذاشتم با همه‍ي اهل خانواده رفتيم شهر كتاب نيآوران (كارنامه). ساعتي عاشقانه در بين كتاب‍‍‍‍‍ها چرخيديم و هركس با بغلي كتاب پاي صندوق آمد. صندوق‍دار وقتي فاكتورها را جمع زد، ديديم چهار نفري هم كه پولمان را روي هم بگذاريم كم ميآوريم... نزديك بود سر اين كه چه كسي، چه كتابي را بگذارد سر جاياش دعواي‍مان بشود كه ملي كارت به دادمان رسيد! راستي كتاب هم دارد گران مي‍شود، كم كم!
بعد از خريد كتاب، لذت بخش‍ترين كار عالم لاس زدن با كتاب‍ها و زير رو كردنشان است... و حالا شما در روزهاي آينده مرتب نقل قولهايي از كتاب‍هايي كه خريده‍ام و مي‍خوانم، خواهيد خواند! چند دقيقه ديگر كه فردا شد شما را مهمان شعر زيبايي از ناظم حكمت خواهم كرد.
شبح به اين رشيدي نوبره والا

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۶, پنجشنبه


دل‍ام پوسيد تو اين غربت، ايميل نخواستيم، اقيانوس كه دم دستته با يه بتري(بطري) دل ما را شاد كن، گيرم صد سال ديگه.


مراسم 8 مارس در ايران
من چون مدتي است كُنج عافيت اختيار كرده‍ام از اخبار و اطلاعات روز بي‍خبرم. به همين دليل امسال خيلي دير متوجه مراسم 8 مارس شدم به هر حال هنوز دير نشده است. زنان و مردان علاقه‍مند مي‍توانند در اين برنامه‍ها شركت كنند.
1- امروز 15 و 16 و 17 اسفند يعني ديروز و امروز و فردا در فرهنگ‍سراي بانو.
2- امروز ساعت 3 تا 8 بعد از ظهر شهر كتاب حافظ.
3- روز يك‍شنبه دفتر تحكيم وحدت در دانشگاه تهران مراسم دارد.


فردا 8 مارس روز دفاع از حقوق زنان در سراسر جهان است.
مرد و زن به عنوان زن و شوهر در قوانين مدني و شرعي كشورمان نسبت به هم ديگر حقوقي دارند. جالب است به يكي از اين حقوق اشاره كنيم تا ميزان عدالت و برابري حقوقِ زن و مرد نسبت به يك ديگر آشكار شود.
1- تمكين جنسي زن: مرد هر وقت كه اراده كرد زن بايد تمكين كند. مگر هنگام عادت ماهانه و مانند آن كه آن هم اگر زن خوبي باشد بايد اجازه‍ي وطي از دبر را بدهد.
2- تمكين جنسي مرد: مرد شرعاً موظف است هر چهار ماه يك بار اگر زن از او تقاضاي همآغوشي كرد با او نزديكي كند. اگر زن اين تقاضا را نكرد وظيفه از مرد سلب مي‍شود. البته شارع لطف فرموده‍اند و متذكر شده‍اند كه وطي از دبر حساب نيست و هر چهار ماه يك بار آقا مجبور هستند خانم را خجالت دهند.

اگر سري به آرشيو شبح بزنيد نقل قول‍هاي مفصلي در اين باره خواهيد خواند: اينجا

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۵, چهارشنبه


چگونه يك دايي، مامان مي‍شود.
سال‍ها پيش شبي را در خانه‍ي دوستي به صبح آوردم. صبح زن و شوهر كه هر دو كارمند بودند ميز صبحانه را چيده بودند و پاورچين، پاورچين براي اين كه بيدار نشوم خانه را ترك كرده بودند. من مانده بودم و پسر 5-6 ساله‍شان كه به بهانه‍ي حضور من در خانه ماند بود. بعد از صرف (و نحو) صبحانه طبق عادت ديرين ميز را جمع كردم و شروع به شستن ظرف‍ها كردم. آقا پسر دوست‍ام داخل آشپزخانه آمد با تعجب مرا نگاه مي‍كرد طاقت نيآورد و گفت: ”دايي جون مامان شدي ظرف مي‍شوري؟“
احتياج به شرح و بسط ندارد. اين آقا پسر تا به حال نديده بود هيچ مردي ظرف بشورد، ميز صبحانه جمع كند،... خب با اين الگو او بزرگ مي‍‍‍‍‍شود. تصور مي‍كند مردي كه ظرف بشويد از نُرم مرد بودن خارج شده است. وقتي خودش قرار مي‍شود پيش‍بند آشپزخانه ببندد و ظرف بشويد دچار بحران مي‍شود. زمين و زمان را نفرين مي‍كند و حس نوستالوژيك‍اش براي روزي كه مادرِ كارمندش مجبور بود مانند پدرش در بيرون كار كند و در داخل نيز، بيدار مي‍شود و اگر وبلاگ داشته باشد مي‍نويسد: چه خوب مي‍شد مردان، مرد بودند و زن‍ها زن. لعنت به اين زنده‍گي كه مردان مرد نيستند و زن‍ها زن.
شبح به اين ماماني نوبره والا


چه كسي زحمتِ شناختنِ روح زنده‍اي را به خود مي‍دهد كه در ژرفاي آن پيكر غارت گشته پرپر مي‍زند؟
جان شيفته، رومن رولان، به‍آذين


يك دفاع انساني
وقتي در وبلاگ يه جور ديگه نوشته‍ي تلخون را خواندم كه گفته بود: روزگار همه مان خوش اگر سيزيف و بقيه بگذارند با خودم گفتم حتماً تلخون عصباني بوده و يك چيزي نوشته اما وقتي رفتم وبلاگ سيزيف را خواندم ديدم نه متاسفانه جاي عصباني شدن دارد... حالا كه اين مطالب را مي‍نويسم اصلاً عصباني نيستم و اميدوارم تا پايان عصباني نشوم!
دوست عزيز: چند هزار سال است كه فرهنگ مردسالارانه بي‍هيچ تعارفي زنان را جنس دوم مي‍دانند و او را موجودي كه فلسفه‍ي خلقت‍اش آرامش بخشيدن به مرد است برمي‍شمارد. بالاترين افتخار زنان اين است كه مردان از دامان آنان به معراج مي‍‍‍‍‍روند... از وقتي زنان توانسته‍اند با مبارزاتي پي‍گير در دل تضادهاي نظامِ سرمايه‍داري جهاني شده حرفي براي گفتن داشته باشند؛ مرداني مانند شما دلسوزانه با دشنه‍ي كه در آستين نهان كرده ايد به زنان مي‍گويند: ”اگر قبول کنيم که از دو جنس متفاوتيم ديگه مبارزه ای نيست. شما بايد شبيه يه «زن» بشين، شبيه خودتون. همينطور که ما بايد شبيه يه «مرد» بشيم، شبيه خودمون!“ حالا من از اين فيلسوف عزيز مي‍خواهم بگويد زنان چه شكلي هستند و مردان چه شكلي تا منِ مرد بروم شكل خود را پيدا كنم و تلخونِ زن برود شكل خودش را پيدا كند؟
اين فلسفه و اين تفكر از اعتقاد به علت غايي در پديده‍ها، ناشي مي‍شود. فلسفه‍ي قرون وسطايي كه متاسفانه هنوز سايه شوم‍اش روي سرمان است. طبق اين فلسفه همه چيز ايستا است. ماهيت آن ثابت و ازلي و ابدي است. آدم با خصوصياتي خلق شده است و حوا با خصوصياتي. اين ويژهگي‍ها ذاتي است و هر تغيير در آن تخطي از نرم است. وقتي مي‍پرسيم خُب قبول حالا مي‍شود بفرماييد مرد چه شكلي دارد و زن چه شكلي آن وقت يك سري احكام مردسالارانه را دريف مي‍كنند. احساسات زنانه، جنس لطيف و مزخرفاتي از اين دست...(مثل اين كه دارم عصباني مي‍شوم.)
هيچ موجودي قطعيت وجودي و از پيش تعيين شده‍يي ندارد و اين در مورد انسان به شكل بي‍بديلي صادق است. زن يا مرد در شكل‍بندي‍هاي مختلف اجتماعي، خصوصيات متغييري دارند. (آنقدر اين بديهي است كه احتياج به استدلال ندارد. مگر آن كه مدعي پيدا كند.) و نمي‍توان شكل مثلي (mosol)و ابدي و ازلي براي آنها تعيين كرد.
تاچر اين كفتار پير پتياره يك سياستمدار زن است و البته دكترين خشني داشت و اين بسيار براي من كه مرد هستم توهين آميز است كه بگويند: اون واقعا" چه فرقی با سياست‍‍‍‍‍مدارای مرد داره؟ يعني گاندي و اورتگا و بابي ساندز... مرد نبودند كه خشونت را نفي كردند و لندهورِ گاوچراني مثل ريگان مرد بود و مثل خودش بود اما تاچر زن نيست و مثل خودش نيست؟! اين چه استدلال كودكانه‍يي است كه مردان خشن هستند و زنان لطيف چرا يك مرد نمي‍تواند لطيف باشد و اگر لطيف بود خود را فراموش كرده است و زن شده است. من از خشونت بي‍زارم به همين دليل همان قدر كه از تاچر بدم مي‍آيد از ريگان هم بدم مي‍آيد و همانقدر كه ايندرا گاندي را دوست دارم، دانيل اورتگا را تجليل مي‍كنم.
خلاصه بايد زن انسان باشد و مرد هم انسان. زماني مي‍توان انسان بود؛ كه بتوان نبود! فضيلت‍هاي ماهوي فضيلت نيست. زني كه مي‍تواند خشن باشد ولي انتخاب مي‍كند كه نباشد و حاضر نيست با يك مرد خشن ابله كه فكر مي‍كند كون آسمان سوراخ شده است و حضرت اجل نزول اجلال فرموده‍اند زير يك سقف زنده‍گي كند انسان است. اما زني كه از وحشت بي‍پناهي حاضر است جوراب بوگندوي شوهر بوگندوترش را بشورد و به خود عطر و اودكلن بزند تا بوي قرمه‍سبزي ندهد تا آقاي نازنين هنگام خاك‍توسري كردن كيف بيشتري ببرد؛ يك قرباني است، يك خودفروش كه به خريداري انحصاري خود را عرضه مي‍كند. مهم نفس خريد و فروش است مهم تنوع خريداران نيست.
بايد بيآموزيم كه انسان باشيم. مرز مرد يا زن بودن هر روز تعيين خود را بيشتر از دست مي‍دهد. اين روزها حتا خشونت نيز ديگر نياز به عضله ندارد. يك بچه‍ي نابالغ هم ميتوان دكمه‍ي پرتاب يك موشك با كلاهك هسته‍يي را فشار دهد.
موضوع خيلي ساده است اينقدر ساده كه نه تنها سيزيف هم متوجه مي‍شود بلكه جاهلان سيبيل تا بنا گوش در رفته‍‍‍‍‍ي هم‍فكر ايشان هم متوجه مي‍شوند:
برابري در فرصت به طور مطلق و نامحدود.
آزادي محدود، به سلب آزادي ديگران.
استفاده‍ي لفظ انسان براي هر قانون جدا از جنسيت. قانون جنسي را بيماران جنسي وضع مي‍‍‍‍‍كنند.
براي اين كه بين زن و مرد اختلافي نباشد بايد هر دو انساني فكر كنند و انساني عمل كنند.
من اين حرف‍ها را براي دفاع از حقوق زنان نزدم؛ در واقع تمام حرف‍هايي كه براي دفاع از حقوق زنان مي‍زنم؛ براي دفاع از خودم از نوع انسان مي‍زنم. فارغ از جنس، رنگ، نژاد، فرهنگ، مكنت و حتا دانش... !


اين هم براي آقايان گرامي!
ماده‌ي 435- قطع دو بيضه دفعتاً ديه كامل و قطع بيضه چپ دو ثلث ديه و قطع بيضه راست ثلث ديه دارد.
چند نكته:
1- اگر تصميم گرفتيد بيضه‌ي كسي را بكنيد يكي يكي بكنيد چون ارزون‌تر مي‌‌‌‌‌‌افته!
2- از قديم مي‌دونستند قيمت بيضه‌ي چپي‌ها بالاتره!
3- بماند براي بعد! اگر دفعتاً بگويم خرج‌ام زياد مي‌شود.
يا ناحق!
شبح به اين بي‌غيرتي هرگز نديده ملتي!


2 روز ديگر تا 8 مارس روز دفاع از حقوق زنان در سراسر جهان
بيايد با هم نگاهي اجمالي داشته باشيم به قانون مجازت اسلامي كه آخرين تغييرات آن در سال 1376 صورت گرفته است. مي‍خواهم نشان بدهم كه اين قوانين حتا انسجام دروني و مشروعيت و منطق دروني هم ندارد. توجه كنيد:
ماده‍ي 301- ديه زن و مرد يكسان است تا وقتيكه مقدار ديه به ثلث دية كامل برسد در آنصورت ديه زن نصف ديه مرد است.
به زبان شبحي مي‍شود: اگر شما خسارتي به زني وارد كنيد كه ديه متعلق به او برابر با ثلث ديه‍ي كامل يا بيشتر از آن بشود آن وقت نصف ديه به آن زن تعلق مي‍گيرد. حالا بيايد يك قانون ديگر را كنار اين قانون بگذاريم ببينيم چه مي‍شود.
ماده‍ي 424- ديه ده انگشت دو دست و همچنين ديه ده انگشت دو پا ديه كامل خواهد بود، ديه هر انگشت عشر ديه كامل است.
به زبان شبحي ديه هر انگشت مي‍شود يك دهم ديه كامل اگر ديه كامل را صد دينار در نظر بگيريم ديه هر انگشت مي‍شود ده دينار. حال شما فرض كنيد اگر سه انگشت خانمي را قطع كنيد بايد 30 دينار بدهيد اما اگر چهار انگشت اين خانم را قطع كنيد بايد قاعدتاً چهل دينار پرداخت كنيد اما براساس ماده‍ي 301 چون ميزان ديه از ثلث ديه كامل بيش‍تر شده است آنوقت ديه قطع چهار انگشت يك خانم مي‍شود نصف ديه مرد به عبارت ديگر 20 دينار! مي‍دانم حتماً از تعجب شاخ درآورديد و فكر مي‍كنيد اينها لطيف است اما عزيزان اين قوانين در دادگاه‍هاي ما جاري است و هر روزه هزاران زن ومرد با قوانيني كه حتا منطق دروني هم ندارند محاكمه و محكوم مي‍شوند.
اگر حق اين است!
پس يا ناحق!

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۴, سه‌شنبه


اين سپيده برگ بيد دست از عطر گل‌ها برنمي‌داره تا بود سنبل خانم خوشگل عجول و خجول‌اش بود حالا هم كه فيل‌اش ياد گلپايگان كرده! فكر كنم آخرش ينگه دنيا رو ول كنه بره تو گلپايگان تاركه دنيا بشه!
خانم يك رحمي به ما كه آسم داريم و عطر گل واسمون حكم سيانور داره، بكن! تا وبلاگشو باز مي‌كنم بايد شش تا پوف سپري استنشاق كنم!
شبح به اين بي بو و خاصيتي نوبره!


به مناسبت نزديك شدن به 8 مارس شعري از شاعر بزرگ روسيه ترجمه‍ي آقاي ايراج كابلي به حضورتان تقديم مي‍شود.
سوگ‍واره
نه در زير هر آسمان غريب
و يا زير بال و پر ِاجنبي،_
در آن دوره جاي‍ام همان جاي بود
كه، از بخت بد، خلق‍ام آنجاي بود.
1961

به جاي ِ پيش‍گفتار
در ساله‍اي ِ هراسناك ِ دورهي ِ «يژوف» مدت ِ هفده ماه را در صف‍هاي ِ زندان ِ لنين‍گراد گذراندم. روزي كه يك نفر تصادفا مرا «شناسايي كرد»، زني كه با لب‍هاي ِ كبود پشت ِ سرم ايستاده و البته پيش از آن در آنجا نام‍ام را نشنيده بود، يكه خورد و از كرخ‍تييي كه فضا بر همه تحميل كرده بود به در آمد و در ِ گوشي (آنجا همه در ِ گوشي حرف مي‍زدند) ازم پرسيد:
«وصف ِ اين چيزها رو مي‍تونيد بنويسيد؟»
در جواب گفتم: «بله كه مي‍تونم.»
آن وقت چيزي شبيه ِ لب‍خند بر آنچه مي‍بايستي زماني صورت ِ او بوده باشد لغزيد.
لنين‍گراد، 1 ِ آوريل ِ سال ِ 1957

تقديم‍نامه
پيش ِ اين غم كوه هم خم مي‍كند پشت،
خشك مي‍ماند به بستر رودخانه،
ليك زندان را حصار و در حصين است
پاسدار ِ «زاغه‍هاي ِ كار ِ دشوار»،
و آن عذاب ِ دوزخي و مرگ و ادبار.
از نسيم ِ تازه برخي شادمان اند
برخي از نور ِ ِ شفق خوش‍حال و مسرور،
جمع ِ ما اما ندارد از جهان بهر
جز جگاجنگ ِ كليد - اين زنگ ِ ناساز-
يا طنين ِ ضربه‍هاي ِ گام ِ سرباز.
چون سحرخيزان ِ عابد جسته از جا
مي‍گذشتيم از بيابان‍وار ِ اين شهر
تا رسيم آخر (ز مرده بي‍‍‍‍‍‍نفس‍تر)
پيش ِ هم، آنجا كه خورشيدش به پستي‍ست
با نوا رودش به مه رو كرده پنهان،
ليك اميد از دوردست آوازخوانان.
حكم ... ، وان سيلاب ِ تند ِ اشك در پي؛
مي‍كند از ديگران‍اش دور گويي.
درفكنده گشته است انگار بر پشت
تا كه با جان بركنندش قلب از جا،
مي‍رود اما ... پريشان، گيج ... تنها ...
زآن دو سال ِ دوزخي، دوران ِ ابليس،
دوستان ِ ناگزير ِ من كجاي اند؟
قرص ِ مه در سيبري‍شان چون نمايد؟
سوز و سرماشان چه مايه فكر زايد؟
از من ايشان را درود از دور و بدرود.
مارس ِ 1940


لطيفه‍هايي براي گريستن
روي اين قانون كمي فكر كنيد تا بعد ببينيد اين قوانين كه امروزه در كشور ما اجرا مي‍شوند چقدر تاسف‍بار است.
ماده‍ي 301- ديه زن و مرد يكسان است تا وقتيكه مقدار ديه به ثلث دية كامل برسد در آنصورت ديه زن نصف ديه مرد است.
قانون مجازات اسلامي با آخرين اصلاحات در سال 1376


3 روز ديگر تا 8 مارس روز جهاني دفاع از حقوق زنان
آيا مي‍دانيد در قوانين كشورمان:
1- اگر پدري فرزند خود را به قتل برساند، فقط تعزير مي‍شود. اما اگر مادري فرزند خود را بكشد، قصاص خواهد شد. زيرا مرد را صاحب فرزند مي‍دانند و زن را فقط ابزاري كه فرزند مرد را به دنيا مي‍آورد. در انديشه‍ي ارستويي(ارسطويي) هم تصور مي‍شد جنين به صورت بسيار كوچك در اسپرم قرار دارد. جالب است بدانيد حتا بعد از اختراع ميكروسكوپ وفاداران به عقايد ارستويي شكل نوزاد داخل اسپرم را كه اعلام مي‍كردند در زير ميكروسكوپ ديده‍اند ترسيم مي‍كردند.
2- هيچ مجازاتي براي تجاوز به دختران نابالغ در نظر گرفته نشده است. و طبق قانون تنها عملي جرم است كه مطابق قانون جرم شناخته شده باشد.
3- اگر مردي زني را بكشد خانواده‍ي زن مقتول بايد نيم ديه كامل را به خانواده‍ي مرد پرداخت كنند تا آن مرد قاتل قصاص شود. در غير اين صورتِ قاتل آزاد مي‍شود.
4- اگر زن و مردي مشاجره كنند، خسارت هر دو ضربه كه مرد به زن بزند برابر با يك ضربه زن است.
5- مرد بدون هيچ قيد و شرطي مي‍تواند زن خود را طلاق بدهد، اما براي اين كه زني طلاق بگيرد در صورت عدم رضايت شوهر بايد زن از هفت خوان رستم بگذرد.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۳, دوشنبه


و درد
سوگ كبود مهتابي است كه با سپيده و شب وداع مي‍گويد
وعشق
دختركي است
كه پاهاي طلوع‍‍‍‍‍‍اش را در شرم چشمه مي‍شويد.

فراسوي پندار، اريك فروم


كتاب‍هاي آلبا دِِ سس پدس را مي‍توانيد از اينجا تهيه كنيد و اطلاعات بيشتر درباره‍ي او را هم در كتابدار ببينيد. ضمناً آيدا هم قسمتي از دفترچه‍ي ممنوع را در اينجا نوشته!


4 روز ديگر تا 8 مارس
آيا ميدانيد زنان در كشورهاي مختلف در چه تاريخ‍هايي حق راي بدست آوردند:
1- زلاندنو 1893
2- استرليا 1902
3- فنلاند 1906
4- نروژ 1913
5- دانمارك 1915
6- شوروي 1917
7- اتريش 1918
8- كانادا 1918
9- آلمان 1918
10- لهستان 1918
11- بلژيك 1919
12- انگلستان 1919
13- هلند 1919
14- ايرلند 1919
15- سوئد 1919
16- امريكا 1920
17- اسپانيا 1931
18- برزيل 1932
19- تركيه 1933
20- فرانسه 1944
21- ايتاليا 1945
22- ژاپن 1945
23- چين 1947
24- اندونزي 1955
25- ايران 1962
26- سويس 1973
27- اردن 1973
همانطور كه مي‍بينيد تقريباً همه‍ي كشورها با انقلاب، جنگ يا بعد از انقلاب شوروي براي جلوگيري از گسترش كمونيسم به زنان حق راي داده‍اند. بدون مبارزه هيچ حقي را نمي‍توان بدست آورد.

........................................................................................

۱۳۸۰ اسفند ۱۲, یکشنبه


... ناگهان براي اولين بار، ارزش سختي زنده‍گي، بين مردمي كه مثل خانواده‍مان به ما بسته‍گي ندارند و مي‍بايستي روز به روز آن‍ها را براي خود نگه‍داشته و بر آن‍ها پيروز شويم، درك كردم.
دير يا زود، آلبا دسس پدس، بهمن فرزانه


جنس دوم
مجموعه مقالاتي كه به علت نداشتن مجوز نشريه به صورت كتاب تحت عنوان جنس دوم بيرون مي‍آيد يكي از بهترين مجموعه‍هاي است كه به مسائل زنان مي‍پردازد. به همه‍ي دوستان توصيه مي‍كنم اين كتاب-مجله را بخوانند. اين مجموعه به همت نوشين احمدي خراساني تهيه و منتشر مي‍شود.


در آن لحظه فهميده بوديم كه ما نه زن هستيم و نه مرد. فراگرفته بوديم كه چطور فقط بشر باشيم، همه يك نوع و مساوي، ولي پيروزي ما در نظر ديگران جنبه‍ي شكست يا گناه را پيدا مي‍كرد.
دير يا زود، آلبا دسس پدس، بهمن فرزانه


سومين حكايت سه نقطه...
راست‍اش هر چي با خودم كلنجار رفتم سومين حكايت را بنويسم؛ ديدم چون هم بايد نام يك عضو شريفه را بيآورم هم اگر به جاي آن سه نقطه بگذارم نقض غرض ميشود. از خيرش گذشتم فعلاً دارم با خودم كلنجار ميرم تا ببينم چي ميشه. به اين مي‍گويند تابو شبحي!


پاي كوبي‍هاي جواني شبح:

بيا! بيا! شور كنيم, غم ز دلان دور كنيم
بساط عيش و عاشقي كم ز كلان جور كنيم
جار زنيم گوش كنيد! عيش كنيد! نوش كنيد!
وين سخن پر ز حًكم دفتر و دستور كنيم
دو چشم آن زاغ سيا كه دل برد از دل ما
بوسه زنان بوسه زنان خرمن صد نور كنيم
هر كه گرسنه نان دهيم , هرچه كه خواهد آن دهيم
روي سيه بخت سيا, شفا دهيم بور كنيم
سمور پاك مهربان, شاه درنده‍گان كنيم
شير درنده خو بريم, طعمه‍ي صد مور كنيم
هر كو زشت‍اش شمرند , تاج طلا سر بنهيم
كنار چشم عاشقان پري صد حور كنيم
آنكه ز غم گذشته نهان ز دست بيداد زمان
ميان جمع‍‍‍‍‍اش آوريم لخت كنيم عور كنيم
هركه بخواهد آن چنان هر كه نخواهد اينچنين
در پس خاك بي تپش تشنه و مستور كنيم
جهان سخت اين زمان دهيم دمِ پتگ‍گران
كنار هر پير رو جوان دعوي صد سور كنيم
هر چه غرور بيثمر، شكسته در بزم و هزل
”نادر“ و فاتح ِ جهان، عاشقِ ”منصور“ كنيم


مبارزه‌ي متشكل و سازمان‍يافته‍ي زنان در غرب براي اولين بار به منظور به‍دست آوردن حق راي شكل گرفت به همين دليل به آن حق‍را‍ي‍طلبان يا Sauffragettes مي‍گفتند. شارل فوريه، سوسياليست فرانسوي براي اولين بار در سال 1873 واژه‍ي فمينيسم را به كار برد.


بابا هيچي مثل رفيق با مرام نمي‌شه ، جيك ثانيه بعد از نوشتن مطلب قبلي دوستان ايميل زدند و نشاني سيزيف خان را دادند! بابا دم‍تون گرم!


كسي مي‌دونه اگه ما بخواهيم به اين سيزيف ايميل بزنيم بگيم اولاً خسته نباشي، سنگتو بپا دوماً ما مخلصتيم؛ چكار بايد بكنيم!

........................................................................................

Home